۹ دی ۱۳۸۶

طارق علي درباره بوتو

از بين مطلب‌هايي كه پس از ترور شوك آور بوتو خواندم نوشته طارق علي به نظرم مطلب خوبي آمد، به رغم اين‌كه معمولاً زياد نوشته‌هايش را دوست ندارم. مطلب علي علاوه بر اين كه به نظرم منصفانه آمد، حاوي بصيرت‌هايي هم بود. خصوصاً در اين پاراگراف اوايل متن كه عنوان هم از آن آمده؛

An odd coexistence of military despotism and anarchy created the conditions leading to her assassination in Rawalpindi yesterday. In the past, military rule was designed to preserve order - and did so for a few years. No longer. Today it creates disorder and promotes lawlessness. How else can one explain the sacking of the chief justice and eight other judges of the country's supreme court for attempting to hold the government's intelligence agencies and the police accountable to courts of law? Their replacements lack the backbone to do anything, let alone conduct a proper inquest into the misdeeds of the agencies to uncover the truth behind the carefully organised killing of a major political leader

و در آخر هم باز به نظرم "پيشنهاد" سياسي نوميدانه‌اش است كه خالي از دگم‌هاي معمول چپ هم هست و اتفاقاً ارزشش به اين است كه از زبان آدمي اهل پاكستان بيرون مي‌آيد؛

It is difficult to imagine any good coming out of this tragedy, but there is one possibility. Pakistan desperately needs a political party that can speak for the social needs of a bulk of the people. The People's party founded by Zulfikar Ali Bhutto was built by the activists of the only popular mass movement the country has known: students, peasants and workers who fought for three months in 1968-69 to topple the country's first military dictator. They saw it as their party, and that feeling persists in some parts of the country to this day, despite everything

Benazir's horrific death should give her colleagues pause for reflection. To be dependent on a person or a family may be necessary at certain times, but it is a structural weakness, not a strength for a political organisation. The People's party needs to be refounded as a modern and democratic organisation, open to honest debate and discussion, defending social and human rights, uniting the many disparate groups and individuals in Pakistan desperate for any halfway decent alternative, and coming forward with concrete proposals to stabilise occupied and war-torn Afghanistan. This can and should be done. The Bhutto family should not be asked for any more sacrifices

خلاصه شايد شما هم مقاله علي را خواندني يافتيد



 

۲۷ آذر ۱۳۸۶

درباره حسين درخشان و ژست "چپ‌گرايي"اش

من تاكنون نمي‌خواستم درباره حسين درخشان چيزي بنويسم، اما مطلب اخير او درباره دكتر حسين بشيريه كه مورد استقبال و نقل كيهان هم بود، جايي براي سكوت باقي نمي‌گذارد.

اين كه حسين درخشان چه دارد مي‌كند، به‌گمانم مسئله پوشيده‌اي نيست. اين كه با چه منفعت يا انگيزه‌اي خدماتش را عرضه مي‌كند هم براي من بي‌اهميت است؛ همين كه اين كار را مي‌كند كافي است.

چيزي كه مي‌خواهم در اين‌جا به آن بپردازم اين است كه درخشان چه راهي براي اين كار برگزيده و در واقع مي‌خواهد چه بكند؛ اين مسئله هنوز جاي پرداختن دارد.

درخشان در مطلبي كه درباره بشيريه نوشت مي‌گويد كه اگر دست او بود بشيريه را اخراج نمي‌كرد بلكه محاكمه‌اش مي‌ كرد. حسين درخشان ظاهراً خيلي به بشيريه لطف دارد؛ اگر دست او بود بشيريه را از دانشگاه اخراج نمي‌كرد؛ پس از محكوميت به تدريس مجاني زبان در دبيرستان‌هاي جنوب تهران، "اجازه" مي‌داد برگردد دانشگاه تا "همان مزخرفاتی را که درباره‌ی مدرنیزاسیون و لیبرال دموکراسی و عقلانیت به خورد دانشجوهای بی‌گناه می‌‌داد و عملا ذهن آنها را برای پذیرش سلطه‌ی آمریکا و اروپا با آغوش باز آماده می‌کرد" دوباره درس بدهد. البته همزمان "از جاهاي دنيا" يك‌سري استاد مي‌آورد تا براي اين "دانشجويان بي‌گناه" ظرف دو سه ماه "تمام آن آموزه‌های نئوکولونیال" را درب و داغان كنند؛ دو سه ماه هم احتمالاً همان زماني است كه خود درخشان براي مطالعات جديدش صرف كرده تا بتواند ژست ضد سرمايه‌داري بگيرد.

خب بايد بگويم كه آقاي درخشان دست‌كم اين‌ يك‌بار حماقت بزرگي به خرج داده. كافي است كسي كتابي از بشيريه خوانده باشد، يا كلاسي از كلاس‌هاي او را رفته باشد، يا شاگردي از شاگردانش را بشناسد تا خودش را با گفتن چنين حرف‌هايي مسخره نكند؛ البته براي درخشان هيچ‌كدام از اين‌ها لازم نيست براي او همان جهالت كفايت مي‌كند.

اين واقعاً خنده‌دار است كه حسين درخشان براي گرفتن ژست چپ، يك مقاله آن لاين از لاكلائو و موف پيدا مي‌كند و لينك مي‌دهد، بدون اين‌كه بداند اين مقاله اصلاً وسط كدام يك از دعواهاي چپ در چند دهه اخير قرار دارد، و بعد به حسين بشيريه كه شاگرد لاكلائو بوده مي‌گويد مروج كولونياليزم.

اين واقعاً شر‌آور است كه كسي چنان نظر مسخره‌اي را درباره روشنفكري ارگانيك و غير ارگانيك به قرائتي از گرامشي نسبت ‌دهد، و آن وقت به بشيريه كه تزش تفسير گرامشي‌گرايانه انقلاب و دولت در ايران بوده است ب‌گويد مروج ليبرال دموكراسي (راستي چطور ممكن است كسي يادداشت‌هاي گرامشي درباره روشنفكران را كه فقط چندين بار به فارسي ترجمه شده خوانده باشد و باز هم با اعتماد به نفس چنان حرف‌هاي پوچي بزند و سايرين را به خواندن گرامشي براي فهم نظريات خودش دعوت كند؟)

كسي كه حتي از دور آشنايي با كارنامه بشيريه داشته باشد، مي‌داند گفتن اين كه بشيريه مي‌خواسته ذهن "دانشجويان بي‌گناه" را براي پذيرش سلطه آمريكا و اروپا آماده كند، مثل اين است كه كسي ادعا كند مرتضي مطهري در نهان براي ماركسيسم تبليغ مي‌كرده است. اين دو حرف به يك اندازه جنون آميزند؛ اما ظاهراً ما با كسي روبه‌رو هستيم كه پروايي از گفتن چنين حرف‌هايي ندارد.

تنها همين به كار بردن عبارت "دانشجويان بي‌گناه" توسط درخشان مي‌تواند تداعي كننده و آشكار كننده خيلي چيزها باشد. اين‌گونه نوشتن نشان از اين دارد كه نويسنده خودش را در چه جايگاهي مي‌بيند. نشان مي‌دهد كسي كه خودش را در موضع محاكمه كننده و حكم دهنده براي بشيريه تصور مي‌كند، چه تصويري از "دانشجو" و استاد دارد...

اما حسين درخشان با اين ژست چپ‌گرايي چه مي‌خواهد بكند؟ درخشان مي‌خواهد ما را به كدام "حقيقت" آگاه كند؟ او روايتي از انقلاب ايران بهمثابه يك انقلاب ضد سرمايه‌داري ‌ساخته كه در مقطعي هاشمي رفسنجاني، رييس كنوني مجلس خبرگانِ رهبريِ جمهوري اسلامي، به‌عنوان بزرگترين دشمن انقلاب فرامي‌رسد و انقلاب را از مسير ضد كولونيال و ضد سرمايه‌دارانه‌اش منحرف مي‌كند.

و حالا محمود احمدي‌نژاد آمده تا اين انقلاب را كه سرمايه‌سالاراني مثل هاشمي و خاتمي به دامان غرب برده بودند به جاي اولش بر‌گرداند (تازه در دوره احمدي‌نژاد كريس دي‌برگ هم قرار است در تهران كنسرت بگذارد ولي رسانه‌هاي غرب‌زده اين را سانسور مي‌كنند).

آقاي درخشان كه به‌قول كيهان جزء "تيم وبلاگ نويسان خارج از كشور است" و ظاهراً علاقه‌اي هم براي برگشتن به داخل كشور ندارد، مي‌خواهد به ما بقبولاند كه در مقطع فعلي انقلاب ايران دارد به مسير ضد سرمايه‌دارانه‌اش برمي‌گردد ولي يك عده، از فعالان ضد سنگسار گرفته تا حسين بشيريه، مي‌خواهند مانع اين شوند.

به عبارت ديگر، جمهوري اسلامي به روايت درخشان از اصل يك حكومت ضدسرمايه‌داري است و بايد مطلوب چپ‌گرايان باشد؛ درخشان وقتي به خبر بازداشت اخير دانشجويان چپ لينك مي‌دهد از "ضعف علوم انساني" در اين كشور ابراز تاسف مي‌كند؛ و احتمالاً ما بايد از اين ابراز تاسف اين را بفهميم كه اگر علوم انساني (ضد كلونبالش البته)، در ايران ضعيف نبود اين دانشجويان كاري نمي‌كردند كه دستگيرشان كنند.

واضح است كه درخشان از اصل دروغ مي‌گويد؛ او وصله‌اي را مي خواهد به جمهوري اسلامي بچسباند كه از اصل به آن نمي‌چسبد؛ به‌همان ‌اندازه كه جمهوري اسلامي در تمام حيات خود "آگاهانه" با چپ مرزبندي داشته است، هر چپ سر عقلي نيز تاكنون بايد فهميده باشد كه جمهوري اسلامي چيزي نيست جز يك حكومت اسلامي كه بزرگ‌ترين شاخصش همان اسلامي بودنش است و نه هيچ‌كدام از چيزهايي كه درخشان مي‌خواهد به آن نسبت دهد.

درخشان در زمانه‌اي مي‌خواهد اين وصله‌هاي ناچسب چپ بودن و ضدسرمايه‌داري را به جمهوري اسلامي بچسباند كه قطار اعتصابات چند ساله كارگري از پس ماه‌ها محروميت از مزد و حقوق حداقلي اوج گرفته؛ زماني كه رهبران اندك حركت‌هاي سنديكايي در زندان‌اند؛ زماني كه حتي اگر چند فعال كارگري در پارك جمع شوند به سرعت جمع‌شان مي‌كنند؛ و مهم‌تر از همه زماني كه يكي از بزرگترين برنامه‌هاي خصوصي‌سازي دنيا با توافق همه گروه‌هاي درون نظام، از مشاركت و كارگزاران گرفته تا دولت حاضر، كليد خورده و تنها مسئله مورد اختلاف "سرعت" آن است.

نزديك به سي‌سال تاريخ جمهوري اسلامي گواهي بر اين است كه نمي‌توان به اين حكومت ديني چنين برچسب‌هايي زد؛ از يادمان نرفته كه حزب توده و گروه‌هايي از فداييان مصالحه‌جو و حزب رنجبران و نظريه "اسلام مبارز"اش به همان جايي فرستاده شدند كه طيف‌هاي مبارزه‌جوي چپ. و آن چه در دهه‌ي هفت ساله شصت گذشت، نيازي به‌باز سرايي ندارد.

امروز هم پس از گذشت سال‌ها و با وجود دست دادن‌هاي مجدد مقامات جمهوري اسلامي با چپ آمريكاي لاتين و غيره و غيره، هنوز جمهوري اسلامي با وقوف تمام مرز خود را با هر گونه چپ‌گرايي مشخص مي‌كند؛ چه گواهي بهتر از اين كه احمدي‌نژاد وقتي روايت ديدارش از بوليوي را مي‌گويد از اين ستايش ميكند كه مردمان آن‌جا "دلِ پاكي داشتند" و اين را دليل پيوندش با ايشان مي‌گيرد؛ چه گواهي بهتر از اين كه در اطلاعيه رسمي وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي درباره دستگيري بيش از بيست نفر از دانشجويان چپ دانشگاه‌هاي تهران و شهرستان‌ها از جمله مهم‌ترين اتهامات ايشان داشتن "كتب ضاله" عنوان مي‌شود... و مگر جز اين است كه همه ميراث نوشتاري چپ، چيزي نيست جز انبوهي از "كتب ضاله"؟

تكليف جمهوري اسلامي با چنين نسبت‌هاي ناروايي چون روز روشن است. اما تكليف درخشان چه؟ واقعيت اين است كه من نمي‌توانم هيچ مرام سياسي‌اي را به او نسبت دهم و بعيد هم مي‌دانم كه كس ديگري بتواند. تنها مي‌توانم بگويم كه حسين درخشان رياكار بزرگي است؛ كافي است خلاصه‌اي را كه براي همين پست بشيريه به انگليسي نوشته را ببينيد تا دريابيد او خود را براي هر كسي چگونه عرضه مي‌كند؛ لازم نيست خودمان را خسته كنيم و بپرسيم كه چرا در خلاصه انگليسي مطلب درخشان هيچ حرفي از "محاكمه بشيريه" ديده نمي‌شود؛ يعني چيزي كه قسمت اصلي حرف او بود، و كيهان نيز اين را به‌درستي "مي‌دانست".

آيا اصلاً مي‌توانيم درخشان را چپگرا يا ضد سرمايه‌داري بدانيم؟ آيا ادبيات و كنش او چنين اجازه‌اي به ما مي‌دهد؟ آيا هيچ جايي در تاريخ چپ براي امثال درخشان وجود دارد؟ آيا پرونده‌سازي كه با فعالان ضد سنگسار چنان برخوردي ‌كرد كه مي‌دانيم و مي‌خواهد استاد چپ‌گراي دانشگاه تهران را محاكمه كند نمي‌تواند دست‌كم كاريكاتوري از پل پوت را تداعي كند؟

چنان كه گفتم هيچ مرام سياسي‌اي را نمي‌توانم به درخشان نسبت دهم و سابقه او نيز اين امكان را از من مي‌گيرد؛ و حتي تعجب نخواهم كرد كه آن‌كه امروز به استناد مقاله‌اي در لوموند ديپلماتيك مي‌خواهد بشيريه را محاكمه كند، فردا اگر لازم بداند به استناد مقاله روزنامه لوموند درباره ادامه يافتن ساخت بمب اتم، خواستار بمباران ايران شود.

