۲۷ اسفند ۱۳۸۴
۲۵ اسفند ۱۳۸۴
ديروز خبر مرگ مسعود يزدي را شنيدم. آن هم پس از مدتها كه دنبالش ميگشتيم. بيشتر از يك ماه بود كه از پيرمرد خبري نبود و نميتوانستيم پيدايش كنيم. در اين مدت تلفني داشتيم از يكي از همسايههايش كه مطمئنمان كرد – چه اطمينان بيهودهاي- كه او در خانه نيست. دوستانش تا بندر لنگه هم سراغش را گرفتند.
عاقبت سه روز پيش جنازهاش را در خانه پيدا كردند. پيرمرد بي كس بود. از آخرين همسرش هم جدا شده بود؛ حالا همين خانم است كه با اين كه ديگر نسبتي با يزدي نداشته احساس مسئوليت ميكند و دنبال كار كفن و دفنش است. يكي دو تا فاميلي هم كه ظاهراً دارد از آنهايي هستند نداشتنشان بهتر است. يكي دو دوست خوب و صبور هم داشته كه الان در غم اويند؛ خصوصاً اين آقاي مجيد مددي.
يادم نميرود اولين باري را كه ديدمش؛ پيرمردي با دستانه لرزان آمد به دفتر روزنامه و مقالهاي درباره ريشههاي افلاطوني انديشه رالز آورد. به نظر ميآمد رفت و آمد برايش بسيار سخت باشد. به همين خاطر مثل خيليهاي ديگر از او نخواستم كه بعداً تماس بگيرد. گفتم باشيد تا بخوانم. خواندم. عجيب بود. جاهايي نثر به هم ريختهاي داشت ولي كليت مقاله حاكي از يك دريافت عميق بود. مضمون آن هم يكي از مسائل بسيار تخصصي بود. نوشتههايي كه براي ما ميآورد تا آخر همينطور ماند؛ آميزهاي از نبوغ و پريشاني.
با احتياط از اين پيرمرد لرزان كه سر و وضع نامرتبي داشت پرسيدم كه كيست و اگر ميشود از سوابق و تحصيلاتش بگويد...
از يكي از معتبرترين دانشگاههاي انگلستان Mphil گرفته بود در فلسفه سياست. مدتي هم در دانشگاه ملي/ بهشتي درس داده بود.
بعداً فهميديم كه پريشانحالي مكرر مجال ماندن بر سر هيچ كار ثابتي را برايش نگذاشته بود. بسياري از اطرافيان هم از دورش پراكنده شده بودند. آشنايانش كه بسياري را ما بعد از چاپ مقالههايش كشف كرديم از نبوغ جوانياش ميگفتند. يكي دو اثري هم كه از بيست سي سال پيشش مانده بود از همين حكايت داشت.
راستش همان اولين ديدار وقتي فهميدم يزدي آدمي درسخوانده است و درست همان چيزهايي را خوانده كه من هم دنبالشان بودم و ديدم كه چه حال و روزي دارد ترسيدم؛ فكر كنم همان موقع هم به اميد مهرگان و حامد يوسفي گفتم كه در همين ديدار اول احساس كرده بودم كه دارم آينده خودم را ميبينم؛ فكر نميكردم اما اين نماد آينده ...
يزدي كاري جز خواندن و نوشتن نداشت؛ كاري برايش نمانده بود. وضع زندگيش از نظر مالي هم بد نبود اما پريشان رواني بسيار رنجورش كرده بود.
اين اواخر تا پيش از اين كه گمش كنيم؛ در گوشه خانه خودش گمش كنيم تقريباً هر روز با هم تماس تلفني داشتيم. وقتي روزنامه در ميدان آرژانتين بود هفتهاي يكي دوبار به ما سر ميزد. عجيب اين كه از وقتي نزديكتر شديم كمتر ميآمد يا من كمتر ميديدمش. اما تقريباً هر روز تلفني صحبت ميكرديم. هر بار هم ميپرسيد كه چه خبر كمي حرفهاي خندهدار ميزديم و بعد ميپرسيدم كه چه ميخواند؛ تقريباً هفتهاي دو سه كتاب ميخواند و به فارسي هم تقريباً فقط روزنامه مي خواند؛ مي گفت مگر كتاب خوب هم به فارسي درميآيد؟!
آخرين باري كه يادم ميآيد داشت كتابي از كامو ميخواند. هميشه ميگفت كتاب بايد لذت بخش باشد...
ببخشيد حالم بد است...
۲۲ اسفند ۱۳۸۴
دفن شهداي گمنام در دانشگاه شريف
امروز ميخواستند در دانشگاه صنعتي شريف چند شهيد گمنام را دفن كنند.اين كار را هم نهايتاً كردند. گزارشهاي كاملتر تا فردا منتشر ميشود و اگر بتوانم لينكشان را ميگذارم.
