۵ تیر ۱۳۸۶

پاسخ

خواننده‌اي به نام جواد پاي مطلب قبلي كه در واقع لينك مطلب آرش حسن‌نياست اين كامنت را گذاشته

علی حدس ميزنی اين "منتقد منصف" که پای مطلب آرش کامنت ميزاه و حسابی حال نادر رو گرفته کيه؟ خيلی باحاله دمش گرم. آخه نادر طوری حرف ميزنه که انگار فرشته بيگناه بوده و توی اين هشت نه سال جز منتقدهای سرسخت بوده. نه بابا ما که نادر رو ميشناسيم و از اين حرفها نيست. قربانت

در يكي از كامنت‌هاي مطلب آرش هم شخص ديگري با نام بهنام طلايي من را خطاب قرار داده

چند نكته هست كه بد نيست در مورد اين دو كامنت روشن بگويم

الف- پاسخ به جواد و بهنام طلايي را در جايي كه به نادر فتوره‌چي مربوط است به عهده خودش مي‌گذارم. من كامنت بهنام طلايي را درباره نادر توهين‌آميز مي‌دانم، اما اگر بخواهم با كلمات جواد كه مشابه همان مضامين را بدون فحاشي منتقل مي‌كند قضاوت كنم بايد بگويم؛ كه البته نه من و نه نادر و نه هيچ كس ديگر فرشته بي‌گناه نبوده است و نخواهد بود. و تا جايي كه من مي‌فهمم مسئله مطلب آرش حسن‌نيا و همين‌طور كامنت‌هاي نادر جدا كردن اوليا از اشقيا نيست. مسئله بر سر نقد رويه حاضر اصلاح‌طلبان است. اصلاح‌طلبان زماني تندترين شعارها را بر عليه آقاي قاليباف دادند (در انتخابات رياست جمهوري نهم) و زماني ديگر در انتخابات شوراي شهر به ايشان راي دادند؛ بسيار خب سياست‌شان تغيير كرده است. سياست مي‌تواند با معيارهايي تغيير كند اما اين معيارها مهم هستند و خط فاصل مي‌كشند؛ خط فاصلي كه ميان ما و اصلاح طلبان كشيده شده. با اين همه من در هيچ جا نديديم كه اصلاح‌طلبان لازم ديده باشند توضيحي مستدل براي تغيير سياست‌شان بدهند؛ هيچ‌گاه نگفتند چگونه كسي كه تندترين حمله‌ها را به او كردند توانست موتلف آن‌ها باشد. در عوض من و نادر هم زماني با اصلاح‌طلبان همراهي كرديم و تا جايي كه شخصاً به خاطر دارم و از وقتي كه نادر را مي‌شناسم همواره مسائلي كه نادر در اين كامنت‌ها به آن‌ها اشاره كرده براي ما مسئله بود. بخش بزرگي از گفت و گوهايي كه ما در طي سال‌هاي دوستي‌مان داشتيم بر سر همين مسائل بود. زماني تحليل ما اين بود كه اصلاح طلبان قصد كرده‌اند و ممكن است بتوانند حاملان دموكراسي باشند؛ درست يا غلط، همراهي ما با ايشان بر مبناي همين تحليل بود. بر همين مبنا هم سعي مي كرديم بفهميم كه چگونه بايد پيشينه آن‌ها را با در نظر داشتن حال‌شان نقد كرد. در زمان همراهي هم البته دوستان اصلاح طلب را از پرسش در باره اين موارد فارغ نمي‌گذاشتيم. اما زماني كه آن‌ها ديگر به آن راه نمي‌روند، و نمي‌بينيم كه ارداده‌اي براي ادامه آن راه درشان مانده باشد، طبعاً پرسش‌ها و فهم ما از همه گذشته‌شان، از جمله دوره دموكراسي‌خواهي، تغيير مي كند

حالا نوشتن چيزهايي كه نادر نوشته و چيزهايي كه من دارم مي‌نويسم، در عين حال توضيحي است براي اين كه چه تغييري در ما نسبت به اصلاح‌طلبان صورت گرفته. كاري كه مشابهش را اصلاح‌طلبان نمي كنند و در مورد چرخش‌هاشان توضيحي نمي‌دهند. آن‌ها نشان داده‌اند كه تا حد زيادي گفتارهايي كه حامل ارزش‌هاي سياسي است را ابزاري مي‌بينند. براي نمونه اگر احمدي‌نژاد هالوكاست را انكار مي‌كند، براي اصلاح‌طلبان فقط در همين حد مهم است كه ابزاري به دست‌شان داده براي نقدي بي‌رمق. ولي به هيچ وجه با وارد شدن به بحث اساسي بر سر اين ماجرا خطر نمي‌كنند؛ و از آن بدتر در عين نق زدن به احمدي‌نژاد كاملاً ناديده مي‌گيرند كه محتشمي‌پور رئيس فراكسيون اصلاح‌طلبان در مجلس، كه نحوه ورودش را به مجلس ششم از ياد نبرده‌ايم، در سمينار (انكار) هالوكاست كه در تهران برگزار شد فعالانه شركت داشت؛ به اين در سياست مي‌گويند برخورد با معيار دوگانه