۱۴ آذر ۱۳۸۶

ايگلتون و عيسي

از تري ايگلتون چيزهاي زيادي نخوانده‌ام، اما هر چه را خوانده‌ام دوست داشته‌ام. تقريباً همه خوانده‌هايم هم محدود به چند تا از نوشته‌هاي اوست در لاندن ريويو آو بوكز و گاردين و البته دو نوشته‌اي كه در رد پپر دارد.

يكي از اين دو نوشته كوتاه را دوست عزيزم نادر فتوره چي ترجمه كرده كه احتمالا با چند ترجمه ديگر چاپش خواهد كرد؛ ريشه‌هاي ترور

اين روزها ترجمه اكبر معصوم بيگي را هم از رساله كوتاه ايگلتون با عنوان ماركس و آزادي مي‌خواندم كه آن هم بسيار زيبا بود؛ آدم وقتي از كارهاي يكي خوشش بيايد ظاهراً همه قضاوت‌هايش اينطور مي‌شود

اين چند ماه اخير هم ايگلتون به نحوي در قلب جنجال رسانه‌اي زندگي كرده است؛ يادداشتش با عنوان تنها پرينتر مي‌ماند [پينتر درست است نه پرينتر!] كه به‌نوعي تقريباً به همه ادباي انگليسي زبان مشهور معاصر را نواخته بود و همه را به نوعي محافظه كاري و كنار آمدن با سيستم متهم كرده بود، موجي از اعتراض را برانگيخت. مقاله به‌طور مشخص اعتراض سلمان رشدي را درپي داشت كه در آن ايگلتون او را علاقه‌مند به سياست‌هاي پنتاگون خوانده بود

نوشته چند روز پيشش در سالروز تولد ويليام بليك باز هم مايه اعتراض شد.

و از همه بيشتر هنوز هم بحث درباره حمله‌اي كه ايگلتون به مارتين آميس كرد و او را به دليل حرفهايي كه در مقاله‌اي درباره مسلمانان زده بود، نژادپرست خواند، داغ است

اما آخرين مطلب خواندني كه از او ديده‌ام و انگيزه نوشتن اين پست هم همانست، مقدمه كتاب جديد او درباره انجيل‌ها است كه در كامنت ايز فري گاردين منتشر شده است. مقدمه، به عيسي به مثابه چهرا‌ه‌اي انقلابي مي‌پردازد. شايد شما هم از خواندن اين مقدمه لذت ببريد؛ عيسي: مسيح يا بلشويك؟

خود كتاب را هم انتشارات ورسو چاپ كرده
**
غير مرتبط: آواي دانشگاه نوشته كه شمار دستگير شدگان دوشنبه و سه شنبه حدود 30 نفر است

۱۳ آذر ۱۳۸۶

گزارش‌هايي از ادامه دستگيري‌ دانشجويان چپ

خبرهايي كه از دستگيري‌هاي گسترده دانشجويان كه اكثراً از طيف چپ هستند (و تا اينجا عمدتاً از فعالان چپ راديكال) مي‌رسد تكان دهنده است؛ تا اينجا ظاهراً وبلاگ آواي دانشگاه و سايت كميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر منابع منحصر به فرد اين اخبار هستند

آواي دانشگاه از دستگيري 20 نفر تا امروز خبر داده بود؛ كه البته آمارش در حين گزارشش از مراسم 16 آذر افزايش پيدا كرد

كميته دانشجويي گزارشگران حقوق بشر نيز، هم خبر از تاييد بازداشت سعيد حبيبي داده است؛ و هم اخبار ادامه بازداشت‌ها را به ويژه در شهرستان‌ها منتشر كرده

مهم: دوستاني كه خبر مي‌دهند، لطف كنند دقت بيشتري داشته باشند: اين نوع خبر دادن عجيب و غير متعارف است


۱۲ آذر ۱۳۸۶

آمريكا: ايران برنامه ساخت سلاح هسته اي را متوقف كرده است

سواي هر موضع گيري يا درست وغلط دانستن جزئيات، به گمانم گزارش اخير نيويورك تايمز [در واقع گزارش مركز ملي برآورد اطلاعاتي ايالات متحده كه در نيويورك تايمز هم منتشر شده است]، درباره برنامه هسته‌اي ايران، يكي از مهم‌ترين گزارش‌هايي است كه تاكنون در اينباره منتشر شده است؛ بايد دقت داشت كه از چنين گزارشي ميتوان نتايج سياسي كاملا متفاوتي گرفت؛ از صلح تا بمباران

گزارش نيويورك تايمز اين گونه آغاز ميشود

WASHINGTON, Dec. 3 — A new assessment by American intelligence agencies concludes that Iran halted its nuclear weapons program in 2003 and that the program remains on hold, contradicting an assessment two years ago that Tehran was working inexorably toward building a bomb.

The conclusions of the new assessment are likely to be major factor in the tense international negotiations aimed at getting Iran to halt its nuclear energy program. Concerns about Iran were raised sharply after President Bush had suggested in October that a nuclear-armed Iran could lead to "World War III," and Vice President Dick Cheney promised "serious consequences" if the government in Tehran did not abandon its nuclear program.

The finding also come in the middle of a presidential campaign during which a possible military strike against Iran's nuclear program has been discussed. The assessment, a National Intelligence Estimate that represents the consensus view of all 16 American spy agencies, states that Tehran's ultimate intentions about gaining a nuclear weapon remain unclear, but that Iran's "decisions are guided by a cost-benefit approach rather than a rush to a weapon irrespective of the political, economic and military costs."

باقي گزارش را همانجا بخوانيد

غيرمرتبط: امروز خبر رسيد كه مهدي گرايلو، بهروز كريمي زاده، ايلناز جمشيدي، انوشه آزادفر، احسان آزادفر، و سعيد حبيبي بازداشت شده اند. خبرهاي بعدي نامهاي بيشتري را دارند

۳ آذر ۱۳۸۶

چند لينك از جنگ وغير آن

كريس هجز در نيشن گفته است كه از ايران دست بداريد؛
I will not pay my income tax if we go to war with Iran. I realize this is a desperate and perhaps futile gesture. But an attack on Iran--which appears increasingly likely before the coming presidential election--will unleash a regional conflict of catastrophic proportions. This war, and especially Iranian retaliatory strikes on American targets, will be used to silence domestic dissent and abolish what is left of our civil liberties
كارا آنگ در سايت نشريه گزارش خاورميانه نوشته كه جنگ صلح است، و تحريم ديپلوماسي؛
The White House is pressing ahead with its stated goal of persuading the UN Security Council to pass far-reaching sanctions to punish Iran for refusing to suspend its nuclear research program. Sanctions are what President George W. Bush is referring to when he pledges to nervous US allies that he intends to “continue to work together to solve this problem diplomatically.” The non-diplomatic solution in this framing of the “problem,” presumably, would be airstrikes on nuclear facilities in the Islamic Republic
نسرين افضلي عليه حجاب احباري و طرح امنيت اجتماعي فراخوان داده است؛
دوستی نگران جنگ علیه ایران بود و می گفت چه نشسته اید که جنگ بیخ گوشمان است. من گفتم هیچ لحظه ای از زندگی ام را به خاطر نمی آورم که احساس امنیت کرده باشم، هیچ وقت! من و همه زنان ایرانی.این نگرانی که از جنگ دارید برای من اصلا مهمتر و دردناکتر از جنگ روانی هرروزه من نیست. هیچ فکر نمی کنم در صورت بروز جنگ استرسی بیش از آنچه که امروز و هرروز روح و روانم را فرسوده می کند داشته باشم
حسين شريعتمداري هم در كيهان يك سرمقاله نوشته (هنوز مي‌نويسد) با عنوان "اين آقا بايد پياده شود!" كه حدود 1500 كلمه است و در آن به همه اين آدم‌ها اشاره كرده است؛
1- ولي نصر
2- سيد حسين نصر
3- فرح پهلوي
4- جرج بوش
5- هاشمي رفسنجاني
6- محمد خاتمي
7- مهدي كروبي
8- ابراهيم يزدي
9- ع.ع
10- مهرزاد بروجردي
11- «برانگيخته برخي محافل سايه نشين»
12- «پياده نظام يك محفل سايه نشين»
13- رامين جهانبگلو
14- ع-س
15- م-م
و...

بهتر است براي اين كه استفاده كامل را ببريد خودتان همه سرمقاله را بخوانيد. اما يك نكته جالب هم در همان ابتداي نوشته او هست كه اشاره كنم و تمام؛ سردبير كيهان به ويكي‌پديا گفته "سايت اطلاعاتي" و گفته كه اين سايت اطلاعاتي، اطلاع داده كه ولي نصر «مشاور جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا در امور مربوط به اسلام و مسلمانان و مخصوصاً شيعيان است.» بخوانيد از او؛
اين آقا، «ولي نصر» به نوشته سايت اطلاعاتي ويكي‌پديا مشاور جرج بوش، رئيس جمهور آمريكا در امور مربوط به اسلام و مسلمانان و مخصوصاً شيعيان است. او فرزند سيدحسين نصر مشاور فرح پهلوي است كه با حمايت پدرش به كاخ سفيد راه يافته است
جمله سايت اطلاعاتي ويكي‌پديا در صفحه مربوط به ولي نصر كه شريعتمداري ازش قضيه مشاور جرج بوش بودن او در امور اسلام و مسلمانان و مخصوصاً شيعيان را استنتاج كرده اين است؛
In August 2006, Nasr briefed President Bush on the dynamics of sectarian violence in Iraq

اين اشاره البته جهت تنبه بود تا بدانيم متني حدوداً 1500 كلمه‌اي و شامل اظهار نظر درباره بيش از 15 نفر تا چه اندازه مي‌تواند دقيق نوشته شده باشد

ضمناً: مريم حسين‌خواه هم هنوز در زندان است و مي‌دانيد، و رضا دهقان از سنديكاي كارگران نقاش ساختماني نيز در بند است؛ اين‌ها تازه‌ها هستند البته

راستي؛ اگر حالتان خيلي خوب است و از آن آدم‌ها نيستيد كه تصوير بولدوزر در حسينيه گنابادي‌ها ياد ارض موعودشان انداخته و نازك دل مي‌شوند، اين گزارش ايسنا را هم ببينيد كه مي‌گويد 10 درصد ايرانياني كه كارشان به بستري شدن در بيمارستان مي‌كشد به زير خط فقر سقوط مي‌كنند.

[...]

۲۶ آبان ۱۳۸۶

حسينيه گنابادي‌ها را ماركسيست‌ها خراب كردند؟

حجت الاسلام كروبي زحمت كشيده و دم انتخاباتي از مظلوميت طريقت گنابادي كه حسينيه‌شان را در بروجرد هم خراب كردند دفاع فرموده‌اند. البته ايشان در اين دفاع سابقه دارند. گمانم بار پيش هم كه حسينيه قم را خراب كرده بودند آقاي كروبي اعتراض كردند؛ خيلي خوب است نه؟ دست‌شان درد نكند

 حالا نحوه دفاع ايشان و علت‌يابي‌شان را هم از اين واقعه ببينيد

  آقای کروبی در بخش دیگری از نامه خود به نفوذ "جریان های مارکسیستی" در شهرستان بروجرد در سال های پیش از انقلاب ایران و سالهای اول بعد از انقلاب ایران اشاره کرده و خطاب به وزیر کشور، وزیر اطلاعات و استاندار لرستان نوشته است: "نگرانم که خدای ناکرده دست پنهان چنین افرادی در پشت حوادث اخیر باشد تا به دست افراد مخلص و ساده اندیش با جلوه دادن ناامنی در کشور بخواهند انتقام خویش را از جمهوری اسلامی و مردم شهیدپرور بگیرند."

فهميديد ديگر علت تخريب را؟ ماركسيست‌ها مي‌خواسته‌اند از جمهوري اسلامي انتقام بگيرند رفته‌اند در بروجرد عده‌اي – كه بردن اسم‌شان هم مي‌تواند به ضررتاييد صلاحيت آقايان اعتماد ملي باشد – را "تحريك" كرده‌اند كه حسينيه گنابادي‌ها را تخريب كنند؛ حكماً هم تخريب حسينيه گنابادي‌ها به‌ضرر جمهوري اسلامي تمام مي‌شود. خوب است آقاي كروبي بگردد ببيند شايد تخريب حسينيه قبلي هم كار ماركسيست‌ها بوده، چرا كه نه؟ شركت در وظيفه سياسي الهي انتخابات همه چيز را توجيه مي‌كند؛ با پنجاه هزار تومان يا بي‌پنجاه هزار تومان؛ قبل از اخراج روزنامه‌نگار توسط آقازاده يا بعد از اخراج

***
حالا يك داستان غير واقعي را هم بشنويد كه دست‌كم هنوز براي بعضي روزنامه‌نگاران چيزهايي را تداعي مي‌كند: يك‌بار يكي از روزنامه‌هاي تازه منتشر شده صبح ندانسته عكس قطب يك طريقت تصوف را در رديف اول در ميان جمعيتي در حسينيه ارشاد در صفحه اولش چاپ كرد و همين عكس گويا براي همان يكي دو روز موجب تكاني در تيراژ اين روزنامه شد و بعد از اين اتفاق ساده شاخك‌هايي هم تيز شدند... و خدا اين ماركسيست‌ها را لعنت كند كه از هر فرصتي براي ضربه زدن به جمهوري اسلامي استفاده مي‌كنند

حمله تصادفي به ايران؟

بحث جنگ هنوز هم در ميان . در ايران البته همه چيز را به همان سياق معهود برگزار مي‌كنند؛ جايي كه حسين شريعتمداري و كاظم انبارلويي به عنوان منتقد از احمدي‌نژاد جايزه مي‌گيرند (و مي‌گيرند!) عيار سنجش حقيقت . و وقتي در مورد حقايق عيني چنين قضاوت مي‌كنند، بي‌هيچ آزرمي و ترسي از اين‌كه به دليل كردار و گفتارشان خود قضاوت شوند، ديگر تكليف سنجش احتمالات و حساب وقايع آينده روشن است. بگذريم

در هر حال من ديدم كه نيما كار مفيدي را شروع كرده است، گفتم پيوستن به او در نگه داشتن خط بحث درباره موقعيتي كه در آن هستيم لازم است
براي همين با اين كه خودم هنوز هم نمي‌توانم چيزي بنويسم خواستم لينك اين مقاله را بگذارم؛ جنگ تصادفي با ايران؟

پرسش اساسي مقاله درباره اين است؛
The question isn’t whether the Bush administration will deliberately launch a war with Iran. It’s whether unnecessarily heightened U.S.-Iran tensions will push some minor incident into a major conflict


پيداست كه با وجود تفاوت ديدگاهها هنوز احتمالاتي از آن دست كه هرش در مقاله‌اش به دست داده بود جدي است

