۱۰ خرداد ۱۳۸۸

راي منفي: يك ديدگاه تحليلي

مهدي نسرين در وبلاگ فلسفه علم مطلبي دارد در مورد ديدگاه‌هاي جديد فلسفي در مورد "راي منفي" اين البته با راي منفي مصطلح در اين روزها متفاوت است. مسئله در اين‌ بحث درباره گزينه راي منفي، و نه فقط راي مثبت به يك نامزد، در انتخابات است:

...مطابق مدل هاي نوين مطرح شده توسط برخي انديشمندان علوم سياسي انتخاب كنندگان بايد بتوانند در پايين آمدن آراي كانديداها با انداختن آراي منفي نيز موثر باشند. البته بايد ياد آوري كرد كه اين مدل نوين ريشه ي بسيار طولاني دارد. در يونان باستان انتخاب كنندگان مي توانستند دامنه اي از امتيازات مختلف را به كانديداها نسبت دهند و جمع اين امتيازات كانديداي برنده را مشخص مي كرد (چيزي شبيه به نحوه انتخاب قهرمان در مسابقات ژيمناستيك يا اسكيت موزن كه در آن داوران امتيازات مختلفي را به شركت كنندگان مي دهند و جمع امتياز هر فرد رتبه فرد را مشخص مي كند).

مدلي كه در آن كانديدها بتوانند راي منفي نيز به صندوق بياندازند، مدل چند-گزينه اي متوازن مي خوانند. اين مدل اين تفاوت اساسي را با مدل هاي استاندارد دارد كه به انتخاب كنندگان اين امكان را مي دهد كه هم راي مثبت و هم راي منفي را به صندوق بياندازند. راي مثبت (مانند سيستم استاندارد) يك راي به آراي نامزدي كه نامش برده مي شود اضافه مي كند و راي منفي يك راي از آراي نامزدي كه نامش برده مي شود كم مي كند. بديهي است كه اگر يك انتخاب كننده، راي مثبت و منفي خود را به يك نامزد واحد اختصاص دهد، اين راي تفاوتي با راي ندادن ندارد (صرفاً آمار شركت كنندگان را بالا مي برد). اما جذابيت اين مدل آن است كه انتخاب كننده مي تواند راي مثبت خود را به يك نامزد و راي منفي خود را به نامزد ديگري اختصاص دهد. در واقع اين نوع راي نشان دهنده اين است كه انتخاب كننده اولاً ترجيح مي دهد چه كسي انتخاب شود و ثانياً ترجيح مي دهد چه كسي انتخاب نشود. در حالتي كه هيچ كدام از نامزدها صلاحيت لازم را از ديد انتخاب كننده نداشته باشند و در نتيجه نخواهد راي مثبتي به صندوق بياندازد، هنوز ممكن است ترجيح دهد از راي منفي خود استفاده كند. به احتمال زياد اگر چنين سيستمي در انتخابات سال 2000 ميلادي در ايالات متحده اجرا مي شد، ال گور به راحتي بر جورج بوش پسر پيشي مي گرفت.

مشكل سيستم هاي استاندارد اين است كه هر تلاشي براي انتخاب نشدن يك كانديدا تنها از طريق افزايش راي هاي مثبت غيرواقعي كانديداهاي رقيب ممكن است. در مقابل، در مدل متوازن، امكان دادن راي منفي تعداد راي هاي مثبت غيرواقعي را به حد زيادي كاهش مي دهد.

پيشنهاد مي‌كنم همه مطلب را بخوانيد. خصوصا كه در انتها پيوندي هم به يك مصاحبه مفصل با مايكل دامت در همين مورد دارد.

منطق تحريم

من اين روزها در بيش‌تر تاكسي‌ها و شخصي‌هايي را كه سوار مي‌شوم از راننده مي‌پرسم كه راي مي‌دهد يا نه. خيلي از اوقات با طرح اين پرسش، باقي مسافران هم درگير بحث مي‌شوند.

در چند روز اخير، دست كم دوبار پشت سر هم بوده كه كساني با قاطعيت مي‌گفتند راي نمي‌دهند. جمعه شبي دير وقت از ميهماني‌اي برمي‌گشتيم. از راننده پرسيدم كه راي مي‌دهد يا نه. گفت كه نمي‌دهد و گفت كه تنها رايي كه داده بار اول خاتمي بوده. بعد شروع كرد به استدلال كردن؛ از ساختار سياسي مملكت گفت و اين كه حالا چرا رييس جمهور؟ يك سرباز را بگذاريد همين كارها را بكند...

حرف زياد زد و نمي‌خواهم نقل كنم - نمي توانم هم. ولي نكته مهم سواي استدلال‌هايش خشمي بود كه در صحبت‌هايش بود. خصوصاً وقتي كه مي‌گفت "...راي بدهم؟ الان نيمه شب است و من دارم كار مي‌كنم. فردا ساعت 5 صبح هم بايد سر كار باشم."

فرداي همان روز، صبح كه به سر كار مي‌رفتم در اواخر مسير از راننده باز همين سوال را كردم. راننده مرد مسني بود كه معلوم شد مي‌خواهد به احمدي‌نژاد راي بدهد - به صراحت نگفت اما از استدلالش اين برمي‌آمد. من صندلي جلو نشسته بودم و در صندلي عقب دو نفر از مسافران وارد بحث شدند. يكي آقاي ميان‌سال و خوش پوشي بود كه مي‌خواست به موسوي راي بدهد و ديگري خانم كارمند حدوداً چهل ساله‌اي كه نمي‌خواست راي بدهد.

زن كارمند هم به شرايط انتخابات، به اين كه راي چطور هدايت مي‌شود و به بسياري مايه‌هاي بدبيني ديگر اشاره مي‌كرد؛ و اين كه نهايت براي او چه فرقي مي‌كند؟ اما نكته مهمي هم در حرف‌هايش بود كه از محتواي استدلال‌هايش جدا بود: بسيار با شدت‌تر از راننده و آقاي مسافر كه هر دو مي‌گفتند بايد راي داد حرف مي‌زد. از سر خشم و اعتراض حرف مي‌زد. و اين لحن معترضانه در قياس با لحن آن دو تن ديگر به وضوح بارز بود- من خفه شده بودم البته.

بين اين خانم و آقاي راننده ديشبي يك منطق مشترك وجود داشت: هر دو راي ندادن را نمايش اعتراض مي‌ديدند. اين فقط به استدلال‌شان برنمي‌گشت؛ دقيقاً سبك حرف زدن، لحن و انتخاب كلمات، معترضانه بود. حرف‌هاشان از سر بي خيالي، سياست گريزي يا بي‌تفاوتي نبود. اعتراض بود. اعتراض به وضع موجود، اعتراض به همه كساني كه در مقابل‌شان مي‌گفتند بايد راي داد و از نظر آن‌ها ناديده‌شان مي‌گرفتند. هر دو به نوعي مي‌گفتند كه ناديده گرفته شده‌اند، و به نوعي مي‌گفتند كه راي دادن هم ادامه همان ناديده گرفته شدن است.

اين‌ها را نوشتم تا بگويم، دوستاني كه مي‌گويند راي دادن استفاده از "تنها فرصت ابراز نظر" است و نتيجه مي‌گيرند كه پس بايد راي داد؛ كساني كه مي‌گويند راي ندادن يعني راي دادن به احمدي‌نژاد و كساني كه تحريم كنندگان انتخابات را "احمق" مي‌دانند، حقيقت بزرگي را مي‌پوشانند يا ناديده مي‌گيرند.

آن حقيقت اين است كه اين تحريم كنندگان عادي انتخابات، مي‌خواهند دقيقاً از همين تنها فرصت استفاده كنند تا اعتراض كنند. دوستاني كه تحريم كنندگان را ناسزا مي‌گويند، توجه نمي‌كنند كه تحريم براي يافتن استدلال خود به وي او اي و اكبر گنجي و غيره نياز ندارد؛ منطق تحريم دقيقاً از همين وضعيتي برمي‌آيد كه دوستان مي‌خواهند براساسش به راي دادن استدلال كنند.

منطق تحريم براي بخشي از اين مردم عادي، حاصل تبعيت از اين يا آن روشنفكر و رسانه نيست: برآمده از وضع زندگي خودشان و حاصل خشمي است كه از ناديده گرفته شدن و انكار شدن در عين حضورشان بهشان دست مي‌دهد.

گيرم كه اعتراض‌ چنين مردمي نوميدانه است، گيرم كه اعتراض‌شان خاموش است؛ اما نمي‌توان انكار كرد كه اعتراض است.

دوستان روشنفكر غير تحريمي، با ناديده گرفتن اين حقيقت، در واقع ميليون‌ها مردمي را كه از اين تنها فرصت به منت داده شده در سياست ايران براي اعتراض استفاده مي‌كنند ناديده مي‌گيرند، و آن‌ها را احمق مي‌نامند. آدم‌هايي كه من محض نمونه نقل كردم، آدم‌هاي بي‌خبر و ناداني نبودند. جايي كه زندگي مي‌كردند را مي‌شناختند و مي‌فهميدند كه چه مي‌گويند.

سوال من اين است كه چرا بايد همه معايب و زشتي‌هاي ديگر را ناديده گرفت، و آن‌وقت به مردمي كه از تنها فرصت‌شان براي اعتراض استفاده مي‌كنند ناسزا گفت؟ اين مردم مي‌گويند ما كه شب و روز جان مي‌كنيم اما به هيچ كجا نمي‌رسيم، ما كه هيچ جا به شمار نمي‌آييم، بگذار حالا كه مي‌خواهند بشمارند و بودن‌مان را، به رغم همه نبودن‌مان، اعلام كنند ما هم همين نبودن حقيقي‌مان را براي شمردن عرضه كنيم.

من قصدم اين نيست كه بگويم اين مردم درست مي‌گويند يا اشتباه مي‌كنند، يا چه وقت اين منطق درست است و چه وقت نيست. مي‌خواهم بگويم دوستاني كه به تحريم ناسزا مي‌گويند اين مردم و منطق‌شان را ناديده مي‌گيرند؛ مردمي كه از قضا بسيار شبيه خودشان هستند.

من امروز ترجيح مي‌دهم كه به اين مردم احترام بگذارم و حقيقت اعتراض‌شان را به رسميت بشناسم. همين مردم هميشه خاموشي كه اعتراض‌شان هم خاموش است و اقسام گرايش‌هاي مشاركتي هم فقط سر انتخابات يادشان مي‌افتند تا تطميع‌شان كنند، يا ناسزاشان بگويند.

تروريسم و بعد

هفتم خرداد: يك عمليات تروريستي در مسجد اميرالمومنين زاهدان موجب مي‌شود كه 21 نفر كشته و بيش از 180 نفر مجروح ‌شوند.

هشتم خرداد: رييس دادگستري كل استان سيستان و بلوچستان مي‌گويد كه يك نفر را به اتهام شركت در اين بمب‌گذاري دستگير كرده‌اند، ولي مي‌گويد كه به طور قطع معلوم نيست كه اين فرد به چه گروهي وابسته است و انگيزه‌اش چيست ولي در همين مصاحبه مي‌گويد كه "عامل انفجار يك نفر بوده كه در حين اداي نماز مغرب در هفتم خردادماه سال جاري در صف آخر نماز جماعت در ميان نمازگزاران مرد حاضر و اقدام به بمب‌گذاري كرده كه اين عامل انفجار نيز به هلاكت رسيده است." (يعني حمله انتحاري...)

نهم خرداد: دادستان زاهدان مي‌گويد "صبح امروز شنبه 9 خرداد ماه سال 1388 سه تن از عوامل انفجار تروريستي در مسجد علي بن ابي طالب در ملا عام و با حضور دادستان اعدام شدند." دادستان تاكيد مي‌كند: "تمام مراحل دادرسي براي اين متهمان طي شده و با حضور وكيل محاكمه شدند."

در حالي كه تا روز قبل مقامات قضايي از دستگيري يك نفر خبر داده بودند كه به طور قطع معلوم نبود به چه گروهي وابسته است، خبر بعدي از اعدام سه نفر حكايت مي‌كند كه "با گروهك مالك در ارتباط بوده‌اند".

