[اين نوشته كه با تاخير مينويسم، ادامه مكالمهاي است كه در اينجا با شيخ شنگر آغاز شد. ببخشيد كه طولاني است.]قرار است درباره چند ادعا توضيح بدهم: يكي اين كه جنبش خصلت فراطبقاتي دارد (و اين به گفته شيخ شنگر به صرف "حضور" افرادي از طبقات مختلف ثابت نميشود)؛ دوم اين كه چرا حضور نيروي كار در صحنه سياست، بهطور مشخص در جنبش، نبايد مايه نگراني طبقه متوسط باشد. اين دومي البته صورت بندياي است كه سعي كردم از حرف شيخ بكنم؛ خودم ترجيح ميدهم مسئله را كلاً به صورت ديگري ببينم.
يك - فراطبقاتي بودن: اين درست نيست كه طبقات پايين در جنبش صرفاً حضور فيزيكي دارند، فعالان جدياي هم در ميان آنها ديده ميشوند. هر چند شايد كمتر باشند يا كمتر به چشم بيايند، اما بايد آنها را جدي گرفت. اما اين كه در مناطقي از شهر كلاً مظاهر جنبش كمتر به چشم ميآيد، صرفاً به اين معني نيست كه در چنين مناطقي گرايش به جنبش كمتر است. اين مشاهده از قضا اشاره به واقعيت مهمتري ميكند كه حتماً بايد در تحليل لحاظش كرد.
وقتي از مناطق فقيرتر شهر حرف ميزنيم، فقط از جايي صحبت نميكنيم كه امكانات كمتر است و فقز چهره نماياني دارد، بلكه دقيقاً از مناطقي حرف ميزنيم كه قوه قهريه هم همواره عيانتر و ملموستر بوده. لازم نيست براي تذكر اين نكته به وقايع دههي 1370 در اسلامشهر برگرديم و به ياد آوريم كه اتفاقي كه در آنجا افتاد و تجربه مردم آن منطقه براي هيچ كدام ديگر از محلات تهران نظير ندارد؛ بلكه كافي است به پيش زمينه و رخداد طرح موسوم به مبارزه با اراذل و اوباش رجوع كنيم.
حتي پيش از اين هم تجربهاي كه جوان و نوجوان معمول جنوب شهري از مواجهه با پليس دارد، با تجربه همسن و سالهايش در مناطق مرفهتر متفاوت و عميقتر است. مسئله فقط تفاوت در "درك" حضور قوه قهريه نيست؛ مسئله حضور واقعي قوه قهريه و سويه خاصي از "قانون" است كه در اين مناطق بيشتر خودنمايي كرده و ميكند.
برداشت نادرستي از واكنشهاي طبقات فرودست وجود دارد كه شايد نوعي قرائت كج از ماركس و (ديگران) هم در بين بعضي روشنفكران به آن دامن زده است، و آن فرض يا توقع نوعي تهور و بيباكي در "برخورد"هاي طبقه فرودستتر است. مسئله اين است كه عقلانيت آدمي هميشه خود را با شرايطي كه در آن است وفق ميدهد. وقتي در موضع فقر و استضعاف قرار ميگيرد، وقتي از نظر اطلاعات و امكان صيانت نفس موقعيت بدتري دارد، بر اساس همين محدوديتها كار ميكند. در موقعيت استضعاف عقلانيت معمول ادمي، به ترس و احتياط بيشتري تن ميدهد. (هزينه و عواقب يك باتوم ساده اگر بر سر آدمي با درآمد 700 هزار تومان در ماه بخورد، با اين كه بر سر كسي با درآمد 250 هزار تومان بخورد، فرق ميكند. بهعلاوه وقتي درآمدتان 250 هزار تومان در ماه باشد و 12 ساعت در روز هم برايش كار كنيد، كلاً دستتان از خيلي امكانات و اطلاعات كه ميتواند به صيانت نفستان كمك كند كوتاه است.)
