۲۴ اسفند ۱۳۸۵


ديروز براي معلمان متحصن در برابر مجلس روز سختي بود
بيانيه‌ كانون صنفي معلمان كه ديروز صادر شد به اين وقايع اشاره دارد؛

به نام خداوند جان و خرد

اطلاعیه‌ی شماره یک

همکاران صبور، فرهنگیان فهیم، معلمان آگاه

سپاس از حضور پر شور زنان و مردان معلم که در سراسر کشور در تجمعات حق طلبانه شرکت کردند . همکاران گرامی همانطور که مطلعید نمایندگان شورای هماهنگی کانون های صنفی سراسر کشور با توجه به وعده های داده شده روز سه شنبه 22/12/85 مطابق برنامه ی پیشنهادی هیئت رئیسه ی مجلس در خانه ی ملت حاضر شدند اما متاسفانه مواجه با حضور چند تن از مسئولان نظامی و امنیتی و فقط یک نفر از طرف مجلس شدند که نتیجه ای از این جلسه حاصل نشد و حتی مسئولان حاضر ضمن تبشیر و تبذیر از فعالیت های صنفی و تهدید معلمان و فعالان صنفی شرکت کننده در تجمعات ؛اجرای طرح پلکانی لایحه را به صورتی مبهم به عنوان تنها پاسخ به درخواست های قانونی فرهنگیان سراسر کشور عنوان کردند و حتی گفتند : معلمان عجله ای برای اجرای لایحه و افزایش حقوق نداشته باشند اما امروز چه شد؟ معلمانی که قصد داشتند برای دریافت پاسخ مطلوب نسبت به خواسته های قانونی و صنفی خود به صورتی آرام در مقابل خانه ی ملت جمع شوند تا خبر اقدامات مسئولان را برای رفع مشکلات و اجرای وعده ها به مدارس ببرند به صورت ناباورانه و غیر منتظره ای با برخوردهای بسیار ناروا و خشن روبرو شدند که منجر به دستگیری تعداد زیادی از معلمان و فعالان صنفی گردید .

ملت بزرگوار ، فرهنگیان صبور ، حقوق دانان آگاه

بسیاری از معلمان شما را به جرم درخواست قانونی بر مبنای عمل به وعده ها و اجرای نظام هماهنگ پرداخت حقوق به شدت مورد ضرب و شتم قرار داده و عده ای را دستگیر و برای مدتی نامعلوم به محل های نامشخص بردند و خانواده های فرهنگیان بسیاری را نگران و مضطرب نمودند . در شرایطی که شورای هماهنگی کانون های صنفی سراسر کشور و دیگر تشکل های فرهنگیان تاکنون همه ی راههای قانونی را رفته و به مقامات ارشد کشور نامه و شکایت فرستاده اند و از وزیر تا وکیل با همه مذاکره نموده اند و چند سالیست که اغلب مسئولان وعده ی حل مشکلات معلمان رامی دهند ومعمولا نیز به فرهنگیان حق می دهند اما چرا به وعده هایشان عمل نمی کنند؟ به کدامین گناه صدها معلم در تهران و سراسر کشوررا دستگیر میکنند که اخبار دقیقی هم از آن ارائه نمی شود. کانون صنفی معلمان تهران قاطعانه از فعالیتهای صنفی و قانونی معلمان اعلام حمایت می کند و به طور جدی خواستار آزادی سریع همه ی معلمان و فعالان صنفی از جمله آقایان بهشتی ، باغانی ، قشقاوی ، بداقی ، نوراله اکبری ، باقری، اکبری پروشی و اعضای هیئت مدیره ی کرمانشاه و تمام معلمانی است که امروز بازداشت شدند در غیر این صورت مسئولیت هرگونه اقدام به تجمع و تحصن و راهپیمایی از سوی معلمان را متوجه عاملان بازداشت و ضرب و شتم معلمان می دانند
باقي را در وبلاگ‌شان بخوانيد
وبلاگ كارگر هم اين اخبار را دنبال مي‌كند

خبر غير مرتبط: اعضاي اصلي شوراي امنيت در مورد تحريم‌هاي گسترده‌تر ايران به توافق رسيدند

۲۱ اسفند ۱۳۸۵


روي اينترنت به دنبال جاسوس مي‌گردند، بلاگرهاي ساده و فعالان حقوق مدني را متهم به براندازي مي‌كنند. آدم‌هاشان كه تا ديروز دست‌كم سوادشان درباره اينترنت و از اين قبيل مورد ترديد نبود، صحه مي‌گذارند كه مثلاً «سايت شهرزاد نيوز» مي‌تواند تهديد امنيتي به‌حساب آيد... هر آسماني را به هر ريسماني مي‌بافند تا به صاحبان همين اندك صداهايي كه مانده است و حداقلي‌ترين حقوق را مي‌خواهند بگويند «خفه شويد، وگرنه دشمنيد». حاصل اين همه براي ما آزار است و آزار است آزار...و براي خودشان چه؟ هيچ؛ مقام بلند پايه نظامي سابق ربوده مي‌شود و كاري از دست‌شان نمي آيد و حتي ساندي تايمز گزارش مي‌دهد كه اين معاون سابق وزارت دفاع از 2003 براي غرب جاسوسي مي‌كرده. خب وقتي در وبلاگ و سايت خبري دنبال تهديد امنيتي مي‌گردند، طبعاً در وزارت دفاع پيدايش نمي‌كنند....(خبرهاي فارس را هم ببينيد؛ انصافاً بايد مراقب كجا مي‌بودند؟)

معلمان روزهاي متوالي است كه به اعتراض صداشان در برابر مجلسي كه بايد خانه خودشان باشد بلند است؛ سال‌هاست كه صداشان بلند است و از اصلاح‌طلب و محافظه‌كار هم چيزي جز تهديد و توهين نشنيده‌اند. معلماني كه بايد آموزگار اخلاق به دانش‌آموزان اين مملكت باشند، تحقير مي‌شوند چرا كه به تبعيض اعتراض مي‌كنند. آن‌ها مجبورند با حقيرانه‌ترين شرايط مالي سر كنند (با اين توجيه كه تعدادشان زياد است!) و طبعاً پي‌آمدهاي شرايط مادي آن‌ها وضع آموزش را هم در اين مملكت روز به روز خراب‌تر مي‌كند. و اين براي چه كسي اهميت دارد؟ براي چه كسي اهميت دارد كه بچه مدرسه‌اي‌ها چگونه تربيت شوند؟

آن وقت آقايان براي تكميل نيروگاه بوشهر كه يكي از عقب افتاده‌ترين و پرخطرترين تكنولوژي‌ها را دارد سال‌هاي سال است كه هر پولي را روس‌ها طلب كرده‌اند حاضر شده‌اند بپردازند. نيروگاهي كه حتي در صورت راه‌اندازي، برقي در حد يكي از همين سدهاي معمولِ موجود توليد مي‌كند و حتي اگر ايران بتواند غني‌سازي كند، تا سه سال بيشتر نمي‌تواند از معدن ساغند برايش سوخت تهيه كند

در چنين شرايطي همين نيروهاي اندك باقيمانده كه خواهان ابتدايي‌ترين حقوق انساني‌شان هستند از يك‌طرف «اوباش» خوانده مي‌شوند، و از ‌طرف ديگر دوستان اصلاح‌طلب به آن‌ها مي‌گويند كه كاري نكنيد تا با شما برخورد كنند. با عرض معذرت فراوان، اين‌گونه استدلال كردن اين دوستان مرا به ياد استدلال محافظه‌كاراني مي‌اندازد كه وقتي در مقابل مسئله خشونت جنسي عليه زنان قرار مي‌گيرند، مي‌گويند مشكل از خود زنان است كه خشونت كننده را تحريك مي‌كنند

اين دوستان دچار يك اشتباه يا به‌تعبيري توهم بزرگ هستند. مسئله اين است كه هيچ تئوري متكي بر شواهدي در تحليل خشونتي كه از بالا اعمال مي‌شود ندارند و تا زماني كه تحليلي از اين خشونت نداشته باشند نمي‌توانند به كسي توصيه كنند كه چه بكند يا چه نكند كه خشونت بر‌انگيز نباشد؛ آن‌ها در نهايت در همين حد ترس هميشگي باقي خواهند ماند و تنها كنش اعتراضي‌شان همان دعوت به راي دادن در آستانه انتخاباتي كه در آن به بازي گرفته شده باشند باقي مي‌ماند؛ و اين يعني هيچ

دوستان بايد ابتدا روشن كنند كه معيار تند روي و كند روي چيست؟ آيا اين تند روي است كه جنبشي مدني بخواهد در چهارچوب همين حقوق حداقلي كه قانون اساسي حكومت حاضر هم بر آن‌ها صحه گذاشته كنش اعتراضي داشته باشد؟ آيا استفاده از حق آزادي تجمع كه در قانون اساسي آمده تند روي است؟ آيا بايد به هر قيد خارج از قانوني تن داد؟

دوستان بايد متوجه باشند كه سياست ايدئولوژيك تعيين هويت انسان‌ها (خودي و غير خودي؛ سكولار و ديني و...) هيچ مرزي (قانوني يا غير قانوني) را جز مرزهايي كه همين سياست مي‌نهد برنمي‌تابد. اين را هم بايد بدانند كه حتي اگر روزي دل‌شان خواست كه همه همت‌شان را براي «خودي» شدن جمع كنند، معلوم نيست موفق باشند و پذيرفته شوند. سياستي كه بر اين اساس عمل مي‌كند، مهم‌ترين، و به‌تعبير دقيق‌تر، تنها كاركردش حفظ «خود» است. و اين حفظ خود با چنان درجه‌اي از احتياط وسواس‌گون دنبال مي‌شود كه به هيچ كس جز «خود» هم براي تعيين مصداق خطر نمي‌تواند اتكا يا اطمينان كند؛ تكليف چنين ذهنيتي روشن است. با چنين غايتي، معيار تعيين «خودي» نيز تنها در دست «خود» باقي مي‌ماند. سياست با اين غايت و به اين معنا «خود‌بسنده» است؛ نكته تاسف‌آور فقط اين است كه اين خود‌بسندگي از يك‌طرف مرزهاي خودش را تا بي‌نهايتِ تصور خودش مي‌گسترد و از طرف ديگر، در همان ساحت تصور خودش جايي براي هيچ ديگري‌اي كه خودش را در او منحل نكند نمي‌بيند

دوستان بايد به ياد داشته باشند كه در اين ساحت از سياست، كوتاه آمدن از هر حقي، مي‌تواند به‌مثابه واگذاشتن آن باشد. حد كوتاه آمدن، به‌مثابه يك تاكتيك، از يك‌طرف صيانت ذات است و از طرف ديگر جستن راهي براي رسيدن به آرمان‌ها. برابري‌طلبي و آزادي‌خواهي آرمان‌هايي عميقاً اخلاقي‌اند. نمي‌توان به همين راحتي به افراد يا جنبش‌هايي كه آن‌ها را دنبال مي‌كنند توصيه‌اي كرد كه به‌مثابه كنار گذاشتن پي‌گيري آرمان است؛ اين سهم گرفتن از قدرت نيست كه بشود به حداقلي از آن راضي بود و اول اجازه يافتن به شركت در انتخابات و بعد هم گرفتن 4 كرسي از 15 كرسي را يك پيروزي بزرگ دانست – پيروزي كه با رسيدن به آن همه سر و صداي بسيار‌شان در‌مورد تقلب خوابيد

كساني كه برابري و آزادي مي‌خواهند، «علي‌الاصول» با خشونت مخالف‌اند چرا كه هم با آرمان‌‌ها‌شان، در حالت تحقق غايي‌ آن‌ها، منافات دارد و هم اين ‌كه ابزار و انحصار خشونت در دست ديگري است. اما نمي‌توان به‌محض اين‌كه به‌راهي رفتند كه خشونت عليه‌شان برانگيخته شد آن‌ها را ملامت كرد؛ خواسته يا ناخواسته در اين ملامت نوعي تبرئه خشونت كنندگان مضمر است. اين كه انجام حداقلي‌ترين اعتراض‌ها خشونت برانگيز شده است، گناه معترضان نيست

***
از كامنت‌هاي پست قبل

الیزه said...

آقای محترم! گویا چیز دیگه ای برای نقد به ذهنتون نرسیده و مجبور شدید این نکته ی لوس و بی اساس [مسئله اجازه گرفتن] رو رو کنید. ایشون داره در مورد دخترها صحبت می کنه نه خودش. شما هم دختر نبودید که بدونید توی خانواده شما چه به اجازه گرفتن معتقد باشید و چه نباشید، خانواده خیلی جاها خیلی چیزا رو به شما اجازه نمی ده!
این به مفهوم این نیست که من با نوشته ی اون آقا موافقم، اما شما هم بهتر بود قبل از این کشف مهم کمی فکر می کردید. حالا مگه حتما هر نوشته ای رو باید نقد کرد؟!