خبر ادوار نيوز درباره حمله به دانشجويان معترض: دانشجويان بسيجی با حمايت گروه زيادی از نيروهای لباس شخصی با هجوم به دانشجويان دانشگاه شريف كه در محل در نظر گرفته شده برای تدفين شهدا تجمع كرده بودند، با پرتاب گاز اشك آور و ضرب و شتم شديد دانشجويان دختر و پسر حاضر در محل در حاليكه فرياد يا حسين سر داده بودند به زور پيكر شهدا را دفن كردند. بنابر گزارش شاهدان عينی سعيد حداديان مداح معروف از پشت بلندگو هدايت حمله كنندگان را بر عهده داشته است.به گزارش خبرنگار ادوارنيوز عده ديگری از دانشجويان با هجوم به دفتر رييس دانشگاه شريف با شكاندن شيشه های دفتر رييس دانشگاه خواستار پاسخگويی وی شدند. برخی گزارشها از ضرب و شتم ريس دانشگاه شريف توسط دانشجويان معترض حكايت داردجو دانشگاه شريف به دليل شليك چند گاز اشك اور و حضور نيروهای لباس شخصی فوق العاده ملتهب گزارش می شود و تمامی كلاسهای اين دانشگاه تعطيل شده است.گزارشهای تكميلی حاكی است در اين مراسم مهرداد بذرپاش رييس مشاوران جوان رييس جمهور نيز فعالانه حضور داشته است. همچنين امروز ورود به دانشگاه شريف با ارائه كارت بسيج هم امكانپذير بوده است.
***
ادامه: زمانيكه اين پست را مينوشتم از اين كه رئيس دانشگاه را دانشجويان كتك زدهاند خبر نداشتم. يكي از خوانندگان به درستي به اين مسئله و قبح آن اشاره كرده. دوستان ديگري هم در اين باره در وبلاگهاشان چيزهايي نوشتهاند.
كتك زدن آقاي سهرابپور كار بسيار زشتي بوده كه حتماً بايد از آن عذر خواهي شود؛ آيا اگر زورمان به دار و دسته سعيد حداديان نرسد بايد يكي ديگر را بزنيم كه كمزورتر، بيپشتيبانتر و البته كمتقصيرتر است؟
من به اين به اصطلاح استشهاديهايي فكر ميكنم كه وقتي نميتوانند رودر رو با ارتش اسرائيل بجنگند اتوبوس بچه مدرسهايها را منفجر ميكنند؛ گيرم با حمله انتحاري؛ چه فرقي ميكند به حال آن بچههاي بيگناه؟ آيا كتكزدن سهرابپور به نحو طنز آميزي با آن كار قابل مقايسه نيست؟
۲۱ اسفند ۱۳۸۴
۲۰ اسفند ۱۳۸۴
۱۸ اسفند ۱۳۸۴
دسكتاپِ يوزر شخصي هر كدام از بچهها سر كار ما اغلب به كاري كه در آن روزها ميكنند و مطالعهاي كه دارند مربوط است. مدتي است كه تصوير دسكتاپ من هانا آرنت است. پيش از آن هم عكس رزا لوكزامبورگ بود. اين روزها در كنار هزار كار ديگر مشغول خواندن ترجمه فارسي رساله آرنت «درباره خشونت» هستم؛ بينظير است. كلاً آرنت بينظير است.
كتاب «درباره خشونت» را آرنت پس از كتاب «درباره انقلاب» نوشته و هر دو هم به فارسي ترجمه شدهاند. اولي را (مثل دومي!) عزتالله فولادوند ترجمه كرده و در موقعيتي بحراني يعني سال 1359 به چاپ سپرده است (خوارزمي). عنوان فارسي كتاب هم «خشونت» است. ديدگاه ارنت از آن رو مهم است كه بخش مهمي از تاريخ اروپا و آمريكا را خود شاهد بوده و كاويده و خشونت را در آنها ديده است؛ از خشونت نازيها و نسلكشي همنژادان يهودياش در آلمان نيمه اول قرن، تا خشونتهاي سياهپوستان و پليس در امريكاي نيمه دوم قرن.
از ديشب كه روايتهاي وبلاگي خشونت پليس و لباس شخصيها با تجمع آرام هشت مارس را ميخوانم دارم سعي ميكنم همه دانستهها و خواندهها و ديده و شنيدههاي اين چند مدت را كنار هم بگذارم ببينم چه ميشود ازشان درآورد؛ كشوري كه براي غني كردن سوخت سهسال نيروگاه بوشهر كه از سد كرج هم كمتر برق ميدهد دارد به جنگ ميرود و آن وقت در آن نه تنها اعتصابهاي كارگري را سركوب ميكنند، بلكه به تجمع درويشان شيعه و زنان و مردان برابريخواه هم رحم نميكنند. الگو دادن براي چنين اتفاقهايي دشواتر نيست. از ماهها پيش، پيشبيني خيلي از اين چيزها را ميشد كرد. اما همين آسان نمودن ميتواند آدم را آسان هم به خطا بيندازد. به هر حال سركوب كساني كه شعار صلح و برابري ميدهند خواهي نخواهي معاني بسيار دارد.