اما در طي همين يك روز نه تنها بدون اين كه پيش از اعدام، خبري از دستگيري دو نفر ديگر منتشر شود، رابطه "همه" دستگير شدگان با گروه عبدالمالك ريگي مشخص شده است، بلكه معلوم شده كه:

اين گروه يك تيم سه نفره بودند ضمن اين‌كه مواد منفجره را از كشورهاي همجوار وارد ايران مي‌كردند، به گروگانگيري دو شهروند زاهداني، عمليات سال گذشته در منطقه لار عليه نيروي انتظامي و سپاه، بمب گذاري در مسجد الغدير زاهدان و بمب گذاري در راهپيمايي 22 بهمن در زاهدان كه منجر به كشف بمب شد و يك سري عمليات تروريستي ديگر نيز اعتراف كردند.
همچنين معلوم شده، و اين احتمالاً مهم‌ترين اطلاع مصاحبه دادستان است، كه:
سه نفر در اين بمب گذاري دست داشتند و يكي از آنها نيز كه حامل بمب بوده به هلاكت رسيده است... اين متهمان در بازجويي‌ها اعلام كردند قصد بمب گذاري در سطح استان و انجام هشت فقره عمليات تروريستي را داشتند كه با شناسايي و دستگيريشان نتوانستند به اين مقاصد شوم دست پيدا كنند.

دادستان تاكيد كرده كه همه اين اتفاقات در حضور وكيل متهمان صورت گرفته، و براي اين كه شائبه‌اي در روند قضايي باقي نماند مي‌گويد كه:
متهمان در مراحل دادرسي به اتهامات انتسابي كاملا اعتراف كردند، گفت: از مراحل رسيدگي به اتهام محاربه و افساد في الارض اين متهمان به طور كامل فيلمبرداري شده است و تقاضاي تجديدنظرخواهي آنها نيز انجام شده است.


پس تقاضاي تجديد نظر هم داده‌اند، پيش از اين كه اعدام شوند...

حالا يعني عدالت براي نوجوان 10 ساله قرباني اجرا شد؟ عدالت اجرا شد؟ عدالت...

۹ خرداد ۱۳۸۸

مرگ كارگر در خيابان شريعتي

اين خبر به 4 ارديبهشت برمي‌گردد حسين جاويد مي‌گويد:
حوالی شش بعد از ظهر، گذارم به خیابان شریعتی افتاده بود. دوستان ساکن تهران لابد دیده‌اند که چند ماهی‌ست در مسیر شمال به جنوب این خیابان عملیات عمرانی انجام می‌شود، به این شکل که در فواصل کوتاه حفاری صورت گرفته و دور تا دور مکان حفاری‌ها را هم جدول‌های بتونی بزرگ چیده‌اند...
بعد از پل صدر و نرسیده به دولت، صحنه‌ی بسیار غم‌انگیزی دیدم. یکی از کارگران نگون‌بخت، که لابد در عمق چاه مشغول به کار بوده، خفه شده بود. آتش‌نشانی جسد را بیرون کشیده و روی تل خاک بالای چاه گذاشته بود... بر تن جنازه کفنی با نشان آتش‌نشانی بود و پاهای‌اش کبود کبود، و این دو نشان از بیرون آوردن جنازه توسط آتش‌نشانی و خفه‌گی می‌داد.
آمدم منزل و آخر شب به همه‌ی سایت‌های خبری سر زدم و سرویس حوادث‌شان را چک کردم؛ دریغ از یک خط خبر درباره‌ی این ماجرا. ام‌روز هم، تا لحظه‌ی نوشتن این یادداشت، یعنی ساعت ۱۰ شب، هم‌این کار را چندین بار تکرار کردم و باز هم خبری نشد که نشد. به سایت سازمان آتش‌نشانی هم سر زدم، اما در این سایت هم، در حالی که همه‌ی عملیات آتش‌نشانی را گزارش می‌کند، ذکری از ‌این حادثه به میان نیامده است. انگار نه انگار که یک انسان، آن هم انسانی زحمت‌کش و رنج‌دیده، قربانی بی‌مبالاتی کارفرمایان‌اش شده. (نگویید که یک مقنی خودش باید بر امنیت کار نظارت داشته باشد.)
از دوستان كسي مي‌داند كه آيا خبري در اين مورد منتشر شده است يا نه؟
(ممنون ازبامدادي براي توجه دادن به اين خبر).

۸ خرداد ۱۳۸۸

دو هفته ديگر تمام مي‌شود

من به دلايلي مجبورم كمي از قولي كه دادم تخطي كنم.

انتخابات دو هفته ديگر مي‌گذرد و مي‌رود. گيرم اگر خوش شانس باشيم، سه هفته ديگر. باز ما مي‌مانيم و همين نومنكلاتوراي جمهوري اسلامي كه از قبل هم بوده‌اند؛ دقيقاً همين آدم‌هايي كه از قبل بوده‌اند. و من يكي به خوردم نمي‌رود كه يك‌دفعه آخوند هفتاد ساله‌اي سياستمدار مدرن شده باشد يا آن يكي تنها فرصت براي دموكراسي.

همان قدر كه توهمي ندارم كه موسوي قرار نيست "آزادي" بياورد، اين حرف‌هاي عجيب را هم كه كروبي سياستمدار مدرن است نمي‌توانم بپذيرم؛ كدام مدرن؟ كدام حزب؟ كارنامه اخير اعضاي ناشناخته حزب ايشان همدستي با فارس نيوز در تكفير آغاجري بوده است و آدم‌هاي ديگري كه دور وبرش هستند همه ياغي‌هاي احزاب ديگر و مصداق كار غير حزبي. ديگر عجيب‌تر از مورد كرباسچي در دنيا پيدا مي‌شود كه دبير كل حزب يك طرف است و بقيه حزب آن يكي طرف؟

بنده ترديدي نداشته و ندارم كه مثلاً موسوي طرف‌دار حجاب اجباري بوده است؛ خودش هم كه نشان داده ترديدي ندارد! مسئله اين است كه اگر ثابت كنيم موسوي مثلاً مرتجع است، اين با هيچ استدلالي ترقي كروبي يا فلاني را نشان نمي‌دهد. اين كه خانم كديور در لندن جلو دوربين بي بي سي فقط روسري سر مي‌كند و اينجا با چادر براي آقاي كروبي تبليغ مي‌كند، يا به آن خانم محترم مجوز مي‌دهد كه در خارج از ايران حجاب نداشته باشد ولي به يادش مي‌آورد كه در ايران حجاب "قانون" است و "ضمانت‌هاي اجرايي خودش را دارد" هيچ حجتي به نفع كروبي نيست.

ترديدي نيست كه مثلاً موسوي همه هويتش را از رهبر پيشين جمهوري اسلامي مي‌گيرد، اما مگر نطق تلويزيوني كروبي چيزي جز اين نمايش مي‌داد؟ امام سه چيز برايش مهم بود، اسلاميت، جمهوريت، ايرانيت. دقت كرديد براي امام مهم بود و به همين دليل براي آقاي كروبي هم مهم است. باقي چيزهايي كه براي امام مهم بود هم ترديد نكنيد كه براي آقاي كروبي مهم است.

همه ما الكن بودن موسوي در برابر پرسش از دهه 60 را ديده‌ايم. اما اگر او كارگزار خاموش سياست‌هاي نظام در دهه 60 بود، آقاي كروبي از قضا بسيار پرجوش و خروش بوده‌اند. ايشان كارنامه‌اي خواندني از خود به جا گذاشته‌اند از موضع‌گيري‌ها در برابر آقاي منتظري و نيز ستايش‌هايي كه از عوامل واقعه تابستان 67 درست در پاييز آن سال به عمل آوردند - با اشاره به سوابق و "صلابت" آقايان. من در اينجا مجال اشاره واضح ندارم، دوستان اهل مطالعه خيلي راحت مي‌توانند خودشان اين چيزها را پيدا كنند. (و نمي‌دانم چرا هيچ كس از آقاي كروبي در مورد آخرين حجي كه امير الحاج بود و سعودي‌ها در آن 500 حاجي بي‌گناه را كه تحت سرپرستي ايشان بودند كشتند، سوال نمي‌كند).

حرف من اين است؛ مي‌فهمم و مي‌دانم كه دوستان مي‌توانند حصه وجاهت خود را هر طور كه از نظر سياسي و غير سياسي درست مي‌دانند استفاده كنند؛ كسي نمي‌تواند براي ديگري دستورالعمل صادر كند، اما شايد درست نباشد براي كساني كه در نهايت فرسنگ‌ها با آرمان‌هاي ما و شما فاصله دارند چيزهاي مهم‌مان را خرج كنيم.

من عرضم اين است كه گيرم ما به اين تصميم برسيم كه در شرايط حاضر بايد به يكي از اين موجودات راي بدهيم يا حتي براي‌شان فعاليت كنيم؛ فرض كنيم اين درست باشد. اما آيا نبايد حقيقت فاصله خود با اين آقايان را ببينيم؟

در مورد كسي مانند موسوي كه مي‌گويد "امنيت مردم از امنيت دولت مهم‌تر است" نبايد از خود بپرسيم كه چرا اين قدر با دقت كلماتش را انتخاب مي‌كند و مي‌گويد "دولت" و نمي‌گويد "نظام"؟ و در مورد كروبي نبايد كارنامه او در مجلس ششم، و كارنامه اطرافيانش در شهروند امروز و غيره را به ياد داشته باشيم؟

انتخابات دو هفته ديگر تمام مي‌شود. ما مي‌مانيم و خواسته‌هايي كه هيچ كدام از آدم‌هاي حاضر در صحنه جمهوري اسلامي نمايندگي‌اش نمي‌كنند؛ نه خواسته‌هاي من كه مثلاً چپ‌تر هستم نه خواسته‌هاي شما كه شايد راست‌تر هستيد. اگر قرار است كسي را بر آقاي احمدي‌نژاد ترجيح دهيم و فكر كنيم كه اين ترجيح ممكن است تاثيري داشته باشد، چه خوب است كه حد و حدود اين راي "منفي" را نگه داريم؛ راي منفي، راي منفي است لازم نيست حتماًً كسي را اثبات كنيم.

سعي نكنيم اين مصيبت را با پوشاندن برخي چيزهاي مهم برخوردمان، ساده‌تر كنيم. درد را تا آخر بكشيم!

۷ خرداد ۱۳۸۸

عفو بین‌الملل: رکود اقتصادی به رونق سرکوب انجامیده است

به نقل از راديو فردا:

یک اعتراض کارگری در قزاقستان(مارس ۲۰۰۹)

عفو بین‌الملل می‌گوید در پی بحران جهانی اقتصاد میلیون‌ها کارگر در چین، آمریکای لاتین و قاره آفریقا که نسبت به وخیم شدن وضع معاش خود اعتراض دارند، با سرکوب دولتی مواجه هستد.

به گفته ایرنه کان، دبیر کل سازمان عفو بین‌‌الملل، در حالی که توجه جهانی معطوف به فروپاشی بازارهای مالی در کشورهای توسعه یافته است، کشورهایی که در کف هرم اقتصاد جهانی قرار دارند بیشترین آسیب‌ها را متحمل شده‌اند.

‌دبیر کل عفو بین‌الملل دراین باره می‌گوید: «شاهد نوعی زنجیره‌‌‌‌‌‌‌‌‌ از پدیده‌های متاثر از هم هستیم... آنهایی که در آسیب‌پذیرترین حلقه‌های پایانی این زنجیره هستند، بیشترین فشار را متحمل می‌شوند.»


به گفته ایرنه کان، توجه فوق‌العاده برای حل معضل نظام مالی جهانی، بحث درباره بی‌عدالتی، ناامنی و سرکوب را به حاشیه کشانده است.

‌دبیر کل عفو بین‌الملل می‌گوید: «وقتی که بانک‌های بزرگ وال استریت در حال سقوط هستند، صحبت کردن از مرگ مادران مشکل‌تر از پیش شده است.»

عفو بین‌الملل در ارزیابی امسال خود به میلیون‌ها کارگر مهاجر چینی در این کشور پرداخته است؛ کارگرانی که از سراسر سرزمین پهناور چین به نواحی صنعتی این کشور مهاجرت می‌کنند و نان‌آور خانواده‌های خود هستند.

با رسیدن طوفان بحران مالی و اقتصادی جهانی به چین و کم شدن چشمگیر صادرات این کشور، کارگران مهاجر نیز در امان نمانده‌اند به طوری ‌که میلیون‌ها نفر از آنها کار خود را از دست داده یا در معرض بیکاری هستند

سازمان عفو بین‌الملل می‌گوید کارگران چینی که درصدد اعتراض به از دست دادن شغل یا عدم پرداخت دستمزدهایشان هستند با سرکوب دولتی مواجه شده و شماری نیز به زندان افتاده‌اند.

‌عفو بین‌الملل همچنین نسبت به شرایط کارگران آمریکای لاتین نیز در بحبوحه بحران اقتصادی ابراز نگرانی کرده است.