همه ما احتمالاً آسيب ديدگاني را از انواع مختلف در حوادث اخير ميشناسيم. در بين كساني كه من ديدهام و شنيدهام، دقيقاً كساني كه به طبقات مستضعف تعلق داشتهاند، بدترين وضع را پيدا كردهاند؛ از نظر مالي، از نظر امكان پيگيري، از نظر عواقب در محل كار يا تحصيل...
منظورم اين است كه وقتي ميگوييم در منطقه فقيرتر، نوعي از پديدارهاي سياسي كمتر است، بايد يادمان باشد كه صرفاً نميتوان وجود يا عدم اين پديدارها را "ايدئولوژيك" تفسير كرد. وضعيت عيني و تجربه زندگي و معنايي كه از سياست در گوشت و استخوان مردم مناطق فقير نشين نضج گرفته، و تجربهاي كه از قوه قهريه دارند را هم بايد در نظر گرفت. اصولاً مستضعف بودن يعني در معرض سركوب بيشتر و موثرتري قرار داشتن.
اما از همه اينها گذشته، حتي اگر نقش فعال طبقه فرودست هم به هر دليل كمتر باشد، شعارهاي جنبش، از ابتدا تا الان شعارهاي فراطبقاتي بوده؛ خواست موثر بودن راي يا خواست نفي استبداد به هيچ طبقه خاصي تعلق ندارند.
دو - نيروي كار در صحنه: وقتي از نيروي كار، در شرايط فعلي، بهعنوان فقير، مستضعف، و امثال اين ياد ميكنيم، وقتي اين حقيقت را ميبينيم كه ضروريترين خواست نيروي كار، خواستِ همان ضروريترينهاي حياتياش شده است، و ابراز نگراني ميكنيم كه نيرويي كه در پي ضروريات حياتي بيايد، مبادا وراي آب و نان نبيند و خواست "دموكراتيك" نداشته باشد، يك حقيقت مهم را فراموش ميكنيم. حقيقتي كه مهمترين عنصر هر اقتصاد سياسياي است.
نيروي كار اگرچه فقير است و به استضعاف كشيده شده، اما در اصل توليد كننده همه ارزش مادي و معنوي جامعه است. هر كالا و هر خدماتي كه استفاده ميكنيم حاصل كار نيروي كار است، و محروميت نيروي كار از زندگي خوب در واقع محروميت او از حاصل زندگي خودش است كه بقيه بيشتر از آن استفاده ميكنند.
اين كه ميگوييم نيروي كار نبايد صرفاً به دنبال آب و نان باشد، به اين معني نيست كه اصولاً نبايد به دنبال آب و نان باشد؛ به اين معني نيست كه در درجه اول نبايد به دنبال ضرورتهاي حياتياش باشد؛ به اين معنيست كه اكتفا به اينها، به معني باقي ماندن نيروي كار در همين موقعيت استضعاف است.
مسئله نيروي كار، استضعاف و آب و نان هست، اما نيروي كاري كه خود مولد ارزش است از آن رو دچار اين استضعاف است كه عملاً در ساختن تصميم سياسي - اجتماعي سهمي ندارد. مسئله اين است كه سرنوشت بخش مولد جامعه، به دست ديگران افتاده. سرنوشت نيروي كار در دست ديگران است و ديگران همواره با تعيين سهم بيشتر يا كمتر، با "مديريت" زمان و نان نيروي كار، سعي ميكنند حضور سياسي اين نيرو را به نفع خود "اداره" كنند.
به همين دليل، اكتفاي نيروي كار به گرفتن سهم آب و نان، و نه گرفتن سهم در تصميم، باعث ميشود كه حتي اگر سهمي از آب و نان و بهداشت بگيرد، باز در انتها در حاشيه و وابسته به تصميم ديگران بماند. دموكراسي اگر قرار است دموكراسي باشد بايد نيروي كار در آن حضور سياسي داشته باشد. افراد نيروي كار بايد چه به لحاظ اين كه افرادي مستقل هستند، و چه به لحاظ اين كه صاحبان منافع مشتركي هستند بتوانند در سياست و تصميم سهم داشته باشند، و نه اين كه همواره به نهايت چيزي كه چشم بدوزند، امكان "دفاع" از خود باشد - كه همين هم را هم اغلب ندارند.