اين كه چنين پليس و نيروي امنيتياي (امنيت!!) با مردم چنين كند برايم دور از انتظار نبود، اما وقتي روايت در روايت كساني كه كتك خورده بودند ميخوانم كه «... سیمین [بهبهاني] دارد می لرزد...ما زار می زنیم که جلو چشممان او را کتک زده اند و هیچ نتوانستهایم بکنیم...منصوره هوار میزند تا ماشینی سیمین را سوار کند...اتوبوسی آن روبرو پشت چراغ است، مسافران اتوبوس انگار که دارند فیلم اکشن نگاه میکنند با هیجان و خنده کتک خوردن سیمین را تماشا میکنند و به اشکهای ما میخندند...» بيش از هر چيز ديگر ميترسم و تاسف ميخورم: «... مسافران اتوبوس انگار که دارند فیلم اکشن نگاه میکنند با هیجان و خنده کتک خوردن سیمین را تماشا میکنند و به اشکهای ما میخندند...»
چه چيزي بايد حس همبستگي انساني را بيش از ديدن چنين صحنههايي بجنباند؟ البته اگر چنين حسي در كار باشد. اگر آن مردم فقط بهت زده نگاه ميكردند؛ اگر از ترس رو برميگرداندند؛ يا از خجالت اينكه نميخواهند يا فكر ميكنند نميتوانند كاري كنند رو برميگردانند، آن وقت اين همه تاسفبار نبود. اينها تاسفبار است و ترسناك: آن هم در كشوري كه حضرات از راه نرسيده انكار هالوكاست ميكنند؛ منكر جنايت تاريخي بزرگي ميشوند كه هنوز شاهدان زنده دارد، و معلوم نيست از نفي اين جنايت چه ميجويند.
گفتم هالوكاست: انگار كه اين روزها همه چيز دست به دست هم داده كه همه خواندهها و شنيدههايم به هم بيايند و همه مبشر فاجعه باشند. كتاب ديگري دستم است با نام «قرارداد بياعتنايي متقابل، فلسفه سياسي پس از هالوكاست». در فصلهاي آغازين كتاب نويسنده چند رمان از بازماندگان هالوكاست را بررسي ميكند از جمله رمان «شهري آنسوي ديوار» اثر اليه ويزل. در اين رمان شخصيت اصلي كه خود بازماندهاي است از هالوكاست خاطراتش را به ياد ميآورد؛ خاطره محوري مربوط به روزي است كه او و ديگر يهوديان شهر را به اردوگاه ميبردهاند؛ چهرهها به يادش مانده است، كساني كه ايستادند و نگاهشان كردند و آنها كه تاب نياوردند و در و پنجرهها را بستند...
بگذريم. من به هيچوجه قصد مقايسه اين دو واقعه را ندارم و مقايسهپذير هم نيستند. تنها ميخواهم به ياد آورم كه اين بيتفاوتيها نه تنها آزار دهنده هستند بلكه ميتوانند تا چه حد خطرناك باشند. باز هم ميگويم كه قصد مقايسه ندارم؛ من هنوز هم فكر ميكنم كه همه اتفاقهاي اخير را از يك نگاه ديگر ميتوان نشانه مصمم بودن نيروهاي دموكراسيخواه ايران هم گرفت. نيروهايي كه نشان دادهاند تاثيرگذاريشان را نميتوان با شمار اندكشان سنجيد. و در اين تلخروزيها يادمان باشد كه كارگران مصمم شركت واحد از جمله نخستين گروههايي بودند كه به شدت سركوب شدند. و به اين فكر كنيم كه چه كساني به آقاي رئيس جمهور راي دادند و بعد از اين از او چه خواهند خواست؛ آيا كساني كه از پي عدالت آمدند، با وعده برق هستهاي راضي ميشوند؟ منتظر ميمانيم.
كاممان تلخ است اما براي رسيدن به آرمانها و اميدمان از پا نمينشينيم. پس اگر خشونت و بيتفاوتي را ميبينيم، دردمان كه فرونشست، چاره را آغاز ميكنيم. ما به اميد زندهايم؛ ؛ به اميد شكفتن خنده بر صورتهاي كتك خورده. بادا و نزديك بادا.
