آنها به اسب ها شلیک می کنند/ نادر فتورهچی
به بهانه اخراج آرش حسن نیا از روزنامه اعتماد ملی
نادر فتورهچی
شاید لازم باشد که ماجراهای اخیر در روزنامه اعتماد ملی که با اخراج آرش حسننیا [ماجرا و حاشيه] و سکوت تحریریه این روزنامه همراه بود را پایه ای برای خوانش هگلی وضعیت عرصه سیاسی قرار دهیم.
منظورم از خوانش هگلی، دیدن سویههای مغفول و بحرانی کردن (کریتیکال) پس زمینهای است که از قضا بسیاری از همین تضادهای عینی و فانتزیهای ذهنی دردسرساز سایکولوژیک «ما» ناشی از آن است و کماکان بدون هیچ مزاحمی در نیمه تاریک عرصه تنگ حیات سیاسی و اجتماعی ما جا خوش کرده است.
منظورم از «ما» نیز همین جماعت محدودی است که از پی رخداد دوم خرداد پا به عرصه کنش سیاسی گذاشتند. روزنامه نگار شدند، فعال حزبی، فعال دانشجويی، یادداشتنویس، فعال صنفی و دهها سیاست نام دیگر.
نزدیکترین تصویری که این روزها برای فهم «وضع واقعاً موجود»این «ما» به ذهنم میرسد، نمایی بومی شده از روایت فیلم «آنها به اسبها شلیک میکنند» ساخته جاودان سیدنی پولاک است. جایی که کنش از سر اضطرار سوژهها برای بقا، برنده شدن، رسیدن به فیلیسیتی (سعادت ناب)، با ترکیبی از خشونت نمادین و جدال بردگان با هم تصویر میشود ،بیآنکه در آن هیاهوی جدال گلادیاتوری، کسی به تماشاچیها یا برگزار کنندگان پلید نگاهی اندازد و مجال آن را داشته باشد که بحران را به درون موقعیت تو پر و فرادستانه آنها تسری دهد. به بیان دیگر وضعیت این «ما» آنقدر بحرانی است که حتی مقاومت هم بیفایده می نماید.
اکنون که به نیمه دوم دوران زمامداری (با فرض چهار سال دوره قانونی ریاست جمهوری) عجیب و غریب محمود احمدینژاد به مثابه نماد سویههای ضد- مدرن رسیدهایم، چهرهها تا حدی بینقاب هست که بتوان فانتزیهای خطرناک و هیولاوش ذهنی را در آنها تشخیص داد. به بیان کنایی و آیرونیک، رفته رفته سیمای حقیقی «دوریان گری» ما از پستو خارج میشود و به عرصه نمادین میآید. هر آنچه را که در سالهای مجازی دوران اصلاحات نفی کردهایم خود با تشریفات کامل و بینقص انجام میدهیم. و این همان پسزمینهای است که بحران را باید به درونش تسری داد.
پرداخت بیپرده به ماجرای اخراج آرش حسننیا از روزنامه اعتماد ملی، محمل مناسبی برای تسری نقد/ بحران به درون پسزمینه است. نویسنده این سطور ماهها قبل در یادداشتی در سایت رخداد با عنوان «زئوسهای کوچک» بیآنکه نتیجهگيری نوسترآداموسیای از آینده در حال وقوع داشته باشم، در حد بضاعت محدود کوشیدم که سویههای پنهان وضع واقعاً موجود «ما»- در همان تعریف پیش گفته- در دوران سیطره نیروهای ضد اصلاحات را بحرانی یا به بیان دیگر نقد کنم. تعبیر کنایی «زