۸ اسفند ۱۳۸۴


بيانيه جمعي از فعالان مسائل زنان
در حمايت از كارگران زنداني و خانواده‌هايشان

اعتصاب كارگران شركت واحد اتوبوسراني براي درخواست ترميم دستمزد و بهبود شرايط اسف بار زندگي خود، به جاي پاسخ درخور به دستگيري اعضاي هيئت مديره سنديكاي اين شركت انجاميد. اين برخورد که نشان داد گوش شنوايي براي اين خواسته‌هاي بر حق وجود ندارد به خودي خود مصداق بارز ناديده گرفتن حق تشکل و آزادي بيان بود. اما تهاجم شبانه به کارگران معترض و بازداشت جمع کثيري از ايشان به اين مسئله ابعاد گسترده تري بخشيد. زنان و کودکان اين کارگران زحمتکش نيز از بي مهري بي نصيب نماندند. همسران اين کارگران علاوه بر ضرب و شتم و بازداشت موقت، اکنون بايد بار سنگين خانواده را به تنهايي و با دست خالي بر دوش بکشند. اين زنان شريف که پيش از اين نيز به زحمت مي توانستند امور خانواده را با درآمد اندک مردان خود سر و سامان دهند اکنون از همين حداقل نيز بي بهره مانده اند.فشارهاي اجتماعي مضاعفي كه بر اين زنان فداكار و شرافتمند وجود داشت اكنون چند برابر شده است. آنان بايد علاوه بر فشار اقتصادي بار محروميت هاي رواني و فرهنگي را نيز بر دوش بكشند و به تنهايي با انواع مسايلي که در اين جامعه نا امن اعضاي خانواده را تهديد مي کند روبرو شوند. بي اعتنايي و خاموشي در برابر بي مهري با اين زنان فداکار جايز نيست. ما ضمن همدردي با همسران کارگران بازداشت شده حمايت خود را از اقدامات اصولي، انساني و حق طلبانه كارگران شركت واحد و اعضاي سنديكاي اين شرکت اعلام مي کنيم. و از تمامي زنان و مردان آگاه و مسئول در ايران و سراسر جهان مي خواهيم به ياري خانواده کارگران بازداشت¬شده بشتابند و حمايت مادي و معنوي خود را از آنان دريغ نکنند. همچنين در پايان از مسئولان مي‌خواهيم كارگران زنداني را هرچه سريع تر آزاد كرده و شرايط بازگشت به كار آنان را فراهم آورند، تشكيلات كارگري و سنديكاي آزاد و مستقل را به رسميت بشناسند، و از هرگونه اقدامي در جهت اخراج كارگران جلوگيري کنند... امضاها و متن اصلي بيانيه را در اين‌جا ببينيد

۲۵ بهمن ۱۳۸۴

به نام آزادي بيان؛ براي مدافعان واقعي حقوق مسلمانان

صحبت از آزادي بيان است؟ حكايت كارتون‌هاي دانماركي است يا رئيس مجلس كه در مراسم كتاب سال رسماً از سانسور سخن مي‌گويد؟ نه من مي‌خواهم از اتوبوس‌رانان تهراني بگويم. از كارگراني كه نتوانستم جز به اشاره درباره حق‌شان بنويسم؛ و وقتي مظلومانه زير ضرب رفتند و بازداشت شدند و خانه‌شان مورد هجوم واقع شد باز هم جز به اشاره نشد كه به آن‌ها بپردازم؛ به آن‌ها و البته به چيزهاي ديگر

گفتند سنديكا غير قانوني‌ست و با اين گفتن‌شان گويي مي‌خواستند هر بدي را كه كرده و پوشانده بودند پنهان كنند: كتك زدن رانندگان؛ دستگيري خود و هم‌سران‌شان؛ و آزار كودكان‌شان. اما سنديكا توجه نكردند كه اگر حاكميتي سنديكا را غير قانوني بداند رسماً اعلام كرده است كه نيروي كار را در برابر هر متعدي‌اي بي‌دفاع مي‌خواهد

اما خوب مي‌دانيد من چون آزادي بيان خيلي دارم و عدالت هم همين‌طور و هر چه هم كه كم دارم قرار است با حق هسته‌ايم بگذارند كف دستم ترجيح مي‌دهم خودم از آن‌ها چيزي ننويسم؛ البته يكي ديگر هست كه خيلي بهتر از چيزي كه من مي‌توانستم بنويسم و چاپ كنم نوشته؛ بخوانيد.

منتي را كه در زير لينك مي‌دهم گزارشي است كه چند روز پيش
نيك كوهن در مورد همين واقعه اعتصاب كارگران اتوبوس‌راني تهران و اعتراض‌هايي كه به آن شده براي آبزرور نوشته است:چرا كارگران اعتصاب‌كننده اتوبوس‌راني تهران مدافعان واقعي حقوق مسلمانان هستند

۲۳ بهمن ۱۳۸۴

دي‌شب بيدار بوده‌ام تا مقاله‌اي بنويسم. هنوز تمام نشده. صبح است ديگر. بچه‌ها در دبستان سر كوچه دوباره صف كشيده‌اند. خانم ناظم پشت بلندگو است. صدايش مي‌آيد اگر خواب نباشي. فرياد مي‌زند. فريادي كه مدت‌هاست نمي‌زده: مرگ بر آمريكا، مرگ بر اسرائيل، مرگ بر... گوشخراش مي‌شود تركيب صدايش با صداهاي اين نوخواستگان كه تكرارش مي‌كنند. صبح است ديگر، بيست و سوم بهمن.