8:21 AM

خب اين قسمت از نوشته من كاملاً سوء تفاهم برانگيز بوده و تقصير هم متوجه خودم است. در هر حال منظور من اين نبود؛ مي‌خواستم به اين ذهنيت اشاره كنم كه حتي دوستي مانند الپر هم توجه نمي‌كند كه همه اين تلاش‌ها قاعدتاً به‌نوعي معطوف به خواست استقلال است؛ مشكل با همان اجازه هم هست... در هر حال حرفي كه درست گفته نمي‌شود طبعاً مستحق ملامت هم هست -- بگذريم از اين كه مي‌تواند بهتر گفته شود و باز هم مناقشه برانگيز باشد

۱۹ اسفند ۱۳۸۵


تجمع نکنید، تحصن نکنید، در خیابان با دوستانتان قرار نگذارید، شعار ندهید، پلاکارد دست نگیرید، با رسانه خارجی مصاحبه نکنید، روزنامه ها هم که بیانیه‌ها و خبرهایتان را سانسور می‌کنند از آن طرف حکومت هم که نمی‌گذارد روزنامه منتشر کنید، وب سایتهایتان را فیلتر می‌کند، قرارهای خانگی‌تان را ممنوع می‌کند، ممنوع السفر و محروم از تحصیلتان می‌کند، از کار بیکار می‌شوید، پروانه وکالتتان ابطال می‌شود، مدام به این ور و آن ور احضار شده و تهدید می‌شوید، اخبار فمینیستهای زندانی یا تحت فشار سانسور می‌شود، روز به روز فشارهای در خفا بیشتر و بیشتر می‌شود و ... با این اوصاف شما بفرمائید این زنان برای اعتراض به احضار دوستانشان به دادگاه چکار می‌توانند بکنند؟
مطلب نيما را درباره نقدهايي كه اين‌روزها به زنان بازداشت شده مي‌شود بخوانيد. من هم چند كلمه‌اي دارم كه شايد بنويسم

همچنين اين مطلب عبدي كلانتري را در وب‌سابت راديو زمانه بخوانيد؛ با اين بحث بي‌ارتياط نيست هر چند مسئله كلي‌تر و مهم‌تري را پيش مي‌كشد - لينك از لابراتوار كلنگ

***
...اما پيش از اين كه حرف خودم را در مورد انتقادهاي اخير به زنان دستگير شده بنويسم، نمي‌توانم به يك كشف جالب كه از خلال خواندن انتقادها به آن دست پيدا كردم اشاره نكنم؛ آن هم اين كه ظاهراً صاحب وبلاگ الپر هنوز هم براي فعاليت‌هايش مانند رفتن به جبهه مشاركت و غيره "اجازه" مي‌گيرد! از كجا فهميدم؟ از اين‌جا، خودتان بخوانيد؛
و فراتر از اینها، آیا ادامه دادن همان امضا جمع کردن تدریجی به همراه گسترش آگاهی ها بهتر از حساس و سیاسی کردن فعالیت های جنبش زنان نیست؟ و خیلی واضح: آیا الان هم خانواده ها اجازه می دهند دخترانشان مثل قبل در خیابان و مترو برای کمپین امضا جمع کنند؟

۱۶ اسفند ۱۳۸۵


نامه‌اي از يك رفيق در سفر
سلام رفيق
چه خبر؟ اوضاع چطوره؟ خبری ازت نیست. البته اوضاع رو که خودم کمابیش در جریانم. برای این زنان بازداشت شده هیچ کاری نمی شه کرد؟ تجمعی اعتراضی چه میدونم بیانیه‌ای. من که دیگه عقلم به جایی قد نمی‌ده. گه گیجه سیاسی گرفتم! بعضی وقتها خبرها رو که می خونم فقط می خوام (گلاب به روتون!) بالا بیارم.
بابا بنده و شما علافیم که هی از جنگ می ترسیم. این خبرو خوندی؟
http://www.baztab.ir/news/62317.php
اگه هنوز فیلتر این سایت [...] بازتاب رو برنداشتن، خبر اینه که این شرکت هالیبرتون در ایران به تازگی یه قرار داد نفتی امضا کرده و مشغول حفاریه. مهمترین سهامدارشم این دیک چنی حروم زاده است که هر روز زرزر می‌کنه که آی حمله می‌کنیم و فلان و بهمان. این [...]ی هم که از قبل رانت [...] کارخونه ها رو به اسم خصوصی سازی صاحب شدن هم از خدا خواسته که یه دری به تخته بخوره یه چند ماهی چندرغاز از حقوق کارگرا رو ندن و یه چند صد تاشونو اخراج کنن. مثل این کارخونه پارسیلیون که حقوق کارگرا رو نداده بعدش می گه : آره دیگه از وقتی ایران تحریم شده خریدار نداریم و مشکل مالی پیدا کردیم. اگه فیلتر نشده خودت بخون
http://www.workertoday.com/gozaresh/parsilon.htm
اون از جنگشون، اینم از تحریمشون، اونم از غنی سازیشون که دختر 16 ساله توی آشپزخونه منزلشون کشف کرده


آقا یه سوال. می‌خوام واقعا بدونم که از 6 ماه پیش تا حالا واقعا اوضاع مملکت اینقدر خراب شده یا اینکه من از اینجا دچار توهم شدم و همون [...] همیشگیه؟ اونجا که بودم یه خبری که می شد و اعصابم خرد می شد یه سیگاری می‌کشیدم با چهار نفر یه صحبتی می‌کردم و دو تا جوک و مسخره بازی و آروم می شدم. اینجا هر وقت یه خبری رو می‌شنوم یا اینکه [...] این [...] رو توی سفرهای استانی و در و دهات می خونم اینقدر عصبانی می‌شم که می‌خوام سرمو بکوبم به دیوار و اعصابم تا مدتها داغون می‌مونه. برای همینه که می‌گم نکنه من زیادی حساس شدم و اوضاع به این خرابی هم نیست.

به فاطمه و مینو سلام برسون


از جواب من

سلام رفيق

...

تو هم خودت را زياد ناراحت نكن؛ احساس ما نسبت به اوضاع در اين‌جا همان [...] هميشگي است؛ يك كم فقط غلظتش رفته بالا و [...] شده وگرنه ماهيتاً فرقي نكرده

...
خيلي مراقب سلامت روان خودت باش؛ اين قدر هم از اخبار اين‌جا خودت رو ناراحت نكن؛ وضع به قول آقايون واقعاً "در راستاي همان اهداف متعالي اوليه" پيش مي‌ره؛ همون [...] كه بود
قربانت
علي

***
زن‌نوشت به‌جاي تبريك گفتن خبر مي‌دهد
اين هم خبر تكميلي‌اش: جز شادی صدر، محبوبه عباس‌قلی‌زاده و ژيلا بنی‌يعقوب همه را آزاد کردند. همين الان که ساعت 2:15 صبح است. از آسيه اميني و نسرين افضلي هم خبر را بخوانيد.

نگراني از پرونده‌سازي براي زنان دستگير شده

از وبلاگ نيما بخوانيد

نسرين صبح از بند عمومي به من زنگ زد. نسرين و زارا امجديان و مريم حسين خواه را ديشب به بند عمومي منتقل كرده اند. اعتصاب غذا ادامه دارد و متاسفانه حال اغلب زنان نا مساعد است. به ويژه نسرين وضعيت فاطمه گوارائي و مهناز محمدي و پروين اردلان را بحراني توصيف مي كرد. شرايط سلولها نامساعد سرد و كثيف بوده است. آنها اصلا از آزادي بچه هاي ديگر اطلاع نداشتند و برخلاف بچه هائي كه آزاد شدند بازجوئيها در مورد مسائل متعددي است كه هيچ ربطي به تجمع يكشنبه ندارد. سفرها مقالات وسخنرانيها و هر كاري كه فعالان جنبش زنان در سالهاي گذشته انجام داده اند. مسئوليت سلامت عزيزانمان مستقيما با وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب است. به نظر مي رسد پرونده سازي جديدي در راه است. كيهان در چند روز گذشته گرا داده بود و حالا پروژه آغاز شده است

۱۵ اسفند ۱۳۸۵


زنستان: هشت نفر از بازداشت شدگان آزاد شدند

پس از گذشت بیش از چهل و هشت ساعت از بازداشت زنانی که مقابل دادگاه انقلاب دست به تجمع مسالمت آمیز زده بودند، بالاخره هشت تن از این زنان با قرار کفالت آزاد شدند

اسامی آزادشدگان به این شرح است: پرستو دوکوهکی، سارا لقایی، ساقی لقایی، نیلوفر گلکار، پرستو سرمدی، ناهید انتصاری، فریده انتصاری و سارا ایمانیان

آزادشدگان خبر اعتصاب غذای دیگر یاران دربند خویش را تایید کردندو همچنین اعلام کردند که شهلا انتصاری در سلول انفرادی به سر می برد


از سايت زنستان

فعالان زن بازداشت شده دست به اعتصاب غذا زدند

بنا بر آخرین اخبار رسیده نوشین احمدی خراسانی، درتماس تلفنی که با همسرش داشته است اعلام کرده است که از امروز ظهر بنا بر تصمیمی دسته جمعی همه سی و سه زن بازداشت شده اعتصاب غذا را شروع کردند.
احمدی خراسانی به همسرش، جواد موسوی خوزستانی گفته است که این تصمیم گروهی را به این دلیل اخذ کرده اند که مسولان قول مساعد داده بودند که امروز همه دستگیر شدگان جوان را آزاد کنند و چون این اقدام صورت نگرفته است، در اعتراض اعتصاب غذا را آغاز کرده اند.
خبرهای تکمیلی ارسال خواهد شد.

***
گزارش نيويورك تايمز از بازداشت هاي اخير را هم ببينيد


نيما از نسرين خبردار شده است، بخوانيد

در ضمن يك وبلاگ آينه هم براي سايت زنستان درست كرده‌اند كه اگر دست‌رسي‌تان به سايت اصلي دشوار شده، خبرها را از آن‌جا هم بتوانيد دنبال كنيد: وبلاگ زنستان

بیانیه کانون هستیا اندیش در اعتراض به دستگیری جمعی از فعالان جنبش زنان

در آستانه 8 مارس روز جهاني زن، جمعي از فعالان جنبش زنان، بار ديگر مورد خشونت واقع شدند.

اين افراد در اعتراض به روند غير قانوني بازداشت، بازجويي و دادگاه فعالان جنبش زنان در يك سال گذشته، مقابل دادگاه انقلاب گرد هم آمدند تا با تجمع مسالمت آميز خود از پنج تن از فعالان جنبش زنان ( نوشين احمدي خراساني، پروين اردلان، سوسن طهماسبي، فريبا داوودي مهاجر، شهلا انتصاري ) حمايت كنند. ساعتي پس از آغاز، با وجود فضاي آرام حاكم بر تجمع، نيروي انتظامي اقدام به فحاشي، ضرب و شتم، دستگيري و بازداشت سي و سه تن از فعالان جنبش زنان ايران كرد.

اسامي بازداشت شدگان به شرح زير است:

جلوه جواهري – سارا لقماني – زارا امجديان- نوشین احمدی خراسانی- پروین اردلان- ناهید کشاورز- محبوبه حسین زاده- محبوبه عباسقلی زاده- نیلوفر گلکار- پرستو دوکوهکی- مریم میرزا- مریم حسین خواه- ناهید جعفری- مینو مرتاضی- فاطمه گوارایی- شهلا انتصاری- سوسن طهماسبی- آزاده فرقانی- ژیلا بنی یعقوب- ناهید انتصاری- آسیه امینی- شادی صدر- ساقی لقایی- ساغر لقایی- الناز انصاری- سارا ایمانیان- زینب پیغمبرزاده – طلعت تقي نيا- نسرین افضلی- مهناز محمدی- سمیه فرید- فریده انتصاری- رضوان مقدم.

هم اكنون، طبق آخرين اخبار رسيده بازداشت شدگان در بند 209 زندان اوين به سر ميبرند.

برگزاري تجمعهاي مسالمت آميز بر اساس ماده 20 منشور حقوق بشر و اصل 27 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، از جمله حقوق بديهي شهروندان است و چنين برخوردهايي نقض صريح حقوق اوليه جوامع انساني است.

اين در حالي است كه اتهامات و پرونده سازيهاي اخير جريانات بنيادگرا در جهت زير سئوال بردن استقلال و وابسته نشان دادن جنبش زنان به جريانات خارج از كشور است.

كانون هستيا انديش ضمن محكوم كردن دستگيري و بازداشت سي و سه تن از فعالان زن، خواستار آزادي بيقيد و شرط تمامي دستگيرشدگان تجمع اخير و توقف برخوردهاي غير انساني است. ما، ضمن اعلام همبستگي خود با فعالان جنبش زنان، همچنان پيگير وضعيت بازداشت شدگان خواهيم بود.

«كانون هستيا انديش»

۱۳ اسفند ۱۳۸۵

بازداشت حدود چهل نفر از فعالان حقوق زنان

روزنا

اين تعداد از فعالان جنبش زنان كه در اعتراض به دادگاه 5 نفر از فعالان اين جنبش، ‏امروز يكشنبه، 13 اسفند از ساعت هشت ونيم صبح همزمان با برگزاري دادگاه، مقابل ‏دادگاه انقلاب تجمع مسالمت آميزي برپا كرده بودند، توسط نيروهاي نظامي – امنيتي بازداشت شدند.‏
اين درحالي است كه دادگاه پروين اردلان، نوشين احمدي خراساني و سوسن طهماسبي ‏و شهلا انتصاري و فريبا داوودي مهاجر، 5 نفر از فعالان جنبش زنان، برگزار نشده است و اين پنج نفر به ‏هنگام خروج از دادگاه همراه بقيه بازداشت شدگان دستگير شدند .‏

در ميان بازداشت شدگان چهره هاي مختلفي از روزنامه نگاران، نويسندگان و فعالين حوزه زنان ديده مي شوند.