این سازمان اوضاع قاره آفریقا را نیز نگران‌کننده دانسته و خاطر نشان می‌کند افزایش هزینه‌های زندگی در این قاره به ناآرامی‌های اجتماعی و اعتراض‌ها دامن زده است که پاسخ آن از سوی دولت‌ها سرکوب بوده است.

مالی، کامرون، تونس، سومالی، زیمباوه و آفریقای جنوبی از جمله کشورهای آفریقایی هستند که در ارزیابی سازمان عفو بین‌الملل بحران اقتصادی، در آنها به ناآرامی اجتماعی و نقض بیشتر حقوق بشر انجامیده است.

به گفته دبیرکل سازمان عفو بین‌الملل در این بحبوحه ایالات متحده نیز بیشتر به نجات اقتصاد خود توجه داشته است تا به مسائل حقوق بشری در سراسر جهان.

ایرنه کان با این حال می‌گوید که جامعه مدافعان حقوق بشر هنوز به دولت باراک اوباما خوشبین است و امیدوار است که وی حقوق بشر را در در کانون توجهات خود قرار دهد.


۵ خرداد ۱۳۸۸

در ادامه ماجراي ايسنا

در ادامه ماجرا، من دارم به دو نامه فكر مي‌كنم. يكي به ايسنا، يكي به انجمن صنفي.
لطف مي‌كنيد نظرتان را بگوييد. طبيعتاً به جايي برسم به دوستان مي‌گويم.

حجت‌هاي انتخاباتي

[يك عصر افسرده در يك جايي كه درش فلسفه مي‌خوانند، دو نفر كه وسط بحث به خودشان زنگ تفريح داده‌اند به سراغ يكي مي‌روند كه دارد متني را درباره ارسطو ترجمه مي‌كند]

اولي (بدون اين كه شيطنت خود را پنهان كند) به دومي: يك حالي ازش بپرس خيلي ناراحته!
دومي به سومي: چيه آقا چرا اين‌قدر كلافه‌اي؟!
سومي: نه من اصلاً كلافه نيستم همه مشكلاتم هم حل شده و از وقتي شما به خانم هديه تهراني استناد كردي و گفتي كه حجت تمامه، من هم قبول كردم و مي‌خوام به پيروي از ايشون برم و به موسوي راي بدم.
اولي به سومي: ببين به حرف اين گوش نده، اين اگه فردا ژوليت بينوش بگه به احمدي‌نژاد راي بدين، ميره راي مي‌ده!
دومي: نه خب اون موقع تزاحم ادله پيش مياد بايد ببينيم چه‌جوري حل ميشه!
سومي: اشكالي نداره، در اين مورد به قضيه حمار استناد مي‌كنيم حل ميشه...

[توضيحِ شايد لازم: قضيه حمار يك قضيه جدي است، اين كه داخل اسمش مشهورترش "حمار" دارد تقصير من نيست و توهين به هيچ كسي هم نبايد شمرده شود.]

مغز

امروز در كامنت‌هاي اين پست حامد قدوسي ديدم كه يكي از خواننده‌هاش به اسم كيوان لينك يك خبر ايلنا را گذاشته بود و گفته بود به پاراگراف آخرش يك نگاهي بيندازيد.

خبر درباره يك به دوهاي اين روزهاي اطرافيان نامزدهاي انتخاباتي است: "وزير راه و ترابري [بهبهاني] در واكنش به مصاحبه‌هاي اخير احمد خرم، وزير راه و ترابري دولت اصلاحات در مورد عملكرد وزارت راه در دولت نهم گفت: اين آقا كه تا پيش از اين زنده نبود، دو سه ماهي است كه زنده شده و ما را به سفيدنمايي و سياهي‌هايي متهم مي‌كند اما من تنها از ايشان مي‌پرسم آزادراه تهران ـ‌ شمال را چرا راه نيانداختيد..."

اين‌ها مهم نيست. اصل ماجرا همان پاراگراف آخر است:
بهبهاني با اشاره به زمان تحصيل خود در خارج از كشور گفت: مغز هر جوان ايراني معادل چهار مغز اروپايي است. دانشجويان آنجا همچون گاو و گوسفند هستند به طوري كه براي روشن‌ كردن مطلب واضحي نيز دهانشان همچون غار علي‌صدر باز مي‌ماند.

۳ خرداد ۱۳۸۸

با ايسنا تماس بگيريد

[پي‌نوشت دارد]
درست قبل از اين كه اين كلمات را شروع به نوشتن كنم، با ايسنا تماس گرفتم. روابط عمومي به گروه اجتماعي وصلم كرد تا درباره گزارشي كه مي‌خواستم به آن اعتراض كنم صحبت كنم. در آن‌جا با خانمي صحبت كردم كه اسمش را به من نگفت و من هم البته نپرسيدم. ايشان البته يك‌بار در اثناي صحبت به من گفت كه نمي‌داند من كيستم كه لازم بداند جواب بدهد.

اسمم را گفتم. طبعاً دانستن اسم من تفاوتي در ماجرا پديد نمي‌آورد؛ شايد صرفاً كمك مي‌كرد كه ايشان فكر نكند كسي مي‌خواهد كاملاً ناشناس حرفي بزند. البته اگر چنين كمكي كرده باشد.

گفتم به گزارش اعتراض دارم چون نژادپرستانه و توهين‌آميز است. تاريخ و عنوان گزارش را برايش خواندم و توضيح دادم كه اين روزها دارد روي اينترنت خوانده مي‌شود. گزارش برايش كاملاً آشنا بود، و بار اولي كه خواستم يك قسمتش را برايش بخوانم گفت كه همه‌اش را حفظ است (البته من هم باز خواندم، و راست مي‌گفت قبل از اين كه جمله را تمام كنم تا تهش را مي‌دانست).

گفت اين نظر شخصي شماست كه گزارش را نژادپرستانه مي‌خوانيد و مبنايي ندارد چون درباره اين گزارش تا به حال نقد زياد بوده (نگفت چه نقدهايي) ولي كسي چنين حرفي نزده. گفتم طبيعتاً نظر شخصي من است، اما اين دليل بي‌مبنا بودنش نيست.

گفتم نگاه نويسنده اين است كه افغان‌ها از همين مختصر امكاناتي كه دارند هم نبايد برخوردار باشند. ادبياتش هم توهين آميز است.

ايشان از لحن و محتواي گزارش كاملاً دفاع مي‌كرد و مشخصاً با اين كه افغان‌ها نبايد از همين امكاناتي كه دارند، برخوردار باشند كاملاً‌موافق بود. در هر قسمتي كه برايش خواندم هم هيچ توهيني نمي‌ديد. سعي كرد برايم استدلال كند كه مطالب كاملاً به جا و درست است.

اول درباره اين حرف زد كه تيتر هست "افغان‌هاي تهراني" كه دارد اشاره مي‌كند به اين كه اين‌ها "اصالت ندارند". گفتم خانم اصالت چيست؟ گفت خود شما اصالتت تهراني است! گفتم من اصلاً اصالت ندارم. گفت ايراني بودن اصالت است! گفتم خانم از قضا گزارش شما مشخصاً دارد درباره كساني حرف مي زند كه در ايران به دنيا آمده‌اند و همين‌جا بزرگ شده‌اند...

باور اين خانم به اين كه خودش واقعاً يك چيزي دارد به اسم اصالت ايراني و ديگران هم يك چيزهايي دارند به اسم اصالت افغاني و غيره سفت‌تر از آن بود كه من از پسش برآيم (دقت كنيد: هيچ نژادپرستي‌اي دركار نيست؛ ما فقط با آدم‌هاي اصيل و غير اصيل، يا بگوييم آدم‌هايي با اصالت‌هاي متفاوت طرف هستيم.)

اين‌جا بگويم كه اين خانم طرف صحبت من با وجود استدلال‌هايي كه داشت و اعتماد به نفسي كه در دفاع از اين "گزارش" از خودش بروز مي‌داد، خيلي جاها هم به‌نوعي از بحث طفره مي‌رفت و مثلا به قديمي بودن گزارش يا اين كه "يك عالمه گزارش مثل اين جاهاي ديگر چاپ شده" اشاره مي‌كرد (در اين مورد گفتم من جاهاي ديگر هم اعتراض كرده‌ام.)

فكر كردم شايد با اين آدم اصيل بتوانم از در ديگري وارد شوم؛ خصوصاً وقتي كه گفت "شما به اهداف گزارش توجه نكرده‌ايد." گفتم چرا اتفاقاً به اهدافش خوب توجه كرده‌ام و هدفش اين است كه افغان‌ها بايد از امكانات حداقلي كه دارند محروم شوند.

اين‌جا بحث شكل عجيبي گرفت: من در ادامه همين جمله گفتم خانم شما روزنامه‌نگار هستيد، خبرنگار هستيد، دليلي ندارد نقش پليس را به عهده بگيريد، و كار پليس را بكنيد. سريع گفت ما كار پليس را نمي‌كنيم، اما بلافاصله اضافه كرد: ما در وزارت كشور يك طرحي داريم به اسم "طرح طرد" ... و رسيد به اين كه "افغان‌ها بايد بروند. اين‌ها در بيست سال گذشته كلي از امكانات اين كشور استفاده كرده اند و شما مي‌دانيد كه همين الان چقدر دارند از اين امكانات استفاده مي‌كنند؟".

درست قبل از اين قسمت گفت و گو برايش همان تكه‌اي را خوانده بودم كه داشت مي‌گفت هر افغان "روزي بيش از دو دلار از يارانه" استفاده مي‌كند. گفتم بله خبرنگار شما نوشته كه روزي بيش از 2 دلار! و اضافه كردم كه "پس درست فكر مي‌كردم، چون شما داريد نقش پليس را بازي مي‌كنيد."

گفتم خانم محترم، شما خبرنگار كشوري هستيد كه 4 ميليون پناهنده در دنيا دارد. اگر يكي از روزنامه‌هاي دست سوم آمريكايي چنين مطلبي درباره ايرانيان مهاجر چاپ كند ممكن است سردبيرش بي‌كار شود. گفتم در چند سال گذشته كودكان افغان از حق تحصيل محروم بوده‌اند: اين براي شما مهم نيست؟ شما اگر بچه داشته باشيد (گفت دارم) به هر جاي دنيا برويد بچه‌تان بايد از حق درس خواندن بهره‌مند باشد؛ گفت آنجا هم قانون دارد. گفتم بله دارد، كنوانسيون‌هاي جهاني هست كه آن كشورها را الزام مي‌كند به بچه شما حق تحصيل بدهند.
...

اين گفت و گو سويه‌هاي ناراحت كننده ديگري هم براي من داشت. الان فكر مي‌كنم كاش زنگ نزده بودم تا به عمق فاجعه پي ببرم. البته اين فكر غلطي است: اين باعث شد كه بفهمم با يك تصادف سر و كار نداريم. فكري پشت اين جور نوشته‌ها هست، كه حاضر است از سر اعتقاد، و يا شايد با گرفتن سفارش (نمي‌دانم) در خدمت امثال "طرح طرد" درآيد.

(اين فكر البته اصلاً هم برنمي‌تابد كه بهش بگويي "نژادپرستانه"؛ شايد چون ما ايراني‌ها اصلاً نژادپرست نيستيم. و نمي‌توانيم هم باشيم چون مردمان "اصيلي" هستيم لابد. آن‌ها هم "اصالت‌شان" افغان است و بايد بروند...)

من توصيه مي‌كنم شما هم با ايسنا تماس بگيريد. اين دوستان اصيل ما نبايد فكر كنند قضيه واقعاً عادي است و هيچ كار شرم‌آوري انجام نداده‌اند. اصلاً وقت نشد كه درباره سخافت گزارش از نظر فرم گزارش نويسي با ايشان حرف بزنم (نمي دانم آن‌جا مي‌توانستم چيز بيش‌تري حالي كنم يا نه).

توصيه مي‌كنم شما هم به ايسنا زنگ بزنيد و سعي كنيد با گروه اجتماعي درباره گزارش صحبت كنيد. من خيلي سعي كردم عصباني حرف نزنم و مودب باشم تا حرف گم نشود؛ اين‌جور جاها به محض اين كه عصباني شوي فكر مي‌كنند برهان "طرد" تو را يافته‌اند.

دوستاني كه زنگ مي‌زنند لطف بزرگي خواهند كرد اگر كنند حاصل مكالمه‌شان را در جايي بنويسند. اين شايد به تصميم درباره مرحله بعدي اعتراض كمك كند.

