...اساسى ترين نكته در اين طرح پوپوليستى كه گويا قرار است سهم مناطق محروم را از توسعه و درآمدهاى نفتى ميان آنها تقسيم كند مى تواند به شكلى اصولى از طريق پيگيرى سياست تمركززدايى اقتصادى تحقق يابد. مردمان اين مناطق مى توانند از طريق نمايندگان محلى خود درباره سهم بحق خود و چگونگى خرج كردن آن در بودجه تصميم گيرى كنند. در اين صورت چرا اين مردم بايد همچون خيل گدايان به دنبال ماشين بدوند و از شدت بيم و اميد بيهوش شوند؟چرا آنها بايد حق خود را به عنوان هديه و پاداش از دست ديگرى دريافت كنند؟
۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
ايرنا، سرويس «فرهنگي»: يك دختر فليپيني با تشرف به دين مبين اسلام، با جوان ايراني " اهل سجاس از توابع شهرستان خدابنده در استان زنجان " ازدواج كرد. خانم "اوي چري" ۲۷ساله، روز شنبه به خبرنگار ايرنا گفت: پس از مطالعه و تحقيق فراوان درباره ي دين اسلام و مشاهدهي موفقيتهاي مسلمانان ، بهاين دين مشرف شده است. وي اضافه كرد: با روي آوردن به دين مبين اسلام نام مقدس "فاطمه" را براي خود انتخاب كردم. فاطمه، ايرانيها را مردمي مهربان و خوشخلق توصيف و از آغاز زندگي مشترك خود با يك جوان ايراني ابراز خوشحالي كرد.
"اسدالله گنجخانلو" همسر ۲۷سالهي اين خانم فيلييني نيز گفت: فاطمه از موفقيت دانشمندان ايراني در دستيابي به فناوري هستهاي بسيار خوشحال است و اين توفيق را حاصل ايستادگي و استواري مردم ايران درمقابل آمريكا ميداند. وي، نحوهي آشنايي خود با "فاطمه" را همكاري با وي در هتلي در شهر دوبي ذكر كرد.
۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
چشمانداز جنگ [آمريكا] با ايران را وقتي دستكم احتمالي براي آن وجود دارد نميتوان ناديده گرفت. با اين وجود اگر بتوان پيشبيني معقولي درباره زمان احتمالي آغاز منازعه بزرگ ميان ايران و آمريكا داشت، اواخر اكتبر 2006 اصليترين نامزد چنين زماني است. همچنين ميتوان گفت كه اگر چنين درگيرياي در سال 2006 و اوائل 2007 قابل اجتناب باشد، بخت بيشتري براي حل مسالمت آميز مسئله و گسترش روابط سازنده ميان تهران و واشنگتن وجود دارد، هرچند، در شرايط حاظر چنين گزينهاي كمترين احتمال را دارد.باقي مطلب را بخوانيد.
۳۰ فروردین ۱۳۸۵
فرهاد دريا، آوازخوان مشهور افغانستان در يک اقدام بی سابقه در برابر حدود چهار صد کودک خيابانی افغان در کابل برنامه ای موسيقی و تفريحی اجرا کرد. حضور اين کودکان در برنامه فرهاد دريا موسوم به کوچه، ظاهرا تغيير بزرگی در زندگی روزمره اين کودکان بود که هر روز از بام تا شام در خيابانهای کابل مصروف دست فروشی و گدايی هستند.
در آغاز برنامه تلويزيونی کوچه، فرهاد دريا سوار بر يک سرويس (اتوبوس) گروه های کودکان خيابانی را از نقاط مختلف شهر کابل با خود همراه کرد. فضای اين برنامه که در تالار راديو و تلويزيون افغانستان در کابل برگزار شد، دوستانه و عاری از تکلف هايی معمول بود.او پس از آن، آهنگی را به لهجه محلی هزاره ای اجرا کرد که به گفته خودش برای کودکی پسرش ساخته بود: "يک دانه باچه (پسر) دارم – باچه گک طلايی – چشمکايشی (چشم هايش) وا (باز) ميشه – لا لا لا لا يی..."