با فرا رسيدن 8 مارس ( روز جهاني زن ) گروهي از فعالان حقوق زنان با انتشار بيانيه اي با عنوان ما چشم به آينده دوخته ايم اعلام كردند كه روز يكشنبه سيزدهم اسفند ماه ساعت 8 و نيم صبح، در برابر دادگاه انقلاب (خيابان شريعتي، ابتداي خيابان معلم) جمع مي شوند و اعتراض خود را نسبت به هرگونه برخورد امنيتي و قضايي با فعاليت‌هاي مدني و مبارزات مسالمت‌آميز زنان براي احقاق حقوق خود ابراز مي دارند.

اسامي تعدادي از بازداشت شدگان به شرح زير است:

آسيه اميني، ژيلا بني يعقوب،محبوبه عباسقلي زاده، محبوبه حسين زاده، سارا لقماني، زارا امجديان، مريم حسين خواه، جلوه جواهري، نيلوفر گلکار، پرستو دوکوهکي،زينب پيغمبر زاده، مريم ميرزا، ساغر لقايي خديجه مقدم، ساقي لقايي، ناهيد کشاورز، مهناز محمدي، نسرين افضلي، طلعت تقي نيا، فخري شادفر، مريم شادفر، الناز انصاري، فاطمه گوارايي، آزاده فرقاني ،سميه فريد، مينو مرتاضي، سارا ايمانيان ، ناهيد جعفري، سوسن طهماسبي، پروين اردلان، نوشين احمدي خراساني و شهلا انتصاري.
همچنين شادي صدر فعال جنبش زنان و وکيل مدافع شهلا انتصاري نيز در ميان بازداشت شدگان قرار دارد
در همين ارتباط: دستگيري زنان دربرابر دادگاه انقلاب

۱۰ اسفند ۱۳۸۵

نامه پدر احمد باطبي به مردم؛ نمی‌خواهيم فرزندمان احمد باطبی را در گوشه زندان از دست بدهيم

نامه در گويا نيوز و چند جاي ديگر منتشر شده است

می‌خواهم با شما سخن بگوئيم. ما از شما مردم در هر كجا كه هستيد برای نجات پسر عزيزمان احمد استمداد می‌طلبيم. خواهش می‌كنيم برای نجات پسرمان احمد باطبی ما را ياری كنيد! اين انتظار يك پدر و مادر از شما است. احمد مثل فرزند شماست. برای نجات فرزندتان كاری كنيد!

اسم احمد باطبی پسر عزيز و جگر گوشه ما ديگر نه تنها برای شما بلكه برای مردم سراسر دنيا آشنا است. عكس پسرم توسط تمام خبرگزارهای دنيا مخابره شده است و همه با تصوير احمد باطبی كه پيراهن خونين يك دانشجو را بلند كرده است، اشنا هستند.

پسر من هيچ جرمی مرتكب نشده است. جرم او از قرار اين است كه پيراهن خونين يكی از هم دانشگاهی هايش را در جريان اعتراضات ۱۸ تير ۷۸ بلند كرده است. برای اين اقدام فرزند ما دستگير شد و برايش حكم اعدام صادر شد.

با دستگيری و صدور حكم اعدام برای فرزندمان معنا و روال زندگی ما عوض شد. من و مادر احمد ديگر شب روز نداشتيم. فقط يك هدف داشتيم. نجات فرزندمان از اعدام. پس از تلاشهای بسيار، پس از دوندگيهای زياد، پس از اعتراضات گسترده شما در گوشه و كنار دنيا، پس از ارسال نامه های متعدد به سازمانهای حقوق بشری و ملاقات با مسئولين دولتی، پرونده احمد مجددا بازبينی شد و حكم احمد به ۱۵ سال زندان تغيير كرد.

ما شاد بوديم كه پسرمان از اعدام نجات يافته است. جشن گرفتيم

...

شاد بوده‌اند، جشن گرفته‌اند! من همه اين حال‌ها را مي‌فهمم؛ شما چه طور؟

من استصال‌شان را كه نمي‌دانند به كه بنويسند (مردم؟!) و چه بخواهند را مي‌فهمم. من هر كاري بكنند را مي‌فهمم

تنها يك راه در مقابل ماست. من و مادر احمد اعلام ميكنيم كه اگر تا روز ۱۰ اسفند فرزندمان و همسرش را تا ۱۰ اسفند برای ادامه معالجاتش آزاد نكنند ما در پارك دانشجو با عكس فرزندانمان تا آزادی شان تحصن خواهيم كرد.

ما از تمامی رسانه های خبری دنيا ميخواهيم كه برای آزادی فرزندانمان اين اعتراض ما را منعكس كنند. صدای استمداد ما را به گوش همه برسانند. ما از تمام خانواده های زندانيان سياسی ميخواهيم كه برای آزادی و نجات عزيزانشان به ما بپيوندند.

نمي‌دانم چه مي‌شود. نمي‌دانم كار درست چيست. كار درست؟ نمي‌دانم، فقط به‌شان حق مي‌دهم

۷ اسفند ۱۳۸۵


يكي از دل‌خوشي‌هاي من موقع وب‌گردي اين است كه ببينم جواد رفيعي مطلب تازه‌اي نوشته. اين آدم نويسنده بالفطره است. هر چيزي را خوب مي‌نويسد؛ براي نمونه اين پستش را و اين قبلي را كه در "افشاگري" كورش علياني نوشته ببينيد. كلاً خواندنش مفرح است

۶ اسفند ۱۳۸۵


محمود احمدي‌نژاد گفته است كه ترمز قطار هسته‌اي كنده شده؛ البته تقصير كسي نيست، خودشان آن را كنده‌اند
دشمنان در حال مغرور شدن در مقابل انقلاب اسلامي هستند و اين هيمنه آنها را خواهد شكست به همين جهت مي‌دانند كه اگر در اين عرصه شكست بخورند قطعاً بايد دست و پاي خودشان را از كل دنيا جمع كنند.
دشمنان قوانيني را كه خودشان نوشته‌اند و ما نيز به عضويت آن در آمده‌ايم را زيرپا گذاشته‌اند، آنوقت برخي‌ها به ملت ايران ايراد مي‌گيرند كه چرا در مقابل آنها ايستاده‌ايد.البته اين عجيب نيست طول تاريخ پر است از انسان‌هاي دنيا طلب و خودخواه كه دشمنان، 28 سال دلشان را به آنها خوش كرده‌اند كه تاكنون راه به جايي نبرده و نخواهند برد.
ايران فناوري توليد سوخت را در اختيار دارد و اين قطاري است كه در حال حركت است و ترمز و دنده عقب ندارد. چون ما در سال گذشته ترمز و دنده عقب آن را كنده و دور انداخته‌ايم.
آنان ادعاي گفتگو و منطق مي‌كنند اما وقتي كم مي‌آورند به زور اسلحه متوسل مي‌شوند اما امروز اسلحه‌هاي آنها هم از كار افتاده و كاربرد ندارد
و البته كسي هم نبايد نگران اين "كم آوردن" آن‌ها (ادبيات لذت بخشي دارند ايشان) و دست به اسلحه شدن‌شان باشد چون اگر دست از پا خطا كنند به ضرر خودشان است. در اين مورد هم قبلاً آقاي جنتي فرموده بودند كه
آمريكا امروز در تيررس ماست. اگر ما را محاصره كردند، به نفع ما شد چرا كه در شرق و غرب و شمال در تيررس ما قرار گرفتند و به هيچ عنوان ديگر جرات حمله به ايران را ندارند
خلاصه اين‌كه بهتر است در جلسه بعدي شوراي امنيت كه مي‌خواهند بگذارند فكري به حال وخيم خودشان بكنند؛ از آقايان گفتن بود، حالا اگر آمريكايي‌ها گوش شنيدن ندارند به كسي مربوط نيست

***

پي‌نوشت: رايس به سخنان آقاي احمدي‌نژاد اشاره كرده و گفته كه آماده است تا با وزير خارجه ايران گفت‌وگو كند.

کاندولیزا رایس، وزیر امور خارجه آمریکا بار دیگر از ایران خواست تا برای حل مناقشه هسته ای بر سر میز مذاکرات بازگردد.خانم رایس در گفتگو با فاکس نیوز در واکنش به اظهارات محمود احمدی نژاد، رییس جمهوری ایران مبنی بر عدم عقب نشینی ایران در مساله هسته ای و اینکه که "ما ترمز قطار هسته ای را دور انداخته ایم" گفت که ایران هنوز می تواند فعالیت های غنی سازی اورانيوم خود را به حالت تعلیق در آورد.کاندولیزا رایس گفت که ایران نیازی به "دنده عقب" ندارد و آنها (ایرانی ها) تنها به دکمه "توقف" نیاز دارند.وزیر امور خارجه آمریکا اضافه کرد که اگر ایران چنین اقدامی انجام دهد، آمریکا آماده است تا مسایل سیاسی، تجاری را با ایران مورد بحث و بررسی قرار دهد. خانم رایس همچنین بر آمادگی خود برای دیدار با منوچهر متکی، همتای ایرانی خود در صورت بروز چنین شرایطی تاکید کرد

اين كه آمريكايي‌ها به‌خاطر وضعيت عراق و افغانستان شديداً به دردسر افتاده‌اند واقعيتي انكار ناپذير است. اما در آن‌جاي دنيا هم آدم‌هايي هستند مثل ديك چيني كه نفوذشان هم كم نيست و "واقعيت انكارناپذير" را هم انكار مي‌كنند. آدمي مثل چيني را كه هنوز مي‌تواند از پيروزي‌هاي درخشان در عراق حرف بزند چه‌كار مي‌شود كرد؟ از كسي مانند او چه توقعي مي‌توان داشت؟ اصلاً اين‌طور نيست كه فكر كنيم آقاي چيني ديوانه است؛ به مقياس‌هاي ما البته هست، اما در محاسبات خودش نيست. كسي كه از تل كشته‌هاي عراق در قراردادهايي كه با ارتش آمريكا دارد و با وضعيت منحصر به فرد نفت عراق دلارهاي هنگفت برده اصلاً هم ديوانه نيست كه جنگ طلب مي‌ماند؛ سود جنگ، با هر دليلي كه انجام شده باشد، به جيب جنگ‌طلباني مانند او مي‌رود كه براي‌شان هيچ اهميتي ندارد 3 هزار سرباز آمريكايي كشته شوند يا 30 هزار

كساني كه به سران جمهوري اسلامي در مورد احتمال جنگ هشدار مي‌دهند، منظورشان اين نيست كه آمريكايي‌ها در وضعيت خوبي براي جنگيدن هستند، يا جمهوري اسلامي در وضعيت فوق‌العاده بدي است؛ من هم معتقدم كه جمهوري اسلامي نشان داده كه وضعيت فعلي داخلي را مي‌تواند بحران به حساب نياورد. حرف بر سر اين نيست. مسئله اين است كه جنگ‌طلبان در حال حاضر مي‌توانند بر خلاف خواسته جمهوري اسلامي، به نحو موفقي تبليغ كنند كه ايران هسته‌اي "خطر" است. اين كه آن‌ها مي‌توانند چنين تبليغي را موفق پيش ببرند، با نوع تبليغاتي كه از اين سو مي‌شود و سياستي كه پيش گرفته شده است ربط تنگاتنگ دارد

فقط اميدوارم كه جنگ نشود؛ اميدوارم وضع از اين كه هست بهتر شود؛ اميدوارم آقاي احمدي‌نژاد و جنتي بتوانند روزي بيايند و بگويند كه ديديد حق با ما بود؛ در اين يك مورد واقعاً اميدوارم حق با آن‌ها باشد

۳ اسفند ۱۳۸۵

ً نيمه شب است.

تلفنم زنگ مي‌زند. مي‌گويد "همسر باطبي را دزديده‌اند" و هيچ‌كدام‌شان هم دزدي را گردن نمي‌گيرند... "همه مرزهاي اخلاقي را شكسته‌اند"، با خودم فكر مي‌كنم: مرز؟ اخلاق؟

نيمه شب است. خانه پدر هستيم. من گويا پشت تلفن فرياد زده‌ام. پدر خواب است. بيدارش كرده‌ام؟ آدم‌هاي خانه را آشفته‌ام... كسي را دزديده‌اند؛ كسي كه همسرش را تا پاي مرگ برده‌اند. نيمه شب است. فرياد زده ام.

نيمه شب است. جز تاريكي چيزي نيست. سياهي غالب است، حتي اگر در خانه‌تان فرياد زده باشيد.

نيمه شب است.

***

پي‌نوشت: سميه بينات آزاد شد.

۲۵ بهمن ۱۳۸۵

اول. احتمالاً در خبرها خوانده‌ايد كه وزارت ارشاد اطلاعيه‌اي به خبرگزاري‌ها فرستاده و سايت بازتاب را غير قانوني اعلام كرده. سواي همه جزئيات در مورد نحوه انجام اين كار كه فقط از دولت فعلي برمي‌آيد، بايد گفت كه اين عمل از اصل محكوم است.

اولاً اين كار خلاف آزادي بيان ماست؛ ثانياً خلاف قانون اساسي‌اي است كه خودشان برايش قسم خورده‌اند؛ ثالثاً هر كسي براي گفتن هر حرفي و زدن هر اتهامي موجه نيست. من از سايت امنيتي بازتاب حمايت نمي‌كنم (دفاع از آزادي بيان كسي، دفاع از محتواي بيان او نيست)، اما اگر شخصيتي حقيقي يا حقوقي قرار باشد مدعي مقابله با نشر اكاذيب باشد، مسلماً اين شخصيت آني نيست كه يك مشت نئونازي و كوكلاكس‌كلان را جمع مي‌كند در تهران تا كشتار ميليون‌ها بي‌گناه را تكذيب كنند.

