۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶

عصباني هستم. شايد كه كاري از دستمان برنمي‌آمد. اما عصبانيم چون اين فكر آزارم مي‌دهد كه "بايد كاري ديگري مي‌كرديم و نكرديم". يكشنبه زودتر رسيدم. رفتم در پارك به فاطمه و مينو ملحق شدم. مينو را بغل گرفته بودم و با فاطمه از ميدان آرياشهر مي‌گذشتيم. سربازهاي نيروي انتظامي به دختري گير دادند و كشاندندش طرف ماشين‌شان

بار اولي بود كه شخصاً چنين صحنه‌اي را مي‌ديدم. فرصت زيادي نداشتم. فكر كردم نمي‌توانم بي‌تفاوت بمانم و بايد دخالت ‌كنم اما مسلمم بود كه نمي‌توانستم براي‌شان از حقوق بشر بگويم يا اين كه مردم حق دارند لباس‌شان را خودشان انتخاب كنند؛ پيش آمده كه در همين روزها به آدم‌هاي توي تاكسي بگويم "اين‌ها حق ندارند به مردم سر لباس پوشيدن‌شان امر و نهي كنند" ... و خب، تجربه‌اي نبود كه بخواهم آن موقع با آژان نيروي انتظامي تكرارش كنم.

رفتم جلو ديدم كه همه‌شان از آقايان هستند و دارند از خدمتي كه مي‌كنند لذت مي‌برند و زحمت بانوان نيروي انتظامي را هم كم كرده‌اند. به اولين نفري كه رسيدم گفتم "افسر زن‌تان كجاست؟ حق نداريد كسي را بگيريد حالا كه زن همراه‌تان نيست" مي‌دانستم كه چرت مي‌گويم و يك چيزي كه عصبانيم مي‌كند همين است كه از اين راه وارد شدم؛ انگار اگر افسر زن وجود داشت محق بودند... در آن لحظه فقط فكر كردم شايد بشود از اين راه كاري پيش برد كه دست‌كم دختر را كه اولين بازداشتي بود نجات داد.

آژان اولي خوش‌حال بود بالكل:"... خب خودشون نيومدن... داريم.. خانوم داريم... نيومدن"

رفتيم سمت ماشين كه داشتند دختر را به زور هل مي‌دادند توي آن و او هم فرياد مي‌زد كه "سوار نمي‌شوم". دختررو به افسري كه مي‌كشيدش داد زد و كاري كرد كه اول نفهميدم: حلقه‌اش را با عصبيت از انگشتش كشيد، كه انگشت خونين شد، و آن را توي صورت افسر گرفت و گفت "بيا! ببين! چي مي‌خواي!؟" [اول درست نفهميدم؛ دستش موقع كشيده شدن خونين شده بود و داشت اعتراض مي‌كرد.]

رو كردم به آژان ديگري كه كنار در ون ايستاده بود و دوباره همان حرف‌ها را تكرار كردم. مينو هم هنوز به بغلم بود؛ بچه عصبيت ماجرا را مي‌فهميد و كلمات را مي‌بلعيد.

اين يكي آژان كه بعد فهميدم راننده است و از بقيه‌شان مسن‌تر بود درمانده رو كرد به دختر كه "شما حالا همين دم در وايسا... نمي‌خواد بري تو" آژان اول كه ديد من دارم با همكارش كل مي‌زنم پريد وسط كه "من كه به تو گفتم؛ از من هم پرسيدي بهت گفتم حالا برو ديگه!" و افسري بي‌سيم به دست هلم داد كه "چي مي‌گي؟" اول قبه‌هاش را نديدم گفتم "با شما نيستم دارم با اين آقا حرف مي‌زنم!" گفت "من فرمانده اينم!" از تك و تا نيفتادم "اِِاِاِ! پس به شما مي‌گم!" ...و همان حرف ها و اين كه "...حق نداريد كسي را دستگير كنيد" او هم با بي‌اعتنايي و در حالي كه بي‌سيمش را جلوي دهانش گرفته بود گفت "من خودش رو هل ندادم كيفش رو كشيدم!... افسر خانوم هم داريم؛ نيومدن!" و من باز اصرار بيهوده كه "حق نداريد كسي را بگيريد" و در همين حال يكي ديگرشان پسري را شكار كرد كه تي‌شرت قشنگي داشت

