۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

بخوانيد

پيش‌نهاد مي‌كنم پست آخر لئون را بخوانيد؛ دل‌خوشي‌هاي سال ركود، كه در واقع ارجاع‌تان مي‌دهد به مقاله‌اي در صفحه كارگري كارگزاران با همين عنوان (ولي اول مطلب خود لئون را بخوانيد).

پي‌نوشت:
يك؛ "23 اردیبهشت ماه 5 نفر از زنان بازداشتی روز جهانی کارگر با قید کفالت آزاد شدند. هم اکنون 9 نفر در سالن متادون و یک نفر در بند عمومی است. شریفه محمدی، فاطمه شاه نظری، جزو آزاد شدگان هستند. تبلیغ علیه نظام جزو اتهامات بازداشت شدگان بوده است و آنها هم نپذیرفته اند."

دو؛ اعضای تعاونی مسکن فلزکار و مکانیک پس از ۵ روز حبس در بند عمومی زندان اوین به بند ۲۴۰ منتقل شده‌اند. حسین اکبری، ستار امینی، محمد گیلانی، عبدالله وطن‌خواه، حسن شفا، حمید شرفی، عزیز یاری، مصطفی حاتمی، ناصر ابراهیمی، جمشید رجبی، داوود میرزایی، عزیز محمدی، نبی معروفی، اسدالله اقبالی، و نودهی از جمله کارگران بازداشتی عضو این تعاونی هستند.

سه؛ كمپين بين‌المللي براي آزادي بازداشت‌شدگان روز جهاني كارگر.


ترانه سرزمين آلمان

مگر در دوران تيره هم
آواز مي‌خوانند؟
بله، در آن زمان هم آواز مي‌خوانند:
آوازِ دوران تيره

آنان دوباره از دوران عظمت سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
بقال پاي حسابمون مي‌نويسه.

آنان دوباره از افتخار سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
ديگه هيچي تو كمد نيست كه بيارم.

آنان دوباره از پيروزي سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
هر چي باشه منو نميتونن بگيرن.

سپاهيان به حركت درمي‌آيند.
--------------------(آنّا، گريه نكن)
موقع برگشتنم
زير پرچم‌هاي ديگه برمي‌گردم.

براي امير يعقوبعلي، كه امروز دو هفته مي‌شود كه در زندان است، و فكر كنم اين شعر را دوست داشته باشد.

[از كتابِ برشت، برشت شاعر، مجموعه شعرهاي برتولت برشت، ترجمه علي عبداللهي، صص 78-79]

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

به زودی آخر ماه‌ می‌شود، باید کرایه‌ خانه‌ بدهند

نامه فرزند يكي از بازداشت شدگان اول ماه مه:

در روز کارگر ۴۰ نفر از افراد حاضر در تعاونی کارگران فلزکار مکانیک را بازداشت کردند. اما در همان شب تعدادی از آنها را آزاد کردند، ولی ۱۶ نفر را، ماموران با خود به‌ زندان اوین بردند که‌ هنوز هیچیک از آنها آزاد نشده‌اند. بعضی ها میگویند که‌ آنها در بند ۲۰۲ هستند، عده‌ دیگری میگویند که‌ آنها به‌ همراه کسانی که‌ در پارک لاله‌ بازداشت شده‌اند، همگی در بند ۲۴۰ هستند.

پدر من نیز جز ۱۶ نفری است که‌ هنوز آزاد نشده‌ است. به‌ ما گفته‌ بودند، پدرم بهمراه‌ بقیه‌ کارگران زندانی، روز شنبه‌ آزاد میشود ولی آزاد نشد، یعنی هیچکس را آزاد نکردند. بجای اینکه‌ آنها را آزاد کنند ملاقات تعدادی از خانوادها را قطع کردند. تنها در روز چهار شنبه‌ گذشته‌ به‌ ٣ نفر اجازه‌ ملاقات دادند. تا آنروز دو، سه‌ بار به‌ زندانیان اجازه‌ داده‌ بودند از طریق تلفن با خانواده‌ هایشان ارتباط برقرار کنند اما از چهارشنبه‌ گذشته‌ کلیه‌ ارتباطات تلفنی خانواده‌ ها را قطع کره‌اند.
از بستگان کارگران و افراد زندانی امروز شنیدم که‌ هنوز هیچکس را آزاد نکرده‌اند.

آنها می گفتند کسانی که‌ آزاد شده‌اند، افرادی بودند که‌ رهگذر یا کسانی هستند که‌ بطور ‌اتفاقی دستگیر شده‌ بودند. ما از روز ۱۲ اردیبهشت، هر روز برای آزادی کارگران زندانی اجتماع کرده‌ یا به‌ ارگانهای مختلف مراجعه‌ کرده‌ایم اما بما یا وعده‌ داده‌اند یا می گویند هنوز پرونده‌ آنها تکمیل و بررسی، نشده‌ است. امروز ۲ شنبه‌ (۲۱ اردیبهشت) رفته‌ بودیم مرکز شورای عالی قضایی و دادخواستی را به‌ آنها دادیم. می گفتند قرار است بعضی از زنان زندانی را با گرفتن وثیقه‌ آزاد کنند. اما تا آخر وقت امروز، تا ما در آنجا بودیم کسی آزاد نشده‌ بود. وکیل هم گرفته‌ایم.امیدواریم نتیجه‌ بگیریم.

خیلی از خانواده‌ تنها نان آور خود را فعلا از دست داده‌اند. بزودی آخر ماه‌ میشود، باید کرایه‌ خانه‌ بدهند، فرزند مدرسه‌ای و دانشگاهی دارند، با این هزینه‌ های زندگی نمیدانند چکار باید بکنند. اگر نان آوران خانوادها آزاد نشوند خانوادهای کارگران زندانی با دشواری های زیادی باید سر کنند. خوشبختانه‌ با این حال همبستگی و پیگیری خانواده‌ ها تا حالا خیلی خوب بوده‌ است. امیدوارم این همبستگی و پیگیری، تا خلاصی همه‌ کسانی که‌ در زندان هستند ادامه‌ پیدا کند.


ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند

از محمود دولت آبادي بخوانيد:

... فقط می‌خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.

... ما در کجا زندگی می‌کنیم؟ چه مناسباتی با یکدیگر داریم؟ چند سالی است که شده‌ایم ملت ایران. قبلا امت بودیم. حالا هم در عین اینکه ملت ایرانیم، بخشی از امت محمدی هم هستیم. ولی این چگونه ملتی است که در آن هیچ کس از دیگری خبری ندارد؟ این چگونه ملتی است که هیچ گونه مناسبات انسانی فیمابین در آن برقرار نیست و فقط در آستانه انتخابات است که حق داریم به عنوان ملت مطرح شویم و در جایی جمع شویم و احیانا حرفی بزنیم.

... من نویسنده مملکت شما هستم. معمولاً به مناسبت، برنامه‌های فرهنگی تلویزیون را نگاه می‌کنم. و وقتی که دکتر محسن پرویز به عنوان معاون وزیر ارشاد در آن صحبت می‌کند بیشتر دقت می‌کنم. در آخرین گفتگوی او که با آقای حیدری در تلویزیون انجام شد، وقتی از وی پرسیدند که چگونه ممکن است که معدود افرادی بر تمام نویسندگان و شاعران و محققان و اندیشمندان این مملکت اشراف داشته باشند، او اول پاسخ داد که ما باید این بحث را در جای دیگری مطرح کنیم ولی بعد گفت که ما بر اساس آیین نامه انقلاب فرهنگی در مورد کتاب تصمیم می‌گیریم.

... من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می‌پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می‌ایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره‌های معاصر جهان را برای همیشه لکه‌دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکه‌ای سیاه دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود.

... من به مسئولین ارشاد می‌گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود.

... آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.

... من به کسی رای می‌دهم که از تمام ایرانیان فرهیخته‌ای که از این کشور بیرون رانده شدند، اعاده حیثیت کند و به کسی رای می‌دهم که به انسجام ملی معتقد باشد. ما را نسبت به هم غریبه کرده‌اند. اگر کسی که این ستاد مال اوست چنین قابلیتی دارد از رای دادن به او پشیمان نخواهیم شد. مسئله اشخاص نیستند، مسئله یک ملت است. ملت دارد از برکت رفتار آقایان به جان هم می‌افتد. مملکت داری یعنی مردم را نگه داشتن. زخم زدن به مردم و تاب زخم را آوردن از سوی مردم باید تا به حال حوصله آقایان را هم سر برده باشد. شما با چه مرهمی می‌توانید به این زخم ها التیام ببخشید؟


۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

تا بعد از انتخابات

اول- اين اولي انتخاباتي نيست: امروز 10 روز از بازداشت تجمع كنندگان اول ماه مه در پارك لاله و تعاوني فلزكار گذشته است. از جمع بازداشتي‌هاي پارك لاله تعداي آزاد شده‌اند، اما چنان كه از دوستان شنيده‌ام تا همين چند روز پيش حدود 130 نفر در بازداشت بوده‌اند. از جمع 15-16 نفر بازداشتي تعاوني فلزكار هم كسي آزاد نشده است.

دوم- ستاد تبليغاتي مير حسين موسوي بالاخره سرود آفتابكاران را از "تلويزيون اينترنتي‌"اش برداشت. تا جايي كه من مي‌دانم اين تصادفي نبوده و اعتراض‌هايي كه به استفاده از اين سرود در همايش برج ميلاد و بعد از آن به استفاده از آن در سايت‌شان دريافت كردند، باعث شد كه برش دارند. البته جا داشت عذرخواهي هم بكنند.

سوم- نكته اي هست كه بايد روشن شود: من از كساني هستم كه همه پرسش‌هايي كه در زمينه اتفاقات دهه 1360 از موسوي مي‌شود را بر حق مي دانم. و اتفاقاً فكر مي‌كنم كه نه فقط ميرحسين موسوي كه همه، از جمله كروبي، بايد جواب‌گوي اين سوالات باشند. زمان طرح چنين پرسش‌هايي را هم مناسب مي‌دانم؛ چه موقعيت ديگري ممكن است آقايان را وادارد كه در برابر چنين پرسش‌هايي "قرار" بگيرند؟

اين استدلال كه طرح اين مسايل كمك به رقيب است، به نظر من استدلال اساساً سستي است. اين درست است كه ناتواني اصلاح‌طلبان در پاسخ به اين پرسش‌ها ضعف‌شان است، اما قوت رقيب در بازي حاضر، به الكن بودن "اصلاح‌طلبان" در پاسخ به اين پرسش‌ها نيست. ما مي‌دانيم كه قوتش كجاست اصلاح‌طلبان هم مي‌دانند. فكري به حال آن بكنند و به حال همه ضعف‌هاي ديگر خودشان. اين اصلاح طلبان هستند كه مسئول گذشته و حال خودشان هستند، نه ما.

كسي كه از مسئوليت‌هاي سابق موسوي و كروبي مي پرسد اتفاقا فرصتي به آن‌ها مي‌دهد كه چهره خود را پاك كنند. پرسنده، مسئول پاسخ نامقبول آقايان نيست. خصوصاً كه او حق دارد بداند مي‌خواهد به چه كسي راي بدهد.

چهارم- آيا من راي مي‌دهم؟ آيا نتيجه اين انتخابات به نظر من مهم است؟ آيا ...؟ ظاهراً اگر قرار باشد باز هم درباره انتخابات بنويسم، بايد موضع خودم را در برابر اين سوالات روشن كنم.

اول اين كه در شرايط فعلي تصميم به راي دادن ندارم. اما اين موضع را تبليغ نمي‌كنم. پرهيزم از تبليغ اين موضع، بيش از هر چيز به اين برمي‌گردد كه مي‌بينم همه ما در ايران در چه وضع رواني‌اي قرار داريم. من روا نمي‌دانم عليه اميدي كه دوستانم به تغيير در اين انتخابات بسته‌اند بيش از اين حرف بزنم حتي اگر فكر كنم كه اين اميد به جا نيست.

اما خواهشم اين است كه به خاطر خودتان هم كه شده اين‌قدر درباره "بي‌مسئوليتي" كساني كه راي نمي‌دهند صحبت نكنيد. كساني كه مي‌خواهند راي جمع كنند هم بهتر است به جاي متهم كردن امثال من به بي مسئوليتي، خودشان مسئولانه رفتار كنند و مشي درستي در پيش بگيرند. ما مديون كسي از آقايان حاضر در صحنه نيستيم كه لازم بدانيم به‌شان راي بدهيم. ما و آحاد مردم ايران از اين آقايان بسيار طلب‌كاريم؛ بسيار!

طرفداران آقاي موسوي هم اگر دنبال رفع اشكال از جايي مي‌گردند خوب است بپرسند كه چرا ايشان امتياز روزنامه‌شان را كه يك‌روزه براي‌شان صادر شد از اسفندماه گذاشته‌اند جيب‌شان و از اين فرصت استفاده نكردند؟ چرا فعاليت رسانه اي‌شان بي كيفيت، و محدود و به اين بوده است كه در يك ماه اخير آقاي فاتح روزنامه انديشه نو را با خبرهاي سوخته و با اين وضع افتضاح درآورد؟ بپرسند كه اين چه وضع فعاليت رسانه‌اي براي انتخابات است؟ مي‌بينيد؛ آدم‌هاي مهم‌تري هستند كه در باخت محتمل موسوي "مسئول" باشند.

(در مورد كروبي و طرفداران ايشان حرفي براي گفتن ندارم؛ فرقي هم نمي‌كند).