در اين برنامه به شکلی هم تلاش شد هنرهای پنهانی کودکان خيابانی که شايد در لابلايی کار روزانه آنها گم شده است، دوباره زنده شده و به مردم نمايان شود. فرهاد دريا در بخش های جداگانه از پسربچه های خوردسال که به هنرهای نقاشی، موسيقی و آوازخوانی دسترسی داشتند خواست تا نمايش هايی را روی صحنه اجرا کنند. دريا به يک پسر بچه ده - دوازده ساله که در يک بايسکل (دوچرخه) سازی کار می کرد و آهنگی را با همراهی هارمونيه اجرا کرد، يک هارمونيه هديه داد. اين برنامه با اجرای مسابقه هايی ميان کودکان و اجرای چند آهنگ دسته جمعی دوام کرد.
او هفته های پيش حدود ده هزار دلار به يک موسسه فعال در زمينه پرورش و آموزش کودکان خيابانی موسوم به آشيانه کمک کرد. هزاران کودک خوردسال در جاده های کابل و ساير شهرهای افغانستان مشغول دست فروشی، موتر شويی و گدايی هستند. بيشتر اين کودکان پدران خود را در جنگ های داخلی افغانستان از دست داده اند و با اشتغال به اين کارها زندگی می کنند؛ مشغوليت هايی که گاهی مانع رفتن آنها به مکتب می شود. اين کودکان ظاهرا در روزمرگی حوادث و جريانات داغ سياسی افغانستان فراموش شده اند و به نظر می رسد فرهاد دريا با اجرای برنامه ويژه ای برای آنها، تلاش دارد توجه دولت و مردم را به اين کودکان جلب کند.
زندگي بمب و ديگر هيچ
از آنسوي ديوار: «...معمولاً تا جواب بشنوی هر لحظه سالی میشود. در دلت دعا میکنی که جای پرتی باشد، که فقط زخمی شده باشند یا اگر کسی کشته شده تعداد بالا نباشد، که هیچکس را نشناسی، که اگر میشناسی از دور بشناسی و هزار و یک فکر دیگر...»
۲۸ فروردین ۱۳۸۵
ايمني هستهاي؟
در اين افتخار ملي هستهاي ما درباره تنها چيزي كه صحبت نميشود بحث ايمني است. مانند خيلي چيزهاي ديگر ما نميدانيم كه اين حق مسلم را به چه بهايي دارند به ملت ميدهند؛ نميدانيم كه مردم اطراف سايتهاي هستهاي بايد منتظر چه پيامدهايي باشند و چه فكري براي ايمنيشان شده است. با توجه به مخفيكاريها و فشارهايي كه در ميان بوده و در مملكتي كه چند روز در ميان هواپيما ميافتد و پمپ بنزين ميتركد و قطار پنبه و بنزين آتش ميگيرد چشممان نبايد آب بخورد.
در اين دو لينك هم ميتوانيد پوششهاي معمول محافطت در برابر تشعشع را ببينيد (+ و *). اين يكي هم تصاويري از سايت ناتو است كه افرادي را با پوشش محافظ در برابر تشعشع هستهاي نشان ميدهد. اين عكس هم مربوط به يكي از تعضاي دپارتمان كامپيوتر دانشگاه تورونتو است كه در يك نيروگاه هستهاي انداخته و در سايتش گذاشته.