ب- در مورد كامنتي كه براي "منقد منصف" در پست آرش حسن نيا گذاشتم بايد توضيحي بدهم (خصوصاً با توجه به اشاره جواد). به گمان من ايشان يا متوجه فضاي روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب، به‌ويژه هم ميهن، نيست يا به هر دليل ديگر رويكرد آن‌ها را در برابر مسئله دست دادن آقاي خاتمي ناديده مي‌گيرد؛ مشخصاً هم‌ميهن تمام قد از تكذيبيه آقاي خاتمي دفاع كرده است

تكذيبيه خاتمي براي من البته تاسف‌آوراست. معلوم است كه من نمي‌توانم به قطع بگويم ايشان دست داده يا دست نداده؛ اگر دست داده خوب بايد بپذيرد و بگويد چرا اين‌كار را كرده (چرا اين‌كار پيش پا افتاده را كرده!) و خوب اگر حالا خيلي ناراحت است كه اين‌كار را كرده و فكر مي‌كند كه خلافي انجام داده خوب است همان‌طور كه شريعتمداري در كيهان به ايشان توصيه كرده اظهار ندامت كند؛ در صورتي كه اين كار را كرده و اينقدر برايش مهم است كه درباره‌اش حرف بزند بالاخره يا بايد بگويد كار درستي كرده يا بايد "اشتباه"ش را بپذيرد و بگويد پشيمان است؛ شرط صداقت اين است

اما فرض بعيد كنيم كه "فيلم مونتاژ" است؛ آقاي خاتمي و طرف‌دارانش بايد براي اين مسئله توضيحي داشته باشند كه چگونه چنين مونتاژي صورت گرفته؛ چون تا جايي كه من به خاطر مي‌آورم "اصلاح‌طلبان" انكار فيلم هاله نور از سوي دفتر احمدي‌نژاد را بسيار به ديده ترديد نگريستند. اين‌طور نيست؟ جا ندارد شما در موردي كه قبلاً درباره مشابه آن ترديد كرده‌ايد، حالا كه براي خودتان پيش آمده توضيحي داشته باشيد تا دست كم معلوم شود فرق شما با آن ديگري كه از او انتقاد مي‌كنيد چيست؟اين هم نمونه ديگري است از برخورد دوگانه

با همه اين‌ها روزنامه‌هاي اصلاح‌طلب و اصلاح‌طلبان در كل به تبع شخص خاتمي به راه ديگري مي‌روند. بايد روشن باشد كه در چنين فضايي نادر يا من يا هر كس ديگري كه خارج از اين روزنامه‌هاست بهتر مي‌بيند كه با نوشتن نظر مخالف خود براي آن‌ها دوستان را به زحمت نيندازد كه يا به فرض بعيد خود را در موقعيت ناخوشايند چاپ قسمت‌هايي از آن قرار دهند، يا بخواهند به اولين يادداشت دوست‌شان بعد از مدت‌ها نه بگويند (چرا كه مخالف رويه‌اي ايست كه آن‌ها حياتي تشخيصش داده‌اند). اميدوارم اين توضيح براي دوست "منتقد منصف" پذيرفتني باشد. و مي‌گذرم از بسط اين نكته كه ديدن اين رويه آدم را به ترديد مي اندازد كه آقاي خاتمي و دوستان تا چه ديگر به شعار قديمي شفافيت سياسي (كه لازمه حركت دموكراتيك بود) ملتزم هستند

پ- برگردم به بخشي از كامنتي كه بهنام طلايي در آن مرا خطاب كرده است

تا وقتی تو روزنومه شرق بودن دنباله رو قوچانی بودن و می رفتن سر میادین برای نامزد پیزوری شون تبلیغ می کردن و یک مدت هم دنبال هاشمی راه افتادند و امضا براش جمع می کردن علی آقای معظمی شما هم اگر اشتباه نکنم برای هاشمی امضا جمع می کردن و اگر یادم مونده باشه حتی توصیه داشتین برای نیومدن مصباح با خامنه ای هم می شه ائتلاف کرد . این حرفا رو تو شرق باید از شما شنیده باشم دیگه درسته ؟ چه جور می شه با همون آدمی که شما خوتون رو براش تو اون یک هفته کشتین حالا ائتلاف با اون این همه ننگه... تو ایران این جوریه دیگه شما و امثال سجحر خیز هر کاری دلتان می خواست انجام می دین و وقتی می بینین مردم ناراضی شدن به جای دفاع از کارتون یا توضیح اون خودتون رو کنار می کشین و می گین مرگ بر اصلاح طلبان که این همه ننگ به بار آوردن . اصلاح طلبا اون موقع ننگ به بار آوردن که به دروغ نوشتن هاشمی مسبب قتل های زنجیره ایه . الان هم چارتا بچه راه افتادین با همون نامزد تون دارین به ائتلاف می تازین . چی گیرتون میاد /الان وضعتون خیلی خوبه ؟ اگه خوبه خوش باشین و وضعتون مستدام باشه