دوم. من هميشه در كار كردن با وبلاگ به‌طور كلي و در برابر كامنت ها به‌طور خاص كند بوده‌ام. خلاصه اين كه تا بيايم به كامنت‌هاي هر پستي جواب بدهم كلي ازشان گذشته.

در كامنت‌هاي پست معلم‌ها و پست‌چي‌ها دوستي به نام وحيد پرسيده بود كه مصاحبه‌ها را جايي چاپ كرده‌ام يا نه؛ نه ولي گزارش بسيار كوتاهي، به نسبت حجم مجموع مصاحبه‌ها، برمبناي آن‌ها نوشته‌ام كه ممكن است جايي منتشر كنم.

دوست ديگري به نام رويا پرسيده بود كه اگر آمريكا حمله كند چه كار مي‌كنم؛ نمي‌دانم، گمانم اين است كه فعلاً اگر كاري بشود كرد بايد براي جلوگيري از جنگ كرد (اگر احتمالي برايش قائل باشيم، كه من هنوز آن را منتفي نمي‌دانم).

دوست ديگري به نام بهنام در كامنت‌هاي پست قبلي نوشته مفصلي گذاشته درباره انتخابات و ساير چيزها. متاسفانه درباره اصل حرفش اين‌جا نمي توانم چيزي بگويم؛ فقط اين كه من در آخرين انتخابات طرف‌دار شركت نبودم. اما در مورد مرگ ولي الله فيض مهدوي در زندان، بايد بگويم كه كم تر از مرگ اكبر محمدي تكان دهنده بود چون با اولي چنان برخوردي نشد كه بتوانيم فرض كنيم دست‌كم "فعلاً" چنين اتفاقي نمي‌افتد، ولي از آن بيش‌تر تلخ بود چون دقيقاً همان اتفاق تكرار شد. ننوشتن من هم ربطي به موضعم درباره گرايش سياسي او نداشت، چنان كه نوشتنم در مورد اكبر محمدي هم ربطي به موضع سياسي‌اش نداشت. به همان دليل كه نتوانسيتم در روزنامه چيزهايي را كه مي‌خواستيم در مورد محمدي منتشر كنيم، در مورد مهدوي هم وادار به سكوت شديم...

۱۹ بهمن ۱۳۸۵

مينو: بابا! شعرِ گنجيشكك اشي مشي هم توش كشتن داره!

بابا: اِ! چه‌طو بابا جون؟

مينو: آخه بابابزرگ كه شعرشو مي‌خونه مي‌گه مي‌كشنش

بابا: عجب! پس بابابزرگ مثِ ما نمي‌خونه!؟

مينو: نه ... مي‌گه اونا مي‌كشنش

بابا: اي دادِ بي‌داد! پس اين هم خشن شد بابايي!

مينو: آره... مي‌گه مي‌كشنش...

بابا: خيلي خب بابا جون... حالا ما اونجوري كه بابا بزرگ مي‌خونه نمي خونيمش خب، باشه؟!

مينو: باشه!

بابا: ما فقط مي‌گيم مي‌گيرنش و مي‌پزنش و مي‌خورنش!!

مينو: آره ما مي‌گيم مي‌گيرنش و مي‌پزنش و مي‌خورنش... نمي‌گيم مي‌كشنش... آخه... آخه كشتن كار بديه!

۱۸ بهمن ۱۳۸۵

كيهان، كيهانِ دوست داشتني
خبر ويژه، چهارشنبه، 18 بهمن، پايين برويد تا اين را بخوانيد؛
شاهكارش پاراگراف آخر است

در فضاي مجازي دنبال هويت واقعي برويد!(خبر ويژه)
فصلنامه رسانه در مقاله «ديجيتالي شدن به سبك ايراني و ايراني شدن به سبك ديجيتال» ديدگاههاي يك مردم شناس ايراني را منتشر كرده كه معتقد است:
«زن ايراني همگام با توسعه و عمومي شدن امكانات ديجيتالي جامعه، كم كم زيست جهاني خود را نه در مكان بلكه در فضاي مجازي جستجو مي كند، زيرا در فضاي مجازي از آزادي، استقلال و امنيت بيشتري برخوردار است.»
اين فصلنامه مطالعاتي و تحقيقاتي در حالي در شماره 67 خود چنين ديدگاههايي را نشر داده كه پژوهشگران دانشگاهي در جستجوي راههاي پيشگيري از تبديل شدن اينترنت به بزرگترين منبع فساد و آسيب رساني هويتي، جنسي و... براي دختران و زنان هستند.
بسياري از محققان اينترنتي معتقدند آنچه گروههاي فحشاي اينترنتي و هرزه نگاران جنسي مي كوشند از زنان و دختران كاربر بگيرند همين سه عنصري است كه پژوهشگر فصلنامه رسانه فكر مي كند، اينترنت به آن ها داده است.
ترديدي نيست كه از فضاي مجازي اينترنت مي توان در بسياري از عرصه هاي علمي، خبري، فرهنگي و... استفاده مطلوب كرد كه اين بهره گيري سودمند با وادادگي كمترين همخواني و تناسبي ندارد.
گفتني است براساس يك عرف پذيرفته شده در عرصه هاي آكادميك به هيچ اظهار نظري مادام كه ضريب قابل قبولي از علمي بودن و تحقيقي بودن نداشته باشد اجازه انتشار در يك رسانه متعلق به مراجع رسمي را نمي دهند



دو شب است درست نخوابيده‌ام. ديشب هم كه سر نوشتن يك مقاله نادلخواه تا صبح بيدار بوده‌ام. حالا مي‌شنوم مدرسه سر كوچه كه هر روز با سر و صدايش زندگي مي كنيم و خودم هم سال‌هاي دبستانم را در آن‌جا گذراندم، بچه‌ها را اول صبحي جمع كرده‌اند سر صف و دارند شعار "مرگ بر شاه" از حلقوم‌شان بيرون مي‌كشند. نمي‌فهمم. يادم است توي همين مدرسه چند سال تمام هر روز مدير متعهدمان ما را اول صبح سرپا نگه مي‌داشت سر صف تا براي كربلاي جبهه‌ها سينه بزنيم و همان ساعت اول مثل لاشه بنشينيم سر كلاس
آن روزها به‌كنار، اين "مرگ بر شاه" را نمي‌فهمم. دهه فجر است؟ خب؟
يا من ديوانه شده‌ام، يا... فكر كنم باز هم يا من ديوانه شده‌ام

۱۵ بهمن ۱۳۸۵

چند لينك


اول- فرناز سيفي پاسخي داده به حسين درخشان؛ خوب است بخوانيد. درباره رويه‌اي كه آقاي درخشان به‌طور مشخص بعد از ماجراي رامين جهنبگلو در پيش گرفت و هنوز هم كه هنوز است ادامه‌اش مي‌دهد حرف بسيار است. و البته همان‌قدر هم كه حرف هست، دليل وجود دارد كه آدم درباره‌اش سكوت كند

دوم- نشريه ديسنت در آخرين شماره خود اقتراحي را درباره ايران پيش كشيده است. در يادداشت سردبيري‌اي كه در اين مورد نوشته شده ابتدا چيزهايي گفته‌اند كه نظر خودشان را درباره جمهوري اسلامي مي‌رساند و طبيعتاً از منظرهاي مختلف قابل مناقشه است و در آخر هم چند پرسش مطرح كرده‌اند؛

... To what extent should the character of the Iranian regime govern Western responses to its ambitions? Should Iran be considered just one state among others, seeking its legitimate self-interests? What "threat" does the current Iranian regime pose in today's world?
اين آدم‌ها در اقتراح ديسنت شركت كرده‌اند: شلومو آوينري؛ اسحاق نقاش؛ مايكل دويل؛ سوزان نوسل؛ آن‌ماري اسلوتر. از اين آدم‌ها فقط دوتاي اول را كمي مي‌شناسم. آوينري در نظريه سياسي و فلسفه سياسي آدم شناخته شده‌اي است و اگر سر وكارتان با تفسيرهاي نظريه سياسي هگل افتاده باشد قاعدتاً اسم او را هم شنيده‌ايد

اسحاق نقاش (اميدوارم اسمش را زياد پرت نخوانم) درباره شيعه تحقيق مي‌كند. كتاب اولش درباره شيعيان عراق كه اول در سال 1994 چاپ شده در اين حوزه كتاب شاخصي به حساب مي‌آيد؛ سال 2003 كتاب تجديد چاپ شد. اخيراً هم كتاب ديگري درباره شيعيان در جهان عرب نوشته است كه بخشي از آن هم روي وب قابل دسترس است.

ديسنت نشريه‌اي است كه علي‌العموم در چهارچوب چپ شناخته مي‌شود؛ "علي‌العموم" چون جنگ افغانستان و بعد جنگ عراق خيلي مرزبندي‌ها را در داخل خود چپ جهاني تغيير داده است. انتقاد مايكل والزر، شايد شناخته شده‌ترين آدم ديسنت، از چپ ضد جنگ، بعد از جنگ افغانستان نمونه‌اي از اين اختلاف‌هاست كه هر چه گذشته بيشتر بالا گرفته است. در هر حال نويسندگان ديسنت حتي زماني هم كه با جنگ (عراق) مخالفت كرده‌اند مواضع از نظر محتوا نرم‌تري نسبت به بخش بزرگتر چپ منتقد جنگ داشته‌اند؛ والزر البته با جنگ عراق مخالف بود و هنوز هم ظاهراً مخالف هست، با اين همه اين نكته در مورد او هم به‌نظر من صدق مي‌كند.

حاصل اين همه روده‌درازي اينكه از كليت نوشته‌هاي اين شماره بوي خوشي به مشام نمي‌رسد؛ صدايي كه در مقابل جنگ عراق مخالف جنگ بود اما در صف سرسخت‌ترين مخالفان نبود، الان حتي قابل انعطاف‌تر به نظر مي‌رسد. و اين در وضعيتي است كه مصيبت‌هاي جنگ عراق ديگر بر هيچ كسي پوشيده نيست و جهنمي كه با حمله آمريكا در آن‌جا به‌پا شده با كمتر مصيبتي در نوع خودش قابل ‌مقايسه است. اما چرا؟ توجيهش اين است كه دارد اجماعي به‌وجود مي‌آيد بر سر اينكه ايران يك "تهديد" هسته‌اي است. زماني كه چنين تصوري از حد تبليغات حكومت بوش فراتر رود و به يك باور فراگير تبديل شود، جنگ‌طلبان عملاً زحمت زيادي نخواهند داشت و مي‌توانند به شيوه‌هاي مختلف تهديد عليه ايران را افزايش بدهند

۱۰ بهمن ۱۳۸۵

معلم‌ها و پست‌چي‌ها

شيرزاد عبداللهي در روزنامه اعتماد پنج‌شنبه گذشته گزارش روشنگري دارد درباره سهم آموزش و پرورش از بودجه‌اي كه به مجلس رفته است. مطلب عبداللهي من را به ياد گزارشي انداخت كه چند وقت پيش داشتم تهيه مي‌كردم.

بعد از مدت‌ها دوري از كار خبرنگاري، حدود يك ماه پيش مجموعه مصاحبه‌هايي با گروهي از زنان و مردان جنوب تهران داشتم. براي همه كساني كه من با آن‌ها صحبت كردم نگراني از آينده شغلي و تحصيلي فرزندان مهم‌ترين نگراني بود (نكته مهم اين بود كه برخلاف ذهنيت طراحان طرح تبعيض‌آميز مجلس، حتي مصاحبه شوندگان مردي هم كه سختگيري‌هاي اجتماعي در مواردي مانند حجاب را تاييد مي‌كردند، با اين استدلال كه دختران خودشان "بي‌حجاب نشوند"، مي‌گفتند كه دخترشان خواهان تحصيل دانشگاهي است و فراهم كردن امكان آن را يكي از وظايف دولت مي‌دانستند).

وضعيت تكان‌دهنده براي من روايتي بود كه به‌طور مشخص از زنان مصاحبه شونده شنيدم كه در تماس مستقيم با تحصيل فرزندان‌شان بودند. همه زناني كه من با آن‌ها، در يكي از محله‌هاي نزديك شهرري، مصاحبه كردم يا در اطراف‌شان (فاميل يا دوستان) دانش‌آموزاني را مي‌شناختند كه ترك تحصيل كرده‌ بود و يا فرزند خودشان ترك تحصيل كرده بود. اما از اين تكان‌دهنده‌تر اين بود كه بر خلاف توقع من، مصاحبه شوندگان عامل اساسي براي ترك تحصيل اين دانش‌آموزان را كيفيت پايين آموزش نمي‌دانستند؛ با تلخ‌كامي بسيار از وضع بد آموزش به‌عنوان وضعي عام حرف مي‌زدند. مهم‌ترين چيزي كه در مدارس آزارشان مي‌داد و آن را هم عامل ترك تحصيل‌ها مي‌دانستند "خشونت" كلامي و جسمي رايج در مدارس بود از سوي مسئولان و معلمان مدرسه بود. بيشتر آن‌ها مي‌گفتند حتي زماني كه خودشان براي رسيدگي به وضع فرزندان‌شان يا پي‌گيري تنبيهي كه شده به مدرسه مي‌روند چنان برخورد توهين‌آميزي با ايشان مي‌شود كه ترجيح مي‌دهند براي اهانت نديدن و البته بدتر نشدن وضع فرزندشان به‌خاطر اعتراض آن‌ها، ديگر براي چنين موردي به مدرسه مراجعه نكنند. نكته مهم اين بود كه همگي معتقد بودند اين وضع مدرسه، به‌خاطر "جنوب‌شهري" بودن‌شان است: "مگر بچه‌هاي ما چه چيزي كمتر از بقيه دارند؟" آن‌ها فكر مي‌كردند كه مدارس محل‌شان "تبعيدگاه"ي براي معلمان نامطلوب است... شايد نمي‌دانستند با اوضاعي كه پيش مي‌رود ديگر نيازي به تبعيدگاه ويژه نيست؛ همه‌جا كم و بيش همين هست يا خواهد بود.