افسر با لحن تحقيرآميز آشنايي پرسيد "حالا تو كي هستي!؟" و لابد منتظر بود جوابي بگيرد كه با حجم ريش من تناسبي داشته باشد، و گفتم "يك شهروندم" و با تاكيد بيش‌تري "مثل خود شما" و مي‌دانيد چه گفت؟ با تحقير بيش‌تري گفت " اِِاِاِ! شهروندي!!؟ خب برو جوابت رو از شهروند بگير!" و با بي‌سيم به سمتي اشاره كرد كه به فروشگاه شهروند مي‌رسيد و رفت. و نيروهايش همچنان از ميان مردمي كه سعي مي‌كردند بي‌تفاوت نشان دهند، مگر آن كه دست‌گير مي‌شدند، شكار مي‌كردند

و من چشم گرداندم كه فاطمه را پيدا كنم كه هنوز پاي ون بود ... و مينو در بغلم مي‌گفت "شهروند، شهروند" و من داشتم فكر مي‌كردم كه "چه بايد كرد؟" و منتظر فاطمه بودم و مي‌ترسيدم او هم دستگير شود ... كه مرد تنومندي با لباس شخصي و ته ريش از پاي ون آمد و تقريباً مرا بغل كرد و برد به سوي خيابان كه "برو آقا! با اين بي‌ناموسا (!) سر به سر نذار زن و بچه داري تو..."
و خودش دوباره برگشت پاي ماشين نيروي انتظامي

مينومي‌پرسيد "بابا اين‌ها مگه پليس نبودند؟ داشتند چي كار مي‌كردن؟" و من گويي راهي يافته باشم براي جبران بي‌عملي‌ام، شروع مي كنم به پرتاب نفرتم به "آينده" و برايش از دزدها و پليس‌ها مي‌گويم و از مردمان بد و از دزدهايي مي گويم كه پول مردم را مي‌دزدند و دزدهايي كه خود مردم را

همه اين‌ها را مي‌گويم ولي هنوز عصبانيم...

۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

در اقليد چه خبر است؟

نماينده اقليد در نطق استعفاي خود گفته "همین جا از مردم قدرشناس اقلید حقیرانه تقاضا دارم برای گرفتن بهانه تحت هیچ شرایطی امروز از منازل خود خارج نشوند تا بیش از این شاهد [...] نباشیم" سه نقطه محذوف هم كه به قول خبرگزاري فارس به در امان ماندن جان و مال مربوط مي‌شود

اين نخستين باري نيست كه مسئله تقسيمات كشوري در جمهوري اسلامي مشكل‌ساز مي‌شود. با اين كه بلواهايي از اين دست در نوع خود بدترين شكل و خشن‌ترين برخوردها را در پي داشته‌اند و طبيعتاً بيش‌ترين هزينه‌ها را، معلوم نيست چرا آقايان به هيچ رويه ميانه روانه‌اي براي انجام اين كارها نرسيده‌اند. ظاهراً پيوستن روستاي خسرو و شيرين به آباده، و نه به اقليد مدت‌ها پيش از اين مراحل قانوني‌اش را طي كرده است؛ وقتي چيزي كه به‌رغم داشتن مصوبه اعلام نشده اين چه معني دارد؟ معني‌اش اين است رويه ابلاغ علي‌الاصول اين زمان را مي‌برده؟ يا اين كه داشته‌اند فكر مي‌كرده‌اند چگونه با حزم و آرامش كار را انجام دهند؟ يا اين كه نه هيچ كدام قرار بوده مسئله بماند تا خرج كف وسوت اهالي آباده در استقبال از احمدي‌نژاد در سفر استاني شود و از آن طرف كسي هم فكر نكرده بوده كه اقليدي‌ها (دقيقاً شهري كه بعد از كف و سوت آباده آقا بايد مي رفته) چه خواهند كرد؟

من مطلب و لينك‌هاي مهجاد را براي اتفاق‌هاي اين روزهاي آباده دنبال كردم. در لينك‌ها نشاني از سه نقطه‌هاي محذوف خبر آفتاب مي‌توانيد بيابيد. لينك خبر آفتاب را هم در وبلاگ جواد ديدم. مطلب خودش را هم ببينيد