اول اين‌كه من در شرق بودم و نه نادر و من هم تا جايي كه مي‌دانم در آن‌جا دنباله رو كسي نبودم. چه آقاي قوچاني چه كس ديگر (اين قضيه "دنباله رو" بودن باز هم در كامنت بهنام طلايي تكرار مي‌شود و براي همين توجه من را جلب كرد). سواي اين كار آن روز ما در شرق اگر حسني داشت يكيش اين بود كه آقاي قوچاني به امثال من كه با او اختلاف داشتيم مجال كار مي‌داد؛ ايشان البته با وقوف به همين اختلاف‌ها باز هم براي همكاري در هم‌ميهن هم از من دعوت كرد ولي در نهايت ترجيح من به نرفتن بود

آن يك مدت كه ما "براي هاشمي" امضا جمع مي‌كرديم (و البته "دنبالش نيفتاده بوديم" چون او در آن موقعيت حساس هم سر جايش نشسته بود و جايي نمي‌رفت كه كسي بخواهد دنبالش برود)، در فاصله دور اول و دوم انتخابات بود. آن امضاها هم پاي بيانيه‌اي بود كه به خطري كه با آمدن احمدي‌نژاد قابل تصور بود هشدار مي‌داد و از مردم مي‌خواست به هاشمي راي دهند. در اين مورد حرف‌هايي هست كه مي‌گويم

دومين نكته اين كه قول بهنام طلايي (كه نمي‌شناسمش) نادرست است كه خطاب به من مي‌گويد "حتی توصیه داشتین برای نیومدن مصباح با خامنه‌ای هم می‌شه ائتلاف کرد. این حرفا رو تو شرق باید از شما شنیده باشم دیگه درسته؟" من مسلماً چنين چيزي نگفته‌ام. حدس من اين است كه اين دوست ما احتمالاً چيزي از يكي از جلسات، بعد از انتخابات، روزنامه‌نگاران حامي معين به يادش مانده كه من در آن‌جا درباره تغيير جايگاه سياسي روحانيون در فرايند جديد صحبت كردم و بعد آقاي تاجزاده صحبت‌هايي كرد كه در آن با بخشي از حرف‌هاي من هم موافقت كرد و بعد چيزهاي ديگري گفت كه مضاميني "نزديك" داشت (البته با تقريب بسيار!) به حرفي كه آقاي بهنام طلايي نقل كرده. گمانم اين احتمالاً همان چيزي است كه بهنام طلايي به آن استناد مي‌كند

نكته سوم اين‌كه نه نادر و نه من هيچ جا نگفتيم "مرگ بر اصلاح‌طلبان"؛ چرا بهنام طلايي اصرار دارد مدام تفنگ و مرگ و خون و خون ريزي را وسط بكشد وقتي حرف چيز ديگري است؟ اين "سجحر خيز" (عيسي سحرخيز) هم نمي‌دانم اين وسط از كجا پيدايش شده؛ فقط با دقتي كه آقاي بهنام طلايي در نقل قول‌هاشان نشان داده‌اند (از جمله نقل "مرگ بر اصلاح‌طلبان" از كامنت‌هايي در چند سانتيمتر پايين‌تر)، به گمانم همين كه احتمالاً ديده‌اند زماني نادر و من در جلسه‌اي شصت هفتاد نفري بوده‌ايم كه سحرخيز هم بوده، كافي ديده‌اند تا ضمن فحش دادن به ما روح از همه‌جا بي‌خبر سحرخيز بيچاره را هم احضار كند

چهارم اين كه بهنام طلايي مي‌گويد؛ " هر کاری دلتان می خواست انجام می دین و وقتی می بینین مردم ناراضی شدن به جای دفاع از کارتون یا توضیح اون خودتون رو کنار می کشین". ما متاسفانه هر چقدر هم كه دلمان مي‌خواهد تا به حال نتوانسته‌ايم، چنان كه بهنام فرض كرده است، خودمان را كنار بكشيم. همين كه درگير چنين بحث‌هايي مي‌شويم به خاطر اين است كه نمي‌توانيم بار گذشته‌مان را آسان به زمين بگذاريم. بله، ما زماني و در موقعيت‌هايي با اصلاح‌طلبان به دليل اشتراك‌هايي كه شايد توهم كرده بوديم همراه شديم (ببينيد؛ دارم مي‌گويم اشتباه از ماست!). اما اگر شما فكر مي‌كنيد به دليل آن همراهي پيشين حالا بايد خفقان بگيريم خب اين اشتباه شماست