پنجم- آيا نتيجه انتخابات برايم مهم است؟ نتيجه انتخابات برايم مهم است؛ اما نتيجه اميدبخشي در افق نمي‌بينم. (برايم عجيب بود كه بدانم دست‌كم يك گزاره سياسي هست كه در تصديقش با كسي چون آقاي محسن رضايي شريك هستم. هنوز هم هضم اين معنا برايم سخت است و تنها چيزي كه آسانش مي‌كند اين است كه فكر كنم اين توافق احتمالاً در همين جا به پايان مي‌رسد).

اما چرا نتيجه اميدبخشي نمي‌بينم؟
از همه پرسش‌هاي امثال ما درباره دهه 60 بگذريم؛ فرض كنيم هيچ ترديدي در سلامت انتخابات وجود ندارد؛ فرض كنيم هيچ كس خواستي براي آزادي تشكل‌هاي كارگري و تغيير قوانين نابرابر در مورد زنان ندارد؛ فرض كنيم هيچ خواست قومي يا حقوق بشري‌اي در كار نيست؛ همه اين‌ها را كنار بگذاريد.

چيزي كه مي‌ماند اقتصاد سياسي‌اي است كه از آخرين ماه‌هاي دولت خاتمي به اين سو، بگوييم از زمان ماجراي فرودگاه امام خميني، تغيير اساساً راديكالي كرده و وارد يكي از بي‌سابقه‌ترين دوره‌هاي انباشت اوليه در سي سال اخير شده است.

از نظر من با وجود موضوعيت داشتن همه پرسش‌ها و فرض‌هاي بالا، تغيير مورد اشاره مهم‌ترين مسئله 4 سال گذشته بوده، و اين تغيير است كه وجه مشخصه دوره اخير است. و اتفاقاً همه موارد بالا در اين دوره با همين روند گره مي‌خورند.

چيزي كه مي‌خواهم با همين زبان الكن بگويم اين است كه هيچ يك از نامزدهاي موجود، فكر، خواست، و اراده تغيير چنين روندي را ندارند. اين كه چنين فكر، خواست، و اراده اي ندارند از قضا با نوع پرسش‌هاي مورد اشاره در بند سوم اين نوشته بي‌ربط نيست.

با اين اوصاف، عوض شدن احتمالي نام رييس جمهور، در اين ماجراي اساسي تغييري حاصل نمي‌كند. خيلي‌ها در اين روزها درباره مقدماتي كه چنين نتيجه‌گيري‌اي از آن برمي‌آيد به زبان‌هاي مختلف حرف مي‌زنند، هر چند همه اين نتيجه را نمي‌گيرند.

ششم- همه بندهاي دوم به بعد را نوشتم كه آخرش اين را اضافه كنم: با وجود همه اين‌ها، به احترام همان اميدي كه دوستان به تغيير وضع موجود از طريق روند حاضر بسته‌اند، و با وجود نظر شخصي‌ام، به احترام زندگي‌اي كه با هم كرده‌ايم، قول مي‌دهم تا بعد از انتخابات ديگر چيزي از اين دست از من نخوانيد. خودم بهتر مي‌دانم كه نوشتن يا ننوشتن من در اين مورد تاثيري در وضع جاري ندارد (حتي اگر "راي" هم موضوعيت داشت، راي در دِه بود نه در وِب). اين ننوشتن، صرفاً براي هم‌دلي با كساني است كه دوست‌شان دارم، اما اعتقادي به راهي كه مي‌روند ندارم: به اين معنا اين پست براي مخاطب خاص نوشته شده. ببخشيد.

اميدوارم 6 هفته ديگر شادمان‌تر از اين باشيد كه هستيد، هر چند براي مدتي كوتاه...

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

تفكيك قوا

براي من كه نهايت كار سياسي‌اي كه مي‌كنم خواندن سياست ارسطو است، اتفاقات اين روزها واقعاً درس آموز است. نه فقط اتفاقات، بلكه گاهي تك جمله‌هايي در بين اظهار نظر آقايان سياستمدار گاهي مدت‌ها مرا به فكر فرو مي‌برد. اين روزها هم كه فضا آكنده از جملات پر مغز است و تا بيايم يكي را تجزيه و تحليل كنم، هزار تاي ديگر صادر شده.

مثلاً چند روزي در فكر اين جمله آقاي كروبي بودم كه در يكي از نامه‌هاي مشهور اخيرشان خطاب به آقاي شريعتمداري گفته بودند "بدانید که این بار نه با سعیدی‌سیرجانی که با مهدی کروبی سخن می‌گویید." اين جمله را يكي از روزنامه‌هاي طرفدار ايشان، زير تيتر اصلي‌اش هم نوشته بود.

من از فهم چنين جمله‌اي در ميان نامه‌اي كه قرار بود بر دفاع ايشان از حقوق بشر صحه بگذارد عاجز ماندم. خصوصاً وقتي كه مي‌شنوم آقاي كروبي از مشاوران بسياري بهره مي‌برند و اين امتياز ايشان بر رقيبان به شمار مي‌آيد.

اين‌جا است كه حرف يكي از دوستان (كه بي‌اجازه ازش نقل مي‌كنم) زبان حالم مي‌شود كه "یکی از اون مثلا لیبرالای دور و برش هم عقلش نمی‌رسه که بگه حاج آقا با خود سعیدی سیرجانی هم نمی‌بایست این طور رفتار می‌شده..."

من از شوك اين جمله درنيامده بودم كه آقاي موسوي در جواب نماينده انجمن اسلامي بابل كه از دهه 60 پرسيده بود گفت "من نمی‌گویم شما کافرید ولی این مواضع ما را به جایی درست نخواهد برد."

فهم اين جمله و اين كه چرا ايشان "نمي‌گويند" كه پرسش كننده كافر است، خصوصاً در شرايط حساس كنوني، از توان من خارج بود. در واقع فكر مي‌كنم فهم آن تنها از طريق شرح تاريخي‌اش ممكن است، كه آن هم كار كتاب و پايان نامه است احتمالاً نه پست‌هاي وبلاگي.

آقاي موسوي اما بسيار فعال هستند، و اصلاً رعايت فاهمه ما را نمي‌كنند. ايشان در سفر اخيرشان به كرمان باز هم دربرابر پرسش مشابهي قرار گرفته‌اند و اين‌بار پاسخ "مفصل"تري داده‌اند كه يكي از بندهاي اين پاسخ مفصل از اين قرار بود:
گفته می‌شود در زمانی که آن اعدام‌ها صورت گرفت من نخست‌وزیر کشور بودم و کاری نکردم! باید توجه کنیم که مسئله‌ تفکیک قوا در کشور از ابتدای انقلاب وجود دارد. می‌توانید از من راجع به عملکرد قوه‌ مجریه در دوران جنگ سوال کنید و من با شفافیت، صراحت و صداقت پاسخ خواهم داد. نمی‌شود بدون نگاه به موقعیت‌ها، ظرفیت زمانی و وقایع مختلف این سوال از من پرسیده شود. سوال مربوط به من را بپرسید، حتما پاسخ خواهم داد.
چيزي كه من در پاسخ اخير ايشان نمي‌فهمم، همين مسئله تفكيك قوا است. وگرنه در باقي پاسخ، ايشان در دفاع از وقايع صورت گرفته به وضوح سخن گفته‌اند و تناقضي در حرف‌هاشان نيست: "نباید به مظلوم‌نمایی‌ آنها توجه کرد. چرا که اگر به قدرت برسند باز هم همان آش و همان کاسه است." (پرسش مطرح شده را من نديده‌ام كه جايي نقل كرده باشند).

مسلماً در قانون اساسي جمهوري اسلامي "تفكيك قوا" آمده است. البته اين كه در دفاع از اسلام و انقلاب همواره همه قوا با هم همكاري داشته‌اند هم به نظرم چيزي است كه همه مي‌دانند.*

با اين‌همه من باز هم ربط تفكيك قوا را نمي‌فهمم. خصوصاً با توجه به اين كه موضع آقاي موسوي در باقي متني كه از ايشان نقل شده روشن است، ايشان مي‌توانستند اصولاً به تفكيك قوا اشاره نكنند.

چرا كه تفكيك قوا اصولاً مسئله‌اي است بحث برانگيز. مثلاً بعضي ممكن است عقيده داشته باشند كه "رییس قوه مجریه نباید به واسطه مساله تفکیک قوا پای خودش را از بسیاری از مسایل کنار بکشد." يا فكر كنند جايي كه به مسئله حقوق اساسي مردم مربوط مي‌شود "هر دولتی که سر کار بیاید، حق ندارد به صرف این که بگوید چون تفکیک قوا وجود دارد و حل بخشی از این مشکلات به عهده قوه مقننه و قضاییه است،‌ بخواهد از زیر این بار شانه خالی کند."

اين‌ها البته حرف من نيست؛ اين‌ها را خانم زهرا رهنورد مي‌گويد كه اين روزها در كمپين انتخاباتي شوهرش حضور فعالي دارد.

----------------
*جلوه‌هاي اين هم‌فكري و همكاري در دهه 60 را مي‌توان مثلاً در خاطرات رييس مجلس وقت آقاي هاشمي رفسنجاني ديد: "نخست‌وزیر [موسوي] گفت احتمالا آقای [سیدکاظم] شریعتمداری به زودی از دنیا برود. از سیاست و کیفیت برخورد با مراسم پرسید؛ گفتم که در شورای [مرکزی جامعه] روحانیت مبارز، چگونه تصمیم‌گیری شده است." (چهارشنبه ٦ فروردین ١٣٦٥).

۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

يك پيش‌نهاد

احتمالاً اين خبر را خوانده‌ايد كه دست‌كم سه ناشر اختران، آگه، و جامه‌دران از شركت در نمايشگاه كتاب تهران منع شده‌اند. دوستي كه امروز نمايشگاه رفته بود مي‌گفت كه نتوانسته در ترتيب الفبايي اختران و آگه را پيدا كند و ظاهراً خبر درست است.

با تجربه اندكي كه از كار در انتشارات دارم، مي‌دانم كه فروش مستقيم كتاب در نمايشگاه در كل گردش مالي سالانه ناشران رقم قابل توجهي به حساب مي‌آيد. بنابراين منع يك ناشر از شركت در نمايشگاه تهران، در حكم ضربه مالي قابل توجهي به او است.

من نمي‌دانم فرصت رفتن به نمايشگاه را داشته باشم يا نه، اما قصد دارم به عوض سري به اختران و آگه بزنم؛ اختران براي من بهترين كتاب‌فروشي خيابان انقلاب است و انتخاب اول براي خريد كتاب.

قصدم اين است كه همان چند كتابي را كه مي‌خواسته‌ام از نمايشگاه بخرم، از آن‌ها بگيرم. و ببينم كه چه كار جديدي هم احياناً آماده كرده بودند كه به نمايشگاه برسانند.

وقتي به آن‌جا بروم خبر را از خودشان هم مي‌پرسم.

شايد بد نباشد دوستان ديگري هم كه قصد خريد كتاب از نمايشگاه دارند، و علاقه‌اي هم به ناشران منع شده، سري به آن‌ها بزنند.

شاعر مي‌شوم

[با شنيدن اين حرف‌ها از خواب بيدار مي‌شوم:]

دم پاااييمو ماااماان
بد جووري جفت كردي [با آهنگِ "نوروز توراهه" مي‌خواند.]
...

مامان! فكر كنم من بزرگ بشم شاعر بشم! البته شاعر براي بچه‌ها. براشون كنسرو برگزار مي‌كنم. البته نه از اين كنسروا كه توش چيزاي قديمي مي‌خونن...

- مينو پنج سال و نيمه از تهران، فاقد يك عدد دندان، حامل جوش‌هاي آبله مرغان (فكر كنم من هم اگر بزرگ مي‌شدم شاعر مي‌شدم...)

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

راي مي‌خواهيد؟ بگوييد...

دوستي به حرف‌هاي خاتمي و موسوي در همايش موج سوم اشاره كرده و مي‌نويسد:
خيلي جالبه. اين‌ها جوري اين حرف‌ها را مي‌زنند كه انگار نه انگار خودشان سال‌ها رييس دولت بوده‌اند در اين مملكت. كسي نداند فكر مي‌كند هر دو از رهبران مخالف حكومت بوده‌اند تا حالا. طوري از تهديد و عدم امنيت ودرست استفاده نكردن از امكانات و بد بودن اوضاع حرف مي‌زنند كه انگار اين "چيزهاي بد بد" براي اولين بار طي چهار سال گذشته در اين كشور ديده شده...
حتماً همين‌طور است. اين چيزها مخصوص چهار سال اخير بوده و آقاي خاتمي هم در زمان زمام داري‌اش همان نوادر اتفاقات بد خلاف عادت را هم برنتابيد. وقتي ماجراي كوي دانش‌گاه پيش آمد هم، اين من بودم كه تا يك ماه دهنم را باز نكردم و چيزي نگفتم. اتفاقاتي كه قبل از رياست جمهوري ايشان افتاد هم خب مسلماً همان‌طور كه آقاي تاج‌زاده براي‌مان استدلال كرده‌اند به حضرت ايشان ربطي نداشته.

در دولت او هم هيچ آزاري از طرف مسئولان دولتي به كسي نرسيد. خاتون‌آباد هم قريه‌اي بود در عراق عرب.

آقاي موسوي هم در دوره‌اي كه ما در دهه 60 از امنيت‌مان لذت مي‌برديم، داشت سعي مي‌كرد كه يك وقت بي‌هوا از گرسنگي نميريم. خب رييس دولت بودن خصوصاً در آن سال‌ها كار سختي بود، و نمي‌شود انتظار داشت كه ايشان به چيزهاي ديگري غير از گرسنگي ملت كه ممكن بود خداي نكرده در ضمن برخورداري از همه حقوق و آزادي‌ها رخ دهد، التفات كنند.