***

پريروز بالاخره بسته‌اي كه دوستي از آمريكا 6 هفته پيش برايم فرستاده بود به دستم رسيد. با ملاك گرفتن مهرهايي كه تاريخ ارسال از آمريكا، و رسيدن آن به اداره تجزيه و مبادلات كالا در تهران را مشخص مي‌كردند، بسته دوهفته از آن‌ور آب تا اين‌جا در راه بوده و چهار هفته هم تا از پست ايران به دست من برسد.

بسته را باز كردم و كتابي كه وعده داده بود را از آن بيرون آوردم. به همراه كتاب اما عكس كودكي حدوداً يك‌ساله درون بسته بود؛ از اين عكس‌هايي كه در قطع صفحه‌هاي كاغذ تحرير براي مادربزرگ‌هايي مي‌فرستند كه با اينترنت و عكس ديجيتال ميانه‌اي ندارند. اما عكس سواي پارگي بالايش، به شكل بي‌مبالاتي از ميانه تا شده بود؛ اگر تا نمي‌شد در بسته كوچك كتاب جا نمي‌شد. خيلي تعجب كردم؛ دوست من چنين فرزندي نداشت. قرار هم نبود عكس كسي را برايم بفرستد و تازه اگر مي‌خواست عكسي بفرستد چرا پاكت بزرگ‌تري انتخاب نكرده بود كه نخواهد آن را تا كند!؟

تماس گرفتم به تشكر و پرسش؛ از من بيشتر تعجب كرد. اين‌بار من مجبور شدم براي او كه از وضع ما به دور است توضيح بدهم؛ احتمالاً مامور محترم سرش خيلي شلوغ بوده و بايد بسته‌هاي متعددي را بازبيني مي‌كرده، و بعد هم با تعهد بسيار سعي كرده هيچ چيزي جا نماند. اما خوب اين مردم كه حاليشان نيست كه روي خرت و پرت‌هايي كه مي‌فرستند بنويسند كه توي كدام بسته بوده! انسان هم جايزالخطاست. مامور سخت‌كوش ما هم نهايت سعيش را كرده كه آن عكس جا نماند؛ حالا تقصير او چيست كه بسته باقي‌مانده "كوچك" بوده، خب عكس را اگر تا كنيم در بسته كوچك هم جا مي‌شود.

يك اسكنر كه پيدا كنم عكس بچه را مي‌گذارم در همين وبلاگ تا اگر مي‌شناختيد به مقصد برسانمش.

۶ بهمن ۱۳۸۵

سه خبر

اول: حكم اخراج يكي از كارگران اعتصابي شركت واحد به خاطر شركت در فعاليت اتحاديه‌اي صادر شده است. اين نمونه‌اي است از فشارهايي كه هنوز به‌طور مدام و غير قانوني (يعني حتي بر خلاف قوانين خودشان) بر فعالان اتحاديه شركت واحد مي‌آورند. چند وقت پيش هم آقاي قاليباف شهردار تهران كه اخيراً مورد علاقه دوستان اصلاح‌طلبي قرار گرفته كه گويا يادشان رفته در انتخابات رياست جمهوري چه چيزهايي به اين فرد محترم مي‌گفتند، در جمع طلاب مدرسه مروي وعده داد كه به زودي همه اتوبوس‌راني تهران را خصوصي خواهد كرد؛ همين الان قيمت اتوبوس‌هاي خصوصي در مسيرهاي مشابه بين پنج تا ده برابر بليط خط دولتي در همان مسير است. آقاي قاليباف هم كه ظاهراً مثل خيلي ديگر از آقايان خودش را ملزم به آوردن دليل مي‌بيند (نشانه تعهد) دليل بسيار مشعشعي در توجيه اين اقدام آورد:
اتوبوس ها روزانه 4 ميليون مسافر جابجا مي كنند و ممكن است تنها يك ميليون از اين افراد از اقشار آسيب پذير باشند كه بايد آنها را شناسايي كنيم... به گفته قاليباف، در آينده نزديك شهروندان بايد براي استفاده از اتوبوس مانند مترو از كارت بليت هاي اعتباري استفاده كنند اين در حالي است كه اقشار آسيب پذير شناسايي شده نيز از كارت بليت هاي رايگان استفاده مي كنند.
ظاهراً در روايت ايراني خطابه‌هايي كه در پست قبلي صحبتشان شد توسل به صدقه از واجبات است. يعني حتي اگر راه حل‌هاي ديگري هم وجود داشته باشد، بايد حتماً مردم را در سطح گيرنده اعانه و صدقه پايين آورد؛ اين‌ مومنان البته با خصوصي‌سازي "غربي" مشكلي ندارند فقط با اتحاديه‌اش مشكل دارند. (كتاب هيرشمن كه در پست قبلي لينك داده بودم به‌وسيله محمد مالجو به فارسي رواني ترجمه شده است. روايت اوليه كتاب هم كه يكي از گفتارهاي تنر لكچرز بوده به صورت پي‌دي‌اف موجود است.)

دوم: كاخ سفيد دستور "دستگيري و كشتن" ماموران ايراني در عراق را داده است
به گزارش روزنامه واشنگتن پست، كاخ سفيد اجازه دستگيرى و كشتن " جاسوسان ايرانى " را در عراق صادر كرده است. به گزارش اين روزنامه اين دستور بخشى از استراتژى جديد و خشن تر دولت جورج دبليو بوش در مبارزه با شورشيان در عراق است. آمريكا ايران را متهم به آموزش و مسلح كردن شبه نظاميان شيعه در عراق مى كند. از سوى ديگر سخنگوى كاخ سفيد امروز حاضر به اظهار نظر در مورد اين خبر نشد. تاكنون نظاميان آمريكائى در عراق فقط اجازه داشتند ايرانى ها را بازداشت كرده، پس از تعين هويت آزاد سازند.
و خب لابد از اين به بعد راه به راه مردم را مي‌كشند و بعد مي‌بينند كه مامور بود (يا حتي ايراني بود) يا نه؛ بالاخره بعد از سه سال، آدم‌كشي بهانه‌هاي جديدي لازم دارد.

سه: لبنان در خون است. اين بار بدون اسرائيلي‌ها. وبلاگ كاريز و پرونده‌هاي لبناني را كه لينك داده ببينيد. لينك از طريق بهمن


طرحي براي تبعيض؛ محدوديت در پذيرش دانشجويان دختر

شماره پنج‌شنبه روزنامه تهران امروز گزارشي دارد از سميه نصرتي درباره طرحي كه براي محدود كردن ورود دختران به دانشگاه به مجلس برده‌اند

روز گذشته عده‌اي از نمايندگان طرح خود را در مجلس ارائه دادند كه اين طرح كه به استناد آمار سال تحصيلي 79-78 تهيه و تدوين شده است، نشان مي‌دهد آمار پذيرش دختران نسبت به پسران پيشي گرفته به طوري كه در حال حاضر 65 درصد دانشجويان دختر و 35 درصد پسر هستند.
به اعتقاد اين گروه از نمايندگان اين مساله و اين شيوه ورود به دانشگاه مي‌تواند خطرات بسياري را براي كشور به همراه داشته باشد كه دولت و مجلس بايد هر چه زودتر توجهي جدي به اين قضيه داشته باشند.
اين طرح كه چند سال پيش و يك بار در مجلس ششم هم مطرح شده بود، خيلي زود با واكنش وزارت علوم و بسياري از محققان و سياستمداران مواجه شد و حتي به طرح مساله به صحن علني نيز نكشيد. اما اين‌بار عده‌اي از نمايندگان مجلس به استناد آمار همان سال (79-78) يك بار ديگر خواستار محدوديت جنسي ورود به دانشگاه شدند.
به گفته اين گروه از نمايندگان به ازاي هر دانشجوي دانشگاه دولتي در سال معادل يك ميليون و 600 هزار تومان از بيت‌المال هزينه مي‌شود كه دختران هر چه قدر هم تحصيل‌كرده باشند، با توجه به شرايط فرهنگي و اجتماعي، نمي‌توانند در همه جاي اين كشور خدمت كرده و مشغول به كار شوند و اين به معناي هدر رفتن بيت‌المال است.از ديگر دلايل اين نمايندگان براي اعمال محدوديت جنسي ورود به دانشگاه‌ها، بالا رفتن سن ازدواج و افزايش طلاق است كه اين گروه معتقدند افزون شدن تعداد فارغ‌التحصيلان دختر در دانشگاه‌ها نسبت به پسرها، سن ازدواج و آمار طلاق را افزايش داده است.
اين گروه از نمايندگان قداست خانواده را يادآور شده و احترام به اركان خانواده را يكي ديگر از دلايل طرح اين مساله عنوان كرده‌اند.
به اعتقاد آنان قداست خانوادگي كه وجه امتياز اسلام به ديگر اديان و كشور ما به كشورهاي غربي است، نبايد به اين سادگي شكسته شود. براساس اين طرح، وزارت علوم و دانشگاه آزاد اسلامي ملزم خواهند شد كه اجراي تعادل پذيرش براساس جنسيت را اعلام كنند.
زادعلي طهماسبي نماينده لردگان و طراح اين موضوع با ارائه اين طرح به خبرنگار پارلماني «تهران‌امروز» معتقد است: واقعيت‌ها را بايد پذيرفت. وقتي دختران بدون اجازه پدر و همسر خود نمي‌توانند كار كنند و به شهرهاي دور بروند، ‌تخصص آنها به حال مملكت هيچ تاثيري ندارد.
به گفته اين نماينده مجلس فقط تحصيلات دختران موجب افزايش اختلاف‌هاي خانوادگي و شكسته شدن حرمت خانواده مي‌شود.در مقابل شهريار مشيري، عضو كميسيون آموزش و تحقيقات مجلس هفتم معتقد است، اساس انتخاب دانشجويان در مراكز آموزش عالي بايد برتري علمي و شايستگي و توانايي‌هاي علمي و عملي در ميان دختران و پسران باشد.
به گفته وي اعمال اين نوع تبعيضات مربوط به زنان قرون‌وسطي است و در حال حاضر جهان نگاه جنسيتي را نمي‌پذيرد.از سوي ديگر انوشيروان محسني بندچي، نماينده چالوس و نوشهر در مجلس هفتم تاكيد دارد برخي از رشته‌ها مردانه است و طبيعي است وزارت علوم و تحقيقات از دانشجويان مرد در اين رشته‌هاي خاص استفاده مي‌كند و در رشته‌هاي زنانه نيز همين اتفاق رخ خواهد داد.
طرح مذكور در شرايطي مطرح شده كه اعتراض گروهي ديگر از نمايندگان مجلس را برانگيخته است. اين طرح در شرايطي اعلام مي‌شود كه در سال 79 و با طرح نخستين‌بار اين مساله تاكيد شد فرصت ورود براي دختران و پسران به يك اندازه است و اين پسران هستند كه ترجيح مي‌دهند به جاي ورود به دانشگاه و پيوستن به خيل عظيم بيكاران فارغ‌التحصيل بعد از اتمام دوره متوسطه وارد بازار كار شده و از خير تحصيل بگذرند

نمي‌دانم چه‌طور منظورم را بگويم كه سوء تفاهم نشود اما
اين قسمت‌هايي كه دارند به حساب خودشان "استدلال" مي‌كنند از هر چيز ديگري رماننده‌تر است؛ يعني اين كه مي‌گويند "‌تخصص آنها به حال مملكت هيچ تاثيري ندارد" يا مي‌گويند "تحصيلات دختران موجب افزايش اختلاف‌هاي خانوادگي و شكسته شدن حرمت خانواده مي‌شود" و با اين گفتن‌ها مي‌خواهند توجيه و "منطق" پشت كارشان را نشان دهند آدم را نسبت به‌گونه‌اي كه به آن تعلق دارد نااميد مي‌كند. نااميدي به كنار، اين خطابه‌ها ، چه از موضع قدرت گفته شوند و چه از موضع ضعف، البته يك فايده اساسي دارند و آن هم اين است كه به يادمان مي‌آورند كه هر چه‌قدر هم كه در راه جا انداختن ارزش‌هايي مانند برابري پيش رفته باشيم، و دنيا هر چه‌قدر هم با دو هزار سال پيش فرق كرده باشد، باز اين قبيل استدلال ها قابل باز توليد هستند؛ ظاهراً هيچ چيز هيچ‌وقت به "‌تاريخ" نمي‌پيوندد رفيق