در آخر برسم به بحث هاشمي. در انتخابات نهم رياست جمهوري تحليل من اين بود كه وضعيت پيش رو به سمت فرادستي قوه قهريه و عامليت‌هاي آن پيش مي‌رود. مبناي اين فكر نوعي تحليل گرامشي‌وار از مسئله انتقال هژموني بود، كه بر شواهد وضع موجود در آن زمان متكي بود. الان كه نگاه مي‌كنم آن تحليل را از بسياري جهات متحقق، و از برخي جنبه‌ها هم فقير و ناكافي مي‌بينم

من، با چنين تحليلي، فكر مي‌كردم كه بايد در "انتخابات" شركت كرد چرا كه انتخابات به‌مثابه فرصتي است كه در ايران بدنه اجتماعي عموماً غير سياسي را درگير مسئله انتخاب سياسي مي‌كند، و مي‌تون از اين فرصت استفاده كرد و با پيش‌آمد فرادستي يافتن قوه قهريه مقابله كرد. گمان من اين بود كه شركت در انتخابات مسئولانه‌ترين گزينه است و شركت نكردن غير مسئولانه. فكر مي‌كردم با فرض اين كه دستگاه خاتمي مي‌تواند تضمين كند كه راي ريخته شده همان راي خوانده شده است بايد مردم را ترغيب كرد كه بيايند و راي دهند. فرض من اين بود كه اگر اين حساب درست از كار درآيد و مردم نامزد مخالف جرياني كه من از آن بيم داشتم را رئيس جمهور كنند، قوه قهريه در ميان مدت عقب مي‌نشيند. ميان مدتي كه از نظر من بايد صرف تحكيم همبستگي‌هاي اجتماعي در قالب نهادهاي مردم‌بنياد مي‌شد. فرض من اين بود كه در صورت پيروزي در انتخابات بايد بسيج براي تاسيس و تحكيم چنين همبستگي‌هاي دموكراتيكي را با قوت دنبال كرد(يعني همان كاري كه اصلاح‌طلبان عملاً در هشت سال قبل سهل‌گيرانه همه فرصت‌هاي انجامش را سوزانده بودند). فرض من اين بود كه شوك انتخابات نهم براي اصلاح‌طلبان آن‌قدر قوي خواهد بود كه حتي در صورت پيروزي پاي اين پروژه بيايند. امروز مي‌توانم ببينم كه برخي از فرض‌هايم اساسي نادرست داشتند

با چنين فرض‌هايي با تحريم انتخابات مخالف بودم و با شركت در آن موافق. و چه در روزنامه و چه در وبلاگ آن زمانم در اين باره بسيار نوشتم. كار از نوشتن گذشته بود و به قول بهنام طلايي به خيابان رفته بودم. اين‌ها البته هيچ‌كدام الان برايم تاسف‌آور نيست، ولي نمي‌توانم تاسفم را پنهان كنم از اين كه در آن دوران پر عصبيت به برخي از دوستانم، مانند مزدك دانشور، و برخي آشنايان، مانند آقاي زيدآبادي، به خاطر موضع مخالفشان پرخاش كردم. بايد از همه چنين دوستاني عذر بخواهم كما اين كه در همان وقت از آقاي زيدآبادي عذر خواستم

بعد از باخت معين، نامزدي كه به گمان من به دليل شعار دموكراسي‌خواهي و حقوق بشر مناسب‌ترين گزينه براي جلوگيري از تفوق قوه قهريه بود، من هم از كساني بودم كه به سرعت به گزينه هاشمي فكر كردم؛ درباره اشتباه بودن اين انتخاب حرف‌هاي قابل تامل بسياري گفته‌اند و مي‌توان گفت. اما در واقع بايد اعتراف كنم كه براي من انتخاب هاشمي يك فرايند دفعي نبود؛ من با اين تحليل كه نوع سرمايه‌سالاري‌اي كه هاشمي نماينده آن است با فرادستي قوه قهريه همساز نيست، از همان آغاز هم گزينه هاشمي را كلاً مردود نمي‌دانستم. هاشمي دستي آلوده بود كه به گمان من در آن بازي آلوده و خطير مي‌توانست تاخيري از نوع ديگر را بر سر راه فرادستي قوه قهريه ايجاد كند. پس از همان آغاز با "زدن" هاشمي به وسيله طرفداران معين هم مخالف بودم؛ در اين باره يادداشتي نوشته بودم با عنوان "زدن هاشمي با كدام چشم‌انداز؟"

بايد اعتراف كنم كه به اگر چه شيوه حمله اصلاح‌طلبان به هاشمي و برخي رقباي ديگر شيوه‌اي نادرست بود، در گفتن اين موضوع همان زمان هم ترديد نمي‌كردم، اما الان به فريبرز رييس دانا غبطه مي‌خورم كه مي‌توانست در مصاحبه‌اي كه بعد از اتمام انتخابات با روز انجام داد بگويد خوشحال است كه نيروهاي چپ پشت هاشمي نرفتند. من هم انتخابات را باختم هم از خوشحالي او بي نصيب ماندم