پي‌نوشت: سواي اطلاعات، ادبيات اين دو وبلاگ‌نويس اقليدي هم كه مهجاد لينك‌شان را داده وحشتناك است. اسم يكي‌شان هست "آباده= انگليس دشمن اقليد" و در ديگري، كه اسمش هست "غيرت اقليدي" مي‌توان توضيحي براي اسم اين يكي پيدا كرد: "میدونید اینها برای چیه ؟برای اینکه میخان به خاکمون تجاوز کنن میخان بزرگترین روستای کشورمون که از دیر باز مال شهرستان اقلید بوده رو ازمون بگیرن و بدهند به شهر همسایه ؟که تخمه آباده ای ها هستند میدونی چرا میگم تخمه ؟واسه اینکه زمانی که انگلیسی ها حمله میکنن به ایران با آباده ای ها هم بستر شده و تولید مثل میکنن و این آباده ای های انگلیسی با این کارها و فکر های شو مشان مردم رو به درد سر انداختن و کسی هم نیست تا به داد ما برسه".
ناسيوناليسم افراطي آن هم در سطح منازعات اقليد و آباده، خصوصاً وقتي با چنان برخورد پليسي‌اي از سوي حكومت مواجه مي‌شود واقعاً آدم را به فكر مي‌اندازد كه نگاهي دوباره به تقويم بيندازد

۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

آرزو؟

بيژن موميوند عزيز من را به بازي آرزو دعوت كرده؛ من البه از اين هم عقبم. خيلي فكر كردم كه چه بگويم. از آرزوهاي شخصي كه بگذريم، و به چيزهاي مشترك كه برسيم، آخرش ديدم بيش‌تر چيزهايي كه مي‌خواهم، بيش‌تر آرزوها، يا بهتر بگويم آرمان‌ها... برابري آزادي روشن‌گري... اگر چه در يك جمله واحد نمي‌گنجند، اما بعضي وقت‌ها مي‌توانند يك بيان واحد پيدا كنند؛ براي من اين بيان آن است كه مينو و كودكان ديگري مثل او در دنياي بهتري زندگي كنند؛ فردايش از امروز ما بهتر باشد؛ آزادتر باشد . و خب اين چيزي است كه بايد برايش مبارزه كنيم؛ و مي‌كنيم

عكس را بهار امسال فاطمه از مينو گرفته، در ساحلي در نزديكي لاهيجان
***
خبرها را هم كه من عقب هستم؛

بيانيه مركز فرهنگي زنان درباره تبليغاتي كه راجع به منابع مالي كمپين يك ميليون امضا صورت مي‌گيرد

يعقوب يادعلي، نويسنده‌اي كه بعد از سه سال از انتشار كتابش به خاطر آن به زندان افتاده به اتهام "اهانت به قوم لر"؛ چون يكي از شخصيت‌هاي داستانش كه خانمي است كه با ديگري يا ديگراني جز شوهر قانوني‌اش رابطه دارد با لهجه لري صحبت مي‌كند.

ببينيد اميدوارم اين مسئله حل شود و يادعلي هرچه زودتر آزاد شود. اما واقعاً بايد اين مسئله را روشن كرد كه آزادي بيان را نمي‌شود به ادعاي "اهانت" محدود كرد؛ تنها استدلال قابل قبول براي محدود كردن آزادي بيان، استدلال آسيب رسان بودن آن است؛ اين تنها استدلالي است كه مي‌توان با آن آزادي‌ عمل مشخصي را محدود كرد. (مدخل دانشنامه فلسفي استنفورد در مورد آزادي بيان مدخل خوب و خواندني‌اي است)

بنابر اين استدلال اگر بياني به‌طور واضح امنيت كسي يا كساني را به خطر بياندازد يا دقيقا به آن‌ها آسيب برساند، مي‌توان آن را آسيب‌رسان تلقي كرد و مي‌توان در مورد آزادي آن بيان محدوديت قائل شد. خب بسيار سخت است كه بتوانيم بگوييم "بيان"ي به كسي "آسيب" رسانده است. شايد بتوان گفت كه بياني به واسطه موجب آسيب به كسي شده است.