اين ويدئو را هم اگر توانستيد ببينيد؛ بحثي است كه ميان نورمن پودهورتز و مخالفان جنگ در گرفته زماني كه او در انتشارات بارنز اند نوبل سخنراني مي‌كرده؛ يعني 11 اكتبر گذشته. اين آقا همان محافظه‌كار با سابقه‌اي است كه از بوش وقت ملاقات گرفته بود تا او را به بمباران ايران راضي كند. در اين سخنراني هم مجدداً از اين ايده دفاع كرده است

۱۴ آبان ۱۳۸۶

جايي كه هيچ جا بهتر از آن‌جا نيست

سخن‌راني شيرين عبادي درباره مرگ زهرا بني‌عامري و تاييد حكم زندان و شلاق دلارام علي از سايت تغيير براي برابري؛

مردان آگاه هم به این اصل رسیدند که باید همگام با خواهران خودشان در پی کسب حقوق برابر باشند و به همین دلیل است که حقوق زن و دموکراسی دو کفه یک ترازوهستند. زنانی که محاکمه می شوند به علت اینکه خواسته های انسانی شان را مطرح می کنند در دادگاه به اقدام علیه امنیت، اخلال علیه نظام و... متهم می شوند.دادگاههای ایران حاضر نیستند، و این شهامت را ندارند که بگویند زنی را محاکمه می کنند که می خواهد بگوید من یک انسانم ومن حق دارم. به او مارک می زنند که تو می خواهی براندازی کنی یا اقدام علیه امنیت ملی کنی

نمونه بارزش موکل خود من و دختر من است که در واقع جای دختر من است. کسی که من به او افتخار می کنم، کسی که شجاع تر از من و مبارزتر ازمن. به خیابان رفته که بگوید دیه زن باید برابرمرد باشد. که بگوید من یک نوعروس هستم که نمی خواهم شوهرم هوو سرم بیاورد، دلارام علی را که محکوم کردند به دو سال و 6 ماه حبس. امروزخبردادند که حبسش قطعی شده و باید خودش را معرفی کند و او را باید به زندان ببرند. خودش داوطلب شده که خودش را به زندان معرفی کند. می دانید چرا؟ به همان علتی که سقراط جام شوکران را سرکشید

عیبی ندارد این زندانها تمام می شود. اما سخن من با آن دادگاهی است که شهامت نداشت بگوید این دختر را به این دلیل محکوم کردم که فقط می گفت نمی خواهم هوو سرم بیاید

من صحبتم با افرادی است که سر زنان بلا می آورند، که یک دختر تحصیل کرده ، دکتر، به جرم این که در خیابان راه می رفته، با همکار مردش صحبت کرده، به زندان فرستاده می شود، و رفتار توهین آمیز با در زندان می کنند. او در همدان نیم ساعت قبل با خانواده اش تلفنی صحبت کرده و روحیه خیلی خوبی داشته و بعد از نیم ساعت جسدش را تحویل می دهند که آثارکبودی بر بدنش است. شما به من بگویید آیا این دخترظرف نیم ساعت خودکشی کرده ؟ زهرا کاظمی شد چند تا؟ ظرف نیم ساعت؟ از همه بدتر، چرا مقامات قضایی چشم می بندند به این قضایا، چرا مقامات قضایی شهامت ندارند بگویند وقتی زنی بگوید من نمی خواهم هوو سرم بیاید می گویند متهم به براندازی هستی ؟ تا کی پرده پوشی؟ تا کی بحث های تئوریک؟ چندین سال است که بحث تئوریک کردیم، سالها هم بحث کردیم که شریعت اسلام با حقوق زن برابر نیست. به کجا رسیدیم ؟ چه کسی حرف ما را گوش کرد؟

می رویم در خیابان فقط به خاطر اینکه شادی مان رو ابراز کنیم. روز زن است. دیدید چه کردند؟همین دلارام علی که سقراط وار خودش را به زندان معرفی می کند و جام شوکران را سرمی نوشد، در هجوم پلیس، روز 22 خرداد که زنان جمع شدند، دستش شکست.گواهی پزشکی قانونی بردیم، عکس بردیم، استشهاد بردیم، من ازرئیس نیروی انتظامی در دادسرای عمومی شکایت کردم . می دانید چه شد؟ سه بار بازپرس رئیس نیروی انتظامی را احضار کرد که بیا و توضیح بده. او فقط در پاسخ گفت اینها خلاف قانون در خیابان جمع شدند. وهم اعلام کردیم که اولا خلاف قانون نیست زیرا که تجمع مسالمت آمیز آزاد است، اما فرض کنیم استدلال پلیس درست بوده باشد. اگر کسی کار غیر قانونی می کند آیا پلیس باید دستش را بشکند؟ استدلال ها کارگر نشد، بلاخره آقای بازپرس با شهامت برای پلیسی که دست دلارام علی را شکسته بود قرار منع تعقیب صادر کرد. و حالا به این دختر می گویند بر زندان

کمپین راه افتاد . در کمپین مطالباتی مطرح بود که برای صحت تک تک جملاتی که به کار رفته بود ما توضیح المسائل را بردیم به دادگاه . و چون نتوانستند یک جمله خلاف شرع پیدا کنند تمام فعالین حقوق زن و کمپین یک میلیون امضا محکوم شدند به اقدام علیه امنیت ملی. وقتی زورشان نمی رسد مارک ارتداد بزنند مارک اقدام علیه امنیت می زنند. چرا شهامت ندارند که بگویند با "حقوق زن " مخالفیم؟

الان روناک، فعال کمپین یک ماه است که در زندان سنندج به سر می برد. می گویند با فلان دسته همکاری می کند-که دروغ است- تهمت زده اند که دروغ است. خانه اش را گشته اند هیچی پیدا نکرده اند. یک دختر 21 ساله را جایی برده اند که کسی سراغ ندارد. دائما پدر و مادر ها را تهدید می کنند، که اگر حرف بزنی بد تر می شود. به خانواده زهرا گفته اند که اگر شیرین عبادی را به عنوان وکیل انتخاب کنید دیگه کارتون خراب می شود. یعنی چه . می خواهید دومرتبه بکشیدش؟ پدر و مادر ها را تهدید می کنند.می گویند دختر ها درس بخوانند اما حق ندارند با شعور بشوند؟ این چه شیوه برخورد با زنان مملکت است؟

من از همین تریبون به مردم جهان اعلام می کنم، احکام محکومیت زنان صرفا به خاطر حمایت از حقوق زن است . صرفا به خاطر این است که ما با تعدد زوجات مخالفیم ! به این خاطر است که ما دیه برابر می خواهیم! بی خود به ما برچسب ارتداد یا اقدام علیه امنیت ملی نزنید. ما این را به جهان اعلام می کنیم

لينك اصل صفحه، مجدداً
پيوند فايل صوتي هم در همان‌جا هست

يادداشت دلارام علي را هم در مورد تاييد شدن حكمش در دادگاه تجديد نظر ببينيد

۶ آبان ۱۳۸۶

آن‌ها به اسب ها شلیک می کنند/ نادر فتوره‌چی

به بهانه اخراج آرش حسن نیا از روزنامه اعتماد ملی

نادر فتوره‌چی

شاید لازم باشد که ماجراهای اخیر در روزنامه اعتماد ملی که با اخراج آرش حسن‌نیا [ماجرا و حاشيه] و سکوت تحریریه این روزنامه همراه بود را پایه ای برای خوانش هگلی وضعیت عرصه سیاسی قرار دهیم.


منظورم از خوانش هگلی، دیدن سویه‌های مغفول و بحرانی کردن (کریتیکال) پس زمینه‌ای است که از قضا بسیاری از همین تضاد‌های عینی و فانتزی‌های ذهنی دردسر‌ساز سایکو‌لوژیک «ما» ناشی از آن است و کماکان بدون هیچ مزاحمی در نیمه تاریک عرصه تنگ حیات سیاسی و اجتماعی ما جا خوش کرده است.


منظورم از «ما» نیز همین جماعت محدودی است که از پی رخداد دوم خرداد پا به عرصه کنش سیاسی گذاشتند. روزنامه نگار شدند، فعال حزبی، فعال دانشجويی، یادداشت‌نویس، فعال صنفی و ده‌ها سیاست نام دیگر.


نزدیک‌ترین تصویری که این روزها برای فهم «وضع واقعاً موجود»این «ما» به ذهنم می‌رسد، نمایی بومی شده از روایت فیلم «آن‌ها به اسب‌ها شلیک می‌کنند» ساخته جاودان سیدنی پولاک است. جایی که کنش از سر اضطرار سوژه‌ها برای بقا، برنده شدن، رسیدن به فیلیسیتی (سعادت ناب)، با ترکیبی از خشونت نمادین و جدال بردگان با هم تصویر می‌شود ،بی‌آنکه در آن هیاهوی جدال گلادیاتوری، کسی به تماشاچی‌ها یا برگزار کنندگان پلید نگاهی اندازد و مجال آن را داشته باشد که بحران را به درون موقعیت تو پر و فرادستانه آنها تسری دهد. به بیان دیگر وضعیت این «ما» آن‌قدر بحرانی است که حتی مقاومت هم بی‌فایده می‌ نماید.


اکنون که به نیمه دوم دوران زمامداری (با فرض چهار سال دوره قانونی ریاست جمهوری) عجیب و غریب محمود احمدی‌نژاد به مثابه نماد سویه‌های ضد- مدرن رسیده‌ایم، چهره‌ها تا حدی بی‌نقاب هست که بتوان فانتزی‌های خطرناک و هیولاوش ذهنی را در آن‌ها تشخیص داد. به بیان کنایی و آیرونیک، رفته رفته سیمای حقیقی «دوریان گری» ما از پستو خارج می‌شود و به عرصه نمادین می‌آید. هر آن‌چه را که در سال‌های مجازی دوران اصلاحات نفی کرده‌ایم خود با تشریفات کامل و بی‌نقص انجام می‌دهیم. و این همان پس‌زمینه‌ای است که بحران را باید به درونش تسری داد.


پرداخت بی‌پرده به ماجرای اخراج آرش حسن‌نیا از روزنامه اعتماد ملی، محمل مناسبی برای تسری نقد/ بحران به درون پس‌زمینه است. نویسنده این سطور ماه‌ها قبل در یادداشتی در سایت رخداد با عنوان «زئوس‌های کوچک» بی‌آنکه نتیجه‌گيری نوسترآداموسی‌ای از آینده در حال وقوع داشته باشم، در حد بضاعت محدود کوشیدم که سویه‌های پنهان وضع واقعاً موجود «ما»- در همان تعریف پیش گفته- در دوران سیطره نیروهای ضد اصلاحات را بحرانی یا به بیان دیگر نقد کنم. تعبیر کنایی «زئوس‌های کوچک» ، همانا معطوف به سلسله مراتب معیوب و شارلاتانی و دیکتاتور مآبانه‌ای بود که در روزنامه‌های طیف اصلاح‌طلب به مثابه آخرین پناه‌گاه «ما»ی سرگردان شده ، «ما»ی منتظر رجعت مسایای دوران اصلاحات جریان داشت.


به تجربه شخصی این موقعیت را در روزنامه «سرمایه» تجربه کردم. شارلاتانیزم تنیده در ساختار معیوب بوروکراسی مبتذل، همان پس‌زمینه‌ای بود که وادارت می‌کرد برای بقا تا رسیدن به ساحل نجات (یعنی موقعیتی که بتوان در آن، بار دیگر نقش یک قهرمان دموکراسی‌خواه مدافع حقوق فرودستان را با زیور آلات روشنفکرانه بازنمایی کرد) چهره بی‌نقاب «دوریان گری»ات را از پستو خارج کنی. تقسیم‌بندی نیروها به «درجه یک» و «درجه دو» توسط بی‌صلاحیت‌ترین اشخاص، بروز شکلک‌های دیکتاتور مآبانه فیلم فارسی‌ای (مثل همین ور رفتن با لیست کارت زنی و کم کردن حقوق) و میدان دادن به فانتزی‌های بیمارگونه (قرار دادن خود در جایگاه پدر/ رئیس و مادر/ ملکه که نگبان جبروت و برج و باروی نظم نمادین- همان سلسله مراتب احمقانه بوروکراتیک روزنامه- است) واستفاده افراطی از موقعیت هایی که در درزها و شکاف‌های این چرخه معیوب برای ول دادن فانتزی‌های بیمار فراهم می‌شود ( نزدیک به ۵۰ روزنامه‌نگار به دلیل همین لجام گسیختگی میل‌های بیمارگونه ۴ نفر از کار بیکار شدند. ۴ نفری که به شکل کاملا تصادفی در موقعیت فرادست قرار گرفته بودند. و جالب آنکه سیمای نمادین شان را با دموکراسی‌خواهی، طرف‌داری از حقوق زنان و کارگران و دانشجویان، مبارزه با انحصار طلبی ، عدالت طلبی، دفاع از نیروی کار و ... بزک کرده بودند) و ... بخشی از واقعیتی بود که در ماجرای اخیر روزنامه اعتماد ملی نیز می‌توان خطوط اصلی‌اش را تشخیص داد.


بر اساس تعبیر همین تئوری‌پردازان کم سواد دوران اصلاحات، «روزنامه» یکی از زیربنایی‌ترین نهادهای «جامعه مدنی» بود، جایی که باید رانه معطوف به قدرت حکومت را از طریق نمایندگی طبقات اجتماعی محدود کند. اما این نهاد پس از دوران مجازی اصلاحات در ذهن «ما» کارکرد نوینی پیدا کرد و تبدیل به نوعی پناهگاه شد. چیزی شبیه کشتی نوح که باید وفاداران را از طوفان سوم تیر برهاند. چیزی شبیه نقش کلیسا در قرون اول و دوم پس از میلاد. زهدان تجسد یافته مادر مقدس که مسایا بار دیگر از بطن اش زاده خواهد شد. و ما لشگر بی‌هویت شده و بی‌کار شده را در دوران سیطره شر مطلق در امان خواهد گرفت.


اکنون اخراج آرش حسن‌نیا و مهم‌تر از آن سکوت نکردن او، بهترین فرصت برای توهم‌زدایی از تصویر مضحک از جامعه مدنی و دموکراسی با قرائت دوم خردادی و ...است. این تصویر اگر چه ناامید کننده و سیاه می‌نماید اما به هر حال نزدیک‌ترین تاویل از واقعیت موجود است. میدان دادن به پدر کیف کثیف افراطی (تعبیر لاکان از ناخود آگاه دیکتاتور «ما») الزاما در جناح سیاسی مقابل و در عرصه تلاش برای کسب قدرت و مدیریت کلان رخ نمی‌دهد، هر کدام از ما ممکن است بلغزیم که لغزیده‌ایم. و اخراج آرش به مثابه نماد «نلغزیدن» واقعیت را بی‌هیچ توهمی بیان می‌کند. بی‌آنکه نیاز به تفسیر داشته باشد. حتی بی‌آنکه نیاز باشد بپرسیم چرا بعد از خاتمی، احمدی‌نژاد آمد.