البته امروز فكر نمي‌كنم كه در باره مقاصد قوه قهريه اشتباه كرده‌ام، اشتباه من از بابت عامليت‌هايي بود كه آلترناتيو آن پنداشته بودم. اما امروز فقط با نتايج يك اشتباه مواجه نيستم، بلكه دردمندم از اين بابت كه مي‌بينم چطور استدلال‌هاي آن روز مسخ شده‌اند به بدترين استدلال سياسي ممكن: يعني اين استدلال كه هر وقت بد و بدتري را جلوي رويت قرار دادند "مسئولي" كه بد را انتخاب كني. من امروز خودم و امثال خودم را در برابر اين مسخ مسئول مي‌دانم. من رنج مي‌كشم از اين كه نمي‌فهميدم در هموار كردن چه مسيري همراهي كرده‌ام. بايد اين روز را تصور مي‌كردم كه تنها بلندگوهاي مجاز شبه اپوزيسيون هم ديگر همه شعارهاي دموكراتيك و حقوق بشري سابق را از ياد برده‌اند تا اجازه پيدا كنند "بد"ي باشند در برابر "بدتر"ي به هر سازشي تن مي‌دهند

بهنام طلايي، هم لازم نيست اين‌قدر نگران اين تاثير اين چند وبلاگ با چند خواننده‌شان بر "ائتلاف"‌ مورد علاقه‌اش باشد. ما تاثيري در راي كسي نداريم و به ائتلافي هم خللي وارد نخواهيم كرد. نه قصدش را داريم و نه توهمش را. و البته باز هم بايد به بهنام طلايي و امثال او اطمينان دهم كه چه براي ائتلاف و چه براي "تاختن" به ائتلاف، دنبال هيچ نامزدي هم راه نيفتاده‌ايم و راه هم نخواهيم افتاد. اين خوان ائتلاف ارزاني شما؛ با اميد پيروزي‌هاي بزرگ بعديتان. فقط بايد بگويم كه در اين ميان اگر "ننگي" هست براي كساني است كه نام‌خود را اصلاح‌طلب مي گذارند و با كساني كه تا ديروز در كنارشان بوده‌اند و امروز نقدشان مي‌كنند با اين زبان سخن مي‌گويند؛ فقط به توهم اين كه ممكن است چنين نقدهايي لطمه‌اي به ائتلاف با دشمنان ديروزشان بزند

۲ تیر ۱۳۸۶

تقليل گرايي تا مرگ آرمان‌ها، آرش حسن‌نيا،هنوز
...
دو سال پس از آغازرسمی سیاست ائتلاف با همه، اتخاذ استراتژی چندش آورانتخاب میان بد وبدتر و رضایت دادن به حداقل هایی که هر روز پایین تر می روند و کوچک تر می شوند. فرصت خوبی است تا اصلاح طلبان یا هر اسم دیگری که برای طیف پیروز در دوم خرداد 76 می گذاریم، با بررسی میزان موفقیت این راهکار نسبت به تداوم این سیاست به اصطلاح عمل گرایانه بکوشند یا با تغییردراین رویکرد و بازگشت به حرکتی شناسنامه دار و اصیل راه تازه ای برای اصلاح طلبی بگشایند. اگرچه امیدی به این نيست که اصلاح طلبان سودای نشستن برسفره رانت نفت و دولت رانتیرنفتی را با هیچ تامل، درنگ و اندیشه ملال آور دشواری برای یافتن راهی دیگر برای حکومت کردن تعویض کنند، اما شاید کوشش در نقد و بررسی حرکت آغاز شده از فردای دور نخست انتخابات ریاست جمهوری نهم در دو سال قبل و تکرار آن در ایام بعد بتواند راهگشای کسانی باشد که تحمل کنار ماندن از خوان نعمت نفت را دارند

...
پيشنهاد مي‌كنم مطلب آرش و بحثي كه در كامنت‌هايش در گرفته را بخوانيد

***

"بيانيه فعالان كمپين "قانون بي سنگسار" درباره توقف اجراي حكم سنگسار در تاكستان" را هم ديده‌ايد؟


۱ تیر ۱۳۸۶


گوشه‌اي از "اقتصاد سياسي" وضع موجود

رضا كنگراني فراهاني از سنديكاليست‌هاي كهنه‌كار و از اعضاي "هيئت موسس سنديكاهاي كارگري" است. فراهاني كارگر بوده است و بينشي عميق به روابط كاري و كارگري در ايران دارد؛ اين را همان باري كه سال‌ها پيش به همراه يكي ديگر از اعضاي هيئت موسس به ضميمه همشهري دعوت‌شان كرده بوديم دريافتم. او سال‌هاست كه در اين‌باره مي‌نويسد؛ مشخصا از زماني كه با گشايش مجله "انديشه جامعه" بار ديگر امكاني براي چنين نوشتن‌هايي باز شد. اگر اشتباه نكنم در "فرهنگ و توسعه" هم از او چيزهايي خوانده‌ام. در هر حال حافظه قابل اطميناني ندارم. در شماره پنج‌شنبه روزنامه "هم‌ميهن" فراهاني يادداشتي نوشته با عنوان "
تشكل‌هاي كارگري نياز به مجوز ندارند" كه بايد خواند