دور افتادم. ميخواستم نقلي از كتاب «خشونت» آرنت بياورم. اين قطعه به صفحات 83 و 84 ترجمه فارسي مربوط ميشود:
۱۷ اسفند ۱۳۸۴
[اين مطلبي است كه من امروز به مناسبت 8 مارس در صفحه انديشه شرق چاپ كردم. نوشته اميد هم كه مطلب اصلي صفحه است را ببينيد]
منشاء نخستين بنيانگذاري روز جهاني زن، تظاهرات و اعتراضات زنان در كشورهاي صنعتي به شرايط نابرابر كار بوده است. تظاهراتي كه خواست مشخص حقوقي و سياسي داشتند و بعضاً به سختي هم سركوب شدند. برابري اما، بخواهيم يا نخواهيم، خواستي سياسي است. خواست «انسان»هايي كه ميخواهند «از نابالغي به تقصير خويشتن» بيرون آيند. در خواست سياسي برابري مسئله اين نيست كه بتوانيم «برابري» زيستشناختي، يا برابريهاي ديگري از اين دست را ثابت كنيم. خواست برابري سياسي موكول به اثبات يا رد اينها نيست؛ گفتارهايي كه وزن مغز جنسيتهاي مختلف را مقايسه ميكنند، قوت بدن را كمّي ميكنند، گونهگوني نژادها را گواه ميگيرند، و... با عوامل ديگري از اين دست ميخواهند نابرابري انسانها را «اثبات» كنند، به ماهيت سياسي-حقوقي خواست برابري توجهي ندارند.
در ايران امروز زنان در كل از موقعيت سياسي-حقوقي فرودستتري نسبت به مردان برخوردارند؛ در قوانين خانواده، در قوانين مدني و نيز در پستها و مشاغل سياسي و قضايياي كه امكان دستيابي به آن را دارند. اينهنا البته سواي تعرض اجتماعياي است كه بهطور منظم به آنها صورت ميگيرد. برخوردهاي آزارنده جنسيتي در كوچه و خيابان و محل كار و در درون همان خانوادهاي كه قرار است مأمن ايشان باشد. براي مبارزه با چنين تبعيضها و تضييع حقهايي ميتوان رويكردهاي مختلف فرهنگي، اجتماعي، و سياسي داشت و با توجه به گستردگي ابعاد اين تبعيضها، كه صرفاً ابعاد ملي هم ندارند، هيچ يك از اين رويكردهاي كلي مردود نيست و بلكه ميتوان به لزوم آنها هم استدلال كرد. اما اين يادداشت كوتاه در پي اين است كه به ابعاد سياسي مسئله توجه كند؛ به اين كه برابري تا چه حد مفهومي سياسي است و اين سياسي بودن تا چه اندازه در مورد در مورد مسئله تبعيض عليه زنان معنادار است. البته باز هم اين به معناي نفي ابعاد ديگر مسئله نابرابري زنان و مردان نيست.
اما نابرابري به چه معنا سياسي است؟ اگر برابري و نابرابري را سياسي بدانيم در واقع آن را با چه مفاهيم و عينيتهايي پيوند زدهايم؟ وقتي از امر سياسي صحبت ميكنيم در واقع از امر اجتماعياي صحبت ميكنيم كه با روابط قدرت در آن جمع سر و كار دارد. قدرت چنان كه ارنت توضيح ميدهد مفهومي جمعي و متعلق به جمع است اما اين قدرت همواره ميتواند نمايندگاني داشته باشد كه اعمال آن را جهت دهند يا بنمايانند. اينها صاحبان اقتدارند. قدرت همواره به جمع متعلق است؛ اگر چه ميتوان جمعي را از برخي شئون قدرتش محروم كرد و از آن مهمتر ميتوان ايشان را از نمايندگي قدرت خويشتن محروم كرد.
اتفاق مهمي كه از نظر سياسي در مورد نابرابري زنان ميافتد اغلب از همين قسم است. يا دستكم اين يكي از ابعاد مهم آن است. به اين ترتيب زنان نيز همچون برخي از اقليتهاي از نظر سياسي فرودست، با وجود همه «سهم و نقش اجتماعيشان» نميتوانند همين نقش و سهم را مطابق خواستهاي خود جهتدهي كنند. «سهم و نقش اجتماعي» يعني همان چيزهايي كه در گفتارهاي محافظهكاري كه براي نابرابريهاي موجود استدلال ميكنند به عنوان شاهد گرفته ميشود؛ مردان نقش اجتماعي و مسئوليت بيشتري در خانواده دارند پس بايد در تصميم گيري هم سهم بيشتري داشته باشند. چنين گفتار محافظهكاري اصولاً نگاهي حداقلي به مسئله حق دارند؛ حقوق مآلاً چيزهايي هستند غير انقلابي كه در نهايت حافظ وضع موجود هم باشند. به اين ترتيب گفتارهايي كه از حقوق طبيعي حرف ميزنند هم در اين زمينه جايي نمييابند، و هنگامي كه چنين گفتارهاي ليبرالي مجال طرح نداشته باشند تكليف باقي ديگر روشن است.