۲۲ مهر ۱۳۸۶

عمادالدين باقي بازداشت شد

ايسنا

عمادالدين باقي، رييس هيات مديره‌ي انجمن دفاع از حقوق زندانيان امروز بازداشت شد

صالح نيكبخت با بيان اين مطلب به خبرنگار حقوقي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: امروز به همراه موكلم و آقاي مولايي ديگر وكيل اين پرونده براي سومين بار به شعبه‌ي اول بازپرسي معاونت امنيت دادسراي عمومي و انقلاب مراجعه كرديم و بازپرس تحقيقات را از موكل مجددا شروع كردند

وي خاطرنشان كرد: تبليغ عليه نظام و انتشار اسناد محرمانه‌ي دولتي از طريق همايش‌ها و سخنراني‌ها از قول زندانيان بندهاي امنيتي اتهاماتي است كه به او تفهيم شده بود

نيكبخت افزود: موكل بر حسب اعلام خود اين اتهامات را رد كرده و اظهار داشته بود چون انجمن ثبت شده و قانوني بوده فعاليت آن نيز در چارچوب قوانين و مقررات كشور صورت گرفته و هيچ كار غير قانوني انجام نداده‌ايم و از بازپرس پرونده درخواست كرده بودند مورد يا موارد افشاي اسناد محرمانه و نيز زمان و مكان سخنراني يا همايش را توضيح دهد

وي افزود: به هر صورت با توجه به عدم حضور ما در جلسه‌ي بازپرسي پس از مدتي موكل با برگ پاينداني (وثيقه) بيرون آمد و ديديم كه بازپرس پرونده براي او قرار وثيقه‌ي 500 ميليون ريالي صادر كرده بود و اتهامات همان بود كه پيش از اين توضيح داده شد

وي خاطر نشان كرد: چون خانم باقي در دادسرا حضور داشت با عجله بيرون رفته تا وثيقه را تامين كند و بازپرس پرونده هم به ما اعلام كردند چنانچه وثيقه آماده شود او براي اين پرونده آزاد خواهد شد

وي ادامه داد: بعدا متوجه شديم علاوه بر اين پرونده جديد، به دليل محكوميت يكساله‌اي كه در سال 82 از طرف شعبه‌ي شش دادگاه انقلاب به رياست قاضي بابايي صادر شده بود، وي به بايد به زندان برود كه اين محكوميت در ابتدا تعليقي بوده و سپس تعزيري شده بود و ما تصور مي‌كرديم دادستاني تهران با درخواست تبديل حكم محكوميت به مجازات ديگر موافقت كرده‌اند كه اين نادرست بود و به همين جهت ماموران اجراي احكام باقي را به مكاني ديگر منتقل كردند.

نيكبخت ابرازعقيده كرد: موكل از زماني كه بعد از تحمل كيفر سه ساله آزاد شده بود در مقالات و نوشته‌هاي خود و همچنين در انجمن دفاع از حقوق زندانيان به رعايت قوانين و مقررات جاري كشور تاكيد مي‌كرد

وي ادامه داد: با اين وجود در طول چهار سال گذشته 23 بار به دادسرا احضار و يا محاكمه شده‌ است و با توجه به اين‌كه نه امكان كار در كشور را داشت و نه اجازه‌ي انتشار كتاب‌هايش به او داده مي‌شد عملا به نوعي زنداني بود


۱۲ مهر ۱۳۸۶

اعتصاب نيشكر هفت تپه و تصحيح يك اشتباه

در پست قبلي كه درباره اعتصاب كارگران نيشكر هفت تپه نوشته بودم يك اشتباه فاحش كرده بودم كه محمد مروتي عزيز در كامنت همان پست متذكر شده. در واقع من در مصاحبه نماينده شوش دانيال عبارت "نياز كشور به واردات شكر 400 هزار تن است" را به اشتباه اين‌طور فهميده‌ام كه انگار "نياز مصرفي كشور 400هزار تن شكر" است. در حالي ‌كه درستش همان است كه فاصله توليد داخلي تا ميزان مصرف، 400 هزار تن است؛ يعني اگر علاوه بر توليد داخلي، اين مقدار شكر وارد كنيم در حد مصرف داخل شكر خواهيم داشت

خب اين‌جا ضريب‌ها خيلي تفاوت مي‌كند؛ ظاهراً نياز مصرفي كشور 1 ميليون و نهصد هزار تن است و بنابه آماري كه نماينده شوش داده بيش از ميزان مصرف داخلي در سال گذشته فقط واردات داشته‌ايم؛ باز هم يعني ورشكستگي توليد داخل

در همين زمينه بخوانيد: نامه ديروز كارگران نيشكر هفت تپه به سازمان جهاني كار
در ضمن، در اين نامه گفته شده كه شركت دولتي است؛ بنابر اين آن بخشي هم كه در مورد خصوصي‌سازي آن در سال 1382 از راديو فردانقل كرده بودم مشكل دارد

۹ مهر ۱۳۸۶

سيمور هرش بخوانيد


اين ادعا كه تيم بوش طرح حمله‌اي براي ايران تدارك ديده‌اند روز به روز بيش‌تر در رسانه‌هاي جهان مورد توجه قرار مي‌گيرد. در ميان مقامات ايراني با اين استدلال در آن‌جا آدم‌هاي عاقلي هم وجود دارند (عجب!) حكم به بي‌اعتنايي در مورد چنين فرضياتي مي‌شد.
الان البته چند روزي است كه وضع فرق كرده و مقامات ايراني واكنش‌هاي ديگري هم به اين موضوع نشان مي‌دهند.

آخرين تحليلي كه حمله را با طرحي از سوي چني- بوش محتمل مي‌داند، جديدترين نوشته آقاي سيمور هرش در نيويوركر است، بخوانيد: اهداف متغير؛ نقشه هيئت حاكمه آمريكا براي ايران

راديو زمانه هم ترجمه‌اي از اين مقاله را منتشر كرده است كه در اين‌جا مي‌توانيد ببينيدش

در ضمن در متن مقاله هرش اشاره‌اي هست به اين‌كه نورمن پودهورتز يكي از نومحافظه‌كاران متنفذ كه الان پشت كمپين انتخاباتي جولياني است، ديداري با بوش داشته و او را به بمباران ايران تشويق كرده. درباره اين موضوع هم مي‌توانيد مفصلاً در اين‌ مقاله تايمز آن‌لاين بخوانيد

طرح بالا مربوط به مقاله هرش در نيويوركر است

اعتصاب هفت تپه و شكر تلخ

پي‌نوشت: اين پست حاوي اشتباه است؛ پست بعدي را ببينيد لطفاً

احتمالاً در خبرها درباره اعتصاب و تحصن اخير كارگران كشت و صنعت هفت تپه خوزستان خوانده‌ايد؛ مجتمع صنعتي‌اي كه يكي از بزرگ‌ترين واحدهاي كشت و صنعت كشور به‌شمار مي‌رود. الان نزديك به 7 ماه است كه كارگران كشت و صنعت هفت تپه درگير اعتصاب و اعتراض مكرر براي گرفتن حقوق معوقه خود هستند. بخشي از اعتراضات كارگران هم مربوط است به خواست بازگرداندن امكاناتي نظير خانه‌هاي سازماني كه بنابر بعضي از اخبار ظاهراً پس از خصوصي‌سازي شركت در سال 1382 از آن‌ها گرفته شده است

از قرار وضعيت توليد شركت بسيار بد است؛ زماني اين شركت سالانه 120 هزار تن در سال توليد شكر داشته است، ولي اكنون به روايتي 36 هزار تن و به روايت ديگر 50 هزار تن توليد دارد. در هر حال با عدم پرداخت دو ماه و نيم حقوق، وضع معيشت نزديك به 5500 كارگر اين مجتمع بسيار وخيم شده است.

سواي قضيه خصوصي‌سازي و تاثير آن بر روند توليد اين شركت كه برخي آن را علتي براي مشكلات اخير شركت مي‌دانند، و خصوصاً با سير خصوصي‌سازي اخير جاي كنكاش بيس‌تري دارد، نكته‌اي ديگري هم در مورد وضع بد توليد اين شركت از قول نماينده شوش دانيال در مورد واردات شكر در سال گذشته در خبرها آمده بود كه در مصاحبه‌اي هم كه راديو برابري با يكي از تحصن كنندگان جلوي فرمانداري شوش انجام داد به نوعي به همين موضوع اشاره شده است. مسئله اين است ‌كه ظاهراً در سال گذشته همزمان با ارزان شدن شكر در بازار جهاني، دولت و "بخش خصوصي" معادل 5 برابر مصرف داخلي شكر به كشور وارد كرده‌اند. و نيمي از اين حجم واردات كار خود وزارت بازرگاني دولت جمهوري اسلامي بوده است؛ يعني دولت به تنهايي 2/5 برابر مصرف داخلي، شكر وارد كرده كه احتمالاً همين براي ورشكست كردن صنعت داخلي مي‌تواند كافي باشد؛ سواي اين‌كه مجوز واردات باقي اين حجم را هم باز دولت براي "بخش خصوصي" صادر كرده است؛
جاسم ساعدی نماینده شوش دانیال در مجلس ایران در اردیبهشت ماه گذشته در مصاحبه با خبرگزاری‌های داخلی ایران گفته بود "در حالی كه نیاز كشور شكر وارداتی 400 هزار تن است، بیش از 2 میلیون تن شكر وارد كشور شد". به گفته او در این حجم واردات " یك میلیون تن آن را وزارت بازرگانی و بیش از یك میلیون تن هم توسط بخش خصوصی شكر وارد كشور شد." ساعدی همچنین گفته بود كه : یك دلیل عمده واردات بی حد و حصر شكر، كاهش قیمت جهانی آن از هر تن 400 دلار به 350 دلار بود، علت دیگر هم بحث اضطرار برای ذخیره سازی شكر بود كه متأسفانه كاهش تعرفه و اقدام به واردات شكر در فصل برداشت چغندر و تولید شكر انجام شد

به‌عنوان مصرف كننده عادي شكر در اين مملكت ما مي‌دانيم كه قيمت اين محصول در بازار پايين نيامده؛ پس اين حجم واردات انبار شده است. پر شدن سيلوها از شكر وارداتي هم يعني اين‌كه ديگر جايي براي خريد شكر توليد داخل نمانده است؛ مضاف بر اين‌كه شكر توليد داخل به گفته همان كارگر مصاحبه شونده در حال حاضر قيمت تمام شده بيش‌تري دارد. بايد پرسيد كه چه كسي و با كدام معيار "عدالت‌طلبانه" چنين تصميمي گرفته است؟ و البته بايد پرسيد كه سود چنين تصميمي به جيب چه كساني مي‌رود؟

انتظار پاسخي به اين پرسش‌ها نمي‌رود، در تمام رسانه‌هاي رسمي نه صحبتي از چنين پرسش‌هايي است و نه از اعتصاب كارگران هفت تپه و گرسنگي فرزندان‌شان ... شهر در امن و امان است

لينك‌هاي مرتبط
خبر يكشنبه راديو زمانه
خبر يكشنبه راديو فردا
اولين گزارش راديو برابري در روز يكشنبه
دومين گزارش راديو برابري در روز يكشنبه
گزارش روز دوشنبه راديو برابري

۷ مهر ۱۳۸۶

چند لينك

همان روز سخن‌راني احمدي‌نژاد مي‌خواستم به اين مقاله دني پاستل در "كامنت ايز فري" گاردين لينك بدهم كه گذشت (به تنبلي و افسردگي گذشت). حالا زمانه ترجمه‌اي از آن منتشر كرده، پيش‌نهاد مي‌كنم . عنوان مقاله هست؛ دوستان حقيقي ايراني‌مان را فراموش نكنيم
...
در حالی كه تیترها و جنجال‌های این هفته حول احمدی‌نژاد می‌گذشت شاید ما چپ‌گرایان باید به ایرانیان دیگری می‌پرداختیم كه دوستان ما هستند.

شاید توجه و همدلی ما باید به كسانی چون منصور اسانلو و محمود صالحی، رهبران اتحادیه‌ای كه پشت میله‌های زندان به‌سر می‌برند معطوف می‌شد؛ شاید باید به‌كسانی چون عمادالدین باقی فعال حقوق زندانیان و مخالف مجازات اعدام؛ ایرانیانی كه در كمپین یك میلیون امضا، جنبش شجاعانه دفاع از حقوق زنان، فعال‌اند؛ به خیل فعالان دانش‌جویی، نویسندگان، روشن‌فكرانی كه هم اكنون برای ابراز دیدگاه‌هاشان در زندان هستند توجه می‌كردیم.