لينك: روابط عمومي ايسنا
در همين زمينه: باز هم نژادپرستي ايراني

پي‌نوشت:
دوست ديگري (فرناز سيفي) با ايسنا تماس گرفت و نتيجه را برايم نوشت كه من گزارش مي‌كنم. در ضمن من متوجه شدم كه به احتمال زياد با خود نويسنده صحبت كرده بودم، چون فرناز با خود خانم نويسنده صحبت كرده كه ادبياتش بسيار با همان كسي كه من با او حرف زدم شبيه بوده است.
فرناز از نويسنده پرسيده كه چرا از بالا به افغان‌ها نگاه كرده؟ خانم نويسنده جواب داده‌: "اگر شما حس كردي كه من به افغان‌ها از بالا نگاه كرده‌ام، پس من موفق شده‌ام، چون مي‌خواستم نگاه از بالا داشته باشم! چون ايراني هستم و ايران مال ما ايراني‌هاست! و هر كس درباره كشورش مي‌نويسد بايد از نگاه بالا باشه! خانم نويسنده بعد به فرناز گفته كه "تو حق نداري وارد حيطه كار من بشوي و نظر بدهي!
فرناز پرسيده كه: مگر تو اين را براي مخاطب ننوشته‌اي؟
- شما هم فقط يك مخاطبي كه گزارش را اصلا خوب نخواندي

- ايراني اصيل اين گزارش رو تحسين ميكنه!
- زن حسابي ايراني اصيل چه مرضي‌ست ديگر!؟ به خودت زحمت دادي بري كمپ‌ها و محلات افغان‌ها ببيني از حقوق بديهي انساني محرومند، كه درس حتي نميتوانند بخوانند، بعد تو متلك ميگي كه آدامس مي‌جوند؟
فرناز جواب شنيده كه "ارزش‌هاي روزنامه‌نگاري" را نمي‌شناسد! (البته به نويسنده ارزش‌شناس گفته كه فوق ليسانس ژورناليسم دارد و سواد ژورناليسمش احتمالاً از خانم نويسنده بيشتر است.)
بعد خانم نويسنده گفته كه خيلي‌ها از گزارش ايشان تعريف كرده‌اند
- وزارت كشور و پليس احتمالاً؟ شما خبرنگاري، بايد كنار مردم بايستي، نه اين كه از بالا به مردم نگاه كني.
- آن‌ها مردم كشور من نيستند!
- در دانشگاه به شما ياد داده‌اند كه "مردم"، فقط مردم كشور ايران هستند؟! شما درباره مردم ايالات متحده هم احتمالاً با همين نگاه از بالا مي‌نويسي؟ يا آن‌جا خودت را پايين‌تر مي‌بيني؟

از باقي مكالمه بگذريم. من نمي‌دانم چند نفر در رسانه‌هاي ما ممكن است مثل ايشان فكر كنند. اما حتي يك نفر هم زياد است؛ حتي اين كه يك نفر خانم نويسنده در ايسنا هست كه اين‌طور فكر مي‌كند و مي‌نويسد و نوشته‌اش هم منتشر هم مي‌شود خيلي، خيلي زياد است
اين كه خانم نويسنده نمي‌تواند بفهمد كه مادر افغان هم همان‌قدر مادر است كه خود او، و فرزند آن مادر هم همانقدر حق انساني دارد كه فرزند او دارد، جاي تاسف است.
بايد به ايشان گفت كه اين طرز فكرش نه تنها درست نيست، نه تنها غير انساني است، بلكه مي‌تواند به انسان‌هايي مثل خود او آسيب بزند.
اين كه خانم نويسنده نمي‌تواند بفهمد كه مادر افغان هم همان‌قدر انسان و همان‌قدر مادر است كه خود او، و اين كه كه فرزند آن مادر هم همان‌قدر حق و حقوق دارد كه فرزند او، جاي تاسف است. اميدوارم هيچ وقت روزي نيايد كه اين چيزها را در عمل بفهمد...

اين كه خانم نويسنده نمي‌تواند بفهمد كه مادر افغان هم همان‌قدر مادر است كه خود او، و فرزند آن مادر هم همانقدر حق انساني دارد كه فرزند او دارد، جاي تاسف است.

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

ايسنا بايد عذرخواهي كند

هيچ توجيهي نمي‌تواند در كار باشد. خبرگزاري ايسنا بايد بابت مطلب زشت، توهين آميز، نژادپرستانه و شنيعي كه درباره مهاجران افغان نوشته عذر خواهي كند.

كساني كه مسئوليت نوشتن و انتشار چنين مطلبي را داشته‌اند بايد معرفي و توبيخ شوند. با در نظر گرفتن كم‌ترين استانداردهاي توبيخ، سردبير اين بخش بايد بركنار شود.

ايسنا بهتر است هر چه زودتر، در همين يكي دو روز آينده چنين اقدامي بكند. در غير اين صورت بايد خود را براي اعتراض‌هاي جدي‌تري آماده كند.

جاي هيچ توجيهي وجود ندارد؛ عذرخواهي كنيد.

پي‌نوشت: اين چند روز دنبال يك راه حل جمعي براي اعتراض به ايسنا بودم تا جدي گرفته شود. خصوصاً اين كه مطلب به چند ماه پيش برمي‌گردد و تا به حال هم به آن اعتراض جدي نشده... اما نكته‌اي كه اين وسط يافتم اين بود كه ظاهراً خبرگزاري معظم ايسنا نساني اي ميل براي روابط عمومي‌اش اعلام نكرده و فقط تلفن دارد.

در همين زمينه:
كشفيات يك خبرنگار شهري ناقلا
حرفي با دوستان روزنامه نگار

مسؤوليني كه وقوع اين گونه حوادث را عادي مي‌دانند...

ایلنا: خانواده‌هاي جان‌باختگان حادثه انفجار در معدن باب نيزو در نامه‌اي خطاب به نمايندگان عضو كميسيون صنايع و معادن مجلس خواستار رسيدگي ريشه‌اي به مطالبات خود شدند.
به گزارش ايلنا، در اين نامه آمده است: "قرين يك ماه است كه از انفجار معدن باب نيزو در شهرستان زرند مي‌گذرد. گرچه مدت‌هاست گرد و غبار انفجار معدن بر زمين نشسته است اما هنوز غبار غم و اندوه بر چهره‌هاي معصوم فرزندان يتيم اين حادثه نمايان است. در ميان اين همه غم و اندوه، تحمل سكوت مرگبار بعضي از مسؤولين و نوع نگاه به اين موضوع از تحمل مصيبت وارده سخت‌تر شده است؛ همان مسؤوليني كه وقوع اين گونه حوادث را عادي مي‌دانند. گويي اتفاقي پيش نيامده. به نظر مي‌رسد موضوع فراموش شده اين انفجار، جان انسان‌ها و ارزش آن است."
در ادامه اين نامه آمده است: "ما خانواده‌هاي داغديده انتظار داريم همانطور كه شما عزيزان نسبت به فجايع انساني در ساير نقاط دنيا نگاهي فرا ملي داريد، در خصوص اين حادثه نيز به عنوان يك هموطن نگاهي ملي داشته باشيد. مهم نيست اين انفجار در حوزه استحفاظي كدام نماينده اتفاق افتاده است؛ ما همه ايراني هستيم و به كشور عزيزمان ايران و كشته‌شدگان انفجار معدن باب نيزو افتخار مي‌كنيم. ما خانواده‌هاي داغدار، شناسايي و تعقيب كيفري افراد خاطي را خواستاريم."

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

پراكنده تب دار

چهل و 5 - امروز يكي از بچه‌ها نامه سروش به دولت آبادي را در تاكسي دست يكي ديده بود. اول نفهميده بود نويسنده كيست. فكركرده بود فرورتيش رضوانيه نوشته.

23 - ديشب كه از تب خوابم نمي‌برد فكر مي‌كردم بيماري من به نحو پيامدگرايانه مي‌تواند به جنگ سوم جهاني بيانجامد.

سينزده - من بالاخره تصميمم را گرفتم. در انتخابات فعاليت مي‌كنم. لازم مي‌دانم بگويم كه براي آقاي محسن رضايي كار نمي‌كنم. درست است كه تب دارم، اما يادم است كه تنها كسي كه با "همدلي" ازش حرف زده بودم محسن رضايي بود!

سيزده - چطوري تصميم گرفتم فعاليت انتخاباتي كنم؟ بس‌كه خبر رشوه خوندم مخم تركيد. شعار انتخاباتي ام هم با الهام از معصومه ناصري در آن ترانه‌اي كه گفته بود، اين است: "به تحقير دائم بگو نه!"

17 - مگه فعال انتخاباتي هم برا خودش شعار داره؟

دوازده - هيچ معلوم نيست چيزهايي كه اين‌جا مي‌خوانيد محصول عقل سالم باشد (جز چهل و 5، كه اونو يكي ديگه گفته).

يك -
نويسنده الان بايد خواب باشه. خوب هم بود اشكالي نداره.

2 -
من جداً فرورتيش رضوانيه رو دوست دارم. گفتم بگم يك وقت بهش برنخوره.

يك استدلال به نفع خصوصي‌سازي

روزبه نظري براي پست "به خصوصي‌سازي بي‌تفاوت نباشيم" گذاشته بود كه من با تاخير بسيار به آن جواب مي‌دهم.

روزبه مي‌گويد در ايران "هميشه شيپور رو از تهش ميزنن و خصوصي سازي رو از بهداشت و آموزش و پرورش و تامين اجتماعي شروع" مي‌كنند، اما مي‌پرسد كه در يك سير بلند مدت و تاريخي "چه راه ديگه اي براي ايجاد قدرتي مستقل از حكومت وجود داره؟"

به نظر روزبه "خصوصي سازي فعلاً موجود" را شايد نشود اصلاً خصوصي سازي دانست؛ چون درش صنايع به بخش نظامي واگذار مي‌شود. روزبه اضافه مي‌كند:
اما معتقد نيستي كه تا وقتي همه اقتصاد دست دولتي هست كه متكي به درآمد نفته، «هيچ وقت» امكان ايفاي حداقل حقوق مردم هم وجود نداره؟ من فكر مي كنم در درازمدت و با مستقر شدن بخش خصوصي متكي بر سرمايه، چون سرمايه رابطه وحدت و تضاد با كار داره، ميشه امتيازاتي از بخش خصوصي گرفت. اما از دولت متكي به نفت -كه هيچ وابستگي به كار نداره- هيچ امتيازي نميشه گرفت.
اين برخلاف استدلال‌هاي معمول، كه رويكرد ليبرالي دارند، يك استدلال از چپ به نفع خصوصي‌سازيست. در شيوه توليد سرمايه‌داري، روند مبارزه براي انتقال قدرت به مردم وقتي اساساً روندي دموكراتيك خواهد بود كه سلطه اقتصادي مبتني بر سرمايه به چالش كشيده شود.

در نوع سرمايه‌دارلي دولتيِ كه مشخصاً وابسته به نفت است، دولت ظاهرا مي‌تواند درآمدي مستقل از كار و توليد داشته باشد (مي‌گويم ظاهراً چون من اين‌جا حرف دارم). روزبه بر چنين مبنايي مي‌گويد از دولتي كه با پول نفت متكي است و به قول او "هيچ وابستگي به كار ندارد" نمي‌شود امتياز گرفت؛ چون تضاد "كار-سرمايه" در آن نيست كه بشود به واسطه آن تضاد مبارزه‌اي را سازمان داد.

من اينجا دو نوع حرف دارم. اول حرف‌هاي كلي‌تر را مي‌زنم بعد مي‌روم سر استدلال مشخص روزبه.

يك- آيا اساساً مي‌توانيم خصوصي‌سازي را قبول كنيم؟ يعني آيا مي‌شود مثلاً به عنوان يك تاكتيك در مسير دموكراتيسم به خصوصي‌سازي نگاه كرد؟ به نظر من نه، به هيچ وجه. اتفاقي كه در خصوصي‌سازي مي‌افتد، اساساً نوعي از انباشت اوليه سرمايه است كه چهره قهرآميز آن در بي‌كاري‌هايي كه به وجود مي‌آورد و سلب امكانات رفاهي گسترده از كارگران هويداست. اين‌جا دو مسئله داريم اول اين كه خصوصي‌سازي نوعي تصرف در حق ديگران است، و به اين دليل مردود است (توضيح مي‌دهم)، و دوم اين كه خصوصي‌سازي رويه قهرآميز دارد كه هم زيان‌هاي آني و هم زيادن‌هاي دراز مدت بر نيروي كار وارد مي‌كند.