در اين مورد هم حرف بسيار است؛ موارد صدق خيلي به سختي قابل توافق هستند. موردي هست كه فردي به دليل اين كه در زمان نسل‌كشي رواندا در راديو عليه توتسي‌ها تبليغ مي‌كرده و نسل‌كشي را ترويج مي‌كرده تحت پيگرد حقوقي دادگاه جزايي بين‌الملل رواندا قرار گرفته؛ با تبليغ يا پخش پورنوگرافي‌هايي كه در آن از افراد نابالغ استفاده مي‌شود بسياري مخالف‌اند (من شخصاً اشكال بيش‌تري از پورنوگرافي را مصداق آسيب‌رسان مي‌دانم كه خب مسئله مورد مناقشه‌اي است)؛ بيش‌تر حاكميت‌هاي ملي براي افشاي "اسرار نظامي در زمان جنگ" و غير آن هم قوانين منع آزادي بيان دارند كه اين مورد تا حدي اصلاً از صورت مسئله خارج مي‌شود... اما نمي‌توان گفت كه مثلاً اگر شما در مورد اعتقاد بودائيان به تناسخ شوخي كنيد به آن‌ها "آسيب" رسانده‌ايد و بايد آزادي بيان‌تان منع شود

اين قضيه توهين اما بدبختي‌اي است كه بعد از مدت‌ها دوباره بازارش داغ شده. تا جايي كه مسئله واقعاً توهين است، بايد گفت كه توهين بسيار مفهوم بي‌ در و پيكري است؛ شما در حالت‌هاي متفاوت ممكن است كلامي را توهين آميز بيابيد يا درست نقطه مقابلش را فكر كنيد. همين چند ماه پيش بود كه يك مجري يك گروه هنري ايراني در كابل از حاضران برنامه‌شان خواست تا يك نفر روي صحنه بيايد و سرود ملي افغانستان را بخواند؛ دختري به روي صحنه رفت و تپق زد و مردم خنديدند. همين. گروه هنري بخت برگشته به زندان رفتند و اتهام اعلام شده‌شان اين بود كه در اين واقعه به سرود ملي افغانستان توهين شده است؛ توهيني در كار نبود و اگر هم بود آن‌ها نكرده بودند و اگر هم بود زندان بي‌ربط بود. وسط اين ماجراها برنامه خبري بيست و سي، وزير خارجه از همه جا بي‌خبر افغانستان را در تهران گير آورد و گفت ما اين همه سال از افغان‌ها پذيرايي كرده‌ايم شما چرا چنين مي‌كنيد... و اين حماقت مسئولان فرهنگي افغان هم شد عاملي براي تبليغ عليه مهاجراني كه هيچ نقشي در اين ماجرا نداشتند؛ زبان وزير خارجه هم بند آمده بود كه بپرسد اين چه مهمان نوازي است كه كودكان‌مان را از مدرسه بيرون مي‌كنيد و در رسانه‌هاتان ما را عامل بدبختي بي‌كاران‌تان معرفي مي‌كنيد.

اين ادعاي توهين چوب دو سر طلاست؛ ابزاري
است براي "بازي" سياست؛ دقيقاً بازي. شما در حوزه‌اي كه مي‌توانيد اعمال قدرت كنيد، ادعاي اهانت شدن يكي از چيزهاي خوبي است كه بدون اين كه شاهد عيني محكمي بخواهد مي‌توانيد به آن متوسل شويد؛ از موضع قدرت مي‌گوييد كه احساسات‌تان جريحه‌دار شده و به سرود ملي‌تان اهانت شده. همين كه در موضع ضعف قرار بگيريد حتي اگر واقعاً هم كسي با شما كاري خلاف شأن انساني‌تان بكنيد نمي‌توانيد ادعايي كنيد.

حالا از همه اين‌ها كه بگذريم در مورد آقاي يادعلي كه واقعاً قضيه ابعاد كافكايي پيدا كرده؛ يعني چه كه به قوم لر اهانت كرده؟ اين كه مثلاً تلويزيون جمهوري اسلامي يك آدم قاچاقچي را نشان مي‌دهد كه اسمش هوشنگ است، يعني به همه هوشنگ‌ها اهانت شده؟ و بعد هوشنگي از ميان هوشنگ‌ها مي‌تواند برود شكايت كند و رئيس صدا و سيما را چهل روز بيندازند زندان بي‌قرار وثيقه‌اي؟ معلوم است كه نه. و اين معلوم بودن چه چيزهاي بيش‌تري را هم معلوم مي‌كند

۲۳ فروردین ۱۳۸۶

كتاب جامعه را خوانده‌اي؟ "مصحف بيست ويكم از مصاحف كتاب عهد عتيق"؟ "كلام جامعه بن داود كه در اورشليم پادشاه بود"؟