زمانی كه احمدی‌نژاد در مركز توجهات بود، ماباید به اكبر گنجی مخالف و زندانی سیاسی سابق می‌پرداختیم كه همین روزها نامه سرگشاده‌ای را به دبیر كل سازمان ملل منتشر كرده و آن‌چه را اسلاوی ژیژك "باج خواهی دوجانبه" می‌خواند رد كرده است: گنجی بحران حقوق بشری را كه هم‌اكنون گریبان‌گیر ایران است توصیف می‌كند – سركوب شدید مخالفان و خفه كردن صداهای پیش‌رو؛ و در عین حال جنگ‌طلبی دولت بوش را هم تقبیح می‌كند و پافشاری می‌كند كه جنبش دموكراتیك ایران هیچ كمك مالی‌ای از ایالات متحده (یا هیچ قدرت خارجی دیگری) نمی‌خواهد، و در واقع این جنبش با این مانورهای دولت بوش بیش‌تر به مخمصه می‌افتد
...
متن نامه گنجي هم با امضاهايش منتشر شده كه مي‌توانيد بخوانيد

***
كيهان و نامحتمل بودن جنگ
ديگر اين‌كه من اين سرمقاله جالب كيهان را نديده بودم تا ديرز كه در وبلاگ پويا لينكش را ديدم. نويسنده ظاهراً مي خواهد توضيح دهد كه چرا جنگ نمي‌شود؛ به چامسكي استناد مي‌كند تا بگويد كه اصلي وجود دارد كه بر مبناي آن «ارتش آمريكا وارد جنگي كه در آن از پيروزي خود مطمئن نباشد، نمي شود.» بعد از اين‌جا به دسته‌بندي دلايلي مي‌ پردازد كه به نظر او «آمريكا از جنگ با ايران پيروز بيرون نخواهد آمد». نخستين مانع براي اين "پيروزي" به نظر نويسنده كيهان اين است
اول، دسته موانع اطلاعاتي. مجموعه از پرسش‌ها و ابهام‌هاي اطلاعاتي پيش روي آمريكاست كه تا براي آنها پاسخ‌هايي سرراست و دقيق فراهم نكند، بحث درباره آمادگي براي حمله به ايران از حد شوخي فراتر نخواهد رفت. مهم‌ترين سؤالات اينها هستند: 1- برنامه هسته‌اي ايران دقيقاً تا كجا پيش رفته و با نقطه‌اي كه آمريكايي‌ها آن را پايان راه تلقي مي‌كنند دقيقاً چقدر فاصله دارد. اكنون اطلاعات غرب از برنامه هسته‌اي ايران منحصر به آن مواردي است كه بازرسان آژانس به آنها دسترسي دارند و بيش از آن چيزي نمي‌دانند. 2- آيا تاسيسات هسته‌اي ايران منحصر به همان موارد اعلام شده است كه آمريكا بتواند مطمئن باشد اگر اين تاسيسات را منهدم كرد تمام برنامه هسته‌اي ايران را نابود كرده يا لااقل براي مدت زمان طولاني عقب انداخته است؟ و 3- توان ايران براي بازسازي تاسيسات منهدم شده چقدر است؟ آمريكايي‌ها قبلا گفته‌اند مي‌دانند ايران جامعه فني توانمندي دارد اما به هيچ وجه نمي‌توانند از قبل بگويند ايران در چه مدتي برنامه خود را به وضعيت ماقبل حمله بازخواهد گرداند. هر طراح نظامي- در پنتاگون يا در هر جاي ديگر- كه مشغول طراحي يك عمليات عليه ايران است، بايد جواب‌هايي كاملا روشن به اين پرسش‌ها پيدا كند و ما مي‌دانيم كه چنين جواب‌هايي در دست نيست
فكر نمي كنم توضيحي لازم باشد. ظاهراً تنها چيزي كه براي بعضي‌ها مهم است اين است كه در هر شرايطي ابراز فرادستي و قدرت كنند؛ ابرازش گويا رفته رفته از حقيقتش هم مهم‌تر مي‌شود. نمي‌دانم

***
انقلابي در خون
ظاهراً انقلاب آرام راهبان برمه هم پس از سه روز سركوبه در حمام خون تمام شده است؛ كاش مي‌شد طور ديگري باشد. كاش... البته اگر نفت يا چيز به‌درد بخور ديگري داشتند شايد وضع‌شان فرق مي‌كرد. [اشتباه كردم؛ دارند! لينك را از طريق حسين درخشان پيدا كردم.]

***
صلح و مجازات
آقاي احمد سمايي در گشت اخيرش نگاهي دارد به كتابي كه به تازگي درباره جنگ بالكان و كشتار بوسني منتشر شده؛ حكايت دست‌هاي آلوده سران غرب در اين ماجرا

۲۶ شهریور ۱۳۸۶

براي جنگ آماده مي‌شوند؟

برنارد كوشنر وزير خارجه دولت ساركوزي در گفت‌و گويي راديو تلويزيوني گفته است كه فرانسه بايد براي جنگ با ايران آماده شود

برنار کوشنر، وزیر امور خارجه فرانسه در مصاحبه‌ای که از رادیو و تلویزیون این کشور پخش شد، اعلام کرد که جهان باید خود را برای جنگ احتمالی بر سر بحران اتمی ایران آماده کند برنار كوشنر، یکشنبه شب گفت: "خود را برای بدترین گزینه، جنگ، آماده می‌كنیم." وی با این حال تاكید كرد مذاكره برایمان در اولویت است وزیر چپگرای دولت ساركوزی اظهار داشت گذشته از تداركات نظامی، هیچ نشانه‌ای مبنی بر قریب‌الوفوع بودن بمباران ایران در كار نیست برنار کوشنر افزود: "فكر نمی‌كنم الان به این مرحله رسیده باشیم" اما "طبیعی ا‌ست كه نقشه‌اش را آماده می‌كنیم

در شرايطي كه روز به روز تهديدها عليه ايران جدي‌تر مي‌شود و علاوه بر موضوع برنامه هسته‌اي مسئله تبليغات درباره دخالت‌هاي ايران در عراق هم به‌شدت به احتمال حمله افزوده است، مسئولان ايراني با همان لحني كه به انكار گراني گوجه و خيار مي‌پردازند حتي احتمال چنين امري را هم نفي مي‌كنند. ماجرا چيست؟ وقتي فردي مانند كوشنر كه در فرانسه به‌خاطر نوع طرف‌داري‌اش از جنگ عراق سياست‌مداري منحصر به‌فرد به‌حساب مي‌آيد، حالا در مقام وزير خارجه اين كشور از آماده شدن براي جنگ با ايران مي‌گويد، آقايان چه حرفي دارند بزنند؟
اين پرسش را به‌نوعي ديگر هم مي‌توان مطرح كرد؛ اين حرف‌ها را براي كدام مخاطب مي‌زنند؟

بعدالتحرير: باز هم طبيعتاً اميدواريم پيش‌بيني احمدي‌نژاد كه نمي‌دانم بر كدام اساس است درست دربيايد و نه تهديدهاي امثال كوشنر، اما اين اميدواري‌ها ديگر چندان مجالي نمي‌يابند؛ ما بر كدام اساس بايد اميدوار باشيم؟ بايد!؟

۲۴ شهریور ۱۳۸۶

دو لينك: مقاله فرهادپور و دستگيري اعضاي كمپين

پس‌روي روشنفكري ديني
مراد فرهادپور مقاله‌اي نوشته براي سمينار دين و مدرنيته كه هفته گذشته برگزار شد. من متن مقاله را مي‌توانيد در سايت رخداد بخوانيد. خواندن اين نقد فرهادپور بر سروش و روشنفكري ديني را توصيه مي‌كنم

اخیراً دکتر عبدالکریم سروش، برجسته‌ترین چهره روشنفکری دینی، در مقاله‌ای در مجله مدرسه این نظر را اعلام داشت که اگرچه فقه و عرفان هم واجد جنبه‌های غیرعقلی‌اند، ولی در واقع مهم‌ترین دشمن عقل پدیده‌ی انقلاب است. این نظر در زمانی اعلام می‌شود که اکثر چهره‌های سیاسی اصلاح‌طلب نیز به همین شکل علیه ریشه‌های تاریخی خود، یعنی رخداد دوم خرداد، قلم‌فرسایی می‌کنند و زیر نام دفاع از "اعتدال"، سیاست مردمی را به عنوان تندروی و دلیل اصلی شکست اصلاحات محکوم می‌کنند.
حقیقت آن است که هر جامعه‌ای و همچنین هر جریان اجتماعی هنگامی که عمدتاً به دلایل بیرونی حرکتش متوقف شود و به بن بست برخورد، چاره‌ای نخواهد داشت مگر در جا زدن و نهایتاً بازگشت به عقب. برای نسل جوان رخداد انقلاب 57 صرفاً یک حکایت، یا خاطره‌ای مبهم است، و از این رو به راحتی می‌توان آن را تحریف کرد و مورد حمله قرار داد. شاید چهره‌هایی چون آل احمد و شریعتی که اعتبار نمادین و سیاسی خود را قبل و مستقل از رخداد انقلاب کسب کرده بودند، می‌توانستند این حق را به خود بدهند که با فاصله‌گیری از آن به نقدش بپردازند. اما ضدعقلانی شمردن انقلاب از سوی کسانی که تا پیش از آن در فرنگستان فیزیک و شیمی می‌خواندند و فقط به لطف این رخداد، یک شبه به ایدئولوگ اصلی جریان حاکم بدل شدند (آن هم به لطف معرفی نصفه‌نیمه‌ی آرای کسانی چون پوپر و هایدگر، و تکرار نظرات پوپر درباره‌ی غیرعلمی بودن مارکسیسم و روان‌کاوی که از قضا در فضای بحث‌های فلسفی امروزه دیگر هیچ خریداری ندارد) جای بسی تعجب دارد. در حقیقت با نگاه به واقعیت تاریخی خود انقلاب 57 به خوبی می‌توان به بی‌پایه بودن چنین اتهامی پی برد، انقلابی مردمی که در نقطه‌ی اوج تثبیت دو بلوک سلطه با کمترین خشونت و ویرانی و بر اساس انسجام در تفکر و کنش سیاسی رادیکال به پیروزی رسید. برای کسانی که این رخداد را تجربه کرده‌اند، ورای بحث‌های انتزاعی معرفت‌شناختی و اخلاقی که ریشه در هراس از سیاست دارند، این حقیقتی آشکار است که تقریباً همه‌ی حوادث و اعمالی که می‌توان ماهیتی ضدعقلانی را به آن‌ها نسبت داد از کند و متوقف شدن حرکت انقلاب ناشی شده‌اند و ریشه در فرایند بازسازی استبدادی دولت بورژوایی داشتند
--------------
دستگيري اعضاي كمپين در خرم‌آباد
سايت تغير براي برابري گزارشي را از دستگيري اخير اعضاي كمپين يك ميليون امضا براي تغيير قوانين نابرابر در خرم‌آباد منتشر كرده است
پنجشنبه ساعت 6 صبح 21 شهریور ماه منصوره شجاعی، جلوه جواهری، زارا امجدیان و نفیسه آزاد از اعضای کمپین یک میلیون امضا برای برگزاری کارگاه حقوق زنان وارد خرم آباد شدند و در منزل میزبان، (رضا و مهتاب دولتشاه) که از فعالان اجتماعی خرم آباد و علاقه مندان به کمپین یک میلیون امضاست مقدمات برگزاری کارگاه را فراهم کردند

روز اول به آشنایی با شهر و مردم منطقه و محله و تهیه لوازم و برنامه ریزی برای اجرای کارگاه با روش جدید سپری شد

صبح جمعه کارگاه با کمی تاخیر آغاز شد. هنوز بخش معرفی کمپین و شرح تاریخچه جنبش زنان در ایران تمام نشده بود که حدود ساعت 11.40 دقیقه در به شدت کوبیده شد. وقتی بهمن آزادی همسر یکی از شرکت کنندگان در را به روی آنان باز کرد، 10 پلیس مسلح با لباس نظامی و شخصی و 3 پلیس زن با خشونت وارد خانه شدند و از همان آغاز، به وی حمله کرده و با قنداق تفنگ ولگد او را مورد ضرب وشتم قرار دادند. درمیان بهت و حیرت 25 شرکت کننده کارگاه، پلیس با خشونت و بی حرمتی به همه زنان ومردان حاضر که به آرامی و جدیت به مطالب کارگاه گوش سپرده بودند آنها را به دو اتاق راندند. در یک اتاق به خشن ترین شیوه زنان را برهنه کردند و تمام بدن آنها را مورد بازدید قراردادند و در اتاق دیگر مردان را. علاوه بر این، تمام وسایل شخصی صاحبخانه و میهمانان را به هم ریخته و تجسس کردند. همه این کارها با اهانت و توهین زیاد به شرکت کنندگان همراه بود

پس از یک ساعت توهین و تجسس و ضرب وشتم و ضبط وسایل شخصی، تعداد زیادی دستبند آوردند. ابتدا به دست مردان دستبند زده و آنها را از خانه خارج کردند، با فریادهای اعتراض آمیز زارا امجدیان و حمایت بقیه اعضای کمپین، زنان از دستبند زدن امتناع کردند. شرکت کنندگان در کارگاه هنگام خروج از منزل درکمال تعجب با جمعیتی رو به رو شدند که پلیس به آنان گفته بود که این افراد به خاطر " راه انداختن بساط لهو و لعب" بازداشت شده اند

تا جايي كه من مي‌دانم چنين اتفاقي به دو جهت بي‌سابقه است؛ يكي از لحاظ شدت برخورد با فعالان كمپين يك ميليون امضا در شهرستان‌ها، و ديگري از اين حيث كه بي‌هيچ هشدار قبلي به منزل شخصي يورش برده‌اند. ظاهراً هنوز از سه تن بازداشت‌شدگان خبري در دست نيست. باقي جزئيات برخوردهاي چندش‌آور هم كه جاي بحث ندارد؛ ظاهراً مسابقه‌اي در اين رويه "خير" در كار است، قبول باشد انشاءالله
مرتبط: مطلب لابراتوار كلنگ و گزارش كانون زنان ايران را هم درباره اين ماجرا ببينيد

۲۳ شهریور ۱۳۸۶

بازي با وطن

خب بازي‌اي كه حضرت حسين دعوتت كرده باشد، نمي‌شود شركت نكني؛ حتي اگر بازي با وطن باشد؛ يا شايد خصوصاً وقتي كه بازي با وطن باشد. راستش حسين جان، يك چيزهايي هست كه آدم‌ها ترجيح مي‌دهند درباره‌اش حرف نزنند. نه فقط به‌خاطر غمي، يا خاطره‌اي، يا زخمي آن كه دهن باز مي‌كند با باز كردن دهنت. بلكه حرف نمي‌زنند براي پرهيز از رسوايي كه به بار مي‌آورد

راستش از همان بچگي اين مشكل را داشتم. مسئله فقط اين نبود كه سال‌ها طول كشيد تا همه آدم بزرگ‌هاي فاميل بتوانند بهم بفهمانند "كشور" يعني چه و فرق ايران با تهران و جهرم چيست، مشكل اين بود كه نمي‌فهميدم چطور چيزي مي‌تواند اين همه همه چيز باشد و هيچ چيز نباشد. حالا كه فكر مي‌كنم فقط هم مشكل بچگي نبود. دارم نقب مي‌زنم همه خاطراتم را و آن‌چه را در اطرافم گذشته تا بگويمت كه "وطن براي من يعني چه؟" خاطره‌هاي تظاهرات 57 را يادم مي‌آيد و اين اسم ايران را كه تكرار مي‌شد. جلوي سفارت را يادم مي‌آيد و اين اسم ايران را كه تكرار مي‌شد.

كودكي را به ياد مي‌آورم كه با مادرش از سفر برگشت و ديد كه پدر آخرين "عكس" را هم از ديوار خانه برداشته و او از همه سوال‌ها و جواب‌ها نام "كردستان" به يادش ماند... و تلويزيون هنوز از ايران مي‌گفت... وتلويزيوني كه از ايران مي‌گفت روزي از كساني گفت كه خون‌شان "مباح" است و تلويزيون هنوز از ايران مي‌گفت (راستي آن كسي كه از خون‌هاي مباح مي‌گفت بعداً براي خودش اصلاح‌طلبي شد؛ خوب يادم هست!)