در آستانه ورود به سال جديد بحث پوشش خانم‌ها و شرعي و غيرشرعي بودن آن مطرح شد همين امر باعث شده كه تمامي توليدكنندگان مانتو، سرگردان و بلاتكليف بمانند و دست به كاري نزنند تا حد شرعي كوتاهي و بلندي مانتو مشخص شود

در نتيجه حدود 20 هزار نفر از كارگران شاغل در توليدي‌هاي مرتبط بلاتكليف و بيكار شدند. بازگشت به كار در توليدي‌هاي تي‌شرت و پيراهن‌دوز، هميشه و هر ساله از 15 فروردين قطعي و حتمي بود. توليد تابستاني تي‌شرت مردانه و زنانه باعث مي‌شد حتي در ايام تعطيلات عيد هم كارگران اين رشته سر كار بيايند و مشغول به كار باشند

اما امسال صحبت درباره مارك‌هاي خارجي و چاپ روي پارچه كه مي‌توانست از طرف مميزي‌هاي گوناگون، غيرشرعي شناخته شود باعث شد بسياري از توليدكنندگان دست نگه دارند و تا تعيين تكليف حدود تعيين‌شده قلم و چاپ و مارك خارجي سرمايه خود را به خطر نيندازند

همين امر باعث شد كه آن بخش از توليدكنندگان تي‌شرت و پيراهن، كارگاه‌هاي خود را بسته و غيرفعال نگه دارند و كارگران درمانده كه تازه از زير هزينه‌هاي ايام نوروز درآمده و با جيب خالي به سركار آمده بودند با در بسته كارگاه روبه‌رو شدند
بخش مهم ديگري از تمهيدي كه فراهاني براي زدن حرف اصلي‌اش آورده آن جا است كه مي‌گويد

با وجود گراني وحشتناك و غيرقابل باور كرايه مسكن و ساير اقلام مورد مصرف و با توجه به اين گستردگي بيكاري و به تبع آن فقر مطلق بسياري خانواده‌هاي كارگري كدام مرجع مي‌خواهد به اين وضعيت رسيدگي كند. كدام نهاد خود را در قبال اين همه درد و رنج مسوول مي‌داند

اتحاديه‌‌هاي كارفرمايي در صنوف ذكرشده به علت وابستگي و سرسپردگي به نهادهاي قدرت اجازه يك اعتراض كوچك به وضعيت موجود به خود نمي‌دهند

حتي در مقابل ورود بدون حد و مرز كالاي خارجي اعتراضي جدي نمي‌كنند كه پيش‌كششان اكثرا خود رهبران اتحاديه‌هاي كارفرمايي واردكننده كالاهاي خارجي هستند. كارخانه‌داري بزرگ كه شيرآلات و اتصالات توليد مي‌كند و جنس توليدي كارخانه‌اش از مرغوبيت نسبي و شهرتي مطلوب برخوردار است اخيرا اقدام به واردات وسيع همان شير و اتصالات كرده، به كارخانجات چيني سفارش داده و با همان مارك، توليد را به چين منتقل كرده و در حال چانه‌زني براي اخراج كارگران كارخانه خود است.كارگران كارخانه او از هم‌اكنون درصدد پيدا كردن مشاغل كاذب مانند مسافركشي با اتومبيل موتورسيكلت يا دستفروشي كنار خيابان هستند

يادداشت فراهاني، و حرف اصلي و اتفاقاً حداقلي‌اش، را مي‌توانيد در همين لينك (ستون سمت راست) بخوانيد. با احترام به هم‌كاري كه هنوز چراغ اين بحث‌ها را روشن نگه داشته است

۳۰ خرداد ۱۳۸۶


بعد از اين همه وقت ننوشتن، آمده‌ام كه لينك نوشته آخر پيام يزدانجو را بگذارم

خدا را شكر، مملكتي داريم كه سينماگرش هم «خانه‌­ي سينما» دارد و هم كانون و هم صنف و هم ساير متعلقات، و ايضا" مقادير معتنابهي محبوبيت از بركت صدا و سيما، كه حد و حسابي ندارد. حسادت مي‌­كنم؟ اصلا". نمي‌­­گويم چرا وقتي يك نويسنده­‌ي‌ مملكت نه از ترس مال نداشته، كه از ترس جان بي‌­ارزش به خود مي‌­لرزيد از حمايت اين­ همه «هنرمند» كذا و كذا خبري نبود، و نمي‌­پرسم چند نفر از اين جماعت سينمايي يك بار هم كه شده با يك نويسنده­‌ي‌‌ دربند و جان­باخته و ... همدردي كرده­‌ا‌‌‌ند. فقط: «هنر»مند اند؟ هنرشان براي­شان ارزش دارد؟ پس چرا اين همه سال يك بار هم به ­خاطر «سانسور» فيلم‌­ها و ايجاد اين همه مانع در راه سينماي آزاد، طومار و تجمعي در كارشان نبود؟

