۹ دی ۱۳۸۶

طارق علي درباره بوتو

از بين مطلب‌هايي كه پس از ترور شوك آور بوتو خواندم نوشته طارق علي به نظرم مطلب خوبي آمد، به رغم اين‌كه معمولاً زياد نوشته‌هايش را دوست ندارم. مطلب علي علاوه بر اين كه به نظرم منصفانه آمد، حاوي بصيرت‌هايي هم بود. خصوصاً در اين پاراگراف اوايل متن كه عنوان هم از آن آمده؛

An odd coexistence of military despotism and anarchy created the conditions leading to her assassination in Rawalpindi yesterday. In the past, military rule was designed to preserve order - and did so for a few years. No longer. Today it creates disorder and promotes lawlessness. How else can one explain the sacking of the chief justice and eight other judges of the country's supreme court for attempting to hold the government's intelligence agencies and the police accountable to courts of law? Their replacements lack the backbone to do anything, let alone conduct a proper inquest into the misdeeds of the agencies to uncover the truth behind the carefully organised killing of a major political leader

و در آخر هم باز به نظرم "پيشنهاد" سياسي نوميدانه‌اش است كه خالي از دگم‌هاي معمول چپ هم هست و اتفاقاً ارزشش به اين است كه از زبان آدمي اهل پاكستان بيرون مي‌آيد؛

It is difficult to imagine any good coming out of this tragedy, but there is one possibility. Pakistan desperately needs a political party that can speak for the social needs of a bulk of the people. The People's party founded by Zulfikar Ali Bhutto was built by the activists of the only popular mass movement the country has known: students, peasants and workers who fought for three months in 1968-69 to topple the country's first military dictator. They saw it as their party, and that feeling persists in some parts of the country to this day, despite everything

Benazir's horrific death should give her colleagues pause for reflection. To be dependent on a person or a family may be necessary at certain times, but it is a structural weakness, not a strength for a political organisation. The People's party needs to be refounded as a modern and democratic organisation, open to honest debate and discussion, defending social and human rights, uniting the many disparate groups and individuals in Pakistan desperate for any halfway decent alternative, and coming forward with concrete proposals to stabilise occupied and war-torn Afghanistan. This can and should be done. The Bhutto family should not be asked for any more sacrifices

خلاصه شايد شما هم مقاله علي را خواندني يافتيد



 

۲۷ آذر ۱۳۸۶

درباره حسين درخشان و ژست "چپ‌گرايي"اش

من تاكنون نمي‌خواستم درباره حسين درخشان چيزي بنويسم، اما مطلب اخير او درباره دكتر حسين بشيريه كه مورد استقبال و نقل كيهان هم بود، جايي براي سكوت باقي نمي‌گذارد.

اين كه حسين درخشان چه دارد مي‌كند، به‌گمانم مسئله پوشيده‌اي نيست. اين كه با چه منفعت يا انگيزه‌اي خدماتش را عرضه مي‌كند هم براي من بي‌اهميت است؛ همين كه اين كار را مي‌كند كافي است.

چيزي كه مي‌خواهم در اين‌جا به آن بپردازم اين است كه درخشان چه راهي براي اين كار برگزيده و در واقع مي‌خواهد چه بكند؛ اين مسئله هنوز جاي پرداختن دارد.

درخشان در مطلبي كه درباره بشيريه نوشت مي‌گويد كه اگر دست او بود بشيريه را اخراج نمي‌كرد بلكه محاكمه‌اش مي‌ كرد. حسين درخشان ظاهراً خيلي به بشيريه لطف دارد؛ اگر دست او بود بشيريه را از دانشگاه اخراج نمي‌كرد؛ پس از محكوميت به تدريس مجاني زبان در دبيرستان‌هاي جنوب تهران، "اجازه" مي‌داد برگردد دانشگاه تا "همان مزخرفاتی را که درباره‌ی مدرنیزاسیون و لیبرال دموکراسی و عقلانیت به خورد دانشجوهای بی‌گناه می‌‌داد و عملا ذهن آنها را برای پذیرش سلطه‌ی آمریکا و اروپا با آغوش باز آماده می‌کرد" دوباره درس بدهد. البته همزمان "از جاهاي دنيا" يك‌سري استاد مي‌آورد تا براي اين "دانشجويان بي‌گناه" ظرف دو سه ماه "تمام آن آموزه‌های نئوکولونیال" را درب و داغان كنند؛ دو سه ماه هم احتمالاً همان زماني است كه خود درخشان براي مطالعات جديدش صرف كرده تا بتواند ژست ضد سرمايه‌داري بگيرد.