به نظر شما اينها چهقدر با تصاوير ايراني مشابه كه تازه جنبه تبليغي هم دارد قابل مقايسه هستند؟ تازه اينها به اصطلاح همان جوانهاي افتخار آفريني هستند كه اينهمه دربارهشان داد سخن داده ميشود. با وجود اين وضعيت بر سر مردم منطقه چه ميآيد؟
۲۷ فروردین ۱۳۸۵
اين مسئله هستهاي ايران به قول علي ملائكه كه مرا به اين عكس دلالت كرد همواره «ناموسي و تبليغاتي» بوده است. كليشه تصوير يكي از روزنامههاي پيش از انقلاب را كه ويكيپديا بهعنوان تصوير معرف برنامه هستهاي ايران در زمان شاه برگزيده را ببينيد:
۲۵ فروردین ۱۳۸۵
دوستي بزرگوار از لندن زنگ زده بود كه آنجا چه خبر است؟! او كه خود دستي در كار خبر رساني دارد و از طرف ديگر در يك محيط دانشگاهي كار ميكند ميگفت كه ديگر نميتواند جواب همكارانش را بدهد و وقتي ميپرسند كه چه اتفاقي دارد در ايران ميافتد مجبور است بگويد كه نميداند. گفتم شما نگران نباشيد اينجا جشن است! همه هم خوشحال هستند. بعضي هم كه خوشحالتر هستند دارند بين مردم كيك زرد و شربتِ آب سنگين پخش ميكنند. دوستم مكثي كرد و گفت: ميترسم كار به آب زرد و كيك سنگين بكشد!
از همان ساعات نخست كه ديدمش فكر كردم اگر روزي وضع بهجايي برسد كه اين مادر بيچاره ديگر نتواند براي دخترش همين آمپولهاي هر روزه كورتون را تهيه كند، كار او به كجا خواهد كشيد؟ آيا مادر خواهد ديد كه چگونه دخترش بعد از عمري رنج، نهايتاً جلو چشمانش از شدت درد جان ميسپارد؟
به چه كسي برميخورد كه فردا هزاران نفر چون او در شرايط تحريم و جنگ و ويراني جان بكنند؟ آقاياني كه اين عدالت هستهاي را براي اين ملت بيچاره به ارمغان آوردهاند؟
***
روزي كه آن شماره شرمآور هستهاي شرق منتشر شد در آبدارخانه كه غذا ميخورديم با چند تا از دوستان صحبت همين مسائل و روزنامه آن روز و اين چيزها بود. مسئولان آبدارخانه شرق دو مرد مسن جا افتاده و محترم هستند كه يكيشان بياغراق پرابهتترين آدم روزنامه است! با يكي از دوستان بحث از سرمقاله به صفحه ما كشيد و به وقايع فرانسه.
اينجا همان كه گفتم پرابهت است و همه ازش حساب ميبرند وارد بحث ما شد و شروع به مقايسه حساسيت مردم فرانسه نسبت به وضعشان با مردم ايران كرد. ميگفت و افسوس ميخورد از اينكه ما چقدر بيخبريم از انچه به سرمان ميآورند و آنها چه اندازه هشيار. از آن مهمتر، چيزي كه همكارش را هم به بحث كشاند، اين بود كه بر بيتفاوتي متقابل ما نسبت به سرنوشت همديگر تاكيد مي كرد؛ از اينكه تا بلا به سر خودمان نيايد و، و حتي بعد از اين كه بلا به سرمان هم بيايد!، خياليمان نيست كه ديگري چه ميكشد و بر او چه ميگذرد.
همكارش هم كه در همينجا وارد بحث شده بود شروع كرد به تعريف از تجمعهاي كارگري كه در آنها شركت كرده بودند و كتكهايي كه خورده بودند. اگرچه پيشتر هم، خصوصاً در ايام انتخابات با هم بحث كرده بوديم، اما انگار كه اينبار تازه وجهي ناگشوده از شخصيتشان برايم عيان شده بود؛ اينكه پشت اين چهرههاي آرام و گاه ملول و شاكي شخصيت فعال ديگري هست كه بيسر و صدا در تجمع شركت ميكند و كتك ميخورد و بعد تجربهاش را بازانديشي ميكند. ديدم كه اگرچه از هم بيخبريم و با هم تفاوت داريم، اما تنها نيستيم.