سال‌ها پيش بود، يادم است آن‌موقع عهدين را نداشتم- حالا هم ندارم چون ترجمه محبوبم را جواني برد و ديگر نياورد.- شبي از شب‌هاي اوج افسردگي با برادرم آرش و چند نفر ديگر در ميدان تجريش بوديم نمي‌دانم به چه كاري... روي بساط دست‌فروشي چشمم دو جزوه قديمي را شكار كرد. يكي كتاب اعمال رسولان بود و ديگري كتاب جامعه كه روي جلدش داخل كادر مستطيلي نوشته "به نفقه انجمن توزيع كتب مقدسه در جميع امم يعني برتش و فورن بيبل سوسائيتي طبع گرديد 1951".
[British & Foreign Bible Society]

مي‌داني همان شب بود كه دريافتم كتاب جامعه يكي از بي‌پرده‌ترين متون ديني است. در باب اول مي‌گويد:

...
باطل اباطيل جامعه مي‌گويد باطل اباطيل همه چيز باطل اباطيل است● انسان را از تمامي مشقتش كه زير آسمان مي‌كشد چه منفعت است● يك‌طبقه مي‌روند و‌طبقه ديگر مي‌آيند و زمين تا به ابد پايدار مي‌ماند● آفتاب طلوع مي‌كند و آفتاب غروب مي‌كند و به جايي كه از آن طلوع نمود مي‌شتابد● ...همه چيزها پر از خستگي است كه انسان آن را بيان نتواند كرد● ...آن چه بوده است همان است كه خواهد بود و آن چه شده است همان است كه خواهد شد و زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست●
...

و مي‌گويد و مي‌گويد تا اين كه پادشاه اورشليم درپايان كلامش در دوازدهمين باب به اين جا مي‌رسد كه

و علاوه بر اين‌ها اي پسرِ من پند بگير، ساختن كتاب‌هاي بسيار انتها ندارد و مطالعه زياد تعب بدن است● پس ختم تمام امر را بشنويم، از خدا بترس و اوامر او را نگاه‌دار چونكه تمامي تكليف انسان اين است● زيرا خدا هر عمل را با هر كار مخفي خواه نيكو خواه بد باشد به محاكمه خواهد آورد●

من در تفسير اين كتاب حرف بسيار دارم و چنان كه گفتم آن را يكي از بي‌پرده‌ترين متون الهياتي اديان ابراهيمي مي‌دانم. متاسفانه نمي‌توانم چيزي را كه فكر مي‌كنم بنويسم.^
فقط به اشاره بگويم كه پس از آن توصيفات نخستين، كه شهرت كتاب هم به همان‌هاست، در آخر وظيفه يا به تعبير ديگر تنها چاره‌اي را پيش مي‌نهد كه ممكن است بسيار معمول و مكرر به نظر بيايد، اما دقيقاً در زمينه همين متن است كه اهميت آن مشخص مي‌شود: "ترس از خدا" و "محاكمه الهي" به‌مثابه "تمامي تكليف انسان" و البته به عنوان نصيحت نهايي اين متن. سواي اين كه چگونه اعتباري براي كتاب جامعه قائل باشيم، متن از نظر كلامي يكي از قوي‌ترين نصوصي است كه من در اين سنت مي‌شناسم.

با نظري كه درباره كتاب دارم، از استدلال‌هاي متن و نتيجه كه بگذريم، خطوط آغازين آن اغلب با من است؛ "باطل اباطيل همه چيز باطل اباطيل است... زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست" اما روزگاري است كه ديگر اين خطوط هم چون احكامي قاطع بر ذهنم فرود نمي‌آيند؛ حالا آموخته‌ام كه چگونه فقط آن‌ها را "احتمالاتي فلسفي" بدانم. آموخته‌ام كه حتي اگر "همه چيزها پر از خستگي" باشد "كه انسان آن را بيان نتواند كرد"، اين خستگي بي‌نهايت نمي‌تواند، نه از نظر اخلاقي و نه از نظر معرفتي نمي‌تواند توجيهي باشد كه بگوييم "آن چه بوده است همان است كه خواهد بود". مجاز نيستيم چنين كلام "بازدارنده‌اي" را بگوييم.