حالا البته انتخابات است و مي‌شود به اين مسايل توجه كرد و مثلاً خواستار "گردش آزاد اطلاعات" شد. البته باز هم از يك نامزد انتخابات كه سرش خيلي شلوغ است و هنوز هم به جايي نرسيده نبايد توقع داشت كه "در راستاي" همين گردش آزاد اطلاعات پرسشي در مورد شمار بازداشت‌شدگان اول ماه مه مطرح كنند؛ مثلاً "آخرش چند نفر از پارك لاله به كجا منتقل شده‌اند؟"

تازه اصلاً معلوم نيست چنين پرسش‌هايي مصداق گردش آزاد اطلاعات باشند. بعد هم ايشان بالاخره قبلش كار خودش را كرده و به مناسبت روز كارگر پيغام داده و در مورد اهميت تشكل‌هاي كارگري حرف زده.

آقاي كروبي هم كه ديگر ماشاء الله قهرمان ملي در زمينه افشاگري و حقوق بشر هستند. از سعيدي سيرجاني هم اسم مي‌برند. البته من فكر مي‌كنم ايشان متولد اواخر دهه هفتاد هستند و در زماني كه سعيدي سيرجاني داشت متنبه مي‌شد، هنوز در عرصه وجود نبودند كه همان موقع پي‌گير حقوق فرضي او باشند. بعداً اين چيزها را در مطالعات‌شان خوانده‌اند و براي روشن شدن حقايق و نشان دادن سوادشان اين پرسش‌ها را مطرح كرده‌اند.

سوابق يكي دو سال اخير آقاي كروبي هم در زمينه اصلاح‌طلبي و از همين قبيل كاملاً روشن است. و اين ديگر مشهور خاص و عام است كه پي‌گيري حقوق همگان براي آقاي كروبي در عمل، همواره بسيار مهم بوده است.

همه افاضات اين عزيزان البته منبعث از فطرت شريف‌شان است و لزوماً ربطي به شركت‌شان در انتخابات ندارد. به همين دليل هم نمي‌شود اين‌ها را به حساب فعاليت انتخاباتي گذاشت. هر چند كه در آخر اين بزرگواران براي نجات ميهن و هموطنان عزيز به عرصه آمده‌اند.

اما اين‌همه فداكاري و صداقت اگر بي‌نتيجه بماند آدم احساس نا‌كامي‌مي‌كند. خصوصاً كه آخرش معلوم شود دليل اين ناكامي توسل بيش از حد به همين صداقت و عدم استفاده از روي‌كرد‌هاي تبليغاتي معهود بوده است.

به همين دليل من خيلي فكر كردم و به نتيجه‌اي رسيدم كه الان مي‌توانم به عنوان يك توصيه انتخاباتي در اختيار اين عزيزان بگذارم:

حالا كه همه شما آقايان پاك و پاكيزه و اسوه صداقت، مجبور شده‌ايد به خاطر نجات ما بي‌چارگان وارد عرصه خطير انتخابات شويد، مي‌خواهم به عنوان يك راي دهنده بالقوه به‌تان پيش‌نهادي بكنم؛ يك پيش‌نهادسياسي براي اين كه راي بياوريد.

مي‌دانم كه شما كه همگي احمدي‌نژاد را مظهر عدم صداقت مي‌دانيد و از تصور يك فرد ناصادق بر مصدر امور اندوهگين هستيد. اما به خاطر امر خطيرِ نجاتِ ما، بياييد و خودتان دست‌كم يك‌بار هم كه شده براي راي آوردن اين صداقت هميشگي‌تان را كنار بگذاريد و دروغ بگوييد!

بله! به دروغ بگوييد كه "شرمنده‌ايم". بگوييد "براي كارهايي كه در گذشته كرده‌ايم و حرف‌هايي كه زده‌ايم، انديشناكيم". شايد اين دروغ و اين ابراز پشيماني سنت‌شكنانه در دل مردم اثر كند و راي آور شود. بالاخره مشهور است كه ايرانيان طرف‌دار مظلوم هستند.

ابراز پشيماني، حتي اگر موردي هم نداشته باشد، وجهه مظلومانه‌اي براي انسان ايجاد مي‌كند. از اين ابراز شرمندگي به دروغ هم زياد نگران نباشيد. بالاخره در راه نجات ما بايد خيلي كارها بكنيد كه به‌طور معمول نمي‌كنيد. اميدواريم سنگيني بار به عهده گرفتن اين نقش منجيانه، معصيت آن دروغ را بزدايد. آمين.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

از اول ماه مه

در تهران جز واقعه پارك لاله، خبرهاي ديگري هم بوده است؛
طبق اخبار رسيده به سندیکاي كارگران شرکت واحد ، فعالین و اعضاي تعاوني مصرف فلزكار و مكانيك عصر روز جمعه 11 ارديبهشت ماه همزمان با برگزاري مراسم روز كارگر در سایر نقاط ایران در تهران برنامه ای برگزار کردند،
این برنامه در مكان تعاوني مصرف ، واقع در پاسگاه نعمت آباد برگزار شد که در جريان برگزاري برنامه، مامورین اطلاعات به مکان آمده و اکثر حضار را دستگیر کرده و با خود به مکان نامعلومی برده اند که تا این زمان بيش از بيست نفر از دستگير شدگان در بازداشت به سر مي برند.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

پاسخ ناپذير...

اینجانب را به زعم خود ملامت کرده‌اید که بازجو بوده‌ام. بنده هیچگاه بازجو نبوده‌ام ولی بارها ابراز تاسف کرده و می‌کنم که چرا ثواب بازجو بودن در نظام جمهوری اسلامی ایران که متعلق به حضرت صاحب الزمان (عج) است در نامه اعمال من ثبت نشده است...
از پاسخ حسين شريعتمداري به مهدي كروبي.

(* "پاسخ‌ناپذير"، اگر اشتباه نكنم، عنوان داستاني بود از نادر ابراهيمي كه سال‌ها پيش خوانده‌ام. حافظه نيست ديگر...)

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

تمام نمی‌شوند

روز جهانی کارگر دیروز بود. اما هنوز تمام نشده است.

روزهایی هستند که تمام نمی‌شوند، حتي اگر گذشته باشند. آدم‌هايي هم هستند كه تمام نمي‌شوند حتي اگر...

روز جهاني كارگر

اول ماه مه بود...
عكس زير مربوط به تظاهرات كارگران ایرانی عليه تسلط بریتانیا بر نفت ایران که در سال 1330 برگزار شده است (اول ژوئیه 1951). الان سال 1388 است البته...

دوستي كه اين عكس را با عكس‌هاي ديگري از همين مراسم برايم فرستاده نوشته بود كه عكس‌ها از مجله لايف است. من البته نتوانستم در سايت مجله پيدايشان كنم [پی نوشت].
پی نوشت: تاریخ عکس را به اشتباه 1332 نوشته بودم، خودم هم شک داشتم که چرا در آن زمان باید تظاهرات علیه شرکت نفت ایران و انگلیس برپا شود. با لینک عکس که حسین برایم فرستاد متوجه اشتباه شدم (زیر نویس را ببینید).

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

رضا سيد حسيني

... پيرمرد ادامه داد: «امشب نه رمان‌نويس صدائي دارد و نه حكيم اخلاق. آدمهائي كه اهل زندگي هستند مرگ خريدارشان نيست. فرزانگي آسيب‌پذيرتر از زيبائي است، چون فرزانگي هنر ناب نيست. اما شعر و موسيقي را، هم زندگي خريدار است و هم مرگ... بايد "نومانسيا" را دوباره خواند. يادتان مي‌آيد؟ جنگ در كوچه‌هاي شهر محاصره شده پيش مي‌آيد، و حتماً با صداي خفه همين پاهائي كه مي‌دوند...»
از جا بلند شد، دنبال مجموعه آثار سروانتس گشت ولي پيدايش نكرد.

از رمان اميد؛ آندره مالرو، ترجمه رضا سيد حسيني (ص 367).

۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

نشر اكاذيب، توهين، تحريك ...

از وقتي داستان كافكاوار شكايت ايران خودرو از پدرام رضايي‌زاده پيش آمده، با خودم فكر مي‌كنم كه چرا همه كساني كه اين قضيه را دنبال مي‌كنند، نگرانند؟ چرا نمي‌توانند به آن بخندند؟

تقريبا همه اين اتفاق باورنكردني را به نوعي جدي‌ مي‌گيرند. اين كه يك شركت خودرو سازي كه تا به حال محصولاتش جان بسياري را به خطر انداخته آن قدر بي‌آزرم باشد كه از يك داستان نويس به خاطر اين كه به اين ماجرا اشاره‌اي طنزآميز كرده شكايت كند را همه جدي مي‌گيرند.

شايد ساده‌ترين دليلش اين باشد كه از آخرين واقعه مشابه، يعني محكوميت يعقوب يادعلي به خاطر توهين به قوم لُر، خيلي وقت نگذشته است. ما همه منطق اين "نشر اكاذيب" دانستن، "توهين آميز" خواندن را مي‌شناسيم. مي‌شناسيم چون داريم آن را زندگي مي‌كنيم.

ما اغلب مي‌آموزيم كه چطور موارد و مصاديق نو به نويي كه پيش مي‌آيد را هضم كنيم و در فاهمه‌مان كنار بقيه بنشانيم؛ اين را با تلاشي فراوان و بي وقفه به ما مي‌آموزند.

با محتواي اين آموزه كاري ندارم، اما من عميقاً شك دارم كه "همه" بدانند منطق آن تا كجا پيش مي‌رود.

اين مثال را ببينيد: يك روحاني عراقي گفته كه چادر ايراني، همان كه اين‌جا "حجاب برتر" است، براي ايشان "تحريك آميز" است. دليل اين اظهار نظر هم اين است كه آقا ديده‌اند كه زنان عراقي دارند از پوششي استفاده مي‌كنند كه اندكي با چارچوب‌هايي كه ايشان ادره‌‌اش مي‌كند متفاوت‌ است...

۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

در دو هفته اخیر...

معاون امنيت دادسراي عمومي و انقلاب تهران دی روز با ایسنا مصاحبه کرده و از جمله درباره وضع دانشجویان بازداشتی امیرکبیر گفته است:
در برگزاري مراسم غيرقانوني سالگرد مهندس بازرگان هفت نفر دستگير و بازداشت شدند. چند روز بعد در مراسم تدفين شهدا در دانشگاه‌ اميركبير چند دانشجو در دانشگاه دستگير كه وقتي مشخص شد اين افراد تحت تاثير فضاي به وجود آمده اقداماتي را انجام داده و بدون برنامه‌ريزي قبلي بوده است، بلافاصله آزاد شدند.
... به دنبال اين موضوع پنج نفر از دانشجويان شناسايي شدند كه اين افراد تحت تعقيب بوده و برخي از آنها داراي سابقه‌ي محكوميت در پرونده‌ي توهين به مقدسات در چند نشريه‌ي دانشجويي دانشگاه اميركبير، بودند كه پس از دستگيري، محكوم و با سپري شدن مدت زماني از بازداشت با عفو از زندان آزاد مي‌شوند.
معاون امنيت دادسراي تهران با اشاره به اين‌كه اين افراد پس از آزادي از زندان علي‌رغم تعهدي كه داده بودند حركات تند دانشجويي را در دانشگاه‌هاي تهران هدايت مي‌كردند، افزود: از جمله‌ي اقدامات آنها مي‌توان به ساختن كليپ‌هاي تند و خشن به مناسبت 16 آذر اشاره كرد كه قبل از اينكه اين افراد دست به اقداماتي بزنند شناسايي و دستگير شدند.
استوديو و محل ضبط اين كليپ‌ها شناسايي و در اين محل مشروب و مواد مخدر نيز كشف شد.
... هفت نفر در مراسم مهندس بازرگان دستگير و پنج نفر نيز در روز بعد از مراسم تدفين شهدا دستگير شدند كه از اين 12 نفر پنج تن كه دخالت كمتري داشته و اتهامات آنها سبك‌تر بود آزاد شدند و اكنون هفت نفر در بازداشت به سر مي‌برند.
حداد با اعلام اينكه پس از تحقيقات به عمل آمده مشخص شد كه اين افراد با منافقين ارتباط داشته و از جانب آنها هدايت مي‌شدند، ادامه داد: اين اطلاعات ظرف دو هفته‌ي اخير به دست آمد و مشخص شد كه حركات تند دانشجويي توسط اين افراد و با هدايت منافقين صورت مي‌گرفته است.
حداد يادآور شد: تعدادي از اين افراد به طور مستقيم با گروهك منافقين ارتباط داشته و تعدادي نيز به صورت مستقيم ارتباط نداشتند ولي مي‌دانستند كه اين خط و خطوط از كجا مي‌آيد. اين افراد قصد داشتند با توجه به انتخابات آتي در سطح دانشگاه دست به اقداماتي بزنند كه الحمدالله با دستگيري و به دست آمدن اطلاعات جلوي اين اقدامات گرفته شد.
هفت نفر در مراسم بازرگان دستگیر شده اند؛ یعنی در تاریخ 17 بهمن 1387. "چند روز بعد"، یعنی 5 اسفند عده دیگری که در دانشگاه هم نبوده اند، در ارتباط با ناآرامیهای ماجرای تدفین شهدا در دانشگاه امیرکبیر دستگیر میشوند.
در دو هفته اخیر هم معلوم شده که اینها با "منافقین" ارتباط داشته اند؛ حرکات تند دانشجویی میکرده اند؛ نمونه اش این که کلیپهای خشن میساخته اند و در محل تدوین کلیپها مشروب و مواد مخدر هم داشته اند (در مصاحبه دقیقا نیامده که برای چه چیزی از منافقین خط میگرفتند)، و البته قبل از انجام هر عملی دستگیر شده اند...
قاضی گفته که هر چندتا میخواهند میتوانند وکیل داشته باشند مشکلی هم از نظر جسمانی ندارند. با خانواده هاشان هم میتوانند ملاقات کنند.
...