من هم مانند تو از اين وطن كه نمي‌دانم چيست خاطره‌ها دارم حسين. خاطره عزيزي كه درفتح بستان جان باخت و خواهرانش جنازه‌ سوخته‌اي را كه بعد از دو ماه بازگردانده بودند از روي دندان‌هايش شناختند. مي‌گفتند در راه وطن شهيد شده... يادم هست تا چند ماه قبلش قرار بود از وطن برود و جايي ديگر درس بخواند. نرفت؛ به‌خاطر همين وطن نرفت... و قاب عكسش ماند و جنازه‌اي سوخته...

عزيز ديگري را به ياد دارم كه او هم وطن را آزا د مي‌خواست. سال‌ها براي آزاديش جنگيده بود. يادم هست روزي را كه از عادل آباد آوردندش و روزهايي را كه چه سربلند بودند خانواده‌اش كه همه به خانه آن‌ها مي‌آمدند به ديدار اين مبارزِ آزادي وطن. و خوب يادم هست چگونه همين خانواده سالي بعد شبانه چنان از ترس جان از ديارشان گريختند كه مادر پيري را جا گذاشتند و نمي‌دانستند كه آيا مهاجمان از پيرزن كور زمين‌گيري كه يادگار ملاي بزرگ ولايت‌شان بوده خواهند گذشت يا نه؟ و يادم هست همان مبارزي را كه مايه افتخار بود در خانه‌اي در نظام آباد در درگيري جان باخت و در گوشه‌اي از اين وطن در قبري خفت كه هيچ‌گاه "نشان"ي از آن ندادند.

حسين، من بسياري را ديده‌ام كه به‌خاطر همين وطن با هم جنگيده‌اند. شماره آشناهايي را كه در اين راه از همه سو جان باخته‌اند ديگر از دستم در رفته. و اين وطن هميشه برايم همه چيز بوده و هيچ چيز. وطن برايم زني بوده كه دوماه تمام از سحر تا شام هر روز به همه جا سرمي‌كشيده تا بگويندش شوهري كه شبانه بردند زنده است يا مرده؛ زني بوده كه سه بار حكم تير را شنيد اما صداي تير را نه؛ زني بود كه كودكش را در زندان زاد (وطن آن كودك زندان بود!؟)؛ زن ديگري را مي‌شناسم كه فرزند را بدرقه كرد تا بجنگد كه وطن بماند؛ وطن ماند و فرزند نماند... و آيا وطن ماند؟ وقتي كه نماند آن‌كه وطن به او "وطن" شده بود؟ نمي‌دانم. نمي‌دانم ‌اين وطن چيست كه همه اين زن‌ها زادند تا او "وطن" شود.

حسين، من هميشه در همهمه شنيدن اين اسم مبهم اين ايرانِ مجهول، اين وطن ناكجا زندگي كرده‌ام. روي همين خاك، خاك همين وطن كودكاني را ديده‌ام استخوان‌هاي‌شان در سرماي بيابان‌هاي قزل‌حصار تركيده است تا وقت ملاقات‌شان دهند و نداده‌اند؛ كه فرزندِ "خائن" به "وطن" بوده‌ اند و مستحق آزار. و يادم مي‌آيد كه همان روزها اين كودك را ديدم كه از ديدن تيتر "مهران آزادشد" لبخند زد. تو فكر مي‌كني كه من بايد درباره اين وطن چه فكر كنم؟

سال‌ها گذشت و ما با همه اين خاطره‌ها در ذهن هزار چرخ خورديم. تو كه بايد يادت باشد در اين مدت آشنايي من يكي را به چه كارها ديده‌اي؟ رنگ شايد بسيار بود، اما باور كن درد هميشه "بود"؛ و مي‌داني كه اين درد از جنس وطن اگر نبود، كه هنوز هم نمي‌دانم چيست، از جنس همين مردمي بود كه اين وطن را وطن كرده‌اند. همين درد بود كه با زندان‌بان ديروز هم‌راهمان كرد به‌گمان اين كه شايد بيايد روزي كه خون‌ها و زخم‌ها را ببخشيم و فردا كودكان ديگري در سرماي توحش پوست‌شان كويرِ خون نشود؛ نشد اما... و گويا نمي‌شد كه بشود. حالا تو امروز مي گويي كه "بیا وطن را بردار ببریم دور از بمب‌های آمریکا، نجات‌اش دهیم."

باشد، نجاتش مي‌دهيم!! روزهايي كه در روزنامه صد هزار نسخه‌اي مي‌نوشتم به همين فكر مي‌كردم حالا هم كه شايد بيست نفري اين صفحه را ببينند باز هم به اين فكر مي‌كنم. اما چه مي‌توانيم كرد در اين زمانه كه گويا همه از درد يا سرخوشي تن به افيون سپرده‌اند؟ (رسوايي كه مي‌گويم منظورم همين است). "وطن" شايد توهمي بيش نيست. چيزي نيست وراي همه دردها ورنج‌هاي همين مردم كه از سر تقدير اين‌جا زاده شده‌اند يا تقدير به اين‌جا آواره‌شان كرده است. چيزي نيست سواي همه رنج‌هايي كه ديده‌ايم، يا خوشي‌هايي كه دست داده است. نمي‌دانم چه مي‌توان كرد، امروز شايد تنها همين فريادهاي خاموش برايمان مانده است؛ پس بگوييم كه اگر وطن را مي‌خواهيم، براي همين آدم‌ها مي‌خواهيم؛ براي من، براي تو، براي "فرزند دشمن" مان. مي خواهيم كه درش از فقر و صغارت و جهالت به در آييم؛ براي همين‌هاست كه مي‌خواهيمش.
بگوييم شايد دست كم خاموش نميريم...

۱۷ شهریور ۱۳۸۶

نامه باقي در مورد اعدام‌ها

نامه‌اي عليه سكوت
عمادالدين باقي رئيس انجمن دفاع از زندانيان سياسي و فعال حقوق بشر نامه‌اي خطاب به چند تن از مسئولان و رهبران احزاب و چند تن از مراجع مذهبي نوشته در مورد اعدام‌هاي اخير، كه مي‌گويند شمار آن‌ها در نيم‌سال اول 1386 از كل سال پيش بيش‌تر بوده است. باقي در نامه خود از اين افراد خواسته تا در برابر اين روند سكوت نكنند
اعدام‌های اخير که بسياری از آنها مرتکب هيچ قتل نفسی نشده بودند و بنا‌به اقرار برخی متوليان، صرفاً به قصد ارعاب انجام شده است مصداق بارز اسراف در قتل است. احکام اين اعدام در حالی شتابان صادر واجرا می شود که در موارد مشابه، صدها تن ماه‌ها وسال‌هاست مراحل فرجام‌خواهی‌شان برای رعايت احتياط به طول انجاميده است.

فاجعه بزرگ‌تر از اعدام‌های پی‌در‌پی، سکوت نخبگان و احزاب و نهادهای مدنی ايران از يک‌سو و بی‌تفاوتی يا تمکين افکار عمومی در برابر تبليغات و ادعاهای يکسويه رسانه‌های دولتی از سوی ديگراست که اجازه نمی‌دهند فرد ديگری در برابر مسوولان اين اقدامات، به مناظره علمی بنشيند. اين سکوت سبب می‌شود که عمق يک تراژدی انسانی و قضايی پنهان بماند. بنا‌بر اطلاع دقيق از محتوای تعدادی از پرونده‌ها و با ملاحظه و استناد آرای صادره،بسياری از اين افراد حتی طبق قوانين جاری نيز نبايد اعدام می‌شدند. صرف‌نظر از ديدگاه شخصی خود درباره نفی اعدام و با فرض موافقت کامل با تمام قوانين و مقررات کنونی سالب حيات، بدون شک اعدام کسی که بدون رعايت کامل تشريفات دادرسی عادلانه کشته شود نه يک مجازات قانونی که يک نوع جنايت به شمار می آيد اين در حالی است که در هر محکمه‌ای با اسناد و مدارک و پرونده‌ها و احکام صادره نشان می‌دهم که عده زيادی از اعدام‌شدگان يا فاقد وکيل بوده‌اند يا بدون فرصت فرجام‌خواهی اعدام شده‌اند، يا به‌رغم وجود شبهات بسيار در پرونده که ازمصاديق مسلم قاعده درء بوده است اعدام گرديده‌اند يا اساساً جرم اعلام‌شده مجازات اعدام نداشته يا در پرونده‌های ديگر، افرادی با جرائم مشابه يا سنگين‌تر اعدام نشده و محکوميت‌های بسيار خفيف‌تر گرفته‌اند. نمونه‌های چندی را می‌توان مستنداً نشان داد که اعدام آنان حتی براساس مندرجات دادنامه صادره نيز فاقد وجاهت قانونی و شرعی بوده است. سلب آزادی بيان و جلوگيری از نقد حقوقی آرا و احکام صادره در مطبوعات سبب شده است که جان انسان‌ها به آسانی در معرض تلف قرار گيرد
اين نامه در سايت‌هاي مختلفي منتشر شده است، از جمله در سايت شخصي باقي، سايت ايران امروز، و سايت راديو زمانه

۴ شهریور ۱۳۸۶

بحث درباره چاوز

فكر مي‌كنم اين بحث مربوط به چاوز را بايد ادامه داد؛ هر چند احتمالاً تنها فايده اش براي من است. انگيزه اصلي‌ام البته باز هم دو كامنت پست قبل است؛ اما مي‌خواهم قدري بيش‌تر و ديرتر درباره‌شان بنويسم. به‌ويژه درباره كامنت دوستي كه خودش را ضيغم معرفي كرده و مسئله حركت ايران به سوي بازار و خصوصي‌سازي؛ اگرچه سر حرف‌هاي اولش حرف دارم

عجالتاً تا بتوانم چيزي مي‌خواستم به مقاله سردبير لوموند ديپلماتيك درباره هوگو چاوس لينك بدهم
کارنامه آقاي چاوس چشمگيراست. و بنابراين قابل درک است که درده ها کشورفقير، وي به مرجعي گريزناپذير تبديل شده باشد. آيا او، درعين احترام وسواس گونه به دموکراسي و آزادي‌ها، ملت ونزوئلا را برشالوده اي نوين – که توسط قانون اساسي جديدي که مداخله مردمي را در تغييرات اجتماعي تضمين مي کند مشروعيت يافته – دوباره بنياد ننهاده است ؟ آيا به قريب پنج ميليون حاشيه نشين شهري بدون مدارک شناسائي (ازجمله بوميان سرخ پوست)، حيثيت وشرف شهروند بودنشان را بازنگردانده است ؟ آيا کمپاني نفت پترولئوس را که يک شرکت سهامي بود دوباره در دست نگرفته است ؟ آيا مهم ترين شرکت مخابرات کشور را از چنگ بخش خصوصي رها نکرده و در خدمت عموم قرار نداده است ؟ و به همان صورت کمپاني برق کاراکاس را ؟ آيا ميادين نفت خيز اورنوکوئه را ملي نکرده است ؟ وسرانجام آيا بخشي ازدرآمد نفت را براي به دست آوردن خودمختاري عملي دربرابرنهادهاي مالي بين المللي وبخش ديگر آن را براي سرمايه گذاري دربرنامه هاي اجتماعي صرف نکرده است ؟
چون لوموند ديپلماتيك فيلتر است در اين آبادي، كل مطلب را كه كوتاه هم هست گذاشته‌ام اين‌جا تا اگر كسي خواست بخواند

۲ شهریور ۱۳۸۶

درباره چاوز، به بهانه آرنت

در كامنت‌هاي پستي كه در مورد فيلترينگ سايت آرشيو ماركسيست‌ها نوشته بودم، گفت‌وگويي رفت ميان من و دوستي به نام اسد در مورد تعريضي كه در حاشيه بحث فيلترينگ به چاوز كرده بودم - در مورد پيش‌نهاد تغيير در قانون اساسي ونزئلا. من البته پذيرفتم كه كلمات مناسبي را براي اشاره به اين ماجرا به‌كار نبرده‌ام.

دي‌شب داشتم مقاله‌اي را كه چند روز پيش اليزابت يانگ بروئل، زندگي‌نامه نويس هانا آرنت، در نيشن نوشته مي‌خواندم. مقاله كه عنوانش هست "آرنت خواني در كاراكاس" راجع به ديدار اخير يانگ بروئل از ونزئلا است كه به دعوت يك حلقه مطالعات هانا آرنت صورت گرفته و بهانه آن صدمين سالگرد تولد آرنت بوده است. مطلب يانگ بروئل زياد خوش‌خوان نيست و درباه عنوانش هم كه من را به خواندنش جذب كرد چيز زيادي نمي‌گويد؛ شايد هم چون با توقع من فاصله داشت چنين گمان مي‌كنم (انتظار داشتم چيزي شبيه مقاله‌هاي اخير مجله ديسنت درباره آموزش فلسفه در جاهاي مختلف دنيا باشد؛ مثل "آموزش افلاطون در فلسطين"، كه خب، نبود). با اين همه گزارش يانگ بروئل از ونزئلا قابل تامل است

نكته مهم براي من در مقاله يانگ بروئل يكي اين بود كه نشان مي‌داد چگونه قانون در ونزئلا رفته رفته به تعليق در مي‌آيد و چگونه امكانات تكثر سياسي كه فعلا قابل توجه هستند محدود مي‌شوند. چنان كه يانگ بروئل مي‌گويد

This seems to be a type of revolution that progresses--or actually regresses--by two main means. First, the laws of the land change constantly, so that no one knows what the law is--you have to tune in to the president's briefings for news. The most serious changes are the decrees challenging the Constitution itself, which have altered the legislative, judiciary, executive and citizens-support branches, filling up the government with Chavistas. This is a process that could end in one-party dictatorship, because Chávez is now insisting that all the Chavista parties combine into one, a grand coalition like the ones Arendt warned about, which will be stifling even for his own followers--a potentially disastrous blocking of new life in the revolution itself. He has proposed a constitutional amendment that would allow him to run for election in 2012, bypassing a previously established term limit

نكته ديگر هم اين است كه هر تعبيري براي سياست‌هاي اخير چاوز داشته باشيم، به عنوان كساني كه رويكرد سوسياليستي را بها مي‌دهند، نمي‌توانيم به خشونت در حال گسترش و ميليتاريزه شدن فضاي ونزئلا با خوش‌بيني نگاه كنيم؛ خصوصاً زماني كه با دولتي مواجهيم كه براي ادامه حيات اقتصادي‌اش نه به مردم، كه به نفت وابسته است