۵ بهمن ۱۳۸۵

"اگر ناو آمد نبايد بترسيد، اگر ناو رفت بايد بترسيد"
جمله بالا را آقاي احمدي‌نژاد ديشب در گفت‌و‌گوي ويژه خبري‌اش با شبكه دو تلويزيون ايران گفت؛ منظورش اين بود كه هيچ‌كدام از اين نشانه‌هايي كه براي احتمال حمله آمريكا يا حتي وخامت اوضاع كه ديگر با چشم غير مسلح هم قابل روئيت است، مي‌آورند از نظر او معتبر نيستند و آمريكا هم اصلاً به ايران ضربه جدي‌اي نخواهد زد. آمدن و نيامدن ناو آمريكايي به خليج فارس هم اصلاً معنايي ندارد و حتي چنان كه مصاحبه كننده‌ها تاكيد مي‌كردند روي اقدام غير منطقي بوش هم نمي‌توان حساب باز كرد-- ببين كار به كجا كشيده كه در تلويزيون رسمي از رئيس جمهور اين‌ها را مي‌پرسيدند. من هم البته خيلي دوست دارم در خوش بيني كسي كه "واقعاً نگران اوضاع كشور نيست" شريك شوم، اما متاسفانه خيلي از هشدارها نمي‌گذارند. مثلاً خبر زير را ببينيد. ايتاليك‌ها از من است
U.S. contingency planning for military action against Iran's nuclear program goes beyond limited strikes and would effectively unleash a war against the country, a former U.S. intelligence analyst said on Friday.
"I've seen some of the planning ... You're not talking about a surgical strike," said Wayne White, who was a top Middle East analyst for the State Department's bureau of intelligence and research until March 2005.
"You're talking about a war against Iran" that likely would destabilize the Middle East for years, White told the Middle East Policy Council, a Washington think tank.
"We're not talking about just surgical strikes against an array of targets inside Iran. We're talking about clearing a path to the targets" by taking out much of the Iranian Air Force, Kilo submarines, anti-ship missiles that could target commerce or U.S. warships in the Gulf, and maybe even Iran's ballistic missile capability, White said...
البته كسان ديگري هم هستند كه باز اين‌طور فكر نمي‌كنند؛ البته نه به اين معني كه مثل آقاي احمدي‌نژاد فكر مي‌كنند. نكته اين است كه همه آقاياني كه تا دست در دست هم كار را به اين‌جا رسانده‌اند، حالا احمدي‌نژاد را پيدا كرده‌اند كه با طيب خاطر حاضر مي‌شود در معرض اتهام "تندروي" قرار گيرد. اصل مسئله اما جاي ديگري است؛ باز همه همه طرف‌ها مي‌دانند كه در اين بازي چه مي‌بازند و چه مي‌برند و خودشان بهتر از هر كس ديگري مي‌دانند كه سهم مسئوليت‌شان در بحراني كه هنوز هم حاضر نيستند به اصل آن بپردازند چه اندازه است. به هر حال من فكر مي‌كنم دايره كساني كه فكر مي‌كنند "اگر ناو آمد نبايد ترسيد، اگر ناو رفت بايد ترسيد" فراتر از احمدي‌نژاد و حاميانش است؛ احمدي‌نژاد صرفاً در موقعيتي است كه "بيان" اين حكم را هم "درست" مي‌داند و اين كار را هم مي‌كند

۲۸ مهر ۱۳۸۵

رخداد / دانشگاه

سايت «رخداد» مدتي است كه راه‌اندازي شده است. رخداد سايتي گروهي است كه نويسندگان آن عمدتاً دوستاني هستند كه نخستين كتاب رخداد را منتشر كردند؛ كتاب اول رخداد ترجمه مجموعه مقالاتي از اسلواي ژيژك بود. اما ظاهراً قرار نيست رخداد به «نوشته» محدود باشد؛ از سر و شكل سايت كه هنوز جا دارد تا درست شود برمي‌آيد كه امكان گذاشتن فايل‌هاي صوتي و انتشار عكس و ... هم بر روي آن در نظر گرفته شده است. از طرف ديگر نويسندگاني كه همين حالا بر روي رخداد مطلب دارند هم محدود به مترجمان نخستين كتاب رخداد نمي‌شوند. در رخداد همان‌طور كه نام كساني چون مراد فرهادپور و صالح نجفي و علي عباس‌بيگي را مي‌توانيد ببينيد، از نادر فتوره‌چي هم مي‌توانيد مطلب بخوانيد.

مطلب صفحه نخست سايت رخداد در حال حاضر نوشته‌اي از مراد فرهادپور است كه به تأملي درباره دو سفر خاتمي و گنجي به ايالات متحده اختصاص يافته است. اما لينك مطلب ديگري هم در زير نوشته فرهادپور آمده كه متعلق به نادر فتوره‌چي است. مطلب نادر با عنوان «رجوعي ارتدوكسي به سنت چپ»، ابتدا نظري دارد به چگونگي جذب و انحلال كنش‌هاي اعتراضي و چپ‌گرايانه در سطح جهان در كليت نظام سرمايه‌داري و در انتها با همين زمينه اشاره‌اي دارد به اين كه در ميان كنش‌هاي فعالان چپ‌گراي كشورهاي استبدادزده و غير پيشرفته، چگونه برخي حركت‌ها كه بر «راديكال» بودن خود به نسبت ديگران اصرار دارند در نهايت به كنش‌گراني در جهت كليت نظام‌هاي استبدادي همان كشورها درمي‌آيند:

«... به عبارت ديگر ،اگر در تجربه چپ هاي راديکال دهه ۶۰ ميلادي،اين مناسبات اقتصادي نظام سرمايه داري بود که هر کنش اعتراض آميزي را به عاملي براي بقاي حياتش تبديل مي کرد ،در جوامع استبدادي موجود،که اتفاقاً وسيعترين بازار هاي هدف توليد کنندگان کالاهاي مصرفي اند، پسوند"راديکال" بهترين محمل براي سرکوب آناني است که به دموکراسي،حقوق بشر ،آزادي بيان و...نگاهي لوکس ندارند، از جنگ و مناسبات سرمايه داري جهاني نيز نفرت دارند،اما حاضر نيستند که براي کسب منفعت، پس از تندرويهاي بيارزش کلامي، در مقام مشاور سرکوبگران بنشينند

چيزي كه نادر به‌اشاره درباره آن صحبت كرده جاي حرف و حديث بسيار دارد كه شايد او نمي‌خواسته در چهارچوب سايت رخداد به آن بپردازد و يا در شرايط فعلي موقعيت را براي پرداختن به آن مناسب نمي‌دانسته و شايد مجالي ديگر و جايي ديگر امكان اين باشد كه نادر يا ديگري اين مسئله را باز كنند؛ اگرچه برخي اشاره‌هاي او هم صرفاً به حركت‌هايي كه خود را چپ راديكال مي‌نامند محدود نمي‌شود و موارد بسيار بدتري از آن را اين روزها در ميان نويسندگان فرصت‌طلب بي‌ريشه زبان‌زدي مي‌توان يافت كه اين مقام مشاوره را، معلوم نيست با چه جيره و مواجبي، پذيرفته‌اند.

¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨

و اما دانشگاه؛

فضاي دانشگاه‌ها ملتهب است. ميان آن‌چه در دانشگاه مي‌گذرد و آن‌چه اكثريت مردم از آن مي‌دانند شكافي عميق وجود دارد بنابراين هر اتفاقي بيفتد، كسي كه واقعه را به نفع خود تفسير خواهد كرد كسي است كه كنترل اكثريت افكار عمومي را به‌دست دارد؛ و شايد بتوان گفت كه كنترل اكثريت افكار عمومي در دانشگاه را هم به‌دست خواهد آورد.

جريان‌هاي دانشجويي كه دعوي برابري‌طلبي دارند يا دعوي آزادي، يا كساني كه خود را با جريان‌هاي مذهبي اصلاح‌گرانه تعيين هويت مي‌كنند، بايد بيش از همه هشيار باشند و در قبال وضع حاضر مسئولانه عمل كنند. اگر با نگرش كلاسيك گرامشي‌وار هم بنگريم، چيزي كه هويداست، از ميان سه عامل ايدئولوژي، و اقتصاد و قهر، عاملي كه روز به‌روز در فضاي سياسي تعيين كننده كنش‌گر هژمونيك مي‌شود عامل نهايي است كه پشتيبان آن دو ديگر نيز به‌شمار مي‌رود. لازم به شرح نيست كه تعلق و تعيين‌كنندگي ابزار اعمال قهر هم به‌وضوح انحصاري است. اين وضعيت در همه فضاهاي زيست-سياسي، به‌ويژه در فضاهايي كه هنوز فعال هستند، رفته رفته بيشتر عيان مي‌شود.

در چنين موقعيتي رويكرد راهبردي، و نه فقط رويكرد تاكتيكي، براي كساني كه مي‌خواهند كنشي مسئولانه و ارزش‌مدار داشته باشند، بايد به‌سوي انسداد «زمينه» اعمال قهر متوجه شود. رويكردهاي اپورتونيستي و تايل آكسيون‌هايي كه هيچ نتيجه عيني ندارند و نخواهند داشت بايد مردود و محكوم باشند. از طرف ديگر حركت‌هاي سكتاريستي كه با ادعاي راديكاليسم به‌هر رو بدنه فعالان مترقي را هدف گرفته‌اند و گفتارشان رفته رفته تمايزش را با گفتار هژمونيك دهه‌هاي اخير از دست مي‌دهد بايد عميقاً به ديده ترديد نگريسته شوند.
در چنين شرايطي رخدادهايي مانند برخوردهايي كه با دانشجويان صورت مي‌گيرد و دستگيرهاي دانشجويي بايد جدي گرفته شوند

در اين وضعيت، كنش مسئولانه اين است كه گروه‌هاي مختلف نسبت به زير ضرب رفتن همديگر حساسيت نشان دهند، نه اين كه خود عاملي براي ضربه زدن شوند، و كنش مسئولانه اين است كه دانشگاه، دانشگاه نگه‌داشته شود، و نگذاريم زمينه گشايش عرصه‌هاي جديد اعمال قهر، فراي آن‌چه تاكنون بوده فراهم شود. همبستگي طيف‌هاي مختلف مترقي در اين برهه اساسي به‌شمار مي‌آيد.

۲۲ مهر ۱۳۸۵

دنياي قشنگ ديكتاتورها

اين روزها واقعاً مايه انبساط خاطر كم فراهم مي‌شود، اگر هم پيدا شود، از دل همان روايت‌هاي فاجعه‌بار در مي‌آيد؛ قضيه اين است كه داشتم مقاله جديد اُپن‌دموكراسي را درباره آزمايش هسته‌اي كره جنوبي مي‌خواندم كه «پيشواي عزيز كيم جونگ ايل» را با شخصيت دكتر استرنجلاو مقايسه كرده بود «پيشواي عزيز»، لقب رسمي كيم است. خلاصه همان اوايل مقاله ديدم كه اشاره‌اي داشت به اين كه «پيشواي عزيز» پيش از اين كه بعد از پدرش عزيز شود، فيلم‌ساز بوده است.

خب برايم جالب بود، به همين دليل رفتم لينك داخل متن مربوط به قضيه فيلم‌سازي آن جناب را هم كه گويا همين سابقه سبب شهرت «روشن‌فكري»اش شده خواندم. پيش‌نهاد مي‌كنم بخوانيد و لذت ببريد. اما مفرح‌ترين بخش مقاله براي من در همان پاراگراف‌هاي اول بود؛ اين كه دكتر استرنجلاو فعلي و مشتهر به روشن‌فكريِ سابق كه كتابي هم درباره فيلم و سينما تأليف كرده، چطور اين حرفه را آموخته. مي‌دانيد چطور؟ مثلاً رفته پاريس و به خرج جمهوري خلق فيلم‌سازي خوانده؟ حاشا كه از اين ولخرجي‌ها كرده باشد و پول به جيب اين كاپيتاليست‌ها ريخته باشد. نه‌خير؛ ايشان دستور داده تا يك زوج فيلم‌ساز مشهور كره‌ جنوبي را دزديده‌اند و به پيونگ‌يانگ آورده‌اند تا به ايشان آموزش بدهند!!

۲۱ مهر ۱۳۸۵

براي دو دوست دردمندم، نون و الف؛

O what fine thought we had because we thought
That the worst rogues and rascals had died out

۲۰ مهر ۱۳۸۵

۱۸ مهر ۱۳۸۵

يك. گزارش آبزرور درباره وضع اسف‌بار زنان عراقي را بخوانيد؛ كساني كه هنوز هم اصرار دارند كه با جنگ مي‌شود دموكراسي صادر كرد بايد در اين مورد حرفي داشته باشند. وقتي يك حكومت ديكتاتوري مثل صدام را كه براي بقاي خودش همه چيز را از بين برده و حداقلي از مدنيت را باقي نگذاشته با يك نيروي بيگانه ساقط مي‌كنيد، بايد هم منتظر برآمدن و قدرت گرفتن ارتجاعي‌ترين نيروهاي داخلي باشيد؛ سوسك‌ها در تكامل بسيار عقب‌افتاده‌اند، و ظاهراً از معدود موجودات زنده‌ايي هستند كه پس از سانحه هسته‌اي باقي مي‌مانند!

دو. گزارش نيشن را در مورد گمانه‌زني‌هايي كه دوباره درباره جنگ بالا گرفته بخوانيد؛ اين حدسيات با اعزام ناو اتمي آيزنهاور براي جايگزيني با ناو ديگري در تنگه هرمز آغاز شده است. ناو آيزنهاور قرار است به همراه يك گروه از ناوها و زيردريايي‌هاي ديگر 21 اكتبر به مقصد برسد.