مثلاً مورد خصوصي‌سازي صنعت فولاد را در نظر بگيريد؛ اصلاً كاري ندارم كه به چه كسي واگذار شد (كه اتفاقاً در واگذاري اوليه به شخصي غير نظامي رسيد). اتفاقي كه قبل از خصوصي كردن افتاد اين بود كه آمدند همه زوايد را از شركت جدا كردند تا به اصطلاح براي بخش خصوصي "خريدني" باشد. بيمه‌هاي سفت و محكم كارگران تغيير كرد، روندهاي معمول براي ريزش نيرو در پيش گرفته شد و امكانات رفاهي مانند درمانگاه‌ها پيش پيش به بخش خصوصي واگذار شد تا باري بر دوش خريدار نباشد. اين كارها بايد انجام مي‌شد تا مال قابل عرضه باشد. در اين‌جا فرقي نمي‌كند كه خريدار نظامي باشد يا غير نظامي. اين‌ها اتفاق‌هاي معمول است.

اما تاثير خشونت‌باري كه بي‌كاري و تغيير بيمه‌ها و تقليل امكانات رفاهي بر كارگران و خانواده‌هاشان وارد مي‌كند به اين‌جا ختم نمي‌شود.

خصوصي‌سازي يكي از ابزار‌هاي شناخته شده براي در هم كوبيدن همبستگي كارگري و زدن اتحاديه‌ها و تشكل‌ها است. لازم نيست به وقايع تاچريسم رجوع كنيم يا روايت ديويد هاوري از وقايع نيويورك در دهه 1970 را بخوانيم*. در همين ايران خودمان، جنبش كارگران شركت واحد اتوبوس‌راني تهران يكي از بزرگ‌ترين ضربه‌ها را از خصوصي‌سازي خورد.

در دور اول خصوصي‌سازي، كه بعد از حمله به اعتصاب كارگران و بازداشت جمعي از آن‌ها آغاز شد، اتوبوس‌هاي ارزان قيمتبه كارگران پيش‌نهاد كردند تا با خريد آن‌ها به شركت‌هاي حمل و نقل خصوصي بپيوندند. به ايت وسيله همبستگي كارگري را شكستند و جمعي جدا شدند. بعد شرايط مالي مشكل‌تر شد، اما ديگر كار بر روي دور افتاده بود. در اين‌جا مسئله فقط ضربه زدن به يك همبستگي موجود نبود. خصوصي‌سازي واحد، تداوم يك تجربه را هدف گرفت.

تاسيس شركت‌هاي متفاوت اتوبوس‌راني كه به اعضاي مختلف اليت حمل و نقل تهران تعلق داشتند، كارگران را پراكند. بسياري هم كه اصلاً از كار اتوبوس‌راني خارج شدند و مي‌شوند. به اين ترتيب اساساً تجربه سير چندين ساله‌اي كه به تشكيل سنديكاي واحد انجاميد و مي‌توانست هزاران كارگر را درگير خود كند به جمع بسيار كوچك‌تري محدود مي‌شود. مورد كارگران هفت تپه هم يكي از نگراني‌هاي مشابه است.

از طرف ديگر، شركت‌هاي تازه تاسيس هيچ كدام امكانات و خدمات شركت واحد را ندارند. ظرف 3 تا 5 سال آينده كه روند فرسوده شدن اتوبوس‌هاشان تشديد شود، كيفيت حمل و نقل شهري به شدت آسيب خواهد ديد و احتمالاً دست به دامان دولت خواهند شد تا وام‌هاي مفت بگيرند كه "به داد حمل ونقل شهري برسيد". يعني خدمات جانبي‌اي كه در شركت واحد به طور سيستماتيك وجود داشت و كار آفرين بود، در اين شركت‌هاي خصوصي به دليل "هزينه" داشتن، و زيان اين حذف هزينه مثل هميشه اساساً متوجه مصرف كننده خواهد بود.

اما مسئله اساسي‌تر اين است؛ مگر "دولت" مالك اين‌ها است كه دارد مي‌فروشدشان؟ شركت واحد، مخابرات، معادن، اين‌ها همه جزء مالكيت عمومي هستند. هيچ حكم، ماده قانوني، يا فرماني مجوز فروش مال همگاني به يك عده خاص را (هر كه باشند) فراهم نمي‌كند.

از اين گذشته، و اين در مسئله مبارزه مهم است، كسي كه مي‌تواند چنين اموالي را بخرد، يا از اليت قدرت است كه مي‌تواند با پول كم بخرد، يا در 30 سال گذشته موقعيت انباشت و حفظ سرمايه را داشته است. در هر دو حالت، اموال عمومي با در هم كوبيدن زمينه‌هاي همبستگي نيروي كار به كساني منتقل مي‌شود كه از قضا همبسته قدرت‌هاي موجود هستند.

به همه اين دلايل، خصوصي‌سازي در هيچ تاكتيك يا استراتژي‌اي كه مدعي دموكراتيسم است نمي‌گنجد. استدلال‌هاي ليبرالي به نفع خصوصي‌سازي به همين دليل چيزي بيش از نوعي فريب نيستند. خصوصي‌سازي به دليل ابتناي دوگانه‌اش بر روند انباشت اوليه سرمايه، اساساً ماهيتي ضد دموكراتيك و معطوف به تمركز قدرت دارد.

روسيه فعلي نمونه اعلاي چنين روندي است و مي‌شود در موردش بسيار حرف زد.

دو- اين استدلال كه دولت نفتي به كار وابستگي ندارد استدلال دقيقي نيست. دولت نفتي مي‌تواند درآمدي داشته باشد كه از چاه نفت و نه از هيچ توليد ديگري برآيد. مي‌تواند به اتكاي همين درآمد، توليد و سرمايه‌داري صنعتي را كنار بگذارد و صرفاً به سرمايه داري تجاري اتكا كند. مي‌تواند با پول نفت همه كالاها را وارد كند و بعد بقيه پول نفت را بدهد دست مردمي كه ديگر توليدي ندارند و بسياري‌شان بي‌كارند، تا كالاهاي نفتي را بخرند و مصرف كنند... اما اين همه ماجرا نيست.

چرا كه كارگر، فقط كارگر صنعتي نيست. معلم، پرستار، راننده، رفتگر، گوركن و... همه كساني كه جز نيروي كارشان براي فروختن ندارند، كارگر هستند. بدون كار اين ‌همه، زندگي جمعي و دولت اساساً وجود نخواهد داشت. دولت سرمايه داري نفتي هم فقط به "نفت" متكي نيست. مثل هر دولت ديگري اگر جريان كار در مملكت مختل شود آسيب مي‌بيند.

سرمايه داري نفتي هم اگر دوام مي‌آورد فقط به دليل درآمد نفتي‌اش نيست؛ به دليل تلاش مداومش براي جدايي انداختن ميان اصناف مختلف نيروي كار و رودرروي هم قرار دادن آن‌هاست.

اين خصلت اساسي سرمايه‌داري، اين‌جا هم نقش كاملاً تعيين كننده است. اگر روزي اين خودآگاهي براي اصناف "كارگران" حاصل شود كه همگي به اين معنا كارگرند كه همگي نيروي كارشان را مي‌فروشند (گيرم به پول نفت بفروشند)، اين امكان به وجود مي‌آيد كه خواست مشترك پيدا كنند. اين امكان پيدا مي‌شود كه به يك‌سان خواهان حق تعيين سرنوشت در كار و زندگي‌شان شوند.

از همين روست كه تداوم سلطه دولت نفتي هم مثل هر دولت سرمايه‌دار ديگري وابسته به مبارزه مداومش با شكل‌گيري "طبقه درخود" است و نه صرفاً به خاطر منبع اصلي درآمدش كه صرفاً با كار كارگران صنعت نفت حاصل مي‌شود.
--------------------
* كتاب تاريخ مختصر نوليبراليسم را محمود عبدالله زاده به فارسي برگردانده و نشر اختران در سال 1387 چاپش كرده است.

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

اين‌جا نيست، آن‌جاست


دوستان، آشنايان راي دهندگان، شركت كنندگان، غيرِ تحريميان عزيز؛ ايرادي ندارد كه به من پيغام بفرستيد و گله كنيد از نوشته‌هاي سابق من درباره انتخابات ونامزدهاي محترم فحش هم خواستيد بدهيد؛ باور كنيد مي‌فهمم چقدر عصباني هستيد، چون خودم هم همين‌قدر عصبانيم! (راستي من كه خودم گفتم بس كرده‌ام، ديگربايد چه بگويم ؟)

اصلاً همه حق با شما؛ فحش از دهن تو طيبات است. من هم خودم به تنهايي از همه مسئولان طيب و طاهر و سابق و لاحق جمهوري اسلامي معصيت‌كارترم و حق صحبت درباره‌شان را ندارم. خوب شد؟!

فقط لازم مي‌دانم يك عرضي را محض يادآوري تكرار كنم؛ برادر و خواهر گرامي چنان كه شما بهتر از من مي‌دانيد راي در وب نيست، در دِه است.

وبلاگ من را سر جمع صد نفر مي‌خوانند كه بحمدالله نود و هشت نفرشان مي‌خواهند راي بدهند. اصلاً اگر راضي‌ مي‌شويد من هم به برهان قاطع شما ايمان مي‌آورم و روز موعود مي‌روم پاي صندوق به هركسي كه شما گفتيد راي مي‌دهم (به دكتر كه قرار نيست راي بدهم؟)

اما راي اين‌جا نيست، با نوشته‌هاي اين‌جا هم نمي‌پرد (حالا گيرم كه راي، راي باشد اصلاً).

شما بهتر مي‌دانيد كه رايِ تعيين كننده در مشاركت روستاييان و شهرهاي كوچك است. روستايان ايران جمعيتي زير 40 درصد جمعيت كشور را تشكيل مي‌دهند، اما به دليل مشاركت بالاشان (بالاي 85 درصد معمولاً) حدود 50 درصد كل آرا را به خود اختصاص مي‌دهند.

به اين آمار جمعيت شهرهاي كوچك را هم اضافه كنيد، از 50 درصد بالاتر مي‌رود.

طرح‌هاي اقتصادي دولت هرجا هر نتيجه‌اي به بار آورده باشند، در شهرهاي كوچك و روستاها به دليل اقتصاد كوچك‌شان نتايج غير قابل پيش‌بيني‌تر، و متفاوت‌تري با شهرهاي بزرگ داشته‌اند. نمي‌گويم لزوماً نتايج آن‌ها مفيد به بالا بردن محبوبيت دولت بوده است. مي‌گويم ممكن است بوده باشد.

چون به همان نسبت كه نابودي توليدات باغي و كشاورزي در دوره اخير و بالا رفتن تورم مي‌تواند در ميان طبقاتي از روستاييان و ساكنان شهرهاي كوچك نارضايتي ايجاد كرده باشد، پول‌ها و وام‌هاي كوچك دولت هم مي‌تواند در كنار ساخت و سازها، محبوبيت آفرين بوده باشد. بعد هم آقاي دكتر- چهره آشناي تمام اين چهار سال براي همه ايرانيان و جهانيان - خصوصاً براي روستاييان كه كم‌تر به رسانه هاي غير بهداشتي آلوده‌اند، آشناتر است.

حاصل اين همه حرف اين‌كه شما اگر در پي راي هستيد، اين جا خبري نيست. باشد هم فرق زيادي نمي‌كند. بر آن‌كه به دنبال راي براي آخرت بعد از انتخاباتش مي‌گردد لازم است اين توهم وب‌ناك را كنار بگذارد و به ده برود. به‌جاي گير دادن به منِ بي‌مقدار به نامزدهاي عالي مقام‌تان بگوييد به شهرهاي كوچك و روستاها التفات كنند.

نظريه‌پردازان و روزنامه‌نگاران هم شايد براي خودشان بهتر باشد كه از اين عمل مضحك بر سر رقيب هم اصلاح‌طلب زدن دست بردارند؛ بيايند بر سر ما بزنند. هرچند آن قسم موجود مايه تفريح است و قسم موعود مقدر به الم...

(راستي شما واقعاً خودتان هم فكر مي‌كنيد كه دور دوم "موسوي-كروبي"؟! يا صرفاً پلتيك مي‌فرماييد؟ جداً!؟ لطفاً اي ميل بزنيد دست كم با داده‌هاتان ما را از توهم درآوريد. تصور من به شخصه اين است كه زماني كه "ما نبوديم" خوش گذشته است. شايد دوستان بتوانند مرا هم در شادي‌شان شريك كنند).

پس عزيزان من، به جاي اين كه بياييد اين‌جا وقت‌تان تلف شود و اعصاب‌تان ناراحت، به مردمان شهرهاي كوچك كه از بليه اينترنت به دورترند سري بزنيد. به خدا مفيدتر است، هم براي شما هم براي من. (تذكر لازم: منظور از "عزيزان" در اين بند با "دوستان" در بند قبل تفاوت دارد. سوء تفاهم نشود).