با اين همه چيزي كه در اين گفتار محافظهكارانه قابل توجه است اين است كه حتي همين استدلال مبتني بر «سهم و نقش اجتماعي» در «وضع موجود» را هم تا به آخر پي نميگيرد: زنان اغلب حتي از نمايندگي و تصميمگيري سياسي درباره نقشهايي كه در اجتماع به آنها نسبت داده ميشود هم محروم هستند. به اين معنا كه نقش و «شأن» زن در خانواده و تربيت فرزند هم، چيزي كه انگار قرار است از ابتدا تا انتهاي عمر تنها «شأن» مشروع ايشان باشد، تنها تا آنجا مورد تاكيد است كه بهكار اثبات مسئوليتهاي «ناخوشايند» مردان در بيرون از خانه و سياست بيايد. به وضوح همين استدلالها وقتي به مسائلي از نوع حضانت برميخوريم كه مستقيماً به همان وظيفه و نقش و شأن اجتماعي-خانوادگي بر ميگردند، هيچگاه مطرح نميشوند.
به اين ترتيب زنان در همين سيستم محافظهكار هم نميتوانند با پيگيري استدلالهاي متعارف همين سيستم به حقوقي دست يابند كه ممكن است بتوان به طور انتزاعي از دل همين استدلالها بيرون كشيد. چرا؟ زيرا «حق» صرفاً يك مسئله «حقوقي» و استدلالي نيست. مسئله حق، مسئله ساخت مستقر قدرت است كه استدلال را هم تنها در محدودهاي ميپذيرد كه با آن سازگار بماند. مسئله فرودستي نيروي كار يا زنان يا اقليتها عقيدتي، صرفاً مسئلهاي قابل تقليل به «اعتقادات» نيست. تاريخ نشان ميدهد كه نظامهاي استدلالي و اسطورهاي مشابه براي حمايت از ساختهاي سياسي متنوعي به كار آمدهاند. چيزي كه در نابرابري زنان هم مانند اغلب نابرابريهاي اجتماعي ديگر موضوعيت دارد، تمايل اقتدار به انحصار است. هر چه دامنه نمايندگي قدرت اجتماعي، از هر راهي كه به دست آمده باشد، محدودتر باشد، صاحبان آن، اقتدار بيشتري خواهند داشت.
برابريخواهاني كه به دنبال حل مسئله نابرابري زنان هستند نيز نميتوانند وجه سياسي اين مسئله را ناديده بگيرند. تا وقتي كه تحولي در هر گام احقاق حقوق زنان از نظر سياسي رخ نداده باشد، و تا هنگامي كه زنان خود امكان تصميمگيري سياسي براي حقوق خود را نداشته باشند، تضميني هم براي حفظ آنها نخواهند داشت. از سوي ديگر نيروهاي مترقي برابريخواه هم نميتوانند تكثر ابعاد مسئله نابرابري را نديده بگيرند و حل وجوه مختلف نابرابريهاي سياسي را موكول به تحقق يك ايدهآل برابري تام بدانند؛ عينيت برابري نقطه مقابل همين نابرابري متكثر عيني است.
۱۶ اسفند ۱۳۸۴
۱۵ اسفند ۱۳۸۴
ياد بگيريد!
بانوي گرگاني مزرعه خود را وقف فناوري هسته اي كرد
گرگان- خبرنگار كيهان:بانوي گرگاني يك قطعه زمين كشاورزي به مساحت يك هكتار، با حق استفاده از چاه آب و سهم آب از سد را براي كمك به انجام تحقيقات علمي و فناوري و «انرژي هسته اي صلح آميز» وقف كرد. به گزارش روابط عمومي سازمان اوقاف و امور خيريه «ثريا مقصودلو»، تمامي ششدانگ يك قطعه زمين كشاورزي به مساحت10000 مترمربع معادل يك هكتار با حق استفاده از چاه آب و سهم آب از سد مربوطه واقع در منطقه سرخنكلاته گرگان را جهت كمك به انجام تحقيقات علمي و فناوري ازجمله «انرژي هسته اي صلح آميز» وقف كرد.
اين واقف 55ساله توليت موقوفه را مادام الحيات به عهده خود و سپس به اولاد ذكور خود نسل به نسل قرار داده است.وي كه ساكن شهر گرگان است در متن وقفنامه قيد كرده است كه عوايد حاصل از اين موقوفه بايد برابر صلاحديد متولي هرزمان و مراجع ذيصلاح با نظارت قانوني سازمان اوقاف و امور خيريه در موارد يادشده هزينه شود.