خب بايد بگويم كه آقاي درخشان دست‌كم اين‌ يك‌بار حماقت بزرگي به خرج داده. كافي است كسي كتابي از بشيريه خوانده باشد، يا كلاسي از كلاس‌هاي او را رفته باشد، يا شاگردي از شاگردانش را بشناسد تا خودش را با گفتن چنين حرف‌هايي مسخره نكند؛ البته براي درخشان هيچ‌كدام از اين‌ها لازم نيست براي او همان جهالت كفايت مي‌كند.

اين واقعاً خنده‌دار است كه حسين درخشان براي گرفتن ژست چپ، يك مقاله آن لاين از لاكلائو و موف پيدا مي‌كند و لينك مي‌دهد، بدون اين‌كه بداند اين مقاله اصلاً وسط كدام يك از دعواهاي چپ در چند دهه اخير قرار دارد، و بعد به حسين بشيريه كه شاگرد لاكلائو بوده مي‌گويد مروج كولونياليزم.

اين واقعاً شر‌آور است كه كسي چنان نظر مسخره‌اي را درباره روشنفكري ارگانيك و غير ارگانيك به قرائتي از گرامشي نسبت ‌دهد، و آن وقت به بشيريه كه تزش تفسير گرامشي‌گرايانه انقلاب و دولت در ايران بوده است ب‌گويد مروج ليبرال دموكراسي (راستي چطور ممكن است كسي يادداشت‌هاي گرامشي درباره روشنفكران را كه فقط چندين بار به فارسي ترجمه شده خوانده باشد و باز هم با اعتماد به نفس چنان حرف‌هاي پوچي بزند و سايرين را به خواندن گرامشي براي فهم نظريات خودش دعوت كند؟)

كسي كه حتي از دور آشنايي با كارنامه بشيريه داشته باشد، مي‌داند گفتن اين كه بشيريه مي‌خواسته ذهن "دانشجويان بي‌گناه" را براي پذيرش سلطه آمريكا و اروپا آماده كند، مثل اين است كه كسي ادعا كند مرتضي مطهري در نهان براي ماركسيسم تبليغ مي‌كرده است. اين دو حرف به يك اندازه جنون آميزند؛ اما ظاهراً ما با كسي روبه‌رو هستيم كه پروايي از گفتن چنين حرف‌هايي ندارد.

تنها همين به كار بردن عبارت "دانشجويان بي‌گناه" توسط درخشان مي‌تواند تداعي كننده و آشكار كننده خيلي چيزها باشد. اين‌گونه نوشتن نشان از اين دارد كه نويسنده خودش را در چه جايگاهي مي‌بيند. نشان مي‌دهد كسي كه خودش را در موضع محاكمه كننده و حكم دهنده براي بشيريه تصور مي‌كند، چه تصويري از "دانشجو" و استاد دارد...

اما حسين درخشان با اين ژست چپ‌گرايي چه مي‌خواهد بكند؟ درخشان مي‌خواهد ما را به كدام "حقيقت" آگاه كند؟ او روايتي از انقلاب ايران بهمثابه يك انقلاب ضد سرمايه‌داري ‌ساخته كه در مقطعي هاشمي رفسنجاني، رييس كنوني مجلس خبرگانِ رهبريِ جمهوري اسلامي، به‌عنوان بزرگترين دشمن انقلاب فرامي‌رسد و انقلاب را از مسير ضد كولونيال و ضد سرمايه‌دارانه‌اش منحرف مي‌كند.

و حالا محمود احمدي‌نژاد آمده تا اين انقلاب را كه سرمايه‌سالاراني مثل هاشمي و خاتمي به دامان غرب برده بودند به جاي اولش بر‌گرداند (تازه در دوره احمدي‌نژاد كريس دي‌برگ هم قرار است در تهران كنسرت بگذارد ولي رسانه‌هاي غرب‌زده اين را سانسور مي‌كنند).