زمانه‌ايست؛ در روزگاري كه پناهنده و مهاجر را با خشونت بي حد اخراج مي‌كنند، دانشجو را بي‌امكان دفاعي به زندان مي‌اندازند ، كارگر از زور بي‌ناني خودكشي مي‌كند؛ اين "هنرمند" ماست و آن هم رسانه‌هاي بي‌هنر ما؛ دريغ از يك خبر راست و قابل فهم از آن چه اين روزها مي‌گذرد

۲۰ خرداد ۱۳۸۶

زندانيان پلي‌تكنيك


همين تابستان پيش بود. آخرين جشنواره تابستاني پلي‌تكنيك؛ مجبورشان كرده بودند اسم "جشنواره" را عوض كنند. اسم را پوستر و هر آن‌چه نشاني از امتداد كارشان داشت. بچه‌هاي انجمن اما با صبوري كار را پيش برده بودند تا چند جلسه مختصري را كه مي‌شد برگزار كنند...هنوز رئيس جمهور عدالت محور پايش به پلي‌تكنيك نرسيده بود. جلسه كه تمام شد خواهش كردم خرابه‌هاي ساختمان انجمن را نشانم دهند. از انجمن چيزي البته نمانده بود. با لودر خراب كرده بودند بعد هم خرابه را جمع كرده بودند. تمام. در آن شرايط هم حس طنز اين بچه‌ها پايان‌ناپذير به نظر مي‌آمد.

از ميان چند نفري كه تابستان گذشته ديده بودم، با ديدن عكس‌ها احسان منصوري را به ياد آوردم. مي‌گويند زمان دستگيري در خانه نزديكانش با او درگير شده‌اند، تير هوايي شليك كرده‌اند، و حتي شنيده‌ام كه كتفش را شكسته‌اند. تصورش هم دردناك است

حالا ديگر هشت نفر از دانشجويان پلي‌تكنيك در زندان هستند؛ احمد قصابان، مقداد خلیل پور، پویان محمودیان، مجید شیخ‌پور، مجید توکلی، احسان منصوري، عباس حكيم‌زاده، و علي صابري

به جز احسان منصوري كه مي‌گويند با ضرب و شتم و آسيب دستگير شده وضعيت عباس حكيم‌زاده هم وخيم است. حكيم‌زاده تحت عمل ستون فقرات بوده و هر گونه ضربه يا شرايط نگهداري نامناسب مي‌تواند برايش خطر جاني داشته باشد

همه اين‌ها براي چيست؟ قدرت‌نمايي و منكوب كردن چند دانشجو كه فقط مي‌خواهند سرشان را بالا بگيرند به بهانه توهيني كه از آن تبري مي‌جويند و شما هم در هيچ دادگاه عادلانه‌اي اثباتش نكرده‌ايد و اگر كرده بوديد هم مجازاتشان اين نبود. مسئولان قضايي كه اين را بهتر مي‌دانند، اين‌طور نيست؟