...ما كجاييم در اين بحر تماشا تو كجا؟
۱۳ اسفند ۱۳۸۴
[يادداشتي كه در اينجا ميآيد در ويژهنامه چهار صفحهاي شرق براي صلح چاپ شده بود. امروز كه دو روزي بيشتر به برگزاري اجلاس 5 مارس شوراي حكام كه ميتواند ما را به شوراي امنيت بفرستد، نمانده، اين يادداشت را دوباره دراينجا ميگذارم.]
قدرت يا اقتدار فى الواقع جزء ماهيت هر حكومت است ولى خشونت چنين نيست. خشونت داراى ماهيتى ابزارى است و مانند هر وسيله هميشه بدين نياز دارد كه هدايت شود و از طريق غايتى كه تعقيب مى كند توجيه گردد و آنچه نيازمند توجيه به وسيله چيزى ديگر باشد نمى تواند ماهيت هيچ چيز قرار بگيرد. غايت جنگ (البته غايت به معناى دوگانه آن) صلح يا پيروزى است، ولى براى اين سئوال كه «غايت صلح چيست؟» پاسخى وجود ندارد. صلح امرى است مطلق اگر چه در طول تاريخ ثبت شده، دوران جنگ تقريباً هميشه درازتر از دوران صلح بوده است.
اسطوره مى تواند بكشد.
•••
مذاكرات بر سر پرونده هستهاى ايران تا امروز تلاطم بسيار داشته است و هر چه پيشتر آمدهايم خبرها و تحليلهايى كه احتمال درگيرى يا حمله نظامى پيامد اين مسئله را جدى مىگيرند و خسارات احتمالى آن را تخمين مىزنند، بيشتر منتشر مىشوند؛ و آخرين نمونه آن هم گزارشى از سوى گروه تحقيقاتى آكسفورد بوده است كه بسيار قابل تامل به نظر مىآيد. حركت چرخهاى تبليغاتى براى بزرگنمايى خطر ايران در چشم افكار عمومى غرب هم البته مدتها است كه آغاز شده و متاسفانه گروهى نيز در اين سو پىدرپى براى اين ماشين تبليغاتى سوخت فراهم مىكنند تا آن جا كه برخى ناظران گمان آن يافتهاند كه اينان نيز از درگيرى نصيبى انتظار دارند. با اينهمه و با وجود همه اين عوامل تلاشى در ابعاد ملى لازم است تا نشان دهد كه ايرانيان جنگطلب نيستند و قصد تعدى به هيچ كشورى را هم ندارند.
براى پرداختن به اين مسئله در درجه نخست بايد در نظر داشت كه عوامل متعددى اين صحنه را براى اظهار نظر تيره كردهاند. موضوع بحث و محل نزاع، زير پوششى از تبليغات دو طرف، براى اغلب ايرانيان مبهم شده است.
جو غالب در داخل ايران پيامد تبليغات دولتى اين است كه «ما حق بى چون و چرايى داريم براى رسيدن به تكنولوژى هستهاى در همه ابعاد آن خصوصاً غنىسازى صنعتى اورانيوم، اما دولتهاى زورگوى غربى به سركردگى آمريكا در پى سلب اين حق از ما هستند.» چنين تبليغى آميزهاى است از درست و نادرست كه البته پيامدهاى مهمى هم در باورهاى مخاطبان مىتواند داشته باشد كه در اين يادداشت به آن مىپردازيم.
در سوى مقابل و در به طور مشخص در كشورهاى غربى بدون توجه به اين كه ماهيت برنامه هستهاى ايران واقعاً چه ظرفيتهايى ممكن است داشته باشد، تبليغ مىشود كه «ايران در پى ساخت بمب هستهاى است» (اغلب حتى اشارهاى به ادعاى مقامات ايران در مورد صلحآميز بودن برنامه هستهاى هم نمىشود) و نيز چهره رئيسجمهور جديد ايران را با حرفهايى كه درباره هولوكاست و اسرائيل زده چهرهاى خشن و نابودىطلب ترسيم مىكنند؛ پيامد ترسيم چنين چهرهاى از رئيس جمهور نيز البته تسرى اين شرانگارى به مردم ايران است كه آقاى احمدىنژاد رئيس جمهورشان است.