آقاي درخشان كه به‌قول كيهان جزء "تيم وبلاگ نويسان خارج از كشور است" و ظاهراً علاقه‌اي هم براي برگشتن به داخل كشور ندارد، مي‌خواهد به ما بقبولاند كه در مقطع فعلي انقلاب ايران دارد به مسير ضد سرمايه‌دارانه‌اش برمي‌گردد ولي يك عده، از فعالان ضد سنگسار گرفته تا حسين بشيريه، مي‌خواهند مانع اين شوند.

به عبارت ديگر، جمهوري اسلامي به روايت درخشان از اصل يك حكومت ضدسرمايه‌داري است و بايد مطلوب چپ‌گرايان باشد؛ درخشان وقتي به خبر بازداشت اخير دانشجويان چپ لينك مي‌دهد از "ضعف علوم انساني" در اين كشور ابراز تاسف مي‌كند؛ و احتمالاً ما بايد از اين ابراز تاسف اين را بفهميم كه اگر علوم انساني (ضد كلونبالش البته)، در ايران ضعيف نبود اين دانشجويان كاري نمي‌كردند كه دستگيرشان كنند.

واضح است كه درخشان از اصل دروغ مي‌گويد؛ او وصله‌اي را مي خواهد به جمهوري اسلامي بچسباند كه از اصل به آن نمي‌چسبد؛ به‌همان ‌اندازه كه جمهوري اسلامي در تمام حيات خود "آگاهانه" با چپ مرزبندي داشته است، هر چپ سر عقلي نيز تاكنون بايد فهميده باشد كه جمهوري اسلامي چيزي نيست جز يك حكومت اسلامي كه بزرگ‌ترين شاخصش همان اسلامي بودنش است و نه هيچ‌كدام از چيزهايي كه درخشان مي‌خواهد به آن نسبت دهد.

درخشان در زمانه‌اي مي‌خواهد اين وصله‌هاي ناچسب چپ بودن و ضدسرمايه‌داري را به جمهوري اسلامي بچسباند كه قطار اعتصابات چند ساله كارگري از پس ماه‌ها محروميت از مزد و حقوق حداقلي اوج گرفته؛ زماني كه رهبران اندك حركت‌هاي سنديكايي در زندان‌اند؛ زماني كه حتي اگر چند فعال كارگري در پارك جمع شوند به سرعت جمع‌شان مي‌كنند؛ و مهم‌تر از همه زماني كه يكي از بزرگترين برنامه‌هاي خصوصي‌سازي دنيا با توافق همه گروه‌هاي درون نظام، از مشاركت و كارگزاران گرفته تا دولت حاضر، كليد خورده و تنها مسئله مورد اختلاف "سرعت" آن است.

نزديك به سي‌سال تاريخ جمهوري اسلامي گواهي بر اين است كه نمي‌توان به اين حكومت ديني چنين برچسب‌هايي زد؛ از يادمان نرفته كه حزب توده و گروه‌هايي از فداييان مصالحه‌جو و حزب رنجبران و نظريه "اسلام مبارز"اش به همان جايي فرستاده شدند كه طيف‌هاي مبارزه‌جوي چپ. و آن چه در دهه‌ي هفت ساله شصت گذشت، نيازي به‌باز سرايي ندارد.

امروز هم پس از گذشت سال‌ها و با وجود دست دادن‌هاي مجدد مقامات جمهوري اسلامي با چپ آمريكاي لاتين و غيره و غيره، هنوز جمهوري اسلامي با وقوف تمام مرز خود را با هر گونه چپ‌گرايي مشخص مي‌كند؛ چه گواهي بهتر از اين كه احمدي‌نژاد وقتي روايت ديدارش از بوليوي را مي‌گويد از اين ستايش ميكند كه مردمان آن‌جا "دلِ پاكي داشتند" و اين را دليل پيوندش با ايشان مي‌گيرد؛ چه گواهي بهتر از اين كه در اطلاعيه رسمي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي درباره دستگيري بيش از بيست نفر از دانشجويان چپ دانشگاه‌هاي تهران و شهرستان‌ها از جمله مهم‌ترين اتهامات ايشان داشتن "كتب ضاله" عنوان مي‌شود... و مگر جز اين است كه همه ميراث نوشتاري چپ، چيزي نيست جز انبوهي از "كتب ضاله"؟