بنده كم‌ترين از آغاز هم با علم به اين كه نوشته‌هايم عملاً به جايي برنمي‌خورد تعريضي به ساحت مبراي نامزدان محترم نمودم؛ محض اجتناب از گرفتن حناق. بعد از آن هم كه عرض شد ديگر خرده گيري نمي‌كنيم. شما ديگر اعصاب نازنين‌تان را آزرده مداريد.

مويد باشيد
--------------
پي نوشت وتوضيح: دوستان لطف كرده‌اند و برايم چند تحليل از آراي انتخابات رياست جمهوري قبل فرستاده اند. من الاه نمي‌توانم درست بخوانم‌شان. ولي يكي از دوستاني كه اين لطف را در حق من كرده يك نتيجه‌گيري مختصري هم نوشته كه تصوير ديگري درباره
آراي روستاها و شهرهاي كوچك مي‌دهد. براي اين كه بر اشتباه اصرار نكنم اشاره او را نقل مي‌كنم (با اندكي تصرف):
مشکل روستاها نیستند. مشکل حتی شهرهای کوچک هم نیستند. معین و کروبی توی روستاها و شهرهای کوچک و متوسط رای بالایی داشتند. ظاهرا مسئله حاشیه نشینان شهرهای بزرگ هستند. احمدي‌نژاد در شهرهای بزرگ رای زیادتری اورده. اصلاح طلبان هم توی این ۴ سال به این دموگرافی توجه نکرده بودند. ... روستاییان شبیه ترین الگوی رای به روشنفکران رو داشتن. آمار که اینو می گه
فقط توضيحي كه من مي‌خواهم اضافه كنم اين است كه من بر اساس اطلاع از آمار دوره قبل اين حرف‌ها را نزدم؛ حرف من (كه ايراد هم دارد) با توجه به روال گذشته در چهار سال اخير و عمل‌كرد رييس جمهور مستقر است. يعني سياست‌هاي اقتصادي - تبليغي دولت حاضر (با احتمال تاثيرشان)، و رويكرد تبليغي فعلي اصلاح‌طلبان (كه ناشي از محدوديت‌هاي مادي و فكري‌شان است).

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

بخوانيد

پيش‌نهاد مي‌كنم پست آخر لئون را بخوانيد؛ دل‌خوشي‌هاي سال ركود، كه در واقع ارجاع‌تان مي‌دهد به مقاله‌اي در صفحه كارگري كارگزاران با همين عنوان (ولي اول مطلب خود لئون را بخوانيد).

پي‌نوشت:
يك؛ "23 اردیبهشت ماه 5 نفر از زنان بازداشتی روز جهانی کارگر با قید کفالت آزاد شدند. هم اکنون 9 نفر در سالن متادون و یک نفر در بند عمومی است. شریفه محمدی، فاطمه شاه نظری، جزو آزاد شدگان هستند. تبلیغ علیه نظام جزو اتهامات بازداشت شدگان بوده است و آنها هم نپذیرفته اند."

دو؛ اعضای تعاونی مسکن فلزکار و مکانیک پس از ۵ روز حبس در بند عمومی زندان اوین به بند ۲۴۰ منتقل شده‌اند. حسین اکبری، ستار امینی، محمد گیلانی، عبدالله وطن‌خواه، حسن شفا، حمید شرفی، عزیز یاری، مصطفی حاتمی، ناصر ابراهیمی، جمشید رجبی، داوود میرزایی، عزیز محمدی، نبی معروفی، اسدالله اقبالی، و نودهی از جمله کارگران بازداشتی عضو این تعاونی هستند.

سه؛ كمپين بين‌المللي براي آزادي بازداشت‌شدگان روز جهاني كارگر.


ترانه سرزمين آلمان

مگر در دوران تيره هم
آواز مي‌خوانند؟
بله، در آن زمان هم آواز مي‌خوانند:
آوازِ دوران تيره

آنان دوباره از دوران عظمت سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
بقال پاي حسابمون مي‌نويسه.

آنان دوباره از افتخار سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
ديگه هيچي تو كمد نيست كه بيارم.

آنان دوباره از پيروزي سخن مي‌گويند
--------------------(آنّا، گريه نكن)
هر چي باشه منو نميتونن بگيرن.

سپاهيان به حركت درمي‌آيند.
--------------------(آنّا، گريه نكن)
موقع برگشتنم
زير پرچم‌هاي ديگه برمي‌گردم.

براي امير يعقوبعلي، كه امروز دو هفته مي‌شود كه در زندان است، و فكر كنم اين شعر را دوست داشته باشد.

[از كتابِ برشت، برشت شاعر، مجموعه شعرهاي برتولت برشت، ترجمه علي عبداللهي، صص 78-79]

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

به زودی آخر ماه‌ می‌شود، باید کرایه‌ خانه‌ بدهند

نامه فرزند يكي از بازداشت شدگان اول ماه مه:

در روز کارگر ۴۰ نفر از افراد حاضر در تعاونی کارگران فلزکار مکانیک را بازداشت کردند. اما در همان شب تعدادی از آنها را آزاد کردند، ولی ۱۶ نفر را، ماموران با خود به‌ زندان اوین بردند که‌ هنوز هیچیک از آنها آزاد نشده‌اند. بعضی ها میگویند که‌ آنها در بند ۲۰۲ هستند، عده‌ دیگری میگویند که‌ آنها به‌ همراه کسانی که‌ در پارک لاله‌ بازداشت شده‌اند، همگی در بند ۲۴۰ هستند.

پدر من نیز جز ۱۶ نفری است که‌ هنوز آزاد نشده‌ است. به‌ ما گفته‌ بودند، پدرم بهمراه‌ بقیه‌ کارگران زندانی، روز شنبه‌ آزاد میشود ولی آزاد نشد، یعنی هیچکس را آزاد نکردند. بجای اینکه‌ آنها را آزاد کنند ملاقات تعدادی از خانوادها را قطع کردند. تنها در روز چهار شنبه‌ گذشته‌ به‌ ٣ نفر اجازه‌ ملاقات دادند. تا آنروز دو، سه‌ بار به‌ زندانیان اجازه‌ داده‌ بودند از طریق تلفن با خانواده‌ هایشان ارتباط برقرار کنند اما از چهارشنبه‌ گذشته‌ کلیه‌ ارتباطات تلفنی خانواده‌ ها را قطع کره‌اند.
از بستگان کارگران و افراد زندانی امروز شنیدم که‌ هنوز هیچکس را آزاد نکرده‌اند.

آنها می گفتند کسانی که‌ آزاد شده‌اند، افرادی بودند که‌ رهگذر یا کسانی هستند که‌ بطور ‌اتفاقی دستگیر شده‌ بودند. ما از روز ۱۲ اردیبهشت، هر روز برای آزادی کارگران زندانی اجتماع کرده‌ یا به‌ ارگانهای مختلف مراجعه‌ کرده‌ایم اما بما یا وعده‌ داده‌اند یا می گویند هنوز پرونده‌ آنها تکمیل و بررسی، نشده‌ است. امروز ۲ شنبه‌ (۲۱ اردیبهشت) رفته‌ بودیم مرکز شورای عالی قضایی و دادخواستی را به‌ آنها دادیم. می گفتند قرار است بعضی از زنان زندانی را با گرفتن وثیقه‌ آزاد کنند. اما تا آخر وقت امروز، تا ما در آنجا بودیم کسی آزاد نشده‌ بود. وکیل هم گرفته‌ایم.امیدواریم نتیجه‌ بگیریم.

خیلی از خانواده‌ تنها نان آور خود را فعلا از دست داده‌اند. بزودی آخر ماه‌ میشود، باید کرایه‌ خانه‌ بدهند، فرزند مدرسه‌ای و دانشگاهی دارند، با این هزینه‌ های زندگی نمیدانند چکار باید بکنند. اگر نان آوران خانوادها آزاد نشوند خانوادهای کارگران زندانی با دشواری های زیادی باید سر کنند. خوشبختانه‌ با این حال همبستگی و پیگیری خانواده‌ ها تا حالا خیلی خوب بوده‌ است. امیدوارم این همبستگی و پیگیری، تا خلاصی همه‌ کسانی که‌ در زندان هستند ادامه‌ پیدا کند.


ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند

از محمود دولت آبادي بخوانيد:

... فقط می‌خواهم مروری داشته باشم بر دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.

... ما در کجا زندگی می‌کنیم؟ چه مناسباتی با یکدیگر داریم؟ چند سالی است که شده‌ایم ملت ایران. قبلا امت بودیم. حالا هم در عین اینکه ملت ایرانیم، بخشی از امت محمدی هم هستیم. ولی این چگونه ملتی است که در آن هیچ کس از دیگری خبری ندارد؟ این چگونه ملتی است که هیچ گونه مناسبات انسانی فیمابین در آن برقرار نیست و فقط در آستانه انتخابات است که حق داریم به عنوان ملت مطرح شویم و در جایی جمع شویم و احیانا حرفی بزنیم.

... من نویسنده مملکت شما هستم. معمولاً به مناسبت، برنامه‌های فرهنگی تلویزیون را نگاه می‌کنم. و وقتی که دکتر محسن پرویز به عنوان معاون وزیر ارشاد در آن صحبت می‌کند بیشتر دقت می‌کنم. در آخرین گفتگوی او که با آقای حیدری در تلویزیون انجام شد، وقتی از وی پرسیدند که چگونه ممکن است که معدود افرادی بر تمام نویسندگان و شاعران و محققان و اندیشمندان این مملکت اشراف داشته باشند، او اول پاسخ داد که ما باید این بحث را در جای دیگری مطرح کنیم ولی بعد گفت که ما بر اساس آیین نامه انقلاب فرهنگی در مورد کتاب تصمیم می‌گیریم.

... من نویسنده مملکت ایران هستم. از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچ وجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را می‌پذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید بر اساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم می‌ایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود. آن انقلاب فرهنگی دامن یکی از چهره‌های معاصر جهان را برای همیشه لکه‌دار کرد؛ یعنی مردی که مردم پریمیتیو کشوری را به دنیای بزرگ معرفی کرد، با آن انقلاب در چین به لکه‌ای سیاه دچار شد. بنابراین تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود.

... من به مسئولین ارشاد می‌گویم که آن آیین نامه نه قانونیت دارد و نه مشروعیت. ما قانون اساسی داریم. آن انقلاب فرهنگی باعث شد تا جامعه فرهنگی ایران از مغز تهی شود.

... آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.

... من به کسی رای می‌دهم که از تمام ایرانیان فرهیخته‌ای که از این کشور بیرون رانده شدند، اعاده حیثیت کند و به کسی رای می‌دهم که به انسجام ملی معتقد باشد. ما را نسبت به هم غریبه کرده‌اند. اگر کسی که این ستاد مال اوست چنین قابلیتی دارد از رای دادن به او پشیمان نخواهیم شد. مسئله اشخاص نیستند، مسئله یک ملت است. ملت دارد از برکت رفتار آقایان به جان هم می‌افتد. مملکت داری یعنی مردم را نگه داشتن. زخم زدن به مردم و تاب زخم را آوردن از سوی مردم باید تا به حال حوصله آقایان را هم سر برده باشد. شما با چه مرهمی می‌توانید به این زخم ها التیام ببخشید؟


۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

تا بعد از انتخابات

اول- اين اولي انتخاباتي نيست: امروز 10 روز از بازداشت تجمع كنندگان اول ماه مه در پارك لاله و تعاوني فلزكار گذشته است. از جمع بازداشتي‌هاي پارك لاله تعداي آزاد شده‌اند، اما چنان كه از دوستان شنيده‌ام تا همين چند روز پيش حدود 130 نفر در بازداشت بوده‌اند. از جمع 15-16 نفر بازداشتي تعاوني فلزكار هم كسي آزاد نشده است.

دوم- ستاد تبليغاتي مير حسين موسوي بالاخره سرود آفتابكاران را از "تلويزيون اينترنتي‌"اش برداشت. تا جايي كه من مي‌دانم اين تصادفي نبوده و اعتراض‌هايي كه به استفاده از اين سرود در همايش برج ميلاد و بعد از آن به استفاده از آن در سايت‌شان دريافت كردند، باعث شد كه برش دارند. البته جا داشت عذرخواهي هم بكنند.