اينجا بود كه باز ديدم جنگطلباني كه ايران را به سمت بحران ميبرند، چگونه همين شعلههاي باقيمانده حساسيت اجتماعي را هدف گرفتهاند و ميخواهند كه در هياهوي بحراني خود ساخته خاموششان كنند...
۲۳ فروردین ۱۳۸۵
تظاهرات و اعتصابهاي دانشجويي و كارگري در فرانسه در اعتراض به قانون «استخدام اول» در حالي تيتر يك روزنامههاي راستگراي ايران ميشود كه مدت زمان زيادي از برخورد شديد با كارگران معترض شركت واحد اتوبوسراني تهران نميگذرد. تظاهرات فرانسويان از آنجا كه به هر طريق نوعي اعتراض به يك دولت «غربي» است براي اين گروه از رسانهها جالب توجه است. حال اينكه چنين تظاهراتي در اعتراض به وضع كدام معيارها و مقررات صورت گرفته و خود ما در مقايسه با آنچه اتفاق افتاده كجاي كاريم چيزي نيست كه مورد توجه چنين رسانههايي باشد. كساني كه در فرانسه اعتصابات و تظاهرات را سازمان ميدهند، تشكلهاي بزرگ اتحاديهاي و صنفي هستند؛ سنديكاهاي قدرتمند و با سابقه كارگري و دانشجويي. چنين تشكلهايي كه از اين جانب شرقي برايشان هورا كشيده ميشود سازمانهايي هستند كه اقدام به تشكيلشان سالها است كه ديگر به روياي كارگران و دانشجويان ايراني پيوسته است. در ايران نه تنها كارفرمايان و سرمايهداران با تشكيل هرگونه اتحاديه و سنديكاي مستقل به شدت مقابله ميكنند بلكه دولت نيز چنين تشكلهايي را غير قانوني ميداند؛ اظهارات شهردار تهران و اعضاي شوراي شهر و ديگران در دوران بحران كارگران شركت واحد در مورد اين مسئله صراحت داشت.
قانوني كه در فرانسه مورد اعتراض است به كارفرمايان اجازه ميدهد كه بدون ترس از هرگونه پيگرد قانوني كارگران زير بيست و شش سال را در يك مدت دوساله به استخدام موقت درآورند به اين معني كه حق تام در استخدام و اخراج آنها داشته باشند؛ عدم پيگرد قضايي در اين موارد در واقع به معناي عدم شمول قوانين كار در مورد اين كارگران است. معترضان فرانسوي همچنين به كاهش مقررات حفاظت از تحصيل رايگان براي محصلان زير چهارده سال و نيز كاهش سن مجاز كار شبانه از 16 سالگي به پانزده سالگي هم معترضند. و همه اين اعتراضات را هم از مجراي سنديكا و اتحاديه پيش ميرود.