تكليف جمهوري اسلامي با چنين نسبت‌هاي ناروايي چون روز روشن است. اما تكليف درخشان چه؟ واقعيت اين است كه من نمي‌توانم هيچ مرام سياسي‌اي را به او نسبت دهم و بعيد هم مي‌دانم كه كس ديگري بتواند. تنها مي‌توانم بگويم كه حسين درخشان رياكار بزرگي است؛ كافي است خلاصه‌اي را كه براي همين پست بشيريه به انگليسي نوشته را ببينيد تا دريابيد او خود را براي هر كسي چگونه عرضه مي‌كند؛ لازم نيست خودمان را خسته كنيم و بپرسيم كه چرا در خلاصه انگليسي مطلب درخشان هيچ حرفي از "محاكمه بشيريه" ديده نمي‌شود؛ يعني چيزي كه قسمت اصلي حرف او بود، و كيهان نيز اين را به‌درستي "مي‌دانست".

آيا اصلاً مي‌توانيم درخشان را چپگرا يا ضد سرمايه‌داري بدانيم؟ آيا ادبيات و كنش او چنين اجازه‌اي به ما مي‌دهد؟ آيا هيچ جايي در تاريخ چپ براي امثال درخشان وجود دارد؟ آيا پرونده‌سازي كه با فعالان ضد سنگسار چنان برخوردي ‌كرد كه مي‌دانيم و مي‌خواهد استاد چپ‌گراي دانشگاه تهران را محاكمه كند نمي‌تواند دست‌كم كاريكاتوري از پل پوت را تداعي كند؟

چنان كه گفتم هيچ مرام سياسي‌اي را نمي‌توانم به درخشان نسبت دهم و سابقه او نيز اين امكان را از من مي‌گيرد؛ و حتي تعجب نخواهم كرد كه آن‌كه امروز به استناد مقاله‌اي در لوموند ديپلماتيك مي‌خواهد بشيريه را محاكمه كند، فردا اگر لازم بداند به استناد مقاله روزنامه لوموند درباره ادامه يافتن ساخت بمب اتم، خواستار بمباران ايران شود.

۱۴ آذر ۱۳۸۶

ايگلتون و عيسي

از تري ايگلتون چيزهاي زيادي نخوانده‌ام، اما هر چه را خوانده‌ام دوست داشته‌ام. تقريباً همه خوانده‌هايم هم محدود به چند تا از نوشته‌هاي اوست در لاندن ريويو آو بوكز و گاردين و البته دو نوشته‌اي كه در رد پپر دارد.

يكي از اين دو نوشته كوتاه را دوست عزيزم نادر فتوره چي ترجمه كرده كه احتمالا با چند ترجمه ديگر چاپش خواهد كرد؛ ريشه‌هاي ترور

اين روزها ترجمه اكبر معصوم بيگي را هم از رساله كوتاه ايگلتون با عنوان ماركس و آزادي مي‌خواندم كه آن هم بسيار زيبا بود؛ آدم وقتي از كارهاي يكي خوشش بيايد ظاهراً همه قضاوت‌هايش اينطور مي‌شود

اين چند ماه اخير هم ايگلتون به نحوي در قلب جنجال رسانه‌اي زندگي كرده است؛ يادداشتش با عنوان تنها پرينتر مي‌ماند [پينتر درست است نه پرينتر!] كه به‌نوعي تقريباً به همه ادباي انگليسي زبان مشهور معاصر را نواخته بود و همه را به نوعي محافظه كاري و كنار آمدن با سيستم متهم كرده بود، موجي از اعتراض را برانگيخت. مقاله به‌طور مشخص اعتراض سلمان رشدي را درپي داشت كه در آن ايگلتون او را علاقه‌مند به سياست‌هاي پنتاگون خوانده بود

نوشته چند روز پيشش در سالروز تولد ويليام بليك باز هم مايه اعتراض شد.