حمله ارتش به طالبان در پاکستان

ارتش پاکستان به طالبان در شمال حمله کرده. ارتش می گوید که کنترل شهر دَگَر را از دست نیروهای طالبان درآورده. چند ده نفر از نیروهای طالبان و نیروهای دولتی کشته شده اند.

در این حمله چند ده هزار نفر مجبور به ترک محل زندگی شان شده اند؛ خبرگزاری فرانسه می گوید 30000 نفر.

ظاهراً کیهان تنها روزنامه ایرانی است که خبر را مهم دانسته و تیتر یک خود را به آن اختصاص داده. کیهان البته خبر از آوارگی "یک میلیون نفر" می دهد. سرمقاله روز سه شنبه کیهان هم به موضوع پاکستان مربوط بود.

باید دید کار به کجا می کشد.

۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

خصوصي‌سازي: واگذاري مدارس به حوزه

شايد تيتر امروز (سه‌شنبه 8 اردي‌بهشت) روزنامه اعتماد ملي را درباره واگذاري 4200 مدرسه به حوزه علميه قم ديده باشيد. تفصيل خبر كه البته مربوط به چند روز پيش است در صفحه 18 اين روزنامه آمده است (به نظرم خبر اعتماد ملي اشتباهاتي در مورد اين كه چه كساني حرف زده‌اند دارد).

چون منبع اصلي اين خبر، تا جايي كه من مي‌دانم، خبرگزاري مهر است، بد نيست روند اطلاع‌رساني درباره آن را به نقل از اين خبرگزاري دنبال كنيم.

مهر ابتدا در 29 فروردين خبري دارد به نقل از اصغر عبداللهي، معاون مالی و اداری مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران، كه در آن عبداللهي به مهر گفته كه "تفاهم نامه واگذاری بیش از چهار هزار مدرسه در سراسر کشور به امضای مدیر حوزه علمیه قم و وزیر آموزش و پرورش" رسيده است.

جزئيات بيش‌تر خبر از اين قرار است:
در این تفاهم نامه که به امضای آیت الله مقتدایی به نمایندگی از حوزه علمیه و علی احمدی وزیر آموزش و پرورش رسید، 4 هزار و 200 واحد آموزشی در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان به مدت 5 سال به مراکز حوزوی واگذار می شود.
وی افزود: در این تفاهم نامه تأمین فضای آموزشی در قالب واگذاری مدارس، تأمین مدیر با توافق حوزه، تأمین کادر تخصصی برعهده وزارت آموزش و پرورش، تأمین محتوای دینی و فرهنگی، فعالیتهای فوق برنامه فرهنگی و تربیتی و ارائه خدمات مانند مستخدم و تأمین هزینه های جاری از تعهدات حوزه است.
وی با بیان اینکه اجرای این آیین نامه منوط به تدوین آیین نامه و ضوابط اجرایی است گفت: یپش بینی می شود با تدوین این مقررات، گروهی از این مدارس در مهر ماه سال جاری به حوزه های علمیه واگذار شود.
معاون مالی و اداری مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران گفت: با امضای این تفاهم نامه، امکان واگذاری مدارس آموزش و پرورش به نهادهای مختلف حوزوی مانند مرکز مدیریت خواهران و برادران، جامعه المصطفی العالمیه و دیگر نهادهای حوزوی فراهم شده است.
سه روز بعد در اول اردي‌بهشت مهدي نويد ادهم، دبیرکل شورای عالی وزارت آموزش و پرورش، در مورد خبر قبلي به مهر مي‌گويد"این واگذاری‌های هیچ تاثیری در مواد آموزشی سه دوره تحصیلی نخواهد گذاشت و تنها مدیریت مدارس به این واحدها سپرده می‌شود". در خبر قبلي البته چيزي در مورد محتواي آموزشي نبود كه قرار به تاييد يا تكذيب آن باشد.

نويد ادهم مي‌گويد كه "طی سالهای اخیر مدیریت برخی از مدارس به سازمانهای غیردولتی واگذار شده است"، و تاكيد مي‌كند كه "این مدارس در چارچوب مشخص و طبق ضوابط آموزش و پرورش به این سازمانها واگذار شده است و [اين سازمان‌ها] نمی‌توانند به صورت مختار عمل کنند... بعد از واگذاری مدارس به حوزه علمیه مواد آموزشی و کتب درسی دانش آموزان آن با مدارس دیگر تفاوتی نخواهد داشت".

از صحبت‌هاي مسئول حوزوي البته برمي‌آيد كه در اين مدارس حوزه "محتوای دینی و فرهنگی، فعالیتهای فوق برنامه فرهنگی و تربیتی" را تامين خواهد كرد. اين‌ها بعضي به كتب درسي هم مربوط هستند، و برخي ديگر جزء محتواي آموزشي هستند، اما نه لزوماً در كتب درسي.

وقتي مهر درباره تعداد مدارس از ادهم مي‌پرسد مي‌گويد كه "تعداد هنوز مشخص نيست"، اما به نكته ديگري اشاره مي‌كند كه جزئيات بيش‌تري را نسبت به خبر دقيقِ معاون مالي و اداري حوزه علميه خواهران دربردارد: "تفاهم نامه 10 تا 15 ساله‌ای بین مدیریت حوزه علمیه قم و معاونت امور مشارکتهای مردمی آموزش و پرورش به امضا رسیده است". دقيقا معلوم نيست اما كه تفاهم نامه 10 تا 15 ساله به چه معنايي است؟ حداقل 10 سال و به طور مشروط 15 سال؟ يا چه چيز ديگري؟

چهار روز بعد از اين، در 5 اردي‌بهشت، فرشاد ابراهيم‌پور، معاون وزير آموزش و پرورش و "رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی"، با تاكيد بيش‌تري مي‌گويد: "هنوز تعداد این مدارس مشخص نیست و اصلا در تفاهم نامه همکاریهای حوزه و آموزش و پرورش سخنی از واگذاری چهار هزار مدرسه نیامده است". البته قبلاً خوانده‌ايم كه صحبت از 4000 مدرسه نيست؛ به گفته مسئول حوزوي تفاهم نامه شامل 4200 مدرسه مي‌شود، پس تا اين‌جا چيزي تكذيب نشده است.

ابراهيم‌پور درباره زمينه قانوني چنين واگذاري‌اي توضيح داده است:
قانون مدیریت خدمات کشوری و قانون بودجه سال 1388 کل کشور مقرر کرده است که به استناد بند 4 ماده 13 این قانون، مدیریت برخی از واحدهای آموزشی وزارت آموزش و پرورش به موسسات و نهادهای تعاونی، خصوصی و بازنشستگان شاغل در آموزش و پرورش واگذار شود.
رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکتهای مردمی ادامه داد: در راستای اجرای این مصوبه قانونی، بررسیهایی در آموزش و پرورش انجام گرفت که طبق آن تعدادی از نهادها فراخوانده شدند که یکی از آنها حوزه علمیه قم بود اما تاکنون آیین نامه اجرایی، تعداد مدارس و نحوه واگذاری آنها تدوین نشده است.
نكته عجيب اين است كه در خبر اول از قول مسئول مالي شاغل در حوزه، هم تعداد مدارس به دقت اعلام شده، هم مدت واگذاري، و هم اين كه تفاهم‌نامه بين چه كساني - مقتدايي و علي‌احمدي - امضا شده؛ پس از آن هم هيچ خبري از قول مسئولان حوزه در تاييد يا تكذيب اقوال بعدي مسئولان آموزش و پرورش نقل نشده.

از آن گذشته، هيچ يك از مسئولان آموزش و پرورش كه درباره خبر اظهار نظر كرده‌اند، نگفته‌اند كه اصل تفاهم‌نامه كه اصغر عبداللهي جزئيات آن را اعلام كرده وجود نداشته. آن‌ها بر وجود آن صحه گذاشته‌اند. تنها رئیس سازمان مدارس غیر دولتی و توسعه مشارکت‌های مردمی گفته است كه "تاکنون آیین نامه اجرایی، تعداد مدارس و نحوه واگذاری آنها تدوین نشده است".

معلوم نيست كه اگر آيين نامه اجرايي "نحوه واگذاري" مدارس هنوز تنظيم نشده، پس تفاهم‌نامه چگونه تنظيم شده است؟ مسئول حوزوي هم اشاره كرده بود كه "آیین نامه و ضوابط اجرایی" هنوز تدوين نشده اما اين را براي اين گفته بود كه اضافه كند "پيش بینی می‌شود با تدوین این مقررات، گروهی از این مدارس در مهر ماه سال جاری به حوزه های علمیه واگذار شود".

يعني مسئله ديد حوزه ظاهراً اين است كه قرار است 4200 مدرسه بر طبق تفاهم‌نامه به آن‌ها واگذار شود، اما "تحويل" اين مدارس پس از تنظيم ايين نامه اجرايي آغاز خواهد شد كه پيش بيني زمان تحويل هم از اول سال تحصيلي آينده است.

چيزي كه در هيچ يك از اين خبرها نيامده، تعهدات مالي احتمالي طرفين است.

اين واگذاري طبق بند 4 ماده 13 قانون مديريت خدمات كشوري به "موسسات و نهادهای تعاونی، خصوصی و بازنشستگان شاغل در آموزش و پرورش" صورت گرفته. ظاهراً تنها موردي كه ممكن است از اين ميان بر حوزه علميه قم صدق كند همان موسسه خصوصي است.

اين مورد خاص در واگذاري به موسسه خصوصي از قضا بسيار سرشت‌نما است....

۷ اردیبهشت ۱۳۸۸

خصوصي‌سازي: مورد بهزيستي

در رابطه با پست قبلي، مي‌خواهم به مورد خصوصي‌سازي بهزيستي اشاره كنم (تاكيدها از من است):
مدير کل سازمان بهزيستي استان تهران با اشاره به اينکه به استثنا شيرخوارگاه‌ها و خانه هاي سلامت تمامي مراکز بهزيستي به بخش خصوصي واگذار مي شود، گفت: تا کنون 34 مرکز بهزيستي استان تهران به اين بخش واگذار شده است.

طاهر رستمي روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار اجتماعي ايرنا با اشاره به اينکه اين واگذاري ها در دو حوزه توانبخشي و امور اجتماعي صورت مي گيرد، اظهار داشت: در حوزه توانبخشي 36 مرکز وجود دارد که تا کنون 9 مرکز آن به بخش غير دولتي واگذار شده است.
وي افزود: در حال حاضر در اين حوزه 27 مرکز آماده واگذاري به بخش خصوصي است که 10 مرکز، خدمات کلينيکي و توانبخشي مانند فيزيوتراپي، گفتاردرماني، ارتوپدي فني ارايه مي کنند. وي يادآور شد: از اين تعداد 17 مرکز نيز مراکز نگهداري و شبانه روزي هستند.
رستمي ادامه داد: در واگذاري اين مراکز به بخش خصوصي، اولويت با مراکز نگهداري و شبانه روزي است. اين مسوول بهزيستي استان تهران با اشاره به حوزه امور اجتماعي، اضافه کرد: در اين حوزه 67 مرکز وجود دارد که تاکنون 25 مرکز نگه داري شبانه روزي فرزندان بي سرپرست (شبه خانواده) به بخش خصوصي واگذار شده است. مدير کل سازمان بهزيستي استان تهران در پايان گفت: همچنين در اين حوزه 32 مرکز شبه خانواده آماده واگذاري به بخش خصوصي است که اقدامات واگذاري 10 مرکز در دست بررسي قرار دارد.

سپردن مراكز خدمات بهزيستي به دست خيريه‌ها و يا بخش خدمات خصوصي نتيجه‌اي جز محروميت افراد كم درآمد و بي‌ درآمد از اين خدمات، و نيز افت كيفيت خدمات موجود به دليل وابسته شدن به كمك‌هاي "خيريه" يا سود گردانندگان نخواهد داشت. دور ريختن اين دستاورد رفاهي دولت مدرن در ايران، آن هم به بهانه كم كردن از حجم دولت و كم كردن از هزينه‌ها، جز اين كه به بروز تراژدي‌هاي انساني بيش‌تر بيانجامد، و براي يك عده هم بيلان درست كند كه اين‌قدر در خصوصي‌سازي پيش‌رفت كرديم، نتيجه‌اي در بر نخواهد داشت.

كساني كه با چنين استدلال‌هايي اين كار را توجيه مي‌كنند، بايد توضيح دهند كه هزينه‌هاي كم شده قرار است در چه كار مهم‌تري صرف شوند؟ البته اگر مكانيسمي وجود داشت كه اين افراد مجبور به توضيح بودند، شايد اصلاً كار به طرح پرسش هم نمي‌كشيد.