حال به خودمان نگاه كنيم، ما در كجاييم كه روزنامههاي رسميمان هر روز تيتر صفحه نخست خود را به تحولات اعتراضات فرانسه اختصاص ميدهند و چنان وانمود ميكنند كه گويي اين هم يكي از شكستهاي مغرب زمين است؟ استخدامهاي سهماهه در تمام سنين كاري تا چه حد انساني هستند؟ شمول بيمه بر كارگران ما تا چه حد است؟ كودكان كار در ايران چه وضعي دارند؟ چند تا اتحاديه كارگري داريم!؟
واقعيت اين است كه قواعد موجود كار در ايران از يكسو يك اشرافيت كارگري را در كارخانههاي دولتي به وجود آوردهاند كه با وجود آن ما شاهد كارخانههاي دولتي با مازاد چند برابر نياز نيروي كار هستيم كه عملاً مانعي بزرگ پيش روي توليد بهصرفه بهوجود آموردهاند و هيچ امكان انساني و عاقلانهاي هم در اين ساختار براي تصحيح و تعديل اين مشكل پيشبيني نشده است. چنين شرايطي كه دولت به عنوان بزرگترين كارفرماي داخلي و در عين حال واضع قوانين كار آن را به وجود آورده عملاً كارفرمايان مستقل را هم در شرايطي قرار داده است كه استخدامهاي موقت را بهترين راه براي تنظيم شكل حقوقي روابطشان با نيروي كار بيابند. طيف تفاوت وضعيت در اين نوع استخدامها چنان وسيع و گسترده است كه قضاوت يكباره در موردشان ممكن نيست؛ كاركنان روزنامه شرق فيالمثل در ميانه اين طيف هستند و نانوايان مهاجر در تهران كه ماهي يك هفته كار دارند و در همان هفته روزي دوازده تا چهارده ساعت كار دارند در سوي ديگر ماجرا؛ كارگران نيشكر خوزستان هم كه عملاً با وضعيت رقتبارشان در هيچ كجاي اين طيف نيستند. اين جا دولت به مثابه بزرگترين كارفرما هم شرايط كار كارگران را از فراسر آنها تعيين كرده است و هم شرايط كار ديگر كارفرمايان را.
وقتي هم كه صحبت راه حل در اين معضل به ميان ميآيد همه راه حلها متوجه تعديل قانون كار ميشود؛ مسلماً اين قانون قانوني مشكل دار است اما در چه شرايطي ميتوان به تصحيح عادلانه آن انديشيد؟ در جايي كه كارگران به هيچ وجه امكان داشتن تشكل و صدايي مستقل ندارند چگونه ميتوان به «تصحيح» عادلانه اميدوار بود؟ اگر اعتراض براي كارگران و دانشجويان فرانسوي خوب است چرا حتي مقدمات آن، يعني حق داشتن اتحاديه و سنديكا، هم از كارگران و دانشجويان ايراني دريغ ميشود؟
راه حلهايي مانند خارج كردن كارگاههاي كوچك، كه بزرگي و كوچكيشان هم تابع وسعت نظر آقايان شده است، از شمول قانون كار تنها به رواج نوعي رابطه يكطرفه بين كارگر و كارفرما خواهد انجاميد كه در آن كارگر مجبور به پذيرش هرگونه شرايط تعيين شده از سوي كارفرما است. اما چنان كه پيش از اين هم بارها در اين صفحه نوشتيم، راه حل عادلانه راه حلي است كه در آن عامليت هر دو طرفِ كارگر و كارفرما به رسميت شناخته شود و اين جز با به رسميت شناختن تشكلهاي كارگري مستقل ممكن نيست. اين كه در تبليغات سياسي از تظاهر كنندگان فرانسوي ستايش كنيم و در عين حال نگوييم كه در تظاهرات آنها چه چيزي مورد اعتراض است يا نسبت خودمان را با شرايط مشابه موجود در ايران روشن نكنيم هر چه باشد صداقت در سياست نيست. فرانسويان كار خود را ميدانند؛ به خودمان نگاه كنيم.
۲۰ فروردین ۱۳۸۵
مدتي است اينجا ننوشتهام. سال با شدت يافتن بيماري فاطمه، همسرم، شروع شد. همه تعطيلات را در خانه بوديم. و اين چند روز آخر را هم در بيمارستان- تا عصر ديروز.
پيش از بيمارستان دل و دماغ نوشتن نداشتم. خودِ بيمارستان براي نوشتن بسيار داشت اما در آن روزها هم دستي به نوشتنم نبود. الان هم ماندگي و دلمشغولي بيش از اين نميگذارد. تا بعد.
در همه اين روزها دنيا هزار چرخ خورده فارغ از ما. بعد از اين هم چنين خواهد بود:
بسي تير و مرداد و ارديبهشت/ بيايد كه ما خاك باشيم و خشت
سال نوتان هم مبارك.