ديروز هم كسي ميكروفن را از روي تريبون به طرف مردم گرفته بود تا «خواست»شان را فرياد كنند. قيافه‌اش مرا ياد مدير مدرسه‌مان مي‌انداخت در همين دبستان سركوچه كه من هم زماني در آن درس مي‌خواندم. مديرمان مداح بود. هر صبح، آري هر روز صبح جمع‌مان مي‌كرد سر صف و مي‌خواند؛ فصلي شعار و فصلي نوحه و دوباره فصلي شعار كه در آن همه را نابود مي‌كرديم و پيش از همه روح‌ خودمان را. چه دلتنگ كننده بود آن روزها و چه ناخوشايند بود آن مدير كه همه به ظاهر احترامش مي‌كردند و در غيبتش همان نفرتي را كه او به تمام هستي مي‌افكند به سويش نشانه مي‌رفتند. رب‌النوع نفرت بود در كودكي من.

دلم به حال بچه‌هاي مدرسه سر كوچه مي‌سوزد. دلم براي اين‌ها كه به جاي ديروز من نشسته‌اند مي‌سوزد. چرا در اين خراب آباد زمان فقط به عقب برمي‌گردد؟ آي مردم! آي پدر و مادرهاي اين بچه‌ها كه خودتان آن سال‌ها روي همين صندلي‌ها نشسته بوديد، حالا ساعتي در صبح و ساعتي در ظهر پشت در همين مدرسه مي‌ايستيد و صداي بچه‌هاتان را مي شنويد، خوشايند است اين صدا؟ چيزي را به يادتان نمي‌آورد؟ بازگشت را دوست داريد؟ صداي جغد جنگ را دوست داريد؟ يادتان رفته چند موشك در نزديكي همين مدرسه فروافتاد؟ يادتان رفته قيافه‌هاي سراسيمه پدر و مادرتان را كه با وحشت و سربرهنه و پا برهنه به سوي مدرسه دويده بودند؟ يادتان رفته قيافه‌هاي هم كلاسي‌هايي را كه پدر و مادرشان نمي‌رسيدند؟ يادتان رفته ناظم مستاصل را كه نمي‌دانست با اين بچه‌ها چه كند؟ همه چيز يادتان رفته؟ جنگ يادتان رفته؟ چه مي‌خواهيد؟

...

۲۰ بهمن ۱۳۸۴

مي‌خواهند عاشورايي عمل كنند؟

تاريخ چيز خوبي‌ست براي نخواندن؛ براي از ياد بردن و براي تحريف كردن. حكايت ايدئولوژي‌هايي كه استناد تاريخي براي عمل‌شان مي‌آورند هم از اين زاويه نگاه جالب است؛ خيلي از اولياء و اشقيا هر بار بايد به صف شوند تا آقايان توجيه اعمال‌شان را با بازگويي و اشاره به داستان‌ آن‌ها به دست دهند. اين را دوستان مردم‌شناس بهتر مي‌دانند و بهتر مي‌توانند برايمان توضيح دهند كه «داستان‌»ها چه نقشي در جهت‌دهي به زندگي اقوام داشته و دارند، اما وقتي پاي استفاده سياسي از اين داستان‌ها به ميان مي‌آيد و قرار مي‌شود كه با استناد به آن‌ها سرنوشت مرگ و زندگي ملتي را رقم بزنند كه كم و بيش با اعتقاد به همين ماجراها زندگي مي‌كند، آدم بيش از پيش به اين صرافت مي‌افتد كه ببيند اين‌ها دارند از چه استفاده مي‌كنند و چه مي‌گويند

حالا دارند مي‌گويند كه مي‌خواهند عاشورايي عمل كنند، محرم هم هست و امروز هم كه عاشورا بود و... خيلي خوب منظورشان چيست؟ مي‌خواهند چه كنند؟ منظورشان اين است كه مي‌خواهند تا پاي «شهادت» و فنا بروند؛ ملت آماده است تا بر سر «حق» خود بايستد؛ ما از جنگ هراسي نداريم؛ و شايد مهم‌ترين چيز ناگفته اين كه فكر مي‌كنند او كه در عاشورا شهيد شد نزديك به هزار و چهارصد سال است كه اسطوره و الهام‌بخش شده است؛ پس اگر كسي عاشورايي عمل كند و فنا شود مي‌تواند اميد ببندد كه گيرم اگر نه ده سال ديگر، پنجاه سال بعد دوباره سر بلند مي‌كند