چنين صحنه آرايى تبليغاتىاى از دوطرف، بسيار تاسفبار است و در آن نشانى از آشتى و مصالحه به چشم نمىخورد. اين تبليغات دوسويه وقتى هشدار دهندهتر به نظر مىآيد كه به قصد دو طرف براى راهاندازى آنها بينديشيم. قصدى كه بالمآل معطوف به آماده كردن مخاطبان براى واقعهاى است كه مبلغان پيشتر خود را براى وقوع آن آماده كردهاند. در نبود اطلاعات كافى براى مردم و افكار عمومى دوطرف؛ در فضايى كه دست يابى به اطلاعات واقعى خارج از حلقههاى محدود سياسى و نظامى براى كس ديگرى ممكن به نظر نمىآيد؛ تبليغات موجود سرشت استعارى و تمثيلى خود را بيشتر نمايان مىكنند. در اين جا مردم با فهم اسطورهايشان است كه با اين تبليغات تمثيلى ارتباط مى گيرند و در مورد آينده فكر مىكنند و به تصميم مىرسند. غافل از اين كه اين وجوه استعارى، اگرچه مىتوانند فهم موقعيت را برايشان ساده كنند، اما ممكن است واقعاً ارتباط حقيقتنمايى با اصل ماجرا و آنچه در شرف وقوع است نداشته باشند.
در ايران، به مصالحى كه امراى امور از پيش خود انديشيدهاند از ابتدا مجالى براى بحث خارج از چارچوب تبليغى نظام در مورد پرونده هستهاى و برنامه هستهاى وجود نداشته است. خصوصاً در مورد برنامه هستهاى و اين كه قرار است اين «حق مسلم ما» چه منافعى داشته باشد (چيزى كه ديگر به دارندگان حق مربوط است نه زورگويان خارجى) به نحو تاسفبارى جايى براى طرح اين بحث نبوده است كه سود و زيان سرمايهگذارى بر روى انرژى هستهاى براى ما چه مىتواند باشد. به طور مشخص همه بحثهاى محيط زيستى استفاده از انرژى هستهاى، بحثهاى مربوط به اقتصادى بودن اين انرژى و بحث مهم تبعات سياسى داشتن تاسيسات هستهاى براى سيستم حكمرانى در ايران. اينها همه و همه پرسشهايى هستند كه با وجود اهميت حياتىشان تحتالشعاع تبليغات دولتىاى قرار گرفتهاند كه محور آن مقابله با «حق كشى» زورگويان خارجى و دفاع از اين حق «ملى» است.
به اين ترتيب اين ملت بايد بدون اين كه به درستى بداند چه چيزى را مىخواهد، صرفاً به دليل اين كه اجانب قصد محروم كردنش از آن را دارند، با تمام وجود آن را بخواهد و دفاع از اين «حق» را وظيفهاى «ملى» بداند. اما آيا اين همه ماجرا است؟ نه. اين كه طرفهاى مذاكره كننده غربى از ابتدا از در زورگويى درآمدهاند چندان نيازمند دليل و برهان نيست. اما اين كه با آن چگونه بايد برخورد كرد مسئلهاى درخور بحث است. به ياد داشته باشيم كه مردم ايران تا پيش از افشاگرى مخالفان نظام در مورد سايتهاى هستهاى نطنز، نمىدانستند كه فعاليتهاى هستهاى كشورشان دامنهاى گستردهتر از راهاندازى نيروگاه بوشهر دارد. در حالى كه در مورد ديگر طرحهاى انرژى طبق قوانين كشور طبعاً از طريق اطلاع از مصوبات مجلس و هيات دولت و سير قانونى تصويب طرحها و لوايح از اين امور اطلاع مىيافتند. بنابراين مدت آشنايى آنها هم محدود به همين دوره بحرانى است و طبعاً محدود به ادبياتى مىشود كه در اين دوره به كار رفته است. اما مردمى كه اينك برايشان تبليغ مىشود كه «انرژى هستهاى حق مسلم ماست» همان مردمى هستند كه آقاى احمدىنژاد را هم به رياست جمهورى برگزيدهاند. نظام مىگويد كه آنها به شعار «عدالت» و به «مردى از جنس مردم» راى دادهاند. «انرژى هستهاى حق مسلم ماست»، شعارى است كه براى همين مردم «عدالت»خواه تنظيم شده است. مردم به اين فراخوانده مىشوند كه نگذارند بيگانگان حق مسلمشان را بدزدند. اين شعار براى كسانى كه به آقاى احمدىنژاد راى داده اند مى تواند بسيار معنادار باشد: آنها در انتخابات رياست جمهورى هم مىخواستهاند كه كسى پيدا شود كه «حق»شان را بدهد و دربارهشان به «عدالت» رفتار كند. حال به ناگاه بحرانى برايشان جدى شده است كه در آن سخنى از عوامل داخلى نيست كه حقوق آنها را پامال مىكنند و به فقر و استضعافشان مىكشند. بلكه به آنها مىگويند كه حق ملى بزرگى وجود دارد كه در صورت دستيابى به آن بسيارى از مشكلات حل مىشود ولى زورگويان بيگانه مانع از اين دستيابى مىشوند. حال مردم با اين استعاره منع از حق، يا حق كشى، يا سرقت مواجه هستند كه على القاعده بايد ايشان را به دفاع از حق خود برانگيزد. در حالى كه مستقلاً بحثى در اثبات حق بودن اين حق يا مفيد بودنش صورت نگرفته است. وقتى در اينجا با مسئله حق كشى مواجه مى شويم بى اختيار به ياد آرمانهايى مىافتيم كه در پى احقاق حق فرودستان بودهاند. براى مثال در نظريه سوسياليستى هم ما با حقوقى مواجه هستيم كه به طور سيستماتيك نقض مىشوند و براى رفع اين حقكشى دقيقاً احتياج به اين است كه خود سيستم به طور اساسى تغيير كند. براى تغيير چنين سيستمى هم راهى طولانى و برنامه اى تاريخى مورد نياز است. اما در استعاره حق كشى كه ما با آن مواجهيم ظاهراً قرار نيست همانند برنامه مذكور راه رهايى از مسير آگاهى بخشيدن به صاحبان حق بگذرد؛ همراهى آنها كفايت مىكند.