سه. امروز مقاله‌اي مي‌خواندم كه در آن به‌نقل از ظريفي آورده بود كه اگر اسلحه روي مغز من بگذاري و بگويي كه بين فلاني و فلاني يكي را انتخاب كن، من مي‌گويم "شليك كن!"

۱۴ مهر ۱۳۸۵

گیرم که "تابستان دیپلماسی" به سر آمده باشد؛ گیرم که دوباره حمله نظامی در دستور باشد؛ این وسط بعضیها وکیل مدافع شیطان میشوند که چه چیزی بهشان برسد؟ ما عاملیت سیاسی و تمام شرافتمان را بفروشیم که چه کسی چه چیزی به دست آورد؟ اینها را بگذار، راستی دیگر کسی از خویشان وکیل مجلس ششم نمرده که شاید خبری از او بشنویم؟

۲۸ شهریور ۱۳۸۵

زنگ خطر شوونيسم


امروز علي از «اعتماد ملي» زنگ زد كه آقاي ح يكي از خوانندگان افغان روزنامه شماره من را مي‌خواسته، بچه‌ها هم شماره او را گرفته بودند تا به من بدهند. آخر دوستان لطف كرده بودند و همان فرداي توقيف شرق مطلبي را كه درباره «اخراج كارگران خارجي...» نوشته بودم در اعتماد ملي چاپ كرده بودند؛ آقاي ح هم درباره همين مطلب تماس گرفته بود. زنگ زدم و صحبت كرديم. اين‌طور كه من فهميدم همه روزنامه‌ها را به دقت دنبال مي‌كرد و مطلب‌هاي مربوط به افغان‌ها را مي‌خواند؛ از مقاله دو ماه پيش شرق گفت؛ درباره يادداشت من حرف زد و...

آقاي ح از اين گفت كه چگونه براي‌شان در مراجعه به مراكز درماني محدوديت درست كرده‌اند؛ از اين گفت كه چگونه تحصيل بچه‌ها را محدود كرده‌اند و حالا كه از منع كامل كوتاه آمده‌اند براي ثبت نام شرط معدل 18 به بالا گذاشته‌اند! و مي‌پرسيد كه چند درصد بچه مدرسه‌اي‌هاي ايراني چنين معدلي دارند!؟ به ياد مي‌آورد كه شما بر سر هر ساختماني كه نگاه كنيد كارگر افغان مي‌بينيد، و مي‌پرسيد كساني كه مي‌خواهند اين مردم را بيكار كنند مي‌خواهند كه آن‌ها چه كنند؟ به كار سياه رو بياورند؟ مي‌گفت كه 26 سال است در ايران است و پيش از اين كه براي كار و زندگي به اين‌جا بيايد در افغانستان بازرگان بوده و هنوز هم در آن‌جا خانه و املاك دارد اما وقتي كه براي آدمي مانند او هم امكان كار و زندگي نيست، چگونه بايد برگشت؟

آقاي ح درباره خيلي چيزهاي ديگر هم حرف زد مثل تبليغات در مورد سياست بازگشت داوطلبانه و... اما انگيزه اصلي‌اش براي اين‌كه بخواهد با من صحبت كند نوشته‌اي بود كه همان دوشنبه در جام جم خوانده بود؛ ‌گفت كه از خواندن آن حالت تهوع به او دست داده. فكر كردم كه خوب ديگر دارد آش را زيادي شور مي‌كند. ولي گفتم كه مي‌روم جام جم را مي‌بينم. خواست كه اگر بتوانم درباره‌اش چيزي بنويسم؛ گفتم كه ببخشيد روزنامه‌ام توقيف شده ولي اگر دوستان باز هم لطف كنند اگر بنويسم شايد در همان اعتماد ملي چاپش كنم و به هر بايد مطلب را بخوانم. رفتم و جام جم را خريدم؛ ديدم همان‌طور كه مي‌گفت آقاي «دكتر»ي آن را نوشته و ديدم كه حسش اصلاً بي‌راه نبوده. از بچه‌هاي اعتماد ملي خواهش كردم كه اگر بتوانند جوابي را كه به اين آقاي دكتر غلامعلي آئينه‌ساز خواهم داد چاپ كنند...

من متاسفم كه بايد دست‌كم بخشي از چنين مطلب شونيستي‌اي را اين‌جا بگذارم؛ چون درست نيست كه اين اوصاف را بدون نقل قول تمام كنم. روتيتر مطلب كه در صفحه 14 شماره 1818 دوشنبه 27 شهريور چاپ شده هست: «پيامدهاي ماندگار شدن افاغنه در ايران» و تيترش هست: «ميهمان همچو نفس راحت جان است ولي...» اين تيتر مصرع اول شعري است كه كاملش در متن آمده و مصرع دومش اين است: «...خفه مي‌سازد اگر آيد و بيرون نرود». و اما فقط دو پاراگراف اول متن:

اندک زماني پس از انقلاب اسلامي در ايران بنابر دلايلي که شايد در اوضاع خاص آن زمان توجيه پذير بود ، دروازه هاي شرقي ايران به روي ميليون ها افغاني فرصت جو که ظاهرا از فشار حکومت چپگراي خود به تنگ آمده بودند گشوده شد و ايرانيان ميهماندوست مقدم اين لشکر عظيم را که در نهايت فقر و گرسنگي به ايران سرازير شده بودند گرامي داشتند.
در آن زمان مسوولان تصور مي کردند که حوادث سياسي افغانستان زودگذر است و افغان هاي فعلي برخلاف افاغنه تجاوزگر دوره صفويه و افشاريه صرفا ميهمانان مهربان و خجولي هستند که پس از مدتي کوتاه با تشکر و عذرخواهي از زحماتي که داده اند به خانه و کاشانه خود برمي گردند. اما در همان زمان هم با مقايسه شرايط اقليمي ،
اقتصادي و اجتماعي و همچنين حوادث تاريخي دو کشور کاملا قابل پيش بيني بود که آسان آمدن افغان ها بازگشتي بسيار مشکل و حتي ناممکن در پي خواهد داشت
.

***

الان كه داشتم اين‌ها را مي‌نوشتم دوستان خبر دادند كه عصر دوشنبه دفتر سازمان ادوار تحكيم پلمب شده و اموالش توقيف. مبارك است انشاء‌الله.

۲۵ شهریور ۱۳۸۵

روز جهاني دارفور
امروز روز جهاني دارفور است. اگر اخبار درگيري‌ها در دارفور را دنبال كرده باشيد مي‌دانيد كه در جنوب سودان يك نسل‌كشي در حال وقوع است. در ايران به دلايلي كه حدس زدنش سخت نيست، همان اندك اخباري هم كه در اين مورد منتشر مي‌شود بيشتر منطبق با مواضع دولت سودان است كه خودش به نوعي يك پاي قضيه به‌ شمار مي‌آيد؛ دولت از شبهه نظاميان قوم "جنجاويد" كه از قوم "البقاره" هستند و به اخراج و كشتار اقوام ديگر دست زده‌اند حمايت ضمني مي‌كند؛ آن‌ها را مسلح ‌كرده است و در برخي مواقع در حملات‌شان عليه اقوام ديگر نيروهاي نظامي رسمي دولت سودان هم شركت كرده‌اند. مشكل عمده كه عامل درگيري‌ها بوده تمايز قوميتي عرب تبار‌ها با آفريقايي تبارها بوده است؛ تمايزي كه در روندي پيچيده به اين درگيري‌هاي خشونت‌بار انجاميده.
در هر حال يك ميليون و شش‌صد و پنجاه هزارنفر (گزارش سازمان ملل: پي‌دي‌اف) از مردم جنوب سودان از سال 2003 تاكنون در داخل سودان از مسكن خود رانده شده‌اند؛ دويست هزار نفر هم به چاد گريخته‌اند؛ آمار كشتگان از پنجاه هزار تا چهار صد و پنجاه هزار نفر متغير است، آمارهاي ديگر هم مي‌گويند كه كه حدود دويست هزار نفر كشته شده‌اند (براي آمار دقيق‌تر اين‌جا را ببينيد: پي‌دي‌اف)؛ در ميان اقوامي كه مورد تهاجم بوده‌اند آوارگي عمومي است و زنان و دختران در معرض تجاوز و شكنجه سيستماتيك بوده‌اند؛ در ميان آوارگان وبا شايع است و گرسنگي و دست‌رسي نداشتن به آب هم مشكلات عمده به‌شمار مي‌آيند...
هفت هزار نيروي حافظ صلح آفريقايي كه از سوي دولت سودان محدود بوده‌اند و در كل ناكارآمد، در حال ترك منطقه‌اند. عمرالبشير گفته كه بيست هزار نيروي بين‌المللي جايگزين را هم نخواهد پذيرفت. در حالي كه قحطي و جنگ از ابتداي بحران جاه حدود چهارصد هزار نفر را گرفته‌ است، سازمان جهاني غذا اعلام كرده كه در شرايط فعلي براي نيمي از مردم آواره دارفور تهيه حتي نيمي از غذاي مورد نياز در روز هم غير ممكن شده است. اقدام ها و واكنش‌هاي بين‌المللي هرچه بوده و با هر نيتي كه بوده تا به‌حال براي نجات اين مردم كفايت نكرده است.
من شبيه‌سازي‌هايي را كه مي‌شود در مورد سودان با مثلاً عراق يا افغانستان كرد يا نكرد به‌جا نمي‌دانم؛ مي‌شود گفت كه اين‌جا پول و نفت و منافع استراتژيك نخوابيده و براي همين است كه تا حالا اراده جهاني براي دخالت شكل نگرفته؛ مي‌شود هم گفت كه اين هم يك توطئه آمريكايي-انگليسي تازه است براي اين كه به يك جاي ديگر حمله كنند... فكر مي‌كنم كه اين استدلال‌ها براي مردمي كه آن‌جا كشته مي‌شوند بي‌معني است؛ دارفور كوزووو هم نيست تا استدلال‌هاي ژيژكي را درباره سياست قرباني‌سازي و قرباني‌نمايي را در مورد آن تعميم داد. من در آن مورد و برخي موردهاي مشابه ديگر اين استدلال را مي‌پذيرفتم؛ اين‌كه عامليت سياسي مردمي ناديده گرفته مي‌شود و آن‌ها را صرفاً قربانياني نشان مي‌دهند كه بايد نجات داده شوند و فرض هرگونه خواست و اراده سياسي درموردشان موكول به نجات يافتن آن‌ها از اين وضعيت است...
من اين تعميم را قبول ندارم چون به‌نظر مي‌آيد كه متاسفانه در اين دنياي قشنگ انساني قربانيان صرف هم مي‌توانند در موقعيت‌هايي وجود داشته باشند؛ آدم‌ها در وضعيت‌هايي هر چند براي زمان‌هاي محدود از عامليت عاري مي‌شوند و بي‌قدرت؛ نه اين‌كه عامليت سياسي‌شان را بايد يا مي‌توان ناديده گرفت، بلكه براي زماني محدود در چنان وضعيت رقت‌باري قرار گرفته‌اند و چنان از شئون فراتر از حيات زيست‌شناختي‌شان دور يا خالي شده‌اند كه هم رويكرد سياسي مسئولانه و هم رويكرد انساني به وضعيت آن‌ها
در مرتبه اول همين اقدام براي نجات را الزام مي‌كند. و البته مسلماً اقدام مرجح يك اقدام مشروع بين‌المللي است؛ اگر شكل بگيرد...
***
چيزي كه الان فكر من را مشغول مي‌كند چاره‌اي است كه در برابر چنين موقعيت‌هايي كه متاسفانه تكرار هم مي‌شوند، انديشه جهان‌گرا بايد دغدغه‌اش را داشته باشد؛ براي من اين اشاره هاليدي در اثناي جنگ لبنان مهم بود؛ و من هم مثل او فكر مي‌كنم كه دست‌كم بخش مهمي از نيروهايي كه خود را پيشرو مي‌دانند در فهم موقعيت‌هاي حساس، و يا در انتخاب هم‌پيمانان درست عمل نمي‌كنند. بگذريم، فكر كنم اينجا جاي مناسبي براي گشودن اين بحث نبود؛ بماند تا بعد.

۲۱ شهریور ۱۳۸۵

زندگي در توقيف، زندگي در تعليق


شرق توقيف شد. نامه لغو امتياز شد. حافظ توقيف شد. خاطره توقيف شد... فكرم مشوش است... يكي در زندان مرد. يكي ديگر هم... رامين جهانبگلو گفت زندان جاي خوبي نيست... امروز چند ده نفر در دانشگاه تهران حكم تعليق گرفتند. براي بسياري از دانشجويان دو ترم تعليق داده‌اند. تعليق‌ها با احتساب سنوات هستند. براي برخي اين به منزله اخراج است.