سوم- نكته اي هست كه بايد روشن شود: من از كساني هستم كه همه پرسش‌هايي كه در زمينه اتفاقات دهه 1360 از موسوي مي‌شود را بر حق مي دانم. و اتفاقاً فكر مي‌كنم كه نه فقط ميرحسين موسوي كه همه، از جمله كروبي، بايد جواب‌گوي اين سوالات باشند. زمان طرح چنين پرسش‌هايي را هم مناسب مي‌دانم؛ چه موقعيت ديگري ممكن است آقايان را وادارد كه در برابر چنين پرسش‌هايي "قرار" بگيرند؟

اين استدلال كه طرح اين مسايل كمك به رقيب است، به نظر من استدلال اساساً سستي است. اين درست است كه ناتواني اصلاح‌طلبان در پاسخ به اين پرسش‌ها ضعف‌شان است، اما قوت رقيب در بازي حاضر، به الكن بودن "اصلاح‌طلبان" در پاسخ به اين پرسش‌ها نيست. ما مي‌دانيم كه قوتش كجاست اصلاح‌طلبان هم مي‌دانند. فكري به حال آن بكنند و به حال همه ضعف‌هاي ديگر خودشان. اين اصلاح طلبان هستند كه مسئول گذشته و حال خودشان هستند، نه ما.

كسي كه از مسئوليت‌هاي سابق موسوي و كروبي مي پرسد اتفاقا فرصتي به آن‌ها مي‌دهد كه چهره خود را پاك كنند. پرسنده، مسئول پاسخ نامقبول آقايان نيست. خصوصاً كه او حق دارد بداند مي‌خواهد به چه كسي راي بدهد.

چهارم- آيا من راي مي‌دهم؟ آيا نتيجه اين انتخابات به نظر من مهم است؟ آيا ...؟ ظاهراً اگر قرار باشد باز هم درباره انتخابات بنويسم، بايد موضع خودم را در برابر اين سوالات روشن كنم.

اول اين كه در شرايط فعلي تصميم به راي دادن ندارم. اما اين موضع را تبليغ نمي‌كنم. پرهيزم از تبليغ اين موضع، بيش از هر چيز به اين برمي‌گردد كه مي‌بينم همه ما در ايران در چه وضع رواني‌اي قرار داريم. من روا نمي‌دانم عليه اميدي كه دوستانم به تغيير در اين انتخابات بسته‌اند بيش از اين حرف بزنم حتي اگر فكر كنم كه اين اميد به جا نيست.

اما خواهشم اين است كه به خاطر خودتان هم كه شده اين‌قدر درباره "بي‌مسئوليتي" كساني كه راي نمي‌دهند صحبت نكنيد. كساني كه مي‌خواهند راي جمع كنند هم بهتر است به جاي متهم كردن امثال من به بي مسئوليتي، خودشان مسئولانه رفتار كنند و مشي درستي در پيش بگيرند. ما مديون كسي از آقايان حاضر در صحنه نيستيم كه لازم بدانيم به‌شان راي بدهيم. ما و آحاد مردم ايران از اين آقايان بسيار طلب‌كاريم؛ بسيار!

طرفداران آقاي موسوي هم اگر دنبال رفع اشكال از جايي مي‌گردند خوب است بپرسند كه چرا ايشان امتياز روزنامه‌شان را كه يك‌روزه براي‌شان صادر شد از اسفندماه گذاشته‌اند جيب‌شان و از اين فرصت استفاده نكردند؟ چرا فعاليت رسانه اي‌شان بي كيفيت، و محدود و به اين بوده است كه در يك ماه اخير آقاي فاتح روزنامه انديشه نو را با خبرهاي سوخته و با اين وضع افتضاح درآورد؟ بپرسند كه اين چه وضع فعاليت رسانه‌اي براي انتخابات است؟ مي‌بينيد؛ آدم‌هاي مهم‌تري هستند كه در باخت محتمل موسوي "مسئول" باشند.

(در مورد كروبي و طرفداران ايشان حرفي براي گفتن ندارم؛ فرقي هم نمي‌كند).

پنجم- آيا نتيجه انتخابات برايم مهم است؟ نتيجه انتخابات برايم مهم است؛ اما نتيجه اميدبخشي در افق نمي‌بينم. (برايم عجيب بود كه بدانم دست‌كم يك گزاره سياسي هست كه در تصديقش با كسي چون آقاي محسن رضايي شريك هستم. هنوز هم هضم اين معنا برايم سخت است و تنها چيزي كه آسانش مي‌كند اين است كه فكر كنم اين توافق احتمالاً در همين جا به پايان مي‌رسد).

اما چرا نتيجه اميدبخشي نمي‌بينم؟
از همه پرسش‌هاي امثال ما درباره دهه 60 بگذريم؛ فرض كنيم هيچ ترديدي در سلامت انتخابات وجود ندارد؛ فرض كنيم هيچ كس خواستي براي آزادي تشكل‌هاي كارگري و تغيير قوانين نابرابر در مورد زنان ندارد؛ فرض كنيم هيچ خواست قومي يا حقوق بشري‌اي در كار نيست؛ همه اين‌ها را كنار بگذاريد.

چيزي كه مي‌ماند اقتصاد سياسي‌اي است كه از آخرين ماه‌هاي دولت خاتمي به اين سو، بگوييم از زمان ماجراي فرودگاه امام خميني، تغيير اساساً راديكالي كرده و وارد يكي از بي‌سابقه‌ترين دوره‌هاي انباشت اوليه در سي سال اخير شده است.

از نظر من با وجود موضوعيت داشتن همه پرسش‌ها و فرض‌هاي بالا، تغيير مورد اشاره مهم‌ترين مسئله 4 سال گذشته بوده، و اين تغيير است كه وجه مشخصه دوره اخير است. و اتفاقاً همه موارد بالا در اين دوره با همين روند گره مي‌خورند.

چيزي كه مي‌خواهم با همين زبان الكن بگويم اين است كه هيچ يك از نامزدهاي موجود، فكر، خواست، و اراده تغيير چنين روندي را ندارند. اين كه چنين فكر، خواست، و اراده اي ندارند از قضا با نوع پرسش‌هاي مورد اشاره در بند سوم اين نوشته بي‌ربط نيست.

با اين اوصاف، عوض شدن احتمالي نام رييس جمهور، در اين ماجراي اساسي تغييري حاصل نمي‌كند. خيلي‌ها در اين روزها درباره مقدماتي كه چنين نتيجه‌گيري‌اي از آن برمي‌آيد به زبان‌هاي مختلف حرف مي‌زنند، هر چند همه اين نتيجه را نمي‌گيرند.

ششم- همه بندهاي دوم به بعد را نوشتم كه آخرش اين را اضافه كنم: با وجود همه اين‌ها، به احترام همان اميدي كه دوستان به تغيير وضع موجود از طريق روند حاضر بسته‌اند، و با وجود نظر شخصي‌ام، به احترام زندگي‌اي كه با هم كرده‌ايم، قول مي‌دهم تا بعد از انتخابات ديگر چيزي از اين دست از من نخوانيد. خودم بهتر مي‌دانم كه نوشتن يا ننوشتن من در اين مورد تاثيري در وضع جاري ندارد (حتي اگر "راي" هم موضوعيت داشت، راي در دِه بود نه در وِب). اين ننوشتن، صرفاً براي هم‌دلي با كساني است كه دوست‌شان دارم، اما اعتقادي به راهي كه مي‌روند ندارم: به اين معنا اين پست براي مخاطب خاص نوشته شده. ببخشيد.

اميدوارم 6 هفته ديگر شادمان‌تر از اين باشيد كه هستيد، هر چند براي مدتي كوتاه...

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

تفكيك قوا

براي من كه نهايت كار سياسي‌اي كه مي‌كنم خواندن سياست ارسطو است، اتفاقات اين روزها واقعاً درس آموز است. نه فقط اتفاقات، بلكه گاهي تك جمله‌هايي در بين اظهار نظر آقايان سياستمدار گاهي مدت‌ها مرا به فكر فرو مي‌برد. اين روزها هم كه فضا آكنده از جملات پر مغز است و تا بيايم يكي را تجزيه و تحليل كنم، هزار تاي ديگر صادر شده.

مثلاً چند روزي در فكر اين جمله آقاي كروبي بودم كه در يكي از نامه‌هاي مشهور اخيرشان خطاب به آقاي شريعتمداري گفته بودند "بدانید که این بار نه با سعیدی‌سیرجانی که با مهدی کروبی سخن می‌گویید." اين جمله را يكي از روزنامه‌هاي طرفدار ايشان، زير تيتر اصلي‌اش هم نوشته بود.

من از فهم چنين جمله‌اي در ميان نامه‌اي كه قرار بود بر دفاع ايشان از حقوق بشر صحه بگذارد عاجز ماندم. خصوصاً وقتي كه مي‌شنوم آقاي كروبي از مشاوران بسياري بهره مي‌برند و اين امتياز ايشان بر رقيبان به شمار مي‌آيد.

اين‌جا است كه حرف يكي از دوستان (كه بي‌اجازه ازش نقل مي‌كنم) زبان حالم مي‌شود كه "یکی از اون مثلا لیبرالای دور و برش هم عقلش نمی‌رسه که بگه حاج آقا با خود سعیدی سیرجانی هم نمی‌بایست این طور رفتار می‌شده..."

من از شوك اين جمله درنيامده بودم كه آقاي موسوي در جواب نماينده انجمن اسلامي بابل كه از دهه 60 پرسيده بود گفت "من نمی‌گویم شما کافرید ولی این مواضع ما را به جایی درست نخواهد برد."

فهم اين جمله و اين كه چرا ايشان "نمي‌گويند" كه پرسش كننده كافر است، خصوصاً در شرايط حساس كنوني، از توان من خارج بود. در واقع فكر مي‌كنم فهم آن تنها از طريق شرح تاريخي‌اش ممكن است، كه آن هم كار كتاب و پايان نامه است احتمالاً نه پست‌هاي وبلاگي.

آقاي موسوي اما بسيار فعال هستند، و اصلاً رعايت فاهمه ما را نمي‌كنند. ايشان در سفر اخيرشان به كرمان باز هم دربرابر پرسش مشابهي قرار گرفته‌اند و اين‌بار پاسخ "مفصل"تري داده‌اند كه يكي از بندهاي اين پاسخ مفصل از اين قرار بود:
گفته می‌شود در زمانی که آن اعدام‌ها صورت گرفت من نخست‌وزیر کشور بودم و کاری نکردم! باید توجه کنیم که مسئله‌ تفکیک قوا در کشور از ابتدای انقلاب وجود دارد. می‌توانید از من راجع به عملکرد قوه‌ مجریه در دوران جنگ سوال کنید و من با شفافیت، صراحت و صداقت پاسخ خواهم داد. نمی‌شود بدون نگاه به موقعیت‌ها، ظرفیت زمانی و وقایع مختلف این سوال از من پرسیده شود. سوال مربوط به من را بپرسید، حتما پاسخ خواهم داد.
چيزي كه من در پاسخ اخير ايشان نمي‌فهمم، همين مسئله تفكيك قوا است. وگرنه در باقي پاسخ، ايشان در دفاع از وقايع صورت گرفته به وضوح سخن گفته‌اند و تناقضي در حرف‌هاشان نيست: "نباید به مظلوم‌نمایی‌ آنها توجه کرد. چرا که اگر به قدرت برسند باز هم همان آش و همان کاسه است." (پرسش مطرح شده را من نديده‌ام كه جايي نقل كرده باشند).

مسلماً در قانون اساسي جمهوري اسلامي "تفكيك قوا" آمده است. البته اين كه در دفاع از اسلام و انقلاب همواره همه قوا با هم همكاري داشته‌اند هم به نظرم چيزي است كه همه مي‌دانند.*

با اين‌همه من باز هم ربط تفكيك قوا را نمي‌فهمم. خصوصاً با توجه به اين كه موضع آقاي موسوي در باقي متني كه از ايشان نقل شده روشن است، ايشان مي‌توانستند اصولاً به تفكيك قوا اشاره نكنند.

چرا كه تفكيك قوا اصولاً مسئله‌اي است بحث برانگيز. مثلاً بعضي ممكن است عقيده داشته باشند كه "رییس قوه مجریه نباید به واسطه مساله تفکیک قوا پای خودش را از بسیاری از مسایل کنار بکشد." يا فكر كنند جايي كه به مسئله حقوق اساسي مردم مربوط مي‌شود "هر دولتی که سر کار بیاید، حق ندارد به صرف این که بگوید چون تفکیک قوا وجود دارد و حل بخشی از این مشکلات به عهده قوه مقننه و قضاییه است،‌ بخواهد از زیر این بار شانه خالی کند."

اين‌ها البته حرف من نيست؛ اين‌ها را خانم زهرا رهنورد مي‌گويد كه اين روزها در كمپين انتخاباتي شوهرش حضور فعالي دارد.