و از همه بيشتر هنوز هم بحث درباره حمله‌اي كه ايگلتون به مارتين آميس كرد و او را به دليل حرفهايي كه در مقاله‌اي درباره مسلمانان زده بود، نژادپرست خواند، داغ است

اما آخرين مطلب خواندني كه از او ديده‌ام و انگيزه نوشتن اين پست هم همانست، مقدمه كتاب جديد او درباره انجيل‌ها است كه در كامنت ايز فري گاردين منتشر شده است. مقدمه، به عيسي به مثابه چهرا‌ه‌اي انقلابي مي‌پردازد. شايد شما هم از خواندن اين مقدمه لذت ببريد؛ عيسي: مسيح يا بلشويك؟

خود كتاب را هم انتشارات ورسو چاپ كرده
**
غير مرتبط: آواي دانشگاه نوشته كه شمار دستگير شدگان دوشنبه و سه شنبه حدود 30 نفر است

۱۳ آذر ۱۳۸۶

گزارش‌هايي از ادامه دستگيري‌ دانشجويان چپ

خبرهايي كه از دستگيري‌هاي گسترده دانشجويان كه اكثراً از طيف چپ هستند (و تا اينجا عمدتاً از فعالان چپ راديكال) مي‌رسد تكان دهنده است؛ تا اينجا ظاهراً وبلاگ آواي دانشگاه و سايت كميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر منابع منحصر به فرد اين اخبار هستند

آواي دانشگاه از دستگيري 20 نفر تا امروز خبر داده بود؛ كه البته آمارش در حين گزارشش از مراسم 16 آذر افزايش پيدا كرد

كميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر نيز، هم خبر از تاييد بازداشت سعيد حبيبي داده است؛ و هم اخبار ادامه بازداشت‌ها را به ويژه در شهرستان‌ها منتشر كرده

مهم: دوستاني كه خبر مي‌دهند، لطف كنند دقت بيشتري داشته باشند: اين نوع خبر دادن عجيب و غير متعارف است


۱۲ آذر ۱۳۸۶

آمريكا: ايران برنامه ساخت سلاح هسته اي را متوقف كرده است

سواي هر موضع گيري يا درست وغلط دانستن جزئيات، به گمانم گزارش اخير نيويورك تايمز [در واقع گزارش مركز ملي برآورد اطلاعاتي ايالات متحده كه در نيويورك تايمز هم منتشر شده است]، درباره برنامه هسته‌اي ايران، يكي از مهم‌ترين گزارش‌هايي است كه تاكنون در اينباره منتشر شده است؛ بايد دقت داشت كه از چنين گزارشي ميتوان نتايج سياسي كاملا متفاوتي گرفت؛ از صلح تا بمباران

گزارش نيويورك تايمز اين گونه آغاز ميشود

WASHINGTON, Dec. 3 — A new assessment by American intelligence agencies concludes that Iran halted its nuclear weapons program in 2003 and that the program remains on hold, contradicting an assessment two years ago that Tehran was working inexorably toward building a bomb.

The conclusions of the new assessment are likely to be major factor in the tense international negotiations aimed at getting Iran to halt its nuclear energy program. Concerns about Iran were raised sharply after President Bush had suggested in October that a nuclear-armed Iran could lead to "World War III," and Vice President Dick Cheney promised "serious consequences" if the government in Tehran did not abandon its nuclear program.

The finding also come in the middle of a presidential campaign during which a possible military strike against Iran's nuclear program has been discussed. The assessment, a National Intelligence Estimate that represents the consensus view of all 16 American spy agencies, states that Tehran's ultimate intentions about gaining a nuclear weapon remain unclear, but that Iran's "decisions are guided by a cost-benefit approach rather than a rush to a weapon irrespective of the political, economic and military costs."

باقي گزارش را همانجا بخوانيد

غيرمرتبط: امروز خبر رسيد كه مهدي گرايلو، بهروز كريمي زاده، ايلناز جمشيدي، انوشه آزادفر، احسان آزادفر، و سعيد حبيبي بازداشت شده اند. خبرهاي بعدي نامهاي بيشتري را دارند