افرادي كه در مراكز مورد اشاره تحت تكفل بهزيستي هستند، دقيقاً غير عامل‌ترين و بي‌نماينده‌ترين انسان‌ها هستند. اگر عدالتي در كار باشد، يا هر توجيه "انساني" ديگري، نخستين اولويت آن بايد پرداختن به همين آدم‌ها و مطمئن شدن از تامين ملاك‌هاي حداقلي زندگي همين افراد باشد. يعني كساني كه خودشان اغلب راهي براي دفاع يا حتي به گوش رساندن حق‌ و نيازهاشان ندارند.

اين‌كه دولت، به عنوان نهادي كه قرار است عمومي و تحت نظارت باشد، سازماني به‌عنوان بهزيستي ايجاد مي‌كند، براي اطمينان همگاني از اين است كه مردم، به عنوان انسان‌هايي كه حرمت دارند، اگر از دايره حيات فعال اجتماعي به هر دليل دور بيفتند از حداقل‌هاي انساني محروم نخواهند ماند - حتي همين مردمِ امروز سرپا و سرزنده هم ممكن است فردا نيازمند امثال همين خدمات باشند.

وقتي تمشيت چنين مردمي را به نهادهاي خيريه بسپاريم كه ماهيت‌شان بالقوه پيش از هر چيز حرمت انساني را به مخاطره اندازد، يا به بخش خصوصي بسپاريم كه براي كوچك‌ترين خدماتش سكه مي‌شمارد، پيداست كه بايد منتظر چه عواقبي باشيم.

وقتي در كشوري زندگي مي‌كنيم كه در نظام درماني مستقرش 10 درصد خانوارهايي كه يكي از اعضايشان در بيمارستان‌ها بستري مي‌شود، به زير خط فقر سقوط مي‌كنند، از اين پس نسبت طبقه متوسط به پايين با بهزيستيِ خصوصي شده چه خواهد بود؟

مايه ابتهاج فراوان خواهد بود كه طرفداران خصوصي‌سازي براي‌مان توضيح دهند كه چه اكسيري در اين فعل نهفته، كه دور ريختن آدم‌ها را هم توجيه مي‌كند؟

(تست اطلاعات تاريخي: سازمان بهزيستي كه امروز در دولت عدالت‌خواه "خصوصي‌سازي" مي‌شود، در كدام دوره تاريخي و با چه توجيهي در ايران تاسيس شد؟)

به خصوصي‌سازي بي‌تفاوت نباشيم

من قصد دارم بعد از اين تا حد امكان در مورد روند خصوصي‌سازي در ايران بنويسم. به نظر من اتفاقي كه دارد مي‌افتد، يكي از مهم‌ترين اتفاقاتِ تاريخِ اقتصاد سياسي در ايران است. روندي كه از چند سال پيش براي خصوصي‌سازي شروع شده، تا همين امروز زندگي بسياري را، به ويژه زندگي بسياري از كارگران را، متاثر كرده و بعد از اين هم بسته به جهتي كه بگيرد، تاثيراتش دامنه‌دار خواهد بود.

اين تغيير اقتصادي سياسي در بي‌خبري عمومي نسبت به عواقب آن رخ مي‌دهد. فضاي اطلاع رساني در مورد خصوصي‌سازي بسيار غير شفاف است. از طرف ديگر فضاي بحث هم تقريباً وجود ندارد.

وضعيت كنوني اين بحث در ايران وضعيت غريبي است. ما يك شبه اپوزيسيون داخلي داريم كه به اسم اصلاحات و "مردم‌سالاري" خواهان خصوصي‌سازي و آزادسازي اقتصادي هر چه بيش‌تر است؛ از طرف ديگر، يك پوزيسيون داريم كه آن‌هم باز طرفدار خصوصي‌سازي و آزادسازي اقتصادي است، و در حال حاضر عهده‌دار انجام آن.

عده‌اي روشنفكر "منتقد" هم داريم، مانند آقاي غني‌نژاد و دوستان، كه تقريباً همه ليبرال‌هاي زنده ديگر نقاط دنيا از نظر ايدئولوژيك ازشان جا مي‌مانند. اين‌ها هم كه نياز به گفتن نيست؛ نه تنها طرفدار خصوصي‌سازي در ايران هستند، بلكه بعضي وقت‌ها اين‌طور از حرف‌هاي‌شان برمي‌آيد كه گويا به نظارت بيش‌تر دولت‌هاي غربي بر اقتصادِ به تلاطم افتاده‌شان هم اعتراض دارند؛ نظارتي كه عملاً براي حفظ سرمايه‌داران است.

با توجه به اين وضع غالب، فكر مي‌كنم كساني كه به خطر خصوصي‌سازي واقف‌اند، و آن را احساس مي‌كنند خوب است بيش‌تر به اين مسئله حساسيت نشان دهند. كساني كه استدلال‌هاي مستند و نمونه‌هاي تاريخي را مي‌شناسند خوب است آن را براي ما بازگو كنند. و از اين مهم‌تر كساني كه تجربه‌هاي ملموس از روندي جاري دارند، بايد آن را با بقيه در ميان بگذارند.

به نظر مي‌آيد حتي اخبار مربوط به وضعيتي كه به زندگي اقتصادي جمعي همه ما مربوط است، به نوعي در حاشيه مي‌ماند؛ بازگويي همين اخبار هم مي‌تواند به فضاي گفت و گو در مورد اين مسئله دامن بزند.
از اين گذشته دوستاني كه در خارج از ايران زندگي مي‌كنند و نمونه‌هاي ديگري را زندگي كرده‌اند و در جريان بحث‌هاي روز هستند هم مي‌توانند كمك كنند تا وضعيت را بهتر بفهميم.

سعي مي‌كنم در مورد اين مسئله بيش‌تر بنويسم.

۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

ناشهروندان و غيره

يك: خانواده‌هاي دانشجويان زنداني، ترکاشوند، ترکمن، توکلی، حکیم زاده، دانشیار، دهقان، قصابان، مشایخی، و مصطفوی نامه‌اي خطاب به رييس جمهور ايران نوشته‌اند و پرسيده‌اند كه آيا فرزندان‌شان شهروند به حساب مي‌آيند يا نه:

...
این نامه را ما خانواده ها درحالی می نویسیم که به پایان چهارمین سال ریاست شما بر قوه مجریه نزدیک می شویم. متاسفانه واقعیت تلخ آن است که حاصل چهار سال صدارت شما بر قوه مجریه چیزی جز دستگیری فرزندان ما در دانشگاه به جرم انتقاد نبود. علت نگارش این نامه تداوم بازداشت فرزندانمان در زندان است.

اکنون بیش از هشتاد روز از تداوم بازداشت اسماعیل سلمانپور، حسین ترکاشوند، مجید توکلی و کوروش دانشیار به جرم شرکت در مراسم بزرگداشت مهندس بازرگان می گذرد. پس از مدتی نیز پنج تن دیگر از عزیزانمان به نام های عباس حکیم زاده، مهدی مشایخی، احمد قصابان، نریمان مصطفوی و یاسر ترکمن نیز بازداشت شدند که بهانه دستگیری آنها اعتراض به تدفین شهدا در دانشگاه بود هر چند هیچکدام از آنها در آن روز در دانشگاه نبودند. چند روز پیش نیز مسعود دهقان، فرزند شهید و دانشجوی امیرکبیر نیز در خصوص اعتراض به تدفین شهدا در دانشگاه بازداشت شد.

آقای احمدی نژاد این نامه را در حالی می نویسیم که در روزهای گذشته شما به طور شخصی خواهان بررسی پرونده رکسانا صابری شده اید و از سوی دیگر بارها از نقض حقوق فلسطنیان و سایر افراد دردمند جهان گلایه کرده اید. بی شک ما نیز از تلاش برای آزادی صابری و هر گونه احقاق حق مظلومان جهان خوشحال می شویم اما چرا این اقدامات شما تنها متوجه شهروندان سایر کشورهای جهان است چرا از تضییع حقوق فرزندان این مملکت توسط اوامر تحت امرتان جلوگیری نمی کنید؟ چرا باید دانشجویان امیرکبیر به جرم انتقاد در زندان باشند؟ مگر فرزندان جوان و بی گناه ما شهروند نیستند؟ چرا باید جوانان ارزشمند این کشور روزهای جوانی را در سلول های انفرادی زندان اوین بگذرانند؟ چرا ما مادران حتی اجازه یک بار دیدار آن ها را طی این دو ماه نداشتیم؟ چرا باید هر گاه فرزندانمان تماس می گیرند تنمان بلرزد از صدای ناراحت، غمگین و خسته آنها؟

آقای احمدی نژاد چراهای فراوانی در ذهن ما خانواده های دانشجویان در بند نقش بسته است که امیدواریم به چند مورد بالا پاسخ دهید. ما می خواهیم بگوییم دانشجویان بی گناه که هر روز بازداشت می شوند نیز شهروند این کشور هستند و حقوقی دارند. دانشجویانی که هر روز به جرم انتقاد در دانشگاه بازداشت می شوند فرزندان همین آب و خاک هستند. مادر و پدرهای نگران و چشم به راه نیز شهروندان این کشور هستند و حق دارند بدانند فرزنداشان پس از دو ماه بازداشت در سلول انفرادی چه وضعیتی دارند. بارها برای دیدار عزیزانمان تلاش کردیم و جلوی زندان اوین و دادگاه انقلاب رفتیم اما چیزی جزء جواب سر بالا نشنیدیم. اجازه ملاقات داده نمی شود. حتی چند تن از این دانشجویان تا به حال هیچ تماسی با خانواده خود نگرفته اند. آخر کدام مادر و پدر است که بتواند این وضع را تاب بیاورد؟
...
مجيد توكلي هم درباره بازداشت برادرش مصاحبه‌اي با سايت فعالان حقوق بشر در ايران كرده است:

... آخرين تماس ایشان دو روز بعد از سال تحویل بود و بعد از آن هیچ تماسی با ما نداشته اند. در آن تماس هم خیلی با ترس صحبت می کرد و به نظر می آید به نوعی فشار بر روی ایشان بود، به طور مثال زمانی که می خواست بگوید حالم خوب است، یک نفر به او می گفت به خانواده ات بگو حالم خوب است و او هم عین همین جملات را تکرار می کرد و به او اجازه نمی دادند چیز دیگری بگوید. خودش هم می گفت، خودم هم هنوز اطلاعی ندارم و به آن ها گفته نشده بود که اتهاماتتان چیست.

دو: اگر جريان تحريم دانشگاهي اسراييل را دنبال كرده باشيد، احتمالاً با فعاليت‌ها و نوشته‌هاي عمر برغوثي فعال حقوق بشري فلسطيني آشنا هستيد. برغوثي كه از جمله كساني بوده است كه از سال 2004 "كمپين فلسطيني براي تحريم فرهنگي و دانشگاهي اسراييل" را بنياد گذاشته‌اند.

عمر برغوثي همچنين در ضرورت اتخاذ موضع تحريم اسراييل بارها مقاله نوشته است. او تحريم اسراييل را عملي "هم‌چون مقاومتي اخلاقي" در برابر اسراييل مي‌داند و بر "اخلاقي بودن تحريم اسراييل" پافشاري مي‌كند.

تاكيد عمر برغوثي بر مضمون "اخلاقي" عمل تصادفي نيست؛ او تابستان گذشته بدون اين كه وقفه‌اي در فعاليت‌هاي خود وارد كند، تحصيل در يك دوره دكتراي اخلاق را آغاز كرده است. البته در دانشگاه تل آويو.

طبيعتاً كساني در اسراييل هستند كه خوش‌حال نمي‌شوند برغوثي با چنين سابقه و فعاليتي در دانشگاه تل آويو دكتري بگيرد. ظاهرا نامه‌اي با بيش از 11500 امضا عليه او تهيه شده كه از دانشگاه تل آويو خواسته‌اند او را از تحصيل محروم كند.

دانشگاه اين كار را نپذيرفته است.

سه: چند سال پيش زماني كه بحث بر سر تروريسم داغ بود، جرالد كوهن فيلوف ماركسيست آكسفوردي، كه از بنيانگذاران ماركسيسم تحليلي است، مقاله‌اي نوشت درباره اين كه "چه كسي مي‌تواند و چه كسي نمي‌تواند كه تروريسم را محكوم كند".

كوهن در اين مقاله نسبتاً مفصل مي‌خواست نتيجه بگيرد كه اسراييل با رفتاري كه با فلسطينيان دارد به نوعي نمي‌تواند خود محكوم كننده تروريسم باشد (متن پي دي اف مقاله را اين‌جا بگيريد)...


۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

كشتار زائران ايراني و تحولات پاكستان

در حمله‌هاي تروريستي ديروز و امروز در عراق دست‌كم 90 ايراني كشته شده‌اند و ده‌ها نفر ديگر زخمي‌ شده‌اند. حمله امروز كه در آن 25 ايراني كشته شده‌اند، يك مكان مذهبي شيعي را هدف گرفته، و بمب گذاري ديروز كه در آن 65 نفر كشته شدند، مشخصاً با هدف كشتار زايران ايراني صورت گرفته.

درست سه روز پيش از نخستين حمله، پيام صوتي‌اي از سوي ظواهري منتشر شد كه نسبت به تفاهم ايران و آمريكا هشدار داده بود. از فحواي هشدار اين‌طور برمي‌آمد كه نگراني القاعده به همكاري ايران و آمريكا درباره عراق برمي‌گردد.

با اين همه شايد چنين خشونتي صرفاً به "احتمال" هم‌كاري دو كشور درباره عراق برنگردد؛ شايد بتوان چنين خون‌ريزي‌اي را هشداري درباره هم‌كاري احتمالي ايران و آمريكا عليه القاعده در منطقه‌اي وسيع‌تر ديد كه مرزهاي شرقي ايران را هم در برمي‌گيرد؛ يعني پاكستان هم.