امروز به شرق رفتم؛ سه هفته بعد از استعفايي كه هرگز پذيرفته نشد. روزنامه توقيف شده جاي خوبي نيست. روزنامه توقيف شده جاي افسرده‌اي است. بچه‌هاي تحريريه غم‌زده‌اند. همه غم زده‌اند. با اين همه نويسنده‌هاي روزنامه هر روز كه قلم روي كاغذ گذاشته‌اند از بس كه در جاي خوبي زندگي مي‌كنند به بيكار شدن فردا فكر كرده‌اند... نويسنده روزنامه بايد هر روز همان‌قدر كه به كار فكر مي‌كند به بيكار شدن هم فكر كند. با اين همه فكر، بيكار شدن باز هم سخت است؛ كسي نمي‌خواهد بيكار شود. اما خوب نويسنده‌ها همه انتظار چنين روزي را داشتند. خوددارتر بودند. ياس و ترسشان پوشيده‌تر بود. ياس عريان‌تر را مي‌شد در چهره همكاران خدمات ديد؛ گويي برايشان غيرمنتظره‌تر بود... با همه اين‌ها همه مي‌خنديدند... اما خنده‌ها‌شان تلخ بود. همه به فردايي كه نمي‌دانستند چه در انتظارشان است فكر مي‌كردند...

همه اينها براي آن كسي كه بيكار مي‌كند چه فرقي مي‌كند؟ براي او اصلاً چه چيزي فرق مي‌كند؟ مي‌تواند فكر كند كه يك هواپيماي ديگر هم افتاده... و تازه نمرده‌اند! بروند متشكر باشند...

به همكارانم فكر مي‌كنم. به بچه‌هايشان. به اميدهاي زندگي‌شان. به نااميدي‌هايشان... اما مي‌خواهم به هيچ كدام از اين‌ها فكر نكنم. مي‌خواهم همه اينها را كنار بگذارم و لحظه‌اي به چيز ديگري فكر كنم... مي‌داني فكرم از اينجا به كجا مي‌رود؟ به نزديك‌ترين فكري كه پيش از آن مي‌كرده‌ام. راستش مدتي است پرسشي ذهنم را به خود مشغول كرده است: «ماهيت دوزخ چيست؟»... خودم را از زندگي در توقيف و تعليق مي‌كنم و دوباره به دوزخ فكر مي‌كنم.

فكر كردن به دوزخ دشوار است. فكر كردن به دوزخ سوزان است و اغلب بي‌ثمر. مي‌دانيد، راه به جايي نمي‌برد؛ داناياني كه به آنها خو گرفته‌اي چيزي نمي‌گويند؛ اگر هم مي‌دانند نمي‌گويند. ديگران هم ساكتند. به عهدهاي عتيق برمي‌گردم و باز هم چيزي دستم را نمي‌گيرد. تنها چيزي كه مي‌توانم بفهمم اين است كه دوزخ چيزي است شبيه يك معده بزرگ؛ يك معده سوزان كه سيري ندارد؛ مدام «هل من مزيد » مي‌زند.

... و حالا فكر مي‌كنيد وقتي دوزخ سيري نداشته باشد، وقتي سوزان باشد و مدام لهيب بكشد، چه مي‌شود؟ مي‌دانيد چه مي‌شود، مي‌دانيم چه مي‌شود... هواي دوزخ طوفاني است.

۱۵ شهریور ۱۳۸۵

اخراجِ بي‌اعتراض كارگران «خارجي»

مقدمه تعليق كارگران داخلي

وزارت كار دولت احمدي‌نژاد به كارفرماياني كه از كارگران خارجي «غير مجاز» استفاده مي‌كنند براي اخراج آنها تا اول پاييز اولتيماتوم داده است. قرار است از اول مهر بازرسي از كارگاه‌ها براي يافتن كارگران خارجي آغاز شود. كارفرماياني كه معلوم شود از كارگر خارجي استفاده كرده‌اند به ازاي هر روز (از كي؟) تا 10 برابر حداقل دستمزد كه روزي شش هزار تومان برآورد شده (حداقل دستمزدِ چه كسي؟) جريمه خواهند شد؛ يعني شصت هزار تومان براي هر روز كارگر خارجي غير مجاز. و اگر معلوم شود كه به مدت يك‌سال از چنين كارگراني استفاده كرده‌اند 11 ميليون تومان براي هر كارگر جريمه خواهند شد.

به گمان من اين طرح پيش درآمدي براي تصويب و اجراي پيش‌نويس جديد قانون كار است كه با اعتراض همين نهادهاي وابسته كارگري موجود هم مواجه شده است؛ پيش‌نويسي كه مي‌تواند موجب بي‌كاري‌هاي گسترده يا نقض وسيع حقوق كارگران شود. در پيش نويس جديد قانون كار اختيارات بسيار بيش‌تري نسبت به قبل به كارفرمايان براي اخراج كارگران داده شده است. براي مثال كارفرما مي‌تواند به بهانه تغيير اساسي شرايط كار يا كارگاه كارگران را اخراج كند؛ مي‌تواند به بهانه پايين آمدن «توانايي» كارگر او را بيكار و به بيمه معرفي كند در صورتي كه مقررات حمايتي بيمه تغييري نكرده‌اند؛ ديگر هيچ نهاد كارگري حتي شوراي اسلامي كار هم در نقش نظارتي در تصميم‌گيري براي اخراج كارگران نخواهد داشت (وزير كار صراحتاً آنها را نهادهاي «سياسي» خوانده است). سواي اينكه هيچ سنديكاي آزادي هم به رسميت شناخته نمي‌شود ... از همه اينها مهم‌تر نويسندگان پيش‌نويس جديد بحث شمول قانون كار بر كارگاه‌ها را كه تاكنون وابسته به حداقل جمعيت كارگران آن بود كلاً تغيير ماهيت داده‌اند و شمول كارگاه تحت قانون كار را به تشخيص وزارت كار واگذارده‌اند؛ و اين يعني نفي هرگونه مستمسك مصرح قانوني براي كارگراني كه مدعي استفاده از ته‌مانده مزاياي موجود در قانون كار جديد از جمله بيمه‌هاي درماني و بازنشستگي و بيكاري خواهند بود.

به اين ترتيب اگر در قانون كار پيشين در ازاي سلب حق تشكل آزاد به كارگران اين امتياز داده شده بود كه اخراجشان آسان نباشد، در پيش‌نويس جديد هيچ تشكلي اعم از وابسته و آزاد به رسميت شناخته نشده و اخراج هم مي‌تواند به راحتي صورت گيرد؛ به‌علاوه شمول قانون كار براي كارگران كه مزيت حياتي حق بيمه را براي آنان داشت به تعليق تشخيص وزارت كار در‌مي‌آيد. در ميان همهمه حاميان ايراني اقتصاد آزاد كه از هم‌اكنون براي آقاي جهرمي هورا مي‌كشند و شجاعت او را ميستايند، صداي اعتراض‌هاي اندكي هم كه هست به گوش نمي‌رسد. به نظر مي‌آيد كه طرف‌داران سرمايه‌داري از نوع ايراني‌اش اميدوارند با تصويب اين قانون قيمت نيروي كار كاملاً به تعليق درآيد و تعيين شرايط كار هم كلاً در اختيار كارفرمايان قرار گيرد؛ آنها مزاياي اين امر را البته در اشتغال بيشتر بيان مي‌كنند و مدعي‌اند كه با اين پيش‌نويس بيكاران فعلي منتفع خواهند شد.

چنين نخواهد شد. تعليق حداقل حقوق كارگران و زدودن حداقل امنيت كار و تحويل تعيين همه شرايط كار به كارفرمايان، تنها ثمره مجربي كه دارد سياليت بيشتر لشكر ذخيره بيكاران است؛ بيكاراني كه وجودشان همواره به‌عنوان ابزار فشار كارفرمايان بر روي نيروي شاغل، به‌كار مي‌رود؛ يعني ايجاد تضاد مصنوعي كارگر عليه كارگر، به‌جاي تضاد اصلي كار با سرمايه. نفي هرگونه نهاد كارگري هم در عمل قدرت چانه‌زني كارگران را براي احقاق حقوق‌شان به صفر خواهد رساند(نه تنها انتخابي كه حتي نهادهايي مانند شوراي اسلامي كار كه هم‌اكنون وجود دارند و خود تاكنون از عوامل اصلي جلوگيري از تشكيل سنديكاهاي آزاد بوده‌انديد ).

اما چرا من فكر مي‌كنم كه طرح اخراج كارگران خارجي مقدمه اجراي چنين پيش‌نويسي است؟ چيزي كه هميشه در مورد كارگران خارجي، عمدتاً افغاني، در ايران تبليغ شده اين است كه آنها بازار كار را براي كارگران ايراني تنگ كرده‌اند و از اين به‌سادگي نتيجه گرفته مي‌شود كه پس بايد بيكار شوند؛ متاسفانه اين نتيجه‌گيري ارتجاعي هم از سوي بسياري از برنامه‌ريزان در گذشته و حال مطرح شده، و هم از سوي گروه‌هايي از كارگران تاييد شده است. پيش از اين بارها سياستهاي سختگيرانه بر روي كارگران خارجي كه عمدتاً مهاجران افغان هستند اجرا شده است. صرف نظر از اين كه من چنين سياستهايي را مردود و غير انساني مي‌دانم (مانند محروم كردن كودكان افغان از تحصيل براي اين‌كه انگيزه ماندن والدين را كمتر كنند)، چنين سياستهايي تا به‌حال تا اين اندازه مجراي اصلي ادامه حيات افغانها را هدف نگرفته بودند و به اين صورت درصدد بيكار كردنشان بر‌نيامده بودند.

اين‌بار وضع مي‌تواند به‌كلي متفاوت باشد. اين‌بار دولت كريمه شريان حياتي مهاجران را هدف گرفته؛ آنهم در شرايطي كه همه ما مي‌دانيم در افغانستان چه مي‌گذرد و تلويزيون جمهوري اسلامي هم براي اين كه مردم را به معايب حضور آمريكايي‌ها در افغانستان مجاب كند چپ و راست اخبار فقر و محنت در آن سرزمين را منتشر مي‌كند. به اين ترتيب اجراي اولتيماتوم جديد بعيد است كه به بازگشت وسيع افغان‌ها به جايي كه واقعاً نمي‌شود به آن بازگشت، منجر شود. اينكار تنها مي‌تواند شرايط زيست اين مردم را سختتر كند و امكان انجام كارهاي شرافتمندانه را از آنها سلب كند كه به‌نوبه خود به تنش بيشتر جامعه مهاجر افغان با دولت و جامعه ايراني خواهد انجاميد. از همه بدتر اين كه اينها با مستمسك دروغ انجام مي‌شود؛ اعلام جريمه 60 هزار توماني براي كارگران افغان نه تنها يك فشار مضاعف بر كارفرمايان است تا كار افغانها برايشان كاملاً بي‌صرفه شود، بلكه نوعي حربه تبليغي هم هست تا افغانها را اشغالگران بي‌توجيه بازار كار نشان دهند. براي اينكه بفهميد چه مي‌گويم مي‌توانيد سري به امين‌حضور بزنيد و ببينيد كه در انبارهاي كالا چگونه كارگران تكيده افغان با ماهي 80 هزار تومان درآمد، يخچالها و گازهاي خريداري شده زوجهاي ايراني را براي سوار كردن به وانت بر پشت خود حمل مي‌كنند، البته وضع كارگران ايراني آنجا هم بهتر از اين نيست.

به غرض اصلي اين نوشته برگرديم. حمله به كارگران خارجي و بيكار كردنشان كه به تخمين جهرمي در گفتگويش با تلويزيون ايران حدود يك ميليون و دويست هزار نفر هستند (او از اينها به عنوان كارگران غير مجاز نام برد) و در عمل بايد حدود دو ميليون نفر باشند، به اين قصد صورت مي‌گيرد كه با بيكار كردن آنها امكان اشتغال براي عده بيشتري از كارگران داخلي ايجاد شود. قصد قاعدتاً اين است كه شوك بيكاري‌اي كه اجراي قانون جديد كار ايجاد خواهد كرد، قدري تضعيف شود. اما اتفاقي كه خواهد افتاد رانده شدن افغانها به شرايط سختتر كار و البته بيكاري عده زيادي از آنها است كه همه اينها بازار كار را متلاطم‌تر خواهد كرد. در عمل به وجود آمدن فضاي جديد كار در مشاغلي سخت براي كارگراني كه با اجراي قانون جديد بيكار مي‌شوند، فقط قيمت نيروي كار را بيشتر مي‌شكند. اين موج بيكار كردن افغانها اتفاقاً كاملاً مي‌تواند برعكس عمل كند و با ايجاد كارهاي زير زميني بيشتر، دستمزدهاي پيشنهادي را براي كليت كارگراني كه بيكار مي‌شوند، اعم از ايراني و افغاني، و به دنبال كار جديد مي‌گردند پايين و پايين‌تر بياورد. اينجاست كه رفتن به‌دنبال راه حل‌هاي ارتجاعي مي‌تواند به ضرر همه باشد.

چيزي كه عجيب است جسارت كارگزاران دولت عدالت‌خواه در تغيير شرايط كار به‌ضرر كارگران و از اعتبار انداختن همين نهادهاي موجود كارگري كه در چهارچوب نظام تشكيل شده‌اند است. شوراهاي اسلامي كار از هم‌اكنون نسبت به امكان تغيير قانون براساس پيش‌نويس جديد واكنش نشان داده‌اند. اما بايد ديد كه تا چه حد در جلوگيري از اجراي آن توانا هستند. نهادي كه خود دموكراتيك نيست و تاكنون هم ابزاري براي جلوگيري از شكل‌گيري نهادهاي دموكراتيك سنديكايي بوده است در چنين بزنگاهي بسيار آسيب‌پذير مي‌نمايد؛ بايد ديد كارگران كه هر روز دست به اعتصابي تازه مي‌زنند و از شرايط فعلي كار هم در رنج هستند چه خواهند كرد. بايد ديد.