The vice-rector of Simon Bolivar University described to me in horrified detail how one of her students had been shot at close range: A policeman put his gun right to the downed student's hand and then to his leg so that both were shattered from within by plastic bullets designed to be used at a distance. Arms importation is booming, and there are huge numbers of small arms in militia hands (and, of course, this means that many weapons make their way into the growing criminal arena, where thefts and homicides are on the rise). But on a day-to-day basis, the danger is more that the Bolivarian Revolution will operate increasingly like a perverse bank; it is, like Iran's, what might be called a Resources Revolution, one keyed to the world-historical moment in which those who control natural resources can spend independently of the wealthy elites they have overthrown. Chávez, the petro-revolutionary, does not have to pay any attention to people who grew wealthy--or even just got technically and professionally educated--under the Punto Fijo regime

البته من مي‌دانم كه طيف بزرگي از چپ جهاني متاسفانه الان رويكردشان به مسئله ونزئلا و نقدهايي از دست نوشته يانگ بروئل مانند نويسنده اين وبلاگ است، اما من فكر نمي‌كنم اين رويكرد براي آينده مردم ونزئلا فايده‌اي داشته باشد؛ همان‌طور كه امثال اين روي‌كردهاشان براي ما هم چيزي به ارمغان نمي‌آورد؛ نه براي ما و شايد، نه حتي براي آقاي احمدي‌نژاد و طرف‌دارانش
توضيح: فكر نمي‌كنم لازم باشد بگويم كه من چنين نظرياتي را به آقاي اسد، دوستي كه براي آن پست نظر گذاشته، و يا لزوماً به دوستان ديگري كه با نظر من مخالف هستند، و يا از آقاي چاوز دفاع مي‌كنند نسبت نمي‌دهم؛ غرض بازگويي نمونه‌اي است از نوع رويكردي كه امروز در ميان چپ گسترده است

پي‌نوشت: اگر اين موضوع براي شما نيز مسئله‌ساز است، خوب است مطلب اخير لابراتوار كلنگ با عنوان " در آمریکای لاتین باید دنبال چه گشت؟" را هم بخوانيد
انواع و اقسام توریسم از خاستگاه های مختلف برای پاسخ دادن به نیاز انواع و اقسام مارکت داخلی تعبیرهای متفاوتی از چاوزگرایی ارائه میکنند. مدیای جریان اصلی غربی ناگهان نگران وضعیت دموکراسی در ونوزئلا میشود، و مدیای جریان اصلی در ایران مشغول ارجگذاری به مبارزات ضد استکباری هوگو چاوز میگردد. نگاه توریستی آسانترین کار است. میشود «جاذبه های توریستی محل» را دوست داشت یا نداشت، میتوان برای چاوز یا مخالفان او هورا کشید یا آنها را محکوم کرد. برای توریسم آنچه اهمیت دارد ارزش مصرف داخلی برداشتی ست که از چاوز ارائه میشود.
...
نیروهای اجتماعی که امروز در آمریکای لاتین به حرکت در آمده اند واقعی هستند. برای این نیروها الهام بخش بودن حرکت شان برای دانشجویان زیبای بریتانیایی همانقدر اهمیت دارد که ابراز نگرانی لیبرالهای نیویورک تایمز از وضعیت «تولرانس» در کاراکاس. اصل مطلب آن پروسه ایست که درست زیر دماغ این دانشجوهای زیبا، و زیر دماغ ما، دارد اتفاق می افتد: تصرف کارخانه، خودگردانی، دموکراسی مشارکتی و به طور کلی لحظه ای از مقاومت اجتماعی در قرن بیست و یکم

۳۰ مرداد ۱۳۸۶

پاسخ زرافشان به ميلاني

نمي‌دادنم توجه وافر دوستان‌مان در روزنامه هم‌ميهن به مقوله "روشنفكري" را به ياد داريد يا نه؟ يادداشت‌هاي رضا خجسته رحيمي را چطور؟ گفت‌وگوي مهدي يزداني‌خرم با عباس ميلاني (با عنوان "روزگار سپري شده روشنفكري چپ") را چه‌طور؟ حال بي‌هيچ قضاوتي شما را به خواندن پاسخي كه ناصر زرافشان به مصاحبه ميلاني داده است دعوت مي‌كنم

آقاي ميلاني از آ‌ن‌رو به بيراهه مي‌افتد که معيارهايش از اساس يک‌جانبه و معيوب است. او اصرار دارد که موضع اجتماعي روشنفکر و رابطه او با قدرت را از مفهوم روشنفکري بزدايد، و اين ، خلاف مقتضاي ذاتي روشنفکري است. او در خدمت ايدئولوژي‌اي قرار دارد که ذاتاً ضد روشنفکري است، اما ضمناً مي‌خواهد ظاهر و "ويترين" را هم حفظ کند و از اين‌رو به چنين "تهافتي" در مي‌غلطد. جامعه و مردم، هم خلاقيت و ارزش‌هاي فرهنگي و ادبي هدايت و علوي و آريان پور و ساعدي و بهرنگي و ... را ارج مي‌گذارند و هم آن‌ها را به‌خاطر شرافت و شجاعت‌شان ، به‌خاطر آزادگي و مناعت‌شان، به‌خاطر آن‌که بر سر سفره‌اي ننشستند که با خون مردم تدارک شده بود، دوست دارند. هدايت و علوي و ساعدي و بهرنگي، بر خلاف فروزانفر و صديقي، خلاقيت و قريحه خلق ادبي و هنري هم داشتند و کارشان فقط پرسه زدن در متون کهن نبود، مانند فروزانفر همه عمر در تقلاي تقرب به قدرت نبودند، کارهاي ديگران را به نام خود منتشر نمي‌کردند و به اين انگيزه‌ها و سوداها مي‌خنديدند... اما نکته مهم اين است که بين دو جنبه‌اي که در اين‌جا مورد بحث است هم، پيوند ذاتي وجود دارد. به‌عبارت ديگر خلاقيت و فوران چشمه ذهني و دروني آنان ناشي از اين است که درد جامعه را داشته‌اند، نگران سرنوشت و آينده انسان بوده‌اند و با غم انسان زندگي کرده‌اند. مدعي مختار است اين خصوصيات را چپ‌گرائي بنامد يا هر نام ديگري بر آن بگذارد، اما اين همان رابطه‌اي است که او و امثال او همواره تقلا مي‌کنند آنرا کم‌رنگ کنند و از آن بگريزند. ولي مگر مي‌توان رابطه ميان خلاقيت نويسنده، يعني توانائي او در خلق ارزش‌هاي ادبي و هنري را با هستي مادي او و نوع رابطه‌اش با جهان ناديده گرفت؟ مگر ذهن خلاق نويسنده و هنرمند در خارج از تاريخ و جامعه قابل تصور است؟ مگر کار ادبي و هنري در خلاء، در خارج از جامعه و مناسبات اجتماعي و انساني معنائي دارد؟ کارهاي هدايت و شاملو و ساعدي و بهرنگي و ... بيان درد درون آن‌ها بود. فروزانفر و صديقي و فروغي چنين دردي نداشتند.

اين مطلب در گويا نيوز و سلام سوسياليسم هم منتشر شده
***
از پشت ديوار چه خبر؟ سهيل آصفي؟ پروانه حاجيلو؟ منصور اسانلو؟
...

۲۸ مرداد ۱۳۸۶

فروش امكانات دفاعيِ نگران كننده

دوست من كاوه لاجوردي امروز لينك يكي از مطالب روز جمعه (17 آگوست) روزنامه نيويورك تايمز درباره كمك تسليحاتي آمريكا به اسرائيل را برايم فرستاده و به يك نكته عجيب توجه داده است؛ نكته‌اي كه در پاراگرافي است كه در زير آمده و در كلمه‌اي كه درشتش كرده‌ام
Representative Steny H. Hoyer, Democrat of Maryland and the House majority leader, said in an interview on Thursday that “Congress will be supportive of the aid to Israel, but with respect to Saudi Arabia I think we will look at that more closely.” He said there were “specific concerns on guided missile technology that could be used defensively against Israel and that would be problematic.”
آقاي نماينده كنگره (كه نمي‌دانم اسمش را چه‌طور بايد خواند) مي‌گويد كنگره از كمك تسليحاتي به اسرائيل حمايت مي‌كند، اما در مورد [قرار داد فروش اسلحه به] عربستان سعودي نگراني‌هايي وجود دارد؛ اين نگراني كه عربستان از تكنولوژي موشكي‌اي كه بهش مي‌فروشند در برابر اسرائيل استفاده "دفاعي" بكند. كاوه نقل قول را با نويسنده گزارش چك كرده بود و طرف اطمينان داده بود كه دقيقاً همين گفته شده

به‌نظرم با اين اوصاف مي‌شود گفت كه موقعيت عربستان بودن موقعيت افتضاحي است؛ حكومت مرتجع سركوبگري كه به‌خاطر نفت به غرب چسبيده، بعد تلكه‌اش مي‌كنند و بهش اسلحه مي‌فروشند كه در مقابل "تهديدها" بتواند از خودش دفاع كند؛ همان موقع هم مي‌گويند ما شما را تنها نمي‌گذاريم. منتها در مقابل تهديدي كه خودشان هم فرضش را مطرح مي‌كنند، نگرانند كه نكند بتواند از خودش دفاع كند

۲۷ مرداد ۱۳۸۶

احضار فرزانه طاهري به دادگاه؟

رادیو زمانه گزارش داده كه
در پی به جریان افتادن مجدد پرونده یعقوب‌ یادعلی در دادگاه یاسوج به اتهام "تشویش اذهان عمومی" به سبب بخش‌هایی از رمان "آداب بی‌قراری"، صبح یکشنبه هفته گذشته، یک شعبه قضایی در تهران، فرزانه طاهری مدیرعامل بنیاد گلشیری را نیز به دادگاه فراخواند. در جلسه بازپرسی، مدیر عامل بنیاد به خاطر چاپ رمان آداب بی‌قراری مورد سئوال قرار می‌گیرد و پس از آن که اعلام می‌شود بنیاد گلشیری ناشر این کتاب نیست، فرزانه طاهری مترجم و مدیرعامل بنیاد گلشیری و همسر هوشنگ گلشیری، برای اهدای جایزه بنیاد گلشیری به رمان یعقوب یادعلی مورد مواخذه و پرسش قرار می‌گیرد. در سال 1384 بنیاد گلشیری رمان آداب بی‌قراری را به عنوان بهترین رمان سال انتخاب کرده بود
چنين احضاري واقعاً تاسف‌آور است. پيش از اين درباره اصل دادگاه آقاي يادعلي و اين‌كه چنين رويه‌اي مي‌تواند چه عواقب خطرناكي داشته باشد بسيار نوشته‌اند؛ سواي "عواقب" بايد گفت كه در صورتي‌كه اقاي يادعلي محكوم شناخته شود، نقض صريح و بسيار شديد ديگري بر آزادي بيان رفته است. اما سواي همه اين مسائل، احضار مسئول بنياد ادبي‌اي كه به كتاب جايزه داده ديگر غير قابل فهم و غير قابل توجيه است

پي‌نوشت: ممنون از دوستي كه لينك را در كامنت‌ها گذاشته؛ خانم طاهري به بي‌بي‌سي فارسي گفته كه: موضوع خاصی اتفاق نیفتاد، ظاهرا به اشتباه بنیاد گلشیری را ناشر رمان آداب بی قراری [کتاب آقای یادعلی] قلمداد کرده بودند که با توضیحات مکتوب من، این ابهام رفع شد
نگراني براي آقاي يادعلي البته هم‌چنان پابرجاست

۲۶ مرداد ۱۳۸۶

فيلترينگ؛ همان حماقتي كه مي‌شناسيد

خانه نشسته‌ام و مشغول كار كردن؛ خواندن و يادداشت كردن؛ كار "نوشتاري" يعني. بالاخره موضوع نوشتن برايم واضح مي‌شود و مي‌آيم پاي اينترنت تا كمي بگردم ببينم اصلاً چه چيزي در ادبيات ماجرا پيدا مي‌شود. از جمله چيزهايي كه پيدا ميكنم مقاله توني كليف است


مي‌خواهم ببينم سواي عنوان، چه‌قدر مربوط است كه مي‌فهمم فيلتر است! يعني ابتكار به خرج داده‌اند و اصلاً
marxists.org
را فيلتر كرده‌اند! آزار داريد زحمت ما را زياد مي‌كنيد!؟

بايد ابتكارات‌تان را به دوست‌تان چاوز تبريك بگوييم. خصوصاً الان كه دست در كار ساختن استالينيسم قرن 21 شده؛ وقوع دوم به‌مثابه كمدي

۲۴ مرداد ۱۳۸۶

مطالعات بوش در باره مهدويت

در واقع من وقتي ديشب متن اين خبر را در يك برنامه راديويي مي‌شنيدم اميدي نداشتم كه بتوانم روي اينترنت هم پيدايش كنم (تاكيدها در نقل قول پايين از من است):
جورج دبلیو بوش، رییس جمهور آمریکا، چندی پیش دستور تشکیل تیمی مطالعاتی را داد. به گزارش سرویس بین‌الملل « فردا»، جرج دبلیو بوش، سه هفته پیش جلسه ای با عده ای از روحانیون و نخبگان مسلمان آمریکا داشته است که در آن جلسه با فلسفه امام زمان (عج) آشنا شده است.

