افسانهگويي براي آدمهايي كه سيصد روزست گرسنهاند
كارگران مخابرات راه دور شيراز يازده ماه است حقوق نگرفتهاند. يازده ماه ميداني يعني چه؟ يعني سيصد و سي روز هر روز كه صبح آفتابِ لعنتي طلوع ميكند بايد به اين فكر كني كه شكم بچههاي گرسنه را چطور سير كني، اين دفعه دستت را پيش چه كسي دراز كني، با لباسهاي پاره چه كني، جواب صاحب خانه را چه بدهي، بدهي مغازه دار سر كوچه را چه كني، درد پهلو و دندان را بدون دوا و درمان چطور تاب بياوري، چطور بچه مريضت جلو چشمت پرپر بزند و هيچ غلطي نتواني بكني.
يعني سيصد و سي شب خواب نداشته باشي. هر شب تا صبح به اين فكر كني كه فردا، اين فرداي لعنتي چرا ميآيد وبايد چه كارش كني. هيچ كس گوشي براي شنيدن حرفت ندارد. نه اين كه از كسي انتظار ترحم داشته باشي؛ آنها كه بايد گوش كنند، آنها كه پول ميگيرند كه به حرفت گوش كنند، آنها كه از خون و عرقت پولدار شدند و بايد در عوض مزدت بدهند كه بخور و نميري داشته باشي، گوش نميدهند.
بعد محمود احمدينژاد ميآيد به شيراز؛ آقا سفر استاني كرده، كه مردم دنبال ماشينش بدوند، به اطرافيانش عريضه بدهند، از او استقبال "پرشكوه" كنند تا بگويند: "رييس جمهور محبوبِ عدالتخواه" به به! چه قدر طرفدار دارد. رفته به شهر همين كارگران مخابرات راه دور كه يازده ماه است حقوق نگرفتهاند و آنها هم به همين استقبال "پرشكوه" رفتهاند.
رفتهاند آنجا تا آقاي عدالتخواه اگر بعد از اين همه وقت در اخبار روزنامهها و سايتها و بولتنهاي رنگ به رنگِ اين نهاد و آن نهاد خبري ازشان نديده و نشنيده، حالا خودشان را ببيند و از خودشان بشنود.
بعد آقايان نيروي انتظامي و حراست و فلان و بهمان، پارچه نوشتهشان را كه خطاب به همين آقاست جمع كردهاند؛ خاطر مبارك عدالتپرورش را يك وقت نيازارد! عكسهاي سفر استاني خراب نشود يكوقت، استقبال پرشكوه مردمي به شِكوِه آلوده نشود. اف!
صداشان آنقدر بلند بوده كه به گوشش برسد. نقلهايي كه از جواب عدالتپرور به آنها ميكنند باور نكردني است: دو تا وزير را ميدهم دستتان هر كاري خواستيد باهاشان بكنيد. باور كنيم يعني؟ چه كار كنند با وزيرهاي تو؟
به چشمهاي كارگران در عكس نگاه كنيد. ببينيد چطور پايين كشيدن پارچه نويسشان را نگاه ميكنند. چطور نگاه ميكنند كه وصف حالشان را پايين ميكشند تا خاطر آقاي عدالت پرور را نيازارد؛ آخر ايشان حرفهاي خيلي مهمتري از حرف آنها دارد. وصفهاي خيلي جهاني و عالي دارد كه سخن گفتن از قرب يك سال گرسنگي اين كارگران در مقابل آن چيزي نيست. آخر او همين چند روز پيش گفته ما در ايران فقيري كه به نان شب محتاج باشد نداريم؛ اين كارگرها مگر حرفش را نشنيدهاند!؟ اگر شنيدهاند براي چه با آن پارچهها به استقبال رفتند؟!
آقاي عدالتپرور در عوض ايستاده جلوي اين پانصد شكم گرسنه و چشمهايي كه ديگر از شرم نگاه كردن در چشم زن و بچه حالت باختهاند و گفته كه غرامت جنگ جهاني را از "حلقوم" انگليس بيرون ميكشيم. لابد بعد قرار است پول كارگرهاي مخابرات راهدور شيراز را با همين غرامت بدهند؟ پول كارگران واگن سازي پارس در اراك را هم؟ پول كارگران هفت تپه را هم؟ سنندج؟ سنقر؟ سقز؟ تهران؟ همه معطل غرامت جنگ دوم جهاني هستند كه در حلقوم انگليس گير كرده لابد.
بعد، يعني دقيقاً بعد از گفتن آن سخنان درخشان در برابر صاحبان اين شكمهاي گرسنه، انداختن موسوي از فرهنگستان آن قدر برايش مهم بوده كه هواپيما چارتر كرده، به تهران آمده و برگشته. ميداني يعني حقوق چند تا از همين شكمهاي گرسنه؟
ديروز كارگران مخابرات راه دور به استقبال احمدي رفتند، امروز كارگران فرنخ و مه نخ و فولاد آلياژملاير تجمع كردند، فردا را باش تا كدام گرسنهي عزت لگدمال شدهي همه چيز باخته كجا جمع شود.
آقايان حتماً بهتر از هر كس ديگري صلاح كار خود را ميدانند، منتهي شايد پايين كشيدن پارچه نويس كارگران حقوق نگرفته، يا اين همه خرج پول مردم و دسته بيل خريدن از شرق دور و دوربين دست اين بچهها دادن كه وسط تظاهرات و تشييع جنازه و عزاداري حسين علي از مردم فيلم بگيرند، واقعاً چاره كار نباشد.
كارگراني كه به استقبال احمدي نژاد رفته بودند را كه ديگر جزء آن "دويست" نفر اغتشاشگر نميشمارند، نه؟ چرا حرف اينها شنيده نميشود؟ پارچه نويس اين مستقبلين چرا خوانده نميشود؟ دست كم حرف اينها را بشنويد و بخوانيد.
بشنويد و بخوانيد، شايد معلوم شود كه اينها هم كه به خيابان ميآيند، همين "دويست تا" اغتشاشگر، "دشمن" اصلي شما نبودند. شايد معلوم شود كه كار از جاي ديگر خراب شد. شايد معلوم شود كه أعدى عدوك نفسك التي بين جنبيك.