هم‌زمان با كشتار ايرانيان در عراق، خبر مي‌رسد كه طالبان پاكستاني به 100 كيلومتري پايتخت رسيده‌اند (به اندازه فاصله تهران قم). ارتش پاكستان در دو روز گذشته به آن‌ها هشدار داده كه از منطقه مورد نظر (بونير) خارج شوند.

اين‌كه نيروهاي مسلح شورشي در فاصله 100 كيلومتري پايتخت باشند، و هنوز "هشدار" دريافت كنند، نشانه صريحي از ضعف دولت مركزي است. دولت ايران هنوز هيچ ابراز نگراني‌اي درباره تحولات اخير در پاكستان نداشته؛ احتمالاً تحولات در كشور همسايه‌اي كه 100 كلاهك هسته‌اي دارد، و ممكن است دولتش به دست افراطيون ضد همه چيز (از جمله ضد شيعه) سقوط كند، ربطي به ما ندارد.

وزير خارجه آمريكا گفته كه اوضاع پاكستان خطري مهلك براي جهان است. هم‌كاري احتمالي ايران و آمريكا درباره پاكستان، و خصوصاً در جهت تقويت افغانستان دربرابر خطر طالبان داخلي و طالبان پاكستاني، ممكن است قدري از اين خطر بكاهد. آيا اين احتمال نوعي تخيل است!؟

كشتار زايران ايراني، پيش درآمد وقوع چنين خطري است، ابعاد خطر مي‌تواند بسيار فراتر از اين‌ها باشد.

پي‌نوشت: طالبان پس مذاكره رهبران‌شان با مقامات ايالتي و درگيري‌اي كه در آن يك سرباز دولتي كشته شده از بونير برگشته‌اند؛ قدرت‌نمايي انجام شده.

۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

همه نمي‌دانند...


... چند جنازه را كنار هم خوابانده بودند. كف سردخانه‌ای در كرمان. گوشت سوخته پیدا بود و جمجمه‌ها و سینه‌های شكافته شده و امعا و احشاءشان. وقتی رسیدم داشتند شكاف روی سینه جنازه‌ها را با پنبه می‌پوشاندند. تا جایی كه یادم مانده پنبه‌ كم آمده بود و كارمندهای سردخانه هم كلافه بودند و به در و دیوار غر می‌زدند. همین‌طوری برای اینكه سر حرف را باز كنم به یكی كه نزدیكم ایستاده بود گفتم «انگار بدجور داغون شدن.» طرف هم مثل اینكه منتظر اشاره‌ای از جانب من بود تا تمام انزجارش را از وصله پینه كردن آدم‌های مثله‌شده خالی كند، شروع كرد دری وری گفتن كه چون لهجه‌اش به مدد غیضش زیادی غلیظ شده بود، معنی دقیقش را نفهمیدم، اما خب، برای فهمیدن فحش که احتیاجی به فهمیدن لهجه و زبان نیست. كلی طول كشید تا برایش ثابت كنم كه هیچ صنمی با كارفرمای این جنازه‌ها ندارم. او هم بالاخره برای جبران فحش‌هایی كه بی‌جهت خرج كرده بود برایم توضیح داد كه هر سال چند جنازه از معادن زرند كرمان برای‌شان می‌آورند كه دیگر شبیه جنازه‌ آدمیزاد نیستند. لبه‌های شكاف روی سینه‌ یكی از جنازه‌ها را لمس ‌كرد و نشانم داد كه همگی به یك شكل پاره شده‌اند. طرف برای خوش‌خدمتی با جزئیاتی كه حالا به خاطر ندارم تعریف كرد كه این آدم‌ها موقع كاركردن در عمق دویست متری زمین توامان گاز متان تنفس می‌كرده‌اند و ریه‌هایشان از این گاز منفجره انباشته می‌شده و هنگامی كه جرقه‌ای زده شده هوای داخل ریه‌های‌شان هم منفجر شده و سینه‌هایشان را به این شكل شكافته است. حالا، یعنی بعد از نوشتن جملات بالا یكی از جزئیاتی كه تعریف كرده بود را به یاد آوردم. می‌گفت وقتی بدن از درون منفجر می‌شود، شاید به خاطر وجود گاز متان، جمجمه ترك می‌خورد و مغز ذوب شده به بیرون پاشیده می‌شود. به نظرم آمد كه این لخته‌های كم و بیش سفیدرنگ روی جمجمه هیچ شباهتی به مغز آدم ندارد. یعنی مركز تمام احساسات و منبع تمام خاطرات آدم نمی‌تواند یا نباید تا این حد رقت‌انگیز باشد. فكر‌های مهمی توی سرم نبود. به همین چیزهای دم‌دستی فكر می‌كردم. اینكه چطور باید این جنازه‌ها را توصیف كنم كه شبیه ضجه مویه نشود، غلو نشود، داستان نشود. آن‌وقت‌ها جوان‌تر بودم. فكر می‌كردم می‌شود.
اين روايت لئون است از رويت جنازه‌هاي كارگران معدن باب نيزو. نمي‌شناسمش و وبلاگش را امروز به لطف دوستان شناختم. مي‌خواستم بگويم كه چقدر خوب مي‌نويسد اما اين چيز مهيبي كه روايت كرده، زبان آدم را بند مي‌آورد از اين كه به چيز ديگري، گيرم خود روايت باشد، اشاره كني.

روايت، در وبلاگي كه اسمش هست "همه مي‌دانند"، از قضا درباره چيزي است كه همه هم نمي‌دانند. خيلي‌ها هم كه مي‌دانند 12 كارگر زير آوار مانده‌اند، دانستن‌شان با ندانستن فرقي نمي‌كند. خبر مرگ كارگران گم است؛ مرگ جان‌هايي كه دنياي ما را مي‌سازند بي‌بها است. به قول لئون "بي‌خود" مي‌ميرند.

راستي پست قبلي او را هم كه با همين موضوع مربوط است از دست ندهيد: چپ هپروتي.


برشت، برشتِ شاعر

كسي نخواهد گفت: آن زمان‌ها كه درخت فندق در باد تكان مي‌خورد.
بلكه: آن زمان كه ياوه‌گو كارگران را سركوب مي‌كرد.
كسي نخواهد گفت: آن زمان‌ها كه كودك سنگ‌ريزه را در نهر تند آب قل داد.
بلكه: آن زمان‌ها كه جنگ‌هاي بزرگ را تدارك مي‌ديدند.
كسي نخواهد گفت آن زمان كه زن به اتاق مي‌رفت.
بلكه: آن زمان كه قدرت‌هاي بزرگ عليه زحمت‌كشان متحد شدند.

و نيز كسي نخواهد گفت: روزگاران ظلماني و تار بود.

بلكه خواهند گفت: چرا شاعران سكوت كردند؟


يك‌بار در روزهايي تلخ، رفيقي به مايه تسكيني حواله ام داد: "برشت بخوان؛ فقط برشت...".

برشت در موقع درد واقعاً كار مي‌كند. كار كردي كه ارسطوبراي تراژدي مي‌شناسد، پالايش (كاتارسيس)، درش به حد نهايت است. سواي اين كه برشت به عنوان يك ماركسيست تو را از محسوسات جدا نمي‌كند تا بالا ببرد؛ همين را كه پيش رويت هست، همين واقعيت اجتماعي انسانيِ محسوسِ تراژيك را، از بالاتر نشانت مي‌دهد.

شعر اول اين نوشته، با عنوان "در دوران ظلماني" در كتاب برشت، برشتِ شاعر، به ترجمه علي عبداللهي (موسسه انشاراتي آهنگ ديگر، تهران، 1382)، آمده است.

من چند بار تا به حال از سر تا ته و به طور پراكنده شعرهاي اين مجموعه را خوانده‌ام. ترجمه‌ روان و ظاهراً خوب است، و محتوا هم كه حرف ندارد. البته نه به اين معنا كه خود برشت مي‌گويد:

ضرورت تبليغات
احتمال دارد در سرزمين‌مان
خيلي چيزها آن طور كه بايد پيش نرود.
اما احدي نمي‌تواند در اين ترديد كند كه تبليغات عالي است.
حتا گرسنگان هم اعتراف مي‌كنند

كه سخن‌راني‌هاي وزير بهداشت و تغذيه حرف ندارد.

شعرهاي سياسي، اغلب حال و هواي رايش سوم را بازمي‌تابانند؛ تصويرهايي كه از دريافت‌هاي برشت در زمان حضورش در آن‌جا، در زمان تبعيد، و نيز از زبان ديگران برمي‌آيد؛

ترس
از مسافري غريبه
كه از رايش سوم برگشته بود
پرسيدند

واقعاً چه كسي در آن‌جا فرمان مي‌راند؟
پاسخ داد: ترس!

البته همه تصويرهاي برشت دردناك و سياه نيستند؛

رويداد خوش‌حال كننده
كودك دوان دوان مي‌آيد:
مادر، پيش بندم را ببند!

و پيش بند بسته مي‌شود

تصاوي كه برشت از رايش سوم به دست مي‌دهد، سواي اين‌كه قابل همدلي و داراي عناصر اجتماعي قوي هستند، بعضاً حكايت از حسي بسيار شخصي و عميق دارند. مثل اين شعر كه تاريخ سال آخر جنگ را بر عنوان خود دارد؛

آلمان 1945
در خانه، طاعون كشنده
در بيرون سرماي زمهرير.

پس به كجا برويم؟
ماده خوك روي خوراكش مي‌ريند.
ماده خوك مادر من است.
آه مادر من، آه مادر من،
چه مي‌كني با من؟


با اين همه غلبه با شعرهاي انتقادي است كه تصويرهايي غير شخصي‌تر دارند. انتقاد اما فقط متوجه رژيم رايش، يا سرمايه‌داري نيست. برشت مستقيم و خيلي تند مردم را هم به نقد مي‌كشد. گاه به صيغه دوم شخص؛

اميدواران
چشم انتظار چيستيد؟

كه كران بگذارند با آن‌ها سخن بگوييد؟
كه شكم پرستان
چيزي به شما ارزاني كنند؟
كه گرگ‌ها به جاي پاره كردن‌تان به شما نان خورشي بدهند؟
كه ببرها از سر مهرباني دعوت‌تان كنند كه دندان‌هاشان را بكشيد؟
چشم انتظار اين هستيد
؟

و گاهي هم به صيغه سوم شخص؛

بسياري نمي‌دانند
بسياري نمي‌دانند

- وقتي رژه مي‌روند -

دشمن پيش‌قراول‌شان است.
صدايي كه به آن‌ها فرمان مي‌دهد
صداي دشمنان‌شان است.
آن كه از دشمن سخن مي‌گويد
خود دشمن است.


اما ايدئولوژي برشت شايد، به او اجازه نمي‌دهد كه يك‌سره منتقد مردم باشد. در آخر او فكر مي‌كند كه چيزي از اين انسان‌ها درمي‌آيد. اگر نه از سر فضيلتي، دست‌كم به خاطر شرايط مادي زندگي‌شان؛

وقتي سوپ ته مي‌كشد
اميدتان نيز بر باد مي‌رود،
ترديد آغاز مي‌شود.
خيلي زود مي‌فهميد كه
جنگ، جنگ شما نيست.
پشت سرتان دشمن واقعي را مي‌بينيد.
تفنگ‌ها برمي‌گردند.

شروع مي‌شود:
جدال بر سر سوپ!


اين كه او نمي‌توانست مردم را - خلق را؛ پرولتاريا را - يك‌سره محكوم كند و مقصر بداند در سال‌هاي پاياني زندگي‌اش كه در آلمان كمونيست مي‌گذشت نقش مهمي داشت. برشت، در همان حال هواي گرايش به شوروي از اين كه حكومت آلمان شرقي براي حفظ خودش به انواع وسايل متوسل شود حمايت مي‌كرد؛ چنان كه ابتدا از سركوب قيام 1953 به دست سربازان شوروي حمايت كرد.

او حتي در اثناي قيام نامه‌اي به مقامات وقت نوشت و وفاداري و حمايت خود را نسبت به حزب اعلام كرد.
با اين همه برشت پس از قيام شعري گفت با عنوان "راه حل" - كه شايد ناخواسته يادآور "راه حل نهايي" نازي است - و اين شعر يكي از مشهورترين قطعاتي است كه درباره اين واقعه گفته شده؛

راه حل
پس از قيام هفده ژوئن
سخن‌گوي كانون نويسندگان دستور داد
در خيابان استالين اعلاميه‌هايي پخش كنند
كه روي آن‌ها نوشته شده بود:
ملت اعتماد دولت را از دست داده است
و آن را تنها با كارِ مضاعف
دوباره به دست خواهد آورد.
آيا ساده‌تر نبود كه دولت
ملت را منحل مي‌كرد
و ملت ديگري براي خود برمي‌گزيد؟

من تقريباً همه شعرهاي اين مجموعه را دوست دارم؛ بنابراين بايد تا برنداشته‌ام همه‌اش را اين‌جا بنويسم، جلوي خودم را بگيرم.
ولي هر از گاهي رجوع به برشت اجتناب ناپذير خواهد بود.

۳۱ فروردین ۱۳۸۸

پاكستان روي لبه

يك - كم‌تر از يك ماه پيش بود كه دولت پاكستان با شورشيان طالبان در دره سوات اعلام آتش بس نامحدود كرد. طالبان كه عملاً كنترل منطقه را در دست دارند خواهان اجراي شريعت هستند؛ با تحصيل دختران مخالفند و در طول يك‌سالِ پيش از اعلام اين آتش بس بيش از صد مدرسه دخترانه را تخريب كرده اند.