بنا بر این گزارش، وی تیمی مطالعاتی تحت نظارت خود متشکل از کارشناسان مسائل خاورمیانه و اسلام در وزارت امور خارجه، چند نفر از اطلاعات آمریکا (سيا) و نخبگان مسلمان مقیم آمریکا را بوجود آورده است که به وی اطلاعاتی در مورد امام زمان (عج) و اعتقادات مسلمانان به آن حضرت بدهند

شایان ذکر است، بوش در آن جلسه ذکر کرده بود که : «این امام باید چیز خاصی داشته باشد که مسلمانان برای او خود را می کشندگفتنی است، دیک چنی از مخالفان سر سخت این تیم مطالعاتی است
خب اين خبر را كه من عيناً از راديو شنيدم روي وب هم بود و ظاهراً من خيلي عقبم چون قضيه جدي‌تر از اين حرف‌هاست (صفحات بعدي سرچ گوگل را هم ببينيد). خانم مجري برنامه‌اي كه در تاكسي مي‌شنيدم و متاسفانه نفهميدم چه شبكه‌ايست و چه برنامه‌اي (حدود 9 شب بود) بعد از خواندن خبر با آقايي به نام سيد مجيد امامي "كارشناس مسائل سياسي و رسانه" (كذا) در مورد اين خبر صحبت كرد و نظر اين كارشناس را در مورد آن پرسيد

من در وهله اول توجهم به رويكرد بوش به ماجرا و تقابل چيني با تشكيل اين گروه مطالعاتي در متن خبر جلب شده بود، اما شنيدن تفسيرهاي "كارشناس رسانه و مسائل سياسي" بيش‌تر برايم جالب شد: قضيه آن‌طور كه آن آقا مي‌گفت ظاهراً ‌از اين قرار است كه "صهيونيزم بين‌الملل" (حكماً بوش هم جزئش است اما نمي‌دانم چيني كجاست) با احاديت مربوط به غيبت و مهدويت آشناست و به عقيده آقاي مفسر مي‌خواهد "روند تحولات را به سمتي كه منافع خودش اقتضا مي كند تغيير دهد." البته آقاي مفسر معتقد بود كه برخي از رويكردهاي آن‌ها به‌نظر اهل دين "خنده‌دار" است ولي خب بايد "با آگاهي كارهاشان را دنبال كرد" چون موضوع مهم است

قسمت كليدي تفسير او آن جا بود كه مي گفت بنابر احاديث، همان‌ها كه صهيونيزم بين‌الملل هم ازشان مطلع است، امام زمان وقتي ظهور مي كند كه لشكر كفر خراسان را خراب كرده و عراق را هم اشغال كرده است؛ به تعبير ايشان در زمان صدور اين احاديث خراسان را به جايي مي گفتند كه ما الان افغانستان مي‌گوييم و خب عراق هم كه اشغال شده. بنابراين، ظهور بايد نزديك باشد. با رشته‌اي از استدلال‌ها (باور كنيد به ياد سپردنش سخت بود) از اين‌جا مي‌رسيد به اين كه اصلاً حمله آمريكا به عراق به دلايل سياسي انجام نشده است (دقيقاً همين را گفت)؛ بلكه به دلايل عمده‌تري يعني براي نجات تمدن غرب از بحراني كه به آن مبتلاست صورت گرفته (گفته نشد كدام بحران؛ اما گويي شنونده بايد كم و بيش چيزهايي درباره آن مي‌دانست).

اساس تحليل اين بود كه همان‌طور كه آقاي احمدي‌نژاد هم قبلاً گفته بود (در اين برنامه البته نامي از احمدي‌نژاد نبود)، دنياي استكبار با دقت مسائل مربوط به امام زمان را دنبال مي‌كند و اگر تفسير اين آقاي كارشناس را هم ضميمه كنيم دليلش اين است كه آن‌ها مي‌دانند كه اين مسئله براي‌شان حياتي است. اين را هم از روي اخبار و احاديث شيعه مي‌دانند (قبلا هم كه از علماي تهران دنبال آدرس امام زمان مي‌گشتند)، و اگر هم به منطقه لشكر كشيده‌اند براي همين است كه كاري براي همين بحران بكنند.

نتيجه "منطقي" چنين نظرياتي اين است كه قاعدتاً تكليف استكبار بايد بنابر همين احاديث به‌زودي يك‌سره شود؛ آن هم در همين منطقه. و ديگر مهم نيست كه آمريكا حركت نظامي ديگري هم بكند يا نه؛ بنابر اين احاديث كه خود خصم هم عملش را بر مبناي آن‌ها تنظيم مي‌كند، ما الان در آستانه آخرالزمان قرار داريم و تكليف طرف مقابل، نه چندان دير، روشن خواهد شد.

وقتي چنين تفسيرهايي اول از زبان رئيس جمهور و بعد هم از رسانه‌هاي سراسري تكرار مي‌شود، بايد آن‌ها را جدي گرفت و به قول آن آقاي مفسر با آگاهي دنبال كرد و فكر كرد كه اين گفتار قرار است چه نقشي در سياست عمومي كشور به خود اختصاص دهد؛ به‌ويژه اين‌كه ميسيانيزم همواره مبشر و منذر پايان‌ها بوده است

***
راستي، از همه اين‌ها گذشته كسي مي‌داند كه اين "سرويس بين‌المللي سايت فردا"، خبر را از كجا آورده، خصوصاً آن قسمت هيجان‌انگيز مربوط به چيني را؟

پاسخ سنديكاي واحد به مصاحبه معاون دادستان

اول لينك: پاسخ سنديكاي شركت واحد به قاضي حداد كه اين سنديكا را غير قانوني خوانده بود و گفته بود كه اسانلو "عليه نظام" اعلاميه پخش كرده است
تا کنون از سوی هیچ مرجع رسمی و قضایی رایی مبنی بر غیر قانونی بودن سندیکا صادر نشده و این سندیکا با توجه به اصل ۲۶ قانون اساسی و مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸ سازمان بین المللی کار (ILO) که جمهوری اسلامی ایران نیز عضو این سازمان می باشد تشکیل شده است... با فرض اینکه آقای اسالو در هنگام پخش اعلامیه دستگیر و با عنایت به اینکه قاضی حداد مدعی شده است که "اعلامیه علیه نظام" می با شد سندیکا برای اثبات نادرست بودن این ادعا آمادگی دارد تمامی اعلامیه های صادره را در اختیار حقوق دانان و افکار عمومی قرار دهد
اسانلو در ديدار با وكيلش گفته بود كه اعلاميه حاوي درخواست افزايش حقوق بوده است. ادامه پاسخ سنديكا را هم در همان لينك بخوانيد


۲۲ مرداد ۱۳۸۶

معصوميتِ موهوم سرمايه‌داري

نويسنده "حرف غريب" بحثي را كه در پست‌هاي قبلي من و او درگرفته بود ادامه داده است؛ از او ممنونم. اگر مقدمه مطلب آخرش را با عنوان "سرمايه‌داري چه كار بايد بكند؟" بخوانيد در مورد سير اين گفت‌و‌گو نوشته و مرا از توضيح آن معاف كرده است. حالا من سعي مي‌كنم چند خطي جواب بدهم

اول- در همان مقدمه پرسيده كه ايا بالاخره من موضع‌گيري شريعتمداري را محلي براي نگراني براي كشورهاي عربي منطقه مي دانم يا نه؟ من در همان پست اول نوشته بودم كه سرمقاله كيهان همين پيامدهاي پيش‌بيني‌پذير را به دنبال داشت؛ يعني واكنش اعراب با منطق سياست روز دنيا هم‌خوان است - سواي نظري كه ما درباره چنسن منطقي داشته باشيم - اما اين‌كه آيا به‌طور عيني هم جاي نگراني براي‌شان وجود دارد يا نه، اين را نمي دانم؛ تا جايي كه من مي‌دانم ايران در موازنه نظامي حتي تا پيش از اين قرارهاي مبادله تسليحاتي اخير هم از كشورهاي خليج (در مجموع و از عربستان به‌طور مشخص) در جايگاه پايين‌تري است؛ منظور اين‌كه اعراب براي حفظ برتري تسليحاتي نسبت به ايران اصلا نيازي به خريد سلاح جديد نداشتند و ندارند

دوم- بر سر عنوان مزدور بحثي ندارم ديگر هر ... كه هستند باشند! از اين يكي به‌جايي نمي‌رسيم

سوم- اما آيا خريد تسليحات نظامي مانند اف 16 و بمب چند تني و غيره، اصلاً دخلي به سركوب ملت دارد، يا من دارم مغلطه مي‌كنم؟ فكر مي كنم دخلي د ارد، به اين دليل؛ ممكن است شما براي سركوب يك تظاهرات احتمالي در خيابان‌هاي رياض با چند نفربر كارتان پيش برود و اصولاً انداختن بمب چند تني از يك هواپيماي ضد رادار پيش‌رفته روي تظاهر كنندگان احمقانه و نشدني باشد، اما نكته اين است كه هر خريد تسليحاتي عمده‌اي يا به عبارت ديگر هر گسترش قابل توجهي در نيروي نظامي و قوه قهريه، اصولاً مي‌تواند حركتي ضد دموكراتيك باشد؛ در صلح يا در جنگ

مسئله اين است كه گسترش قوه قهريه همان‌طور كه قبلاً هم گفتم يعني تمركز قدرت در جايي كه نظارت دموكراتيك بر آن يا وجود ندارد يا به‌سختي امكان‌پذير است؛ چنين تمركزهايي و ابزارهاي آن‌ها ابزارهايي ضد دموكراتيك و در خدمت سركوب هستند؛ مستقيم يا غير مستقيم. وقتي شما نيروي نظامي را بزرگ مي‌كنيد داريد از درآمد بالاخره مخدود يك ملت، يا گيرم كل دنيا، سهمي را به نيرويي غير قابل نظارت مي‌دهيد. اين گسترش كانون‌هاي غير قابل نظارت، در كنار مسئله تمركز، مضمونهايي هستند كه در نقد دموكراتيك به آن‌ها توجه مي‌شود براي نمونه نقدي كه از سوي برخي از فيلسوفان تكنولوژي بر خود ذات (!) تكنولوژي هسته‌اي مي‌شود از همين دست است* معتقدان به چنين نقدي (از جمله خود من!) معتقدند كه صرف وجود تكنولوژي‌اي چنان حساس كه ترتيبات ويژه امنيتي را مي‌طلبد به تمركزي غير دموكراتيك مي‌انجامد كه مي‌تواند در لحظات بحراني؛ يا لحظاتي كه اليت كنترل كننده آن تكنولوژي تصميم مي‌گيرند، براي كليت يك ملت سرنوشت‌ساز باشد، بدون آن‌كه آن مردم امكان مداخله در تصميمات مربوط را يافته باشند

پس مشكل ذات غير دموكراتيك اين تكنولوژي‌ها و مصنوعات استغ و به‌طور خاص مصنوعات نظامي و خب كليد زندان هم در دست كسي خطرناك است كه بتواند نگهش دارد و به ديگري ندهد؛ و پيداست كه با چه وسيله‌اي آن كليددار مي‌تواند به در دست داشتن كليد مطمئن بماند

چهارم- من البته هنوز هم فكر مي‌كنم كه اسلحه اسيب مي‌زند و مي‌كشد؛ دست‌كم قرار است چيني كاري ازش بيايد، اين‌طور نيست؟ يعني اگر هم ادعا مي‌شود كه اسلحه خاصيت بازدارندگي دارد (كذا) به دليل همين قابليت كشنده بودنش است، نه؟ بعد هم اتفاقاً بر خلاف ادعاي دوستمان كشورهايي كه در گير جنگ نيستند سلاح‌هاشان را حفظ نمي‌كنند؛ وقتي منطق پيش‌گيري از خطر جنگ، انباشت تسليخاتي شد، چنين كشورهاي صلح‌طلبي هم مدام اسلحه جديد مي خرند و قبلي‌ها را از دور خارج مي‌كنند؛ اسلخه‌سازان در كوتاه مدت‌هاي صلح بي‌كار و كسب نمي‌مانند.

پنجم- دوست من درباره اين كه گفته بودم توليدكنندگان و تاجزان اسلحه به بحران‌زايي دست مي‌زنند تا اسلحه بفروشند گفته كه
نمی‌توان چنین اتهاماتی سنگینی به تاجران و تولیدکنندگان اسلحه زد. به همین منوال می‌توان در مورد تولیدکنندگان انواع داروها از جمله ایدز و هپاتیت هم صحبت کرد. حیات آن‌ها وایسته به وجود و گسترش بیماری ایدز است، اما آیا این دلیل کافی برای این است که بگوییم آن‌ها ایدز را گسترش می‌دهند؟ شاید این طور باشد اما به دلیل و مدرک نیاز هست
من البته خيلي متاسفم كه اتهام "سنگين" ناآرامي طلبي را به توليد كنندگان و تاجران اسلحه زدم؛ اما فعلاً كه شواهد براي اين تاجران معصوم تبرئه كننده نيست. اين درست است كه من نظام سرمايه‌داري را مقصر خيلي از مشكلات مي‌دانم؛ اما مقصر همه مشكلات هم نمي‌دانم؛ مثلاً اين كه در افغانستان يا برخي از نقاط ايران هنوز خانواده‌ها جلوي تحصيلات دختران را مي‌گيرند خب، ربطي به نظام سرمايه ندارد. به همين ترتيب نظام‌هاي استبدادي و ارتجاعي در منطقه خاورميانه نيز صرفاً دست‌ساز سرمايه‌داري نيستند و "همه" گناه به گردن آمريكا نيست؛ و تازه آمريكا هم معادل نظام سرمايه‌داري نيست، اما اين تصوير معصومانه از سران عرب خليج فارس و آمريكايي‌هاي تاجر اسلحه هم واقعاً عجيب است

مسئله اين است كه در اين دنياي زيبا به اندازه كافي هر طرف كه برويم شرارت انساني مي‌‌بينيم؛ از نوع سرمايه‌دارانه يا پيشاسرمايه‌دارانه‌اش. و حالا اين كه بدبختي‌هاي ما بيش‌تر با نوعي از انواع اين شرارت ها رقم خورده است، دليل نمي‌شود كه از باقي‌اش بركنار بمانيم يا مانده باشيم

مهم اين است كه اگر شما هم به "نقد دموكراتيك" معتقديد، نمي توانيد مهم‌ترين منبع بازتوليد سلطه در جهان معاصر، يعني سرمايه‌داري، را از نظر دور بداريد؛ اين ربطي به گرايش سياسي من يا كس ديگري هم ندارد. مسئله اين است كه قدرت كجاست، و آن قدرت براي تقويت و تثبيت خود به چه ابزارهايي متوسل مي‌ود و چه مكانيزم‌هايي دارد؛ من و شما با همه بدبختي‌هامان در حاشيه نزاع جهاني بزرگ‌تري زندگي مي كنيم و اتفاقاً حاد شدن و ابعاد جهاني يافتن مشكلات ما در سال‌هاي اخير به دليل ان است كه اين بازي يك بازي سرتاسري است. مسئله گسترش نئوليبرليستي نظام سرمايه‌داري در كل جهان، امروز در درون همين مرزها هم با مسئله خصوصي‌سازي پيوند خورده؛ بخواهيم يا نخواهيم ما در جهان همين قدرت‌ها زندگي مي كنيم و حتي اگر غيرمسئولانه نينديشيم كه همه مشكلات ما به سرمايه‌داري جهاني برمي‌گردد، ساده‌انديشانه هم نبايد از كنار سهم اين قدرت‌ها و بازي‌شان بگذريم
--------------------
* براي نمونه‌اي از اين نوع نقد تكنولوژي، مي‌توانيد رجوع كنيد به مقاله لنگدون وينر با عنوان
Langdon Winner, "Do Artifacts Have Politics?", Daedalus, 109 (Winter 1980), pp.121-36
ترجمه‌اي از اين مقاله را مي‌توانيد در سه شماره از روزنامه شرق پيدا كنيد: 1 و 2 و 3