مسئله اين نيست كه اميدي رمانتيك به آينده بشري ببنديم؛ يا دل در گرو ايماني هگلي، و البته بي‌بنياد، در سير تاريخ به‌سوي آزادي داشته باشيم؛ مسئله، به ديده من، دقيقاً اين است كه "ما نمي‌دانيم". و وقتي نمي‌دانيم "حق نداري"م نااميد باشيم؛ حق نداريم وظيفه بهتر زيستن و بهتر كردن را بهليم؛ آن هم وقتي در ميانه ظلمات نور هنوز از روزنه‌هاي اميد مي‌تابد.

بايد بروم بخوابم. از فردا تا شنبه وقت دارم كه مثل يك دانشجوي سر به راه 170 صفحه از كتابي را بخوانم كه مي‌گويد:

With the creation of man, the principle of beginning came into the world… it is in the nature of beginning that something new is started which can not be expected. (Hannah Arendt, The Human Condition)

---
^
راستش با وجود اشتياقي كه در اين نيمه شب دارم نمي‌توانم تفسيرم را بنويسم. نه فقط به خاطر اين كه طولاني مي‌شود بلكه به اين خاطر كه هنوز نمي‌دانم ممكن است تفسير من اقدام عليه امنيت ملي به حساب آيد، براندازي نرم باشد، تبليغ عليه نظام به شمار رود يا جاسوسي باشد- البته ظنم اين است كه بايد به جاسوسي از بقيه نزديك‌تر باشد (خصوصاً به خاطر ناشر نسخه‌اي كه دارم)- و خوب وقتي ندانم دارم كدام يكي از اين جرايم را مرتكب مي‌شوم، انجامش برايم لذتي ندارد

۱۵ فروردین ۱۳۸۶

هفده ماه حقوق معوقه پيشكش؛ باقي چيزها هم پيشكش

ايلنا
كارگران معدن سنگرود گفتند: با گذشت بيش از 2 ماه از قول مساعد رييس جمهور عدالت محور‌‏ مبني بر پرداخت مطالبات 2 سال گذشته 620 كارگر معدن سنگرود براي پرداخت حقوق معوق 17 ماهه كارگران اين معدن، تا كنون هيچگونه اقدامي در جهت عملي شدن اين وعده ها صورت نگرفته است.
به گزارش خبرنگار گروه كارگري ايلنا، جمعي از كارگران معدن سنگرود، در اعتراض به عملكرد مسوولان اظهار داشتند: پس از شنيدن قولهاي به ظاهر مساعد اما غير عملي مسوولان استاني و كشوري، به قول رييس جمهور عدالت محور دلخوش كرده بوديم كه اين دلخوشي نيز همانند ديگر قولهاي زيبا و غير عملي، به ياس تبديل شد.
اين كارگران گفتند‌‏: نه تنها حقوق 17 ماهه كارگران پرداخت نشده‌‏است، بلكه تا كنون نسبت به پرداخت حقوق ماهيانه از جمله حقوق اسفندماه نيز اقدامي به عمل نيامده است.
كارگران اين معدن گفتند: بخش اعظم مطالبات شغلي از جمله عيدي و پاداش نيز پرداخت نشده است
البته همه چيز ما پيشكش عزيزاني است كه واقعاً براي حل مشكلات كشور زحمت مي‌كشند؛ هفده ماه حقوق كارگران كه قابلي ندارد. و انشاءالله به زودي همه همه مشكلات به‌رغم مزاحمان و دشمنان رفع مي‌شود. وعده خوش هسته‌اي هم كه در راه است و بالاخره مي‌رسد و كارها خيلي بهتر مي‌شود. اميدوار باشيد

۱۴ فروردین ۱۳۸۶


باز هم دارم كتاب خشونت آرنت را مي‌خوانم يكي از ضميمه‌هاي آخر كتاب نگاهي دارد به گزارشي كه درباره خشونت پليس آمريكا در 1967 تهيه شده. مي‌نويسد
...
بنابراين احتمال فرار مجرمان از مجازات به حدي بالاست كه افزايش دائمي جرائم كاملاً طبيعي به‌نظر مي‌رسد. علل كاهش چشمگير كارآمدي پليس هر چه باشد، روشن است كه اقتدار پليس كاستي گرفته و به همراه آن احتمال وحشيگري افزايش يافته است. براي پليسي كه عادت كرده است تقريباً هرگز موفق به گرفتن بزهكاران نشود، دستگيري دانشجويان و ديگر تظاهر كنندگان مانند شكار خانگي است