با وجود آتش بس كه نوعي باج دهي دولت پاكستان به طالبان و پذيرش ضمني حاكميت غير منتخب اين گروه مسلح به شمار مي‌آيد، كه از طرف نهادهاي حقوق بشري هم محكوم شده، طالبان با اعتماد به نفس كامل و به شيوه خود در حال پيش‌روي‌اند و همين دو روز گذشته باز چند مدرسه دخترانه ديگر را آتش زده‌اند.

لبه تيز حمله طالبان متوجه زنان است؛ با اين حال، گفتاري كه بيان اوليه خود را در تهديد زنان يافته، شكل سياسي وسيع‌تر و جاه طلبانه‌تري دارد.

اول همين هفته بود كه مولانا عبدالعزيز كه در درگيري بر سر تخريب مسجد لعل در اسلام‌آباد دستگير شده بود آزاد شد و بلافاصله خواست طالبان براي اجراي قانون شريعت را تكرار كرد؛ درگيري بر سر مسجد لعل كه در زمان مشرف و به عنوان جزئي از برنامه تخريب مساجد طالبان در اسلام آباد رخ داد زماني جدي شد كه طالبان مدرسه يك‌بار ديگر چند زن را به اتهام روسپي‌گري ربودند. (اين نكته هم مهم است كه مسجد لعل اساساً يك مدرسه مذهبي زنانه بود.) اما اين آشوب چنان گسترده و جدي بود كه در ضمن آن طالبان حتي اقدام به شليك به هواپيماي مشرف، رييس جمهور نظامي وقت، كردند.

حال آزادي عبدالعزيز و تكرار خواسته‌ اجراي شريعت در پاكستان، مقارن شده است با انتشار تحليل‌هايي كه در آن مشاوران دولت آمريكا نسبت به تبديل پاكستان به حكومتي در دست جنگ‌سالاران طالبان ابراز نگراني مي‌كنند:

پاكستان 173 ميليون جمعيت و 100 سلاح هسته‌اي دارد، و ارتشي كه از ارتش آمريكا بزرگ‌تر است، و پايگاه‌هاي القاعده در دو سوم كشور كه دولت كنترلي بر آن‌ها ندارد مستقر هستند... پاكستان دولتي پيش‌رفته است... كه بخش بزرگي از بنادر اقيانوس هند كه آن را به جهان خارج، و خصوصاً خليج فارس، وصل مي‌كند را در اختيار دارد. چيزي كه طالبان (در افغانستان) هرگز نداشتند.


نگراني اساسي اين تحليل‌گران به خطر افتادن راه مواصلاتي آمريكا به افغانستان است. اما اگر چنين پيش‌بيني‌اي در مورد پاكستان به وقوع بپيوندد عاقبتش، و عاقبت‌مان، بسيار وخيم‌تر از اين نگراني‌ها است؛ تصور منطقه اي به وسعت مجموع سرزمين‌هاي افغانستان و پاكستان كه جا به جاي آن‌ها در دست طالبان است بدون اين كه دولت مركزي قابل اعتنايي حاضر باشد، براي مردم منطقه و همسايگان چشم انداز بسيار تيره‌اي است.


دو - از اعلام آتش بس دولت پاكستان با طالبان خيلي نگذشته بود كه ويدئويي از شلاق زدن زني 17 ساله در دره سوات منتشر شد. مراجع قضايي پاكستان گفتند درباره اين ويدئو تحقيق خواهند كرد. چندي بعد، مسئولان تحقيق گفتند كه ويدئو ساختگي بوده...

ساختگي بودن يا نبودن آن ويدئو، كه تنها لحظاتي توجه جهاني را به وضع پاكستان جلب كرد، البته تغييري در وضع زنان اين كشور نمي‌داد. بگذريم از اين كه "توجه جهاني" جز در "لحظاتي" تغييري در واقعيت زندگي زنان و كليت زندگي سياسي هيچ جاي مشخصي نمي‌تواند بدهد.

واقعيت ساري و جاري در جامعه پاكستان، وحشت‌ناك‌تر و گسترده‌تر از ساختگي يا واقعي بودن ويديوي حد زدن آن زن جوان است. و گستردگي همين واقعيت اجتماعي است كه زمينه قدرت گرفتن وسيع طالبان را امروز دارد فراهم مي‌كند.

اواخر سال ميلادي گذشته، طارق علي يادداشتي در لاندن ريويو آو بوكز منتشر كرد كه بسيار تكان دهنده بود. اين يادداشت شواهدي از گستردگي همين وضعيت اجتماعي به دست مي‌دهد. علي در اين نوشته اشاره ‌مي‌كند كه به‌رغم اين كه در 2005 پرويز مشرف قانون مجازات عليه قتل ناموسي (كه عمدتاً عليه زنان رخ مي‌دهد) را ابلاغ كرد، در سال بعد رسما 1261 مورد قتل ناموسي ً گزارش شد؛ تعداد واقعي حتماً بيش از اين است.

او سپس مثال‌هايي از قتل‌هاي ناموسي در پاكستان مي‌آورد كه مورد به مورد وحشتناك‌تر از ديگري هستند و بازگو كردن‌شان هم دشوار است. ولي اوج ماجرا در آخر نوشته است؛ آن‌جا كه معلوم مي‌شود انگيزه اصلي يادداشت، صرفاً گزارشي از وضع فاجعه‌بار زنان در پاكستان نبوده؛ بلكه قتل دختر يكي از خويشاوندان خود طارق علي به دست خانواده‌اش بوده است، و علي مي‌خواهد دست كم در موردي كه خودش تا حدي اطلاع دارد، و از تريبوني كه در آن‌سوي آب‌ها در اختيار دارد، خواستار اجراي عدالت و مجازات ديگر خويشاونداني شود كه در قتل زني دست داشته‌اند كه او آخرين بار ده سالگي‌اش را ديده است.

مسئله از ديد طارق علي اين است كه در پاكستان جامعه، و پليس و دستگاه قضايي به تبع آن، قتل‌ خانوادگي را مسئله‌اي "خصوصي" مي‌دانند و اهميتي هم ندارد كه رخ‌داد چنين قتلي به دليل خوابي باشد كه مرد قاتل ديده، يا دعوايي كه بر سر ميراث خانوادگي اتفاق افتاده.

اين "خصوصي" دانستن، شايد كليد فهم ماهيت به ظاهر تناقض آميز "ناموس" باشد ؛ چيزي كه از يك سو چنان خصوصي دانسته مي‌شود كه حتي وقتي قتلي در ارتباط با آن رخ دهد، دستگاه قضا و پليس پاكستان هم از ورود به حوزه‌اش استنكاف مي‌كنند؛ و از سوي ديگر مي‌تواند مايه دست‌اندازي نيرويي مثل طالبان به قدرت باشد.

اين‌جا ناموس خصوصي است همان‌طور كه مالكيت خصوصي است؛ مقدس است، همان‌طور كه مالكيت مقدس است. اين حوزه خصوصيِ مقدس، از قضا چيزي است كه رفتار مرفهان و فقيران در آن به هم شبيه مي‌شود؛ آن‌قدر كه استطاعتِ "مالكيتِ" نواميسي را داشته باشند، مي‌توانند به هم شبيه باشند.

همين اشتراك فراطبقاتي به واسطه امري ظاهراً "خصوصي" است كه زمينه را فراهم مي‌كند تا نيرويي مانند طالبان بتواند از طيف وسيعي يارگيري سياسي كند. همين مسئله "خصوصي" مي‌تواند محملي باشد كه نه تنها سرنوشت پاكستان، كه سرنوشت منطقه براي سال‌ها متاثر شود.

طالبان با دست خون آلودش، دست‌هاي آلوده اي از همه طبقات را گرفته است كه شايد در باقي جاها نخواهند با او همراهي كنند، اما در همين نقطه اشتراك، با هم‌دستي‌شان راه اوج گرفتنش را باز گذاشته‌اند.

۳۰ فروردین ۱۳۸۸

دوباره نوشتن

- وقتي الكن‌تر شده‌اي، براي چه مي‌خواهي حرف بزني؟
- نزنم!؟
- ...

۱۸ تیر ۱۳۸۷

هجده تير بود امروز

اين چيزي نيست كه آدم يادش برود. حتي اگر ديگرجايي ننويسد
امروز 9 سال از 18 تير 87 گذشت
اين تابستان هم، تابستان 67 بيست ساله مي‌شود؛ تابستاني كه هنوز كه هنوز است تمام نشده است

۲۸ دی ۱۳۸۶

خبر آخر

خبرنامه اميركبيرمي‌گويد؛ ابراهيم لطف‌اللهي

اين آخرين پست اين وبلاگ خواهد بود.

۲۵ دی ۱۳۸۶

برخورد با زنان دست‌فروش در مترو

ظاهراً قرار است در ايستگاه‌هاي مترو پليس مستقر شود و تا حال در 30 ايستگاه هم شده. و باز هم ظاهراً قرار است در واگن‌هاي مخصوص زنان، پليس زن مستقر شود. از جمله وظايف پليس زن هم قرار است برخورد با زنان دست‌فروش باشد

روزنامه سرمايه گزارشي در اين مورد دارد؛
بيش‌تر زنان دستفروش در مترو زنان سرپرست خانوار هستند. يكي از آن‌ها با التماس مي‌گويد: از ما گزارش ننويسيد. صاحبان مترو رحم ندارند. به فكر ما بيچاره‌ها نيستند. مي‌دانم كه دست‌فروشي در مترو كار درستي نيست و در هيچ جاي دنيا رواج ندارد [استيصال بي‌پناهي كه از پيش خود را محكوم مي‌داند، مي‌بينيد؟] اما من چاره‌اي ندارم اما شوهرم درآمدي ندارد و اگر من كمك خرجش نشوم چگونه خرج كرايهء خانه و مايحتاج خانه را تامين كنيم؟او در حالي از قطار خارج مي‌شود كه كيسه‌هاي پر از لباس را زير چادر مشكي‌اش مخفي مي‌كند

گزارش را در اين‌جا مي‌توانيد بخوانيد. من تنها پرسشي كه دارم اين است كه برادران و خواهران عدالت محور و عدالت طلب و غيره، با كدام روان‌شناسي همه اين چيزها را با خوش‌حالي و اعتماد به نفس مي‌بينند و مي‌گذرند و حتي به حساب موفقيت‌هاي برادران‌شان در خدمت به اسلام و مسلمانان مي گذارند؟

زناني كه مجبورند در واگن‌هاي زنانه مترو (يعني دور از مزاحمت همه جاگير مردان) دست‌فروشي كنند، چه خطري براي چه كسي دارند؟ عامل آمريكا هستند؟ اصلاح‌طلب آمريكايي هستند؟ ماركسيست هستند؟ ليبرال هستند؟ فمينيست هستند؟ با انرژي هسته‌اي و پيش‌رفت‌هاي نانو تكنولوژيك و غيره و غيره مخالفت كرده‌اند؟ ادعا كرده‌اند فناوري هسته‌اي يك فناوري ضد دموكراتيك است؟ امنيت كدام ملت را به خطر انداخته‌اند؟ عليه كدام نظام تبليغ كرده‌اند؟ از ان يي دي پول گرفته‌اند تا براندازي كنند؟ اين "مستضعفان" پس ديگر چه كساني هستند كه شما از آن‌ها تفقد مي‌كنيد و دست حمايت بر سرشان مي‌كشيد از همان موضع پدرانه‌تان؟
***
هر وقت درمورد دست‌فروشي حرف به ميان مي‌آيد ياد كتاب خوب آصف بيات مي‌افتم؛ سياست‌هاي خياباني كه به فارسي هم ترجمه شده - اسدالله نبوي چاشمي مترجم است و نشر شيرازه هم منتشرش كرده

ملاقات خانواده دانشجويان زنداني با فرزندانشان

آواي دانشگاه گزارش داده است

امروز اکثر خانواده ها از جمله خانواده های کیوان امیری الیاسی، علی سالم٬ نسیم سلطان بیگی ٬ محسن غمین، بهروز کریمی زاده، ایلناز جمشیدی، روزبه صف شکن، انوشه آزادبر و ... موفق به ملاقات شدند. ضمن این که علی کلایی که در طول مدت بازداشت هیچ گونه تماسی با خانواده ی خود نداشته موفق به ملاقات با آن ها شده است. لازم به ذکر است خانواده های مهدی گرایلو، نادر احسنی و سهراب کریمی علی رغم حضورشان در زندان اوین اجازه ی ملاقات با فرزندانشان را نیافته اند. لازم به ذکر است که در این میان نادر احسنی حتی تا کنون موفق به برقراری تماس تلفنی با خانواده ی خود نیز نشده است که این مسئله نگرانی های زیادی را برای خانواده ی وی ایجاد کرده است اما یکی از دانشجویان در صحبت با خانواده ی خود گفته که با نادر احسنی هم سلولی است و اضافه کرده که حال وی خوب است.