از سوى ديگر ابزار تبليغاتى غرب هم چنان دركار خطرناك نشان دادن ايران است كه معلوم نيست عاقبت كار به كجا بايد بكشد؛ شنوندگان اين تبليغات جا دارد بپرسند كه مابقى شرور عالم پيش از اين از كجا مىآمدهاند؟ و البته اين هم كه مىشنويم اكثريتى از افراد شركت كننده در نظرسنجىهاى آمريكا ايران را دشمنى فرض كردهاند كه مستحق حمله نظامى است از همين تبليغات و همين استعارهپردازىهاى رسانهاى سرچشمه مىگيرد. اما كسانى كه اين سوى تبليغات را در دست دارند حتماً چنين تبليغ پرهزينهاى را به چشم داشت منفعتى تدارك مىبينند. يا مىخواهند زير ضرب بردن ايران را كم هزينهتر كنند؛ و يا همين الان از اين تبليغات همچون ابزارى براى فشار استفاده مىكنند. چيزى كه در اين بين واضح است اين است كه چنين روندى تا همين امروز هم اثرات سوء خود را براى مردم ايران داشته است: براى همين مردمى كه در پى عدالت آمدهاند.
اگر ايرانيانى درپى دستيابى به وضعيت انسانىتر به شعار عدالت راى دادهاند، منصفانه ترين كار در حق آن ها اين است كه منتخبان درپى تحقق عدالت واقعى براى ايشان باشند. اگر اين مردم درپى عدالت بودهاند و بهبود وضع خود را مىخواستهاند بايد سعى شود كه با ارتقاى ظرفيت اقتصادى كل كشور و زياد كردن سهم ايشان و توزيع عادلانه ثروت درميانشان به خواستهشان پاسخ گويند. مسلماً طريقى كه به كاستن از همين امكانات موجود بيانجامد راهى نيست كه مردم را به خواستشان برساند. استعارههاى حقكشى اگرچه مىتوانند براى جلب حمايت در اين مواقع بحرانى كارساز باشند اما نسبت چندانى با واقعيت رنجى كه ايشان مىكشند ندارد. با انرژى هستهاى، يا بى انرژى هستهاى به نظر نمىآيد كه وضع كارگران شركت واحد اتوبوسرانى تهران تغيير چندانى كند. اگرچه تا جايى كه نويسنده اين سطور مىداند شمار مهمى از ايشان جزء راى دهندگان و مبلغان آقاى احمدىنژاد بودهاند.
تبليغات غربى هم چندان نشانى از واقعيت براى شنوندگانشان نخواهند داشت و معلوم نيست كه قربانى پس از اين دشمنيابى غرب چه كسى خواهد بود.اين تنها در شرايطى آرام و با برنامههاى دقيق و عدالتجويى واقعى است كه مىتوان وضع فرودستان ايران را بهبود بخشيد؛ با رهيافتهايى كه در پى افزايش منابع و منافعشان باشد نه راههايى كه مضايق آنها را بيشتر كند و موقعيتى پيش آورد كه فرودستان در آن بيش از همه در تنگنا قرار گيرند.
جنگ دواى درد كسانى نيست كه از دولتشان عدالت خواستهاند. چنان كه تبليغ و استعاره هم جاى فهم حقيقى ايشان را از «حقوق مسلم»شان نمىگيرد. چيزى كه دواى درد اين مردم است حفظ صلح و برقرارى آرامشى است كه در آن آگاهى بخشى ميسر باشد و حقوق مسلم را بتوان به درستى شناخت و بى مانع پى گرفت. حقى كه قرار است پىگيرىاش ما را از اين ها دور كند بايد كه مورد بازبينى قرار گيرد.