خوب است؟ نميدانم. چيزي كه من مي‌دانم اين است كه آن كه در عاشورا شهيد شد، به هر نيت كه رفت (ابن خلدون را جدي بگيريم؟) اندكي از ياران و خاندانِ هم‌راه را با خود برد و تا شب آخر هم گفت كه هر كه مي‌خواهد برگردد كه اين‌ها با من كار دارند؛ با اين‌كه جريان خلافت را هم قبول نداشت (تفسير شيعي از اعتقاد او درباره خلافت را بپذيريم يا تفاسير ديگر را) تنها اكتفا كرد به اين كه خود به قيمت شرافتش بيعت نكند؛ براي كسي تكليف تعيين نكرد اگرچه به روايت همين شيعه‌اي كه حالا مي‌خواهد عاشورايي عمل كند از ديگران به اين تعيين تكليف سزاوارتر بود، و تا وقتي پي‌در‌پي دعوت نشد تا به پيشوايي براي تن ندادن به حكومت خليفه‌اي كه بر حق نمي‌دانستند برخيزد، برنخاست. زماني هم كه ديد دعوت‌كنندگان برگشته‌اند و به سپاه مقابل پيوسته‌اند يا از ميان رفته‌اند از آنان كه آمده بودند تا از او به زور بيعت بگيرند خواست كه راهي باز كنند تا از سرزمين اسلام خارج شود تا ديگر تكليف بيعت برگرده او نباشد. نكردند. سياه‌دل‌تر و فرومايه‌تر از اين بودند كه از كشتن و كشته شدن حتي به بهاي استوار نگه‌داشتن پايه‌هاي حكومت‌شان بپرهيزند. كردند آن‌چه كردند

حالا عاشورايي عمل كردن چه‌گونه است؟ برويد سفارت‌ها را آتش بزنيد ته مانده آبروي اين مردم بيچاره را هم ببريد و «دشمن» را هم با آن ديپلماسي خردمندانه‌تان واقعاً بي‌چاره كنيد كه حتي اگر هم به‌خاطر گرفتاري‌هاي جهاني ديگرش نمي‌خواهد الان به درگيري با شما فكر كند چاره‌اي نبيند از اين كه به هر صورت به همين راه برود؛ خوب است ديگر اين هم يك جور پيروزي است در تحميل اراده‌تان، نيست؟ حالا ما هم بايد برايتان آرزوي موفقيت كنيم و فرياد بزنيم كه «هر چه شما خواسته‌ايد»- و ما هم كم‌تر از آن «دشمن» از بود و نبودش خبر داشته‌ايم- حق مسلم ماست؟ چه‌طور است؟ خوب به راه امام حسين رفته‌ايد؟ آفرين

۱۸ بهمن ۱۳۸۴

آغازِ پايان

مي‌خواستم شروع كنم
ديشب مطمئن شدم كه نمي‌شود
ديشب شب سياهي در تاريخ اين سرزمين بود
نه فقط به خاطر اين كه جايي را به غيرتي آتش زدند؛
اين نخستين بار نبوده است در اين مرز پر گهر
كه حالا حق هسته‌اي هم مي‌خواهد

ديشب سياه بود
كه در ميانه آن‌چه عزا مي دانند
در دل به سياه‌كاري خود مي‌خنديدند
و براي جهالت خود فرياد شادي سر مي‌دادند
هرچند ديگر تفاوتي ميان شادي و عزايشان نيست

براي محمد چنين مي‌كردند و مي‌كنند؟
براي او غيرت مي‌ورزيدند؟
حاشا

اوهر كه بود و هر چه كرد
نسبتي با اين‌ها نداشت

آن‌قدر بود كه در كتابش براي خود او آمده
و لو كنت فظا غليظ القلب ...
اين‌ها اما هستي و مستي از جاي ديگر مي‌گيرند

بگذريم كه در گوش خر ياسين و غيره خواندن
سال‌هاست كه ضرب‌المثل شده

ديشب آغاز پاياني بود
چشمي مي‌خواست اين ديدن كه آن‌ها نداشتند و ندارند

ديشب براي اين مرز پر گهر آغاز رسمي
تاريخي بود كه پيراهن سياه‌ها مي‌نويسندش
تاريخي كه به اسم محرومان شروع مي‌شود
ولي رانندگان شركت واحد در زندان‌اند

تاريخي كه به نام نانِ محرومان آغاز مي‌شود
ولي آوردش آتش است
تاريخي با اسم شكم‌هاي گرسنه، به رسم جنگ
تاريخي كه اگرچه تا آخر به دست همان‌ها
ظاهراً پيش مي‌رود، اما اين‌جا اين آخر هر چه هم به تاخير بيفتد
همان پايان هم هست
پايان

۱۶ بهمن ۱۳۸۴

سلام
نوشتن را رها كردم چون نمي‌توانستم، و اكنون، زماني كه شايد نبايد نوشت، دوباره آغاز مي‌كنم
به اين محيط جديد عادت ندارم و خيلي چيزهايش را هم بلد نيستم؛ به‌هيچ‌وجه به راحتي و خوشايندي جايي كه محمود تدارك ديده بود نيست
فعلاً اين پست رابراي امتحان مي‌گذارم تا بعد؛ در اولين شبي كه پرونده ايران به شوراي امنيت گزارش شده بيش از اينم جمعيت خاطر براي نوشتن نيست