۲۰ فروردین ۱۳۸۵

مي‌گذرد

مدتي است اين‌جا ننوشته‌ام. سال با شدت يافتن بيماري فاطمه، همسرم، شروع شد. همه تعطيلات را در خانه بوديم. و اين چند روز آخر را هم در بيمارستان- تا عصر ديروز.
پيش از بيمارستان دل و دماغ نوشتن نداشتم. خودِ بيمارستان براي نوشتن بسيار داشت اما در آن روزها هم دستي به نوشتنم نبود. الان هم ماندگي و دل‌مشغولي بيش از اين نمي‌گذارد. تا بعد.
در همه اين روزها دنيا هزار چرخ خورده فارغ از ما. بعد از اين هم چنين خواهد بود:
بسي تير و مرداد و ارديبهشت/ بيايد كه ما خاك باشيم و خشت

سال نوتان هم مبارك.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

علی جان متاسفم که سال شروع خوبی نداشته و امیدوارم حال فاطمه خانوم زود خوب بشه. ضمنا برای من که مذهبی هم نیستم این اسم علی و فاطمه شما دو نفر خیلی تداعی کننده است.

ناشناس گفت...

this is juste a simple story. for a short while we are then we go. the spin of earth does not depend on this stories.

ناشناس گفت...

با امید به خدا، امیدوارم سال خوبی داشته‌باشی؛ علی‌رغم شروع نه‌چندان خوش‌آیندش

ناشناس گفت...

سلام علي . متاسفم و اميدوارم كه تو و فاطمه هر دو خوب باشيد هميشه . نمي دونم چه كاري & ولي هر كمكي بود بي اغراق و تعارف بگو كه هستم رفيق. يا علي