۲۴ دی ۱۳۸۶

مطلب كورش درباره قطع گاز و باقي قضايا

كورش علياني مطلبي نوشته درباره مشكلات اخير گاز و باقي قضايا پيشنهاد مي‌كنم بخوانيد؛

رئیس جمهور اعلام کرده دست‌های پنهان داخلی ترکمنستان را تحریک کرده‌اند که گاز را قطع کند تا یک جریان سیاسی در داخل رای بیاورد. این بار دیگر حتا تهدید به افشا هم نمی‌کند. فقط می‌گوید به احترام بزرگان نظام نمی‌تواند اسامی را افشا کند. ترکمنستان اعلام می‌کند تا بدهی‌هایتان را ندهید وصل نمی‌کنیم. هر چه پول بدهید آش می‌خورید. وزیر نفت می‌گوید قطع گاز به دلیل بداخلاقی ترکمنستان است. پس چه شد؟ با هم مرور می‌کنیم. دست‌های پنهان داخلی که به خاطر بزرگان نظام اسم هم ندارند ترکمنستان را تحریک می‌کنند تا برای گازش پول بخواهد و بداخلاقی کند و گاز را ببندد. یکی از یکی تشکر می‌کند که بحران سرما را از اروپا و آمریکا هم بهتر مدیریت کرده و یکی به خودش تبریک می‌گوید که بحران گاز پایان یافت. بهی و احمد هنوز زیر کرسی لامپیشان که یک لامپش را کم کرده‌اند نشسته‌اند و می‌لرزند. من و مهربان همسر چسبیده‌ایم به همان یک و نیم متر مربع کنار رادیاتور توی هال و همه‌ی زندگیمان را متمرکز کرده‌ایم هم‌آن‌جا. کسی نمی‌پرسد آقای تشکری، شما تا حالا اسم سوئد و نروژ و فنلاند را شنیده‌ای؟ می‌دانی توی اروپا هستند؟ خبر داری کانادا کجا است؟ سرمای کانادا خبر داری چه طور است؟


۲۲ دی ۱۳۸۶

چند لينك

گزارش آواي دانشگاه از دانشجويان دربند؛
در شرایطی که بیش از ۴۰ روز از بازداشت گسترده ی دانشجویان چپ و آزادی خواه می گذرد٬ بی اطلاعی خانواده ها از وضعیت فرزندانشان آنان را به شدت نگران کرده است

تحليل گرث پورتر از ماجراي قايق‌هاي ايراني و ناو آمريكايي


باز هم اخراج پناهندگان افغانی از ایران؛
در دو روز گذشته نزدیک به سیصد پناهنده افغانی در بوران برف و سرما از ایران اخراج شدند

مطلب بهمن درباره انتخابات و نقد نيما بر او

۲۰ دی ۱۳۸۶

"اخراج ۱۶۰ مهاجر افغان در هوای سرد و برفی"

رييس اداره مهاجران هرات گفته است
ایران ۱۶۰ تن از مهاجران افغان را اخراج کرده و آنها را در هوای سرد و برفی، به مرز فرستاده است
رئیس اداره مهاجرین هرات گفت این افراد در حالی از ایران اخراج شده اند که هم اکنون، بیش از ۶۰ سانتی متر برف در منطقه مرزی بر زمین نشسته و هیچگونه امکاناتی برای انتقال آنها به شهر هرات وجود نداشت

ظاهرا اين جزء معدود كارهاي دولتي است كه اين روزها تعطيل نشده و سروقت انجام مي‌شود. اين روزها بسيار پيش مي‌آيد كه از يادآوري "ايراني" بودنم به حدي وصف ناپذير شرمگين شوم، بسيار

۱۸ دی ۱۳۸۶

درباره پاسخ دادن/ ندادن به حسين درخشان

زماني كه مطلب مربوط به بشيريه را مي‌نوشتم، نه قصدم اين بود كه آقاي درخشان را خطاب كنم، و نه چنين كردم. او چيزي را در فضاي وبلاگي درباره بشيريه مطرح كرده بود كه من گذشتن از كنارش را جايز ندانستم. اما وقتي شما درباره مطلب كسي مي‌نويسيد، حتي وقتي او را مخاطب نمي‌گيريد، در نهايت او مخاطب واقع شده است.

از زماني كه حسين درخشان آن مطالب را درباره رامين جهانبگلو نوشت – زمان دستگيري جهانبگلو – چند بار پيش آمد كه من به دوستان و آشناياني اعتراض كردم كه چرا مطالب توجيه‌گرانه او را نقل يا لينك مي‌كنند. تا جايي كه به‌خاطر مي‌آورم، اكثر اين اعتراض‌ها، موجب كدورت دوستان با من شد.

اما مسئله براي من مشخص بود. راهي كه آقاي درخشان پيش گرفته بود يعني آن‌گونه نوشتن درباره زندانيان و افراد تحت پي‌گرد؛ آن‌گونه نوشتن درباره مجازات‌هاي غير انساني؛ و چنان برخوردهايي با فعالان و منتقداني كه خواستار توقف چنين مجازات‌هايي بودند و چيزهايي ديگري از آن قسم كه آقاي درخشان مي‌نوشت و هنوز هم مي‌نويسد، به وضوح ديگر مسئله بحث و نظرورزي نبود و نيست. مسئله ايشان جهت‌گيري و انتخاب طرفِ سياسي بود.

گله از اين كه دوستان درخشان او را بايكوت كرده‌اند، و اين كه يكي در كامنت‌هاي پست پيش نوشته كه من به بايكوت او نپيوندم، گله‌اي به جا نيست. چرا كه اين آقاي درخشان بود كه در وهله نخست راهش را از دوستان پيشين جدا كرد و رو در روي آن‌ها ايستاد تا جايي كه برخي از ايشان حتي از جانب او احساس خطر كردند.

همه اين‌ها باعث مي‌شود كه همين جواب دادن يا ندادن به او براي من مسئله باشد و به آن فكر كنم، و به قول آقاي درخشان درباره‌اش استخاره ‌كنم. حتي به اين فكر مي‌كنم كه اگر با آقاي درخشان وارد "ديالوگ" شوم، آيا دوستانم كه در اين مدت از او آزرده شده‌اند ممكن است دلگير شوند يا نه، و اين براي من مسئله مهمي است.

اما به‌رغم‌ همه اين‌ها من به حسين درخشان در يك موضع جواب خواهم داد؛ يعني به مسائلي كه او در همان پاسخ اول درباره رابطه بشيريه با "ان يي دي" مطرح كرده. اين مسئله كه چه كسي از كجا پول گرفته و با آن چه مي‌كند، مسئله‌اي است كه نه بار اول است كه مطرح مي‌شود و نه بار آخر خواهد بود و هنوز هم جاي پرداختن دارد. اين مسئله به دليل تبليغات گسترده‌اي كه دستگاه تبليغاتي حاكم درباره آن مي‌كند هم اهميت دارد.

اما به بحث دوم آقاي درخشان در توضيح مواضعش راجع به حكومت حاضرو نقد خودم را نمي‌توانم جواب بدهم. اگر چه ايشان انصافاً در پاسخ دوم‌شان به من لحن مودبي در پيش گرفتند و به هر حال استدلال كردند كه جاي توجه دارد و اين نوشته تفاوت بارزي با نوشته‌هاي ديگري داشت كه در آن‌ها مثلاً خانم شيرين عبادي و ديگري و ديگري را ناسزا مي‌گويند.

به چند دليل من به اين بحث وارد نمي‌شوم: اول اين‌كه نمي‌توانم هر آن‌چه را درخور است بگويم. اين هم البته از جمله مواهب زندگي در ايران است. ديگر اين كه در شرايط زندگي روزمره‌اي كه روزها با پا گذاشتن به خيابان و ديدن دهها پليس مسلح و ماشين‌هايي كه زنان و مردان را آن‌گونه مي‌گيرند و مي‌برند و ديدن مكرر كتك خوردن زنان در خيابان و فقري كه هر روز چشم‌گيرتر مي‌شود مشوش و خشمگينم و شب از تصوير دوستان و آشنايان در زندان و اخبار رسيده از آنان بي‌خواب؛ نمي‌توانم به چنين بحث‌هايي وارد شوم كه در آن يك طرف حق حاكميت را براي انجام هر عملي در جهت حفظ خود مفروض مي‌گيرد.

در اين زمانه كه به قول دوستم نادر، مجاز بزرگ با هزار زبان‌ خود را حقيقت مي‌خواند، من جايي براي انجام چنين مباحثه‌اي با آقاي درخشان نمي‌بينم؛ و چنين بحثي هم جايي ندارد چرا كه به‌سادگي من حتي اگر مي‌خواستم در نوشته‌اي دقيقاً همان جمله‌هايي را كه درخشان درباره حكومت و مقاماتش نوشته است، بنويسم، احساس امنيت نمي‌كردم. در چنين شرايطي جايي براي "بحث" باقي نمي‌ماند. اين واقعيات مشهود هستند كه راه چنان "نظرورزي‌اي" را مي‌بندند.

تنها يك نكته هست كه بايد تذكر دهم. اين ادعا ‌كه جمهوري اسلامي حكومتي ديني است، تقليل‌گرايانه ناميده شود يا ذات‌انگارانه يا تاريخ‌زدايانه، اصالتاً مدعاي من نيست؛ ادعاي امثال آقاي دباشي و اين منتقد و آن تحليل‌گر هم نيست.

دعوي ديني بودن و اسلامي بودن حكومت حاضر، قوي‌ترين ادعا و غايت اعلام‌ شده زمام‌داران آن از بدو تاسيس تاكنون بوده است؛ دعوي‌اي كه هر روز تاكيد مي شود و هر سياست‌گذاريِ جديدي در جمهوري اسلامي هم بايد عيار خود را به اين محك عرضه كند؛ از خصوصي‌سازي و منع اعتصابات كارگري گرفته، تا سياست‌هاي فرهنگي و برخورد با زنان و مردان به دليل نوع پوشش‌شان

اين‌كه يك روز چنين ادعايي براي تحقق و تبيين خود زباني چون ترمينولوژي استضعاف و استكبار علي شريعتي را استخدام مي‌كند، و روز ديگر از نظريات مصباح يزدي كمك مي‌گيرد، تنها لحظه‌اي‌ست از كل تطوراتي كه در طول تاريخ اسلام وتشيع روي داده؛ تطوراتي كه با وجود همه آن‌ها هنوز اسلام، اسلام است و تشيع، تشيع

پر گويي را تمام مي‌كنم تا نوشته‌اي درباره همان مسئله كه گفتم بنويسم

۱۶ دی ۱۳۸۶

يك ماه گذشته است

از بازداشت دانشجويان چپ دانشگاههاي تهران و شهرستان بيش از يك ماه گذشته است. در اين مدت خبر آزادي چند تن از دانشجويان مازندران منتشر شد، اما تمام دستگير شدگان تهران هنوز در بند هستند، و گويا دست‌كم از سه تن از آنان يعني سعيد حبيبي، علي كلايي و نادر احسني خبري نبوده است.

نگراني درباره برخي از اين سه نفر زماني بيشتر شده است كه خبري مبني بر خودكشي يكي از دانشجويان زنداني در سلول كنار سلول عمادالدين باقي منتشر شد. اين خبر در بيانيه‌اي كه خانواده باقي بعد از انتقال او به بيمارستان در پي حمله عصبي‌اش منتشر كردند، بارديگر تاييد شده بود؛ در اين بيانيه يكي از دلايل فشار عصبي باقي وقوع حادثه خودكشي در سلول كناري او و حس عجزي بود كه به دليل ناتواني از كمك به فرد خودكشي كرده وجدان رييس زنداني كانون حمايت از زندانيان را آزرده بود

در اين يك ماه خانواده‌هاي دانشجويان زنداني، در حد تماس‌هاي تلفني حدود يك دقيقه‌اي توانسته‌اند از فرزندان‌شان خبر داشته باشند. در اين مدت همچنين امكان اقدام حقوقي وكلاي زندانيان و ديدار با موكلانشان نيز فراهم نبوده است؛ همه چيز را با همان معيارهاي كشوري با "آزادي مطلق" تصور كنيد

اما در اين سوي ميله‌ها، خانواده‌ها و دوستان زندانيان نيز يك ماه دوندگي داشته‌اند. وبلاگ آواي دانشگاه گزارشي از اين تلاش يك ماهه را منتشر كرده است

سواي اقدام‌هاي داخلي و فراخوان اعتراض و نامه جمعي از نويسندگان ايراني براي آزادي اين دانشجويان زنداني، كمپين صلح و دموكراسي در ايالات متحده نيز دادخواستي خطاب به سران جمهوري اسلامي نوشته و خواهان آزادي اين دانشجويان به علاوه سه دانشجوي زنداني دانشگاه اميركبير شده است

در ميان امضا كنندگان اين نامه، كه در رسانه‌هاي غالب بازتابي نيافت، مي‌توان امضاي كساني چون نوام چامسكي، يرواند آبراهاميان، و ژانت آفاري را يافت

روز شنبه نيز خانواده‌هاي زندانيان به وعده‌اي كه از سوي معاون دادستان تهران براي ملاقات گرفته بودند به اوين رفتند كه ملاقاتي نگرفتند... بايد به قرار ملاقات پشت در زندان مانده باشيد تا بدانيد چه تلخي‌اي در كام‌تان مي‌ريزد اين كار

...

در همين ارتباط: اعتراض به 60 روز بازداشت علي عزيزي

خبر جديدتر در مورد علي عزيزي: آزاد شد

۱۵ دی ۱۳۸۶

پاسخ حسين درخشان

حسين درخشان در دو پست جداگانه به مطلب من پاسخ داده است؛

بخش اول: بشيريه همانقدر «چپ» است كه توني بلر
بخش دوم: بيماري تقليل‌گرايي

براي جواب دادن هنوز تصميمي نگرفته‌ام؛ اگر چه براي پاسخ به بخش اول جواب آقاي درخشان يادداشتي آماده كرده‌ بودم