----------------
*جلوه‌هاي اين هم‌فكري و همكاري در دهه 60 را مي‌توان مثلاً در خاطرات رييس مجلس وقت آقاي هاشمي رفسنجاني ديد: "نخست‌وزیر [موسوي] گفت احتمالا آقای [سیدکاظم] شریعتمداری به زودی از دنیا برود. از سیاست و کیفیت برخورد با مراسم پرسید؛ گفتم که در شورای [مرکزی جامعه] روحانیت مبارز، چگونه تصمیم‌گیری شده است." (چهارشنبه ٦ فروردین ١٣٦٥).

۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸

يك پيش‌نهاد

احتمالاً اين خبر را خوانده‌ايد كه دست‌كم سه ناشر اختران، آگه، و جامه‌دران از شركت در نمايشگاه كتاب تهران منع شده‌اند. دوستي كه امروز نمايشگاه رفته بود مي‌گفت كه نتوانسته در ترتيب الفبايي اختران و آگه را پيدا كند و ظاهراً خبر درست است.

با تجربه اندكي كه از كار در انتشارات دارم، مي‌دانم كه فروش مستقيم كتاب در نمايشگاه در كل گردش مالي سالانه ناشران رقم قابل توجهي به حساب مي‌آيد. بنابراين منع يك ناشر از شركت در نمايشگاه تهران، در حكم ضربه مالي قابل توجهي به او است.

من نمي‌دانم فرصت رفتن به نمايشگاه را داشته باشم يا نه، اما قصد دارم به عوض سري به اختران و آگه بزنم؛ اختران براي من بهترين كتاب‌فروشي خيابان انقلاب است و انتخاب اول براي خريد كتاب.

قصدم اين است كه همان چند كتابي را كه مي‌خواسته‌ام از نمايشگاه بخرم، از آن‌ها بگيرم. و ببينم كه چه كار جديدي هم احياناً آماده كرده بودند كه به نمايشگاه برسانند.

وقتي به آن‌جا بروم خبر را از خودشان هم مي‌پرسم.

شايد بد نباشد دوستان ديگري هم كه قصد خريد كتاب از نمايشگاه دارند، و علاقه‌اي هم به ناشران منع شده، سري به آن‌ها بزنند.

شاعر مي‌شوم

[با شنيدن اين حرف‌ها از خواب بيدار مي‌شوم:]

دم پاااييمو ماااماان
بد جووري جفت كردي [با آهنگِ "نوروز توراهه" مي‌خواند.]
...

مامان! فكر كنم من بزرگ بشم شاعر بشم! البته شاعر براي بچه‌ها. براشون كنسرو برگزار مي‌كنم. البته نه از اين كنسروا كه توش چيزاي قديمي مي‌خونن...

- مينو پنج سال و نيمه از تهران، فاقد يك عدد دندان، حامل جوش‌هاي آبله مرغان (فكر كنم من هم اگر بزرگ مي‌شدم شاعر مي‌شدم...)

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸

راي مي‌خواهيد؟ بگوييد...

دوستي به حرف‌هاي خاتمي و موسوي در همايش موج سوم اشاره كرده و مي‌نويسد:
خيلي جالبه. اين‌ها جوري اين حرف‌ها را مي‌زنند كه انگار نه انگار خودشان سال‌ها رييس دولت بوده‌اند در اين مملكت. كسي نداند فكر مي‌كند هر دو از رهبران مخالف حكومت بوده‌اند تا حالا. طوري از تهديد و عدم امنيت ودرست استفاده نكردن از امكانات و بد بودن اوضاع حرف مي‌زنند كه انگار اين "چيزهاي بد بد" براي اولين بار طي چهار سال گذشته در اين كشور ديده شده...
حتماً همين‌طور است. اين چيزها مخصوص چهار سال اخير بوده و آقاي خاتمي هم در زمان زمام داري‌اش همان نوادر اتفاقات بد خلاف عادت را هم برنتابيد. وقتي ماجراي كوي دانش‌گاه پيش آمد هم، اين من بودم كه تا يك ماه دهنم را باز نكردم و چيزي نگفتم. اتفاقاتي كه قبل از رياست جمهوري ايشان افتاد هم خب مسلماً همان‌طور كه آقاي تاج‌زاده براي‌مان استدلال كرده‌اند به حضرت ايشان ربطي نداشته.

در دولت او هم هيچ آزاري از طرف مسئولان دولتي به كسي نرسيد. خاتون‌آباد هم قريه‌اي بود در عراق عرب.

آقاي موسوي هم در دوره‌اي كه ما در دهه 60 از امنيت‌مان لذت مي‌برديم، داشت سعي مي‌كرد كه يك وقت بي‌هوا از گرسنگي نميريم. خب رييس دولت بودن خصوصاً در آن سال‌ها كار سختي بود، و نمي‌شود انتظار داشت كه ايشان به چيزهاي ديگري غير از گرسنگي ملت كه ممكن بود خداي نكرده در ضمن برخورداري از همه حقوق و آزادي‌ها رخ دهد، التفات كنند.

حالا البته انتخابات است و مي‌شود به اين مسايل توجه كرد و مثلاً خواستار "گردش آزاد اطلاعات" شد. البته باز هم از يك نامزد انتخابات كه سرش خيلي شلوغ است و هنوز هم به جايي نرسيده نبايد توقع داشت كه "در راستاي" همين گردش آزاد اطلاعات پرسشي در مورد شمار بازداشت‌شدگان اول ماه مه مطرح كنند؛ مثلاً "آخرش چند نفر از پارك لاله به كجا منتقل شده‌اند؟"

تازه اصلاً معلوم نيست چنين پرسش‌هايي مصداق گردش آزاد اطلاعات باشند. بعد هم ايشان بالاخره قبلش كار خودش را كرده و به مناسبت روز كارگر پيغام داده و در مورد اهميت تشكل‌هاي كارگري حرف زده.

آقاي كروبي هم كه ديگر ماشاء الله قهرمان ملي در زمينه افشاگري و حقوق بشر هستند. از سعيدي سيرجاني هم اسم مي‌برند. البته من فكر مي‌كنم ايشان متولد اواخر دهه هفتاد هستند و در زماني كه سعيدي سيرجاني داشت متنبه مي‌شد، هنوز در عرصه وجود نبودند كه همان موقع پي‌گير حقوق فرضي او باشند. بعداً اين چيزها را در مطالعات‌شان خوانده‌اند و براي روشن شدن حقايق و نشان دادن سوادشان اين پرسش‌ها را مطرح كرده‌اند.

سوابق يكي دو سال اخير آقاي كروبي هم در زمينه اصلاح‌طلبي و از همين قبيل كاملاً روشن است. و اين ديگر مشهور خاص و عام است كه پي‌گيري حقوق همگان براي آقاي كروبي در عمل، همواره بسيار مهم بوده است.

همه افاضات اين عزيزان البته منبعث از فطرت شريف‌شان است و لزوماً ربطي به شركت‌شان در انتخابات ندارد. به همين دليل هم نمي‌شود اين‌ها را به حساب فعاليت انتخاباتي گذاشت. هر چند كه در آخر اين بزرگواران براي نجات ميهن و هموطنان عزيز به عرصه آمده‌اند.

اما اين‌همه فداكاري و صداقت اگر بي‌نتيجه بماند آدم احساس نا‌كامي‌مي‌كند. خصوصاً كه آخرش معلوم شود دليل اين ناكامي توسل بيش از حد به همين صداقت و عدم استفاده از روي‌كرد‌هاي تبليغاتي معهود بوده است.

به همين دليل من خيلي فكر كردم و به نتيجه‌اي رسيدم كه الان مي‌توانم به عنوان يك توصيه انتخاباتي در اختيار اين عزيزان بگذارم:

حالا كه همه شما آقايان پاك و پاكيزه و اسوه صداقت، مجبور شده‌ايد به خاطر نجات ما بي‌چارگان وارد عرصه خطير انتخابات شويد، مي‌خواهم به عنوان يك راي دهنده بالقوه به‌تان پيش‌نهادي بكنم؛ يك پيش‌نهادسياسي براي اين كه راي بياوريد.

مي‌دانم كه شما كه همگي احمدي‌نژاد را مظهر عدم صداقت مي‌دانيد و از تصور يك فرد ناصادق بر مصدر امور اندوهگين هستيد. اما به خاطر امر خطيرِ نجاتِ ما، بياييد و خودتان دست‌كم يك‌بار هم كه شده براي راي آوردن اين صداقت هميشگي‌تان را كنار بگذاريد و دروغ بگوييد!

بله! به دروغ بگوييد كه "شرمنده‌ايم". بگوييد "براي كارهايي كه در گذشته كرده‌ايم و حرف‌هايي كه زده‌ايم، انديشناكيم". شايد اين دروغ و اين ابراز پشيماني سنت‌شكنانه در دل مردم اثر كند و راي آور شود. بالاخره مشهور است كه ايرانيان طرف‌دار مظلوم هستند.

ابراز پشيماني، حتي اگر موردي هم نداشته باشد، وجهه مظلومانه‌اي براي انسان ايجاد مي‌كند. از اين ابراز شرمندگي به دروغ هم زياد نگران نباشيد. بالاخره در راه نجات ما بايد خيلي كارها بكنيد كه به‌طور معمول نمي‌كنيد. اميدواريم سنگيني بار به عهده گرفتن اين نقش منجيانه، معصيت آن دروغ را بزدايد. آمين.

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

از اول ماه مه

در تهران جز واقعه پارك لاله، خبرهاي ديگري هم بوده است؛
طبق اخبار رسيده به سندیکاي كارگران شرکت واحد ، فعالین و اعضاي تعاوني مصرف فلزكار و مكانيك عصر روز جمعه 11 ارديبهشت ماه همزمان با برگزاري مراسم روز كارگر در سایر نقاط ایران در تهران برنامه ای برگزار کردند،
این برنامه در مكان تعاوني مصرف ، واقع در پاسگاه نعمت آباد برگزار شد که در جريان برگزاري برنامه، مامورین اطلاعات به مکان آمده و اکثر حضار را دستگیر کرده و با خود به مکان نامعلومی برده اند که تا این زمان بيش از بيست نفر از دستگير شدگان در بازداشت به سر مي برند.

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

پاسخ ناپذير...

اینجانب را به زعم خود ملامت کرده‌اید که بازجو بوده‌ام. بنده هیچگاه بازجو نبوده‌ام ولی بارها ابراز تاسف کرده و می‌کنم که چرا ثواب بازجو بودن در نظام جمهوری اسلامی ایران که متعلق به حضرت صاحب الزمان (عج) است در نامه اعمال من ثبت نشده است...
از پاسخ حسين شريعتمداري به مهدي كروبي.

(* "پاسخ‌ناپذير"، اگر اشتباه نكنم، عنوان داستاني بود از نادر ابراهيمي كه سال‌ها پيش خوانده‌ام. حافظه نيست ديگر...)

۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۸

تمام نمی‌شوند

روز جهانی کارگر دیروز بود. اما هنوز تمام نشده است.

روزهایی هستند که تمام نمی‌شوند، حتي اگر گذشته باشند. آدم‌هايي هم هستند كه تمام نمي‌شوند حتي اگر...

روز جهاني كارگر

اول ماه مه بود...
عكس زير مربوط به تظاهرات كارگران ایرانی عليه تسلط بریتانیا بر نفت ایران که در سال 1330 برگزار شده است (اول ژوئیه 1951). الان سال 1388 است البته...

دوستي كه اين عكس را با عكس‌هاي ديگري از همين مراسم برايم فرستاده نوشته بود كه عكس‌ها از مجله لايف است. من البته نتوانستم در سايت مجله پيدايشان كنم [پی نوشت].
پی نوشت: تاریخ عکس را به اشتباه 1332 نوشته بودم، خودم هم شک داشتم که چرا در آن زمان باید تظاهرات علیه شرکت نفت ایران و انگلیس برپا شود. با لینک عکس که حسین برایم فرستاد متوجه اشتباه شدم (زیر نویس را ببینید).

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸

رضا سيد حسيني

... پيرمرد ادامه داد: «امشب نه رمان‌نويس صدائي دارد و نه حكيم اخلاق. آدمهائي كه اهل زندگي هستند مرگ خريدارشان نيست. فرزانگي آسيب‌پذيرتر از زيبائي است، چون فرزانگي هنر ناب نيست. اما شعر و موسيقي را، هم زندگي خريدار است و هم مرگ... بايد "نومانسيا" را دوباره خواند. يادتان مي‌آيد؟ جنگ در كوچه‌هاي شهر محاصره شده پيش مي‌آيد، و حتماً با صداي خفه همين پاهائي كه مي‌دوند...»
از جا بلند شد، دنبال مجموعه آثار سروانتس گشت ولي پيدايش نكرد.

از رمان اميد؛ آندره مالرو، ترجمه رضا سيد حسيني (ص 367).