اين كه چنين اتفاقي بيفتد، باز اساساً بسته به تصميم و خودآگاهي نيروي كار است. اين خودآگاهي چيزي است كه دارد شكل ميگيرد. از هفت تپه خوزستان تا سنندج و تهران و اراك، كارگران رفته رفته دريافتهاند كه هيچ كس جز خودشان نميتواند سرنوشتشان را تغيير دهد. وقتي اين خودآگاهي كه با بيشترين هزينهها دارد به دست ميآيد گستردهتر شود، وقتي كارگران بيشتر و بيشتر به نهادهاي كارگري خودبنياد و دموكراتيك روي آورند، ميتوان اميد داشت كه بتوانند بيشتر در تعيين سرنوشت خودشان، و در ساختن جامعهاي واقعاً دموكراتيك نقش داشته باشند.
سه - وضعيت پيش رو همچون يك آزمون: شايد اشاره به وضعيت ملموسي كه در آن قرار گرفتهايم كمكي به استدلال بالا بكند. همانطور كه ميدانيد، هفته گذشته مراحل تصويب لايحه حذف سوبسيدها (
لايحه هدفمند كردن يارانهها) آغاز شد. با نهايي شدن اين لايحه، دولت ميتواند سوبسيد انواع سوخت، آب مصرفي، نان، برق، و ... را قطع كند و در عوض مبلغي را به بخشي از مردم پرداخت كند.
با وجود اين كه از "پنجساله بودن طرح صحبت شده، اما هيچ زمانبندي مشخصي براي مراحل قطع سوبسيدها وجود ندارد. همين الان خيليها از اين صحبت ميكنند كه بهتر است لايحه هر چه زودتر اجرايي شود. در نبود زمانبندي مشخص، دولت بر حسب امكانات و خواستهايش سوبسيدهاي مختلف را قطع خواهد كرد. ميتوان پيشبيني كرد كه با توجه به كسر بودجه و تمايل دولت به داشتن منابع مالي بيشتر، حجم قابل توجهي از سوبسيدها در آينده نزديك قطع شوند.
يك پيشبيني رايج، افزايش شديد قيمتها در پي قطع سوبسيدهاست. به نظر نميرسد پولي كه قرار است در ازاي قطع اين سوبسيدها به بعضي دهكها داده شود حتي در صورتي كه طبق وعده پرداخت شوند، كفايت مقابله با افزايش قيمتها را بكند - و فقط خدا ميداند كه اين پول چطور و به دست چه كساني خواهد رسيد. يك معني مشخص قطع سوبسيدها بدتر شدن وضع كساني است كه همين الان هم وضعشان بد است. يك معناي ديگرش، كه اينجا با آن كار دارم، سقوط بخش قابل توجهي از طبقه فعلاً متوسط، به پايين خط "متوسط" بودن است.
يعني قدرت خريد و دسترسي بخشي از جامعه كه عموماً حقوق بگير است يا به هر حال درآمد ثابتي دارد به نيازهاي اصلياش به شدت كاهش خواهد يافت. اين بخش از جامعه هم مجبور خواهد شد براي تامين نيازهايي كمتر از آنكه همين الان به دست ميآورد زمان بيشتري صرف كند و در كل زمان زيستن و كيفيت رندگياش به شدت كاهش خواهد يافت.
حالا موقعيت همين طبقه كه در "آينده نزديك" ممكن است سقوط كند را در نظر بگيريد. قسمتي از اين افراد همين الان مطالبات دموكراتيك دارند. اين گروه وقتي به اين وضع دچار شوند چه خواهند كرد و چه خواهند خواست؟ بگذاريد سوال را طور ديگري مطرح كنم؛ توقع داريد چه بخواهند و چه كنند؟