۱۷ خرداد ۱۳۸۶

سياستِ ابتذال، و دموكراسي بي مردم

حسین شریعتمداری همواره ترجیح می دهد تئوریسین اصولگرایان باشد
کسی که مراقب است حتی اگر اصولگرایان هم از اصول خود عقب نشینی کردند با تندی و
تیزی منحصر به فرد خودش با آنها برخورد کند. اگرچه چهره بیرونی حسین شریعتمداری
آدمی تندخو و سازش ناپذیر است اما اطرافیانش، کسانی که از نزدیک با او کار می کنند،
فروتنی و سلامت ایدئولوژیک او را ستایش می کنند. تابه حال از میان چهره های نظام که
در پست های امنیتی فعالیت داشته اند کمتر کسی است که چون شریعتمداری بر عقاید
ایدئولوژیک خود پافشاری کند. گویا تساهل و مدارا دو واژه ای است که شریعتمداری از
آنان خاطره خوشی ندارد. همه این ویژگی ها می توانست شریعتمداری را در جایگاه مهم‌
تری از وزارت ارشاد قرار دهد اما فروتنی آمیخته به غرور او هرگز نمی گذارد جایگاه
مطمئن و موثر خود را رها کند و به جایی برود که ناچار به تساهل و مدارا
شود.صفارهرندی نیز در این ویژگی ها با یار دیرینه خود مشترکاتی فراوان دارد
واقعاً اين كلمات را چگونه بايد خواند؟ چگونه بايد فهميد؟ چرا؟
سواي محتوا، اصلاً دليل نوشتن چنين كلماتي و دليل چنين باج دادن‌هايي چيست؟ يعني آقايان هنوز نمي‌فهمند كه نوشتن اين مزخرفات بر پافشاري ايدئولوژيك و "فروتني آميخته به غرور" امثال شريعتمداري تاثيري نخواهد داشت؟ واقعاً جاي تاسف است
اين يك‌طرف، شيوه و موضوع انتقادهاي دوستان ديگر اصلاح‌طلب هم يك طرف. جواد روح كه براي من دوست محترمي بوده، به جمع نويسندگاني پيوسته كه عكس احمدي‌نژاد و خنده‌اش را نقد كرده: با عنوان قهقهه نااهلان
فکر کردم این عکس، چنان نمادین است که جا دارد در «صمیمانه‌تر» هم به آن پرداخته شود.هنر عکاسی «آرش خاموشی» در سالگرد درگذشت بنیانگذار جمهوری اسلامی به زیبایی محقق شدن نگرانی و هشدار همیشگی آیت‌الله خمینی را به نمایش می‌گذارد که «نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد». البته هشدار آیت‌الله خمینی به نیروهای خط امامی دهه 60 و مجموعه حاکمیت آن زمان، هشداری کاملا غیردموکراتیک و مخالف حق دخالت آحاد شهروندان (اعم از اهل و نااهل!) در سرنوشت سیاسی خویش است و اصولا بسیاری از محدودیت‌های سیاسی و مدنی دهه دوم انقلاب (بویژه نظارت استصوابی شورای نگهبان) در پرتو چنین وصایای غیردموکراتیکی توجیه و تئوریزه شده و می‌شود. همچنین است ممانعت از فعالیت سیاسی جدی بسیاری از نیروها و احزاب مؤثر در انقلاب (بویژه نهضت آزادی و ایت‌الله منتظری) که به استناد جملات و نامه‌های بنیانگذار جمهوری اسلامی صورت می‌گیرد. اما اگر زاویه دید دموکراتیک را کنار بگذاریم و بخواهیم به همان جمله بنیانگذار جمهوری اسلامی هم عمل کنیم، این عکس نماد نتیجه‌ای است که پس از 18 سال و شاید 28 سال در پی آمده
...
البته اگر بخواهم به شکلی دقیق‌تر سخن بگویم، حاکم شدن چهره‌هایی چون حدادعادل و احمدی‌نژاد مولود طبیعی پروژه حذفی است که از ابتدای انقلاب در جریان بوده و با خالی شدن بیشه از شیران، کودکان مجال بازی و خنده
یافته‌اند
...
بايد همه متن جواد را بخوانيد تا شايد در تاسف من شريك شويد؛ من نمي‌فهمم اصلا نوشتن اين‌ها چه معني دارد؟ آقا اگر يك كسي نزديك‌ترين عضو فاميلش هم مرده باشد، احمقانه است كه بگويي چرا بعد از 18 سال در سالمرگ طرف داري مي‌خندي و به اين دليل نااهلي يا ناخلف؛ اين حرف‌ها چه معني دارد جز اين كه شما مي‌خواهيد به هر بهانه‌اي احمدي‌نژاد را در مقابل هاشمي بكوبيد؟ حتي با اين استدلال كه هاشمي از احمدي‌نژاد در جمهوري اسلامي اصالتش بيشتر است. و اين چه دخلي به شما دارد؟
جواد عزيز اصل مسئله اتفاقا در همان "زاویه دید دموکراتیک" است كه شما مي‌توانيد براي طرح هر نقد بي‌اساسي كنارش بگذاريد؛
اين كه شما مي‌توانيد براي زدن حريف هم كه شده آن زاويه ديد دموكراتيك را "موقتاً" كنار بگذاريد، و اين كه زاويه ديد دموكراتيك‌تان هم محدود به اين است كه"نظام" را "از بزرگان و مؤثرانی چون مهندس بازرگان،آیت‌الله منتظری، آیت‌الله موسوی اردبیلی، مهدی کروبی، بهزاد نبوی،حبیب‌الله پیمان، عزت‌الله سحابی، ابراهیم یزدی، آیت‌الله طاهری اصفهاني" نبايد ستاند، نشان مي‌دهد كه چگونه مردم به عنوان عاملان نهايي هر سياست دموكراتيكي از انديشه سياسي شما غايبند، دوست عزيز من
***
و همه اين‌‌ها را چه روزهايي مي خوانيم؟ روزهاي دستگيري دانشجويان، روزهايي هجوم به خانه‌هاي مردم براي گرفتن اشرار، روزهاي اخراج ظالمانه مهاجران افغان، روزهايي كه بوي تند معده‌هاي گرسنه جويندگان جنگ از هر سو فضاي دنيا را متعفن كرده است؛ظاهراً عراق براي بعضي‌ها حتي اين اندازهمايه تأمل نبوده كه فكر كنند از چنين جنگ‌هايي نمي‌شود به دموكراسي رسيد؛ و يا اين كه آن‌ها هم سويه ديگر و البته بسيار بدتر و غير قابل مقايسه‌اي هستند از انديشه‌اي كه نام دموكراسي را مي‌برد اما كاري با سياست عامليت مردم ندارد