از ترجمه فولادوند، خوارزمي، 1359

۱۳ فروردین ۱۳۸۶


بعد از مدتي ننوشتن در اين آخرين پست باز هم مي‌خواهم ننويسم؛ در واقع دوستي در وبلاگش حرف مهمي زده كه مي‌خواهم كامل نقلش كنم و اگر توانستم بعدا در اين‌باره بنويسم

لطفاً اين پست لابراتوار كلنگ را بخوانيد

در دفاع از مهدی خلجی

من با شخص مهدی خلجی به عنوان یک انسان، یعنی مطلقا جدا از موضع دست راستی و کاملا غیر قابل قبول مهدی خلجی، در مقابل رفتار غیراخلاقی که با او شد در همبستگی هستم. تک تک استدلالهایی که درباره او توسط حسین درخشان و سایت بازتاب منتشر شدند مطلقا غلط هستند.

تمام آنچه آقای حسین درخشان علیه آقای خلجی میگوید ازین قراراست:

1. مهدی خلجی تنها ایرانی‌است که "هم" برای "دفتر خامنه‌ای" کار کرده است و هم برای "دفتر دیک چینی".
2. دفتر چینی تصمیم دارد محل کار چند سال پیش خلجی را، "به اضافه‌ی هزاران مرد و زن و بچه‌ای که در اطراف آن زندگی می‌کنند"، بمباران کند.
3. آقای خلجی یکبار در کنفرانسی سخنرانی کرده است که برگزارکننده آن هوادار حمله نظامی به ایران است. آقای خلجی در سخنرانی اش استدلال کرده است که تغییر از درون ایران در حال حاضر امکان ناپذیر است. بنابراین آقای خلجی خواهان حمله به ایران شده است.
4. آقای خلجی کمک آگاهانه فکری به "بزرگترین دشمن ایران و بشریت" کرده است.

چرا استدلالها غلط هستند؟

1. مهدی خلجی نه برای دفتر خامنه ای کار کرده است و نه برای دفتر دیک چینی. توضیح خود او را ببینید.

2. هیچکس از تصمیم دفتر معاون رئیس جمهور آمریکا درباره ایران خبر ندارد. ضمنا دفتر معاون رئیس جمهور آمریکا قانونا اجازه یا توان بمباران کردن هیچ زن مرد یا بچه ای را ندارد. درسراسر تاریخ آمریکا اتفاق نیفتاده که دفتر معاون رئیس جمهور توانسته باشد فرمان بمباران مرد زن یا بچه ای را صادر کند.

3. خلجی استدلال کرده است که تغییر از درون ایران امکان ناپذیر است ولی حداقل در این کنفرانس هیچ کجا خواهان حمله نظامی به ایران نشده است. ضمنا سخنرانی کردن در هیچ کنفرانسی به این معنی نیست که سخنران از تمام مواضع سیاسی برگزارکننده کنفرانس حمایت میکند. ما روحانیان یهودی را دیده ایم که در کنفرانس انکارهالوکاست در تهران شرکت کرده اند. بعضی از این آدمها حتا منکر هالوکاست هم نبودند بلکه تنها با تاسیس دولت اسرائیل بنا بر دلایل کلامی مخالف بوده اند. این روحانیان یهودی غیر از مخالفت با تشکیل دولت یهودی با هیچ یک از مواضع سیاسی جمهوری اسلامی مطلقا موافقت نداشته اند. اینکه نفس شرکت در کنفرانس نفی هالوکاست یا طرفدار حمله به ایران صحیح است یا نه موضوع استدلال حسین درخشان نیست. ضمنا حتا اگر این کار ناصحیح باشد مطلقا نمیشود از آن نتیجه گرفت که سخنران همکار بزرگترین دشمن بشریت بوده یا باید به صورت او تف کرد.

4. این که معاون رئیس جمهور آمریکا یا حتا خود رئیس جمهور آمریکا بزرگترین دشمن ایران یا خصوصا بشریت است استدلال بسیار بدی ست. آنقدر بد که تازمانی که آقای حسین درخشان دقیقا ننویسد رئیس جمهور آمریکا به چه دلیل و دشمن کدام بشریت است نیازی به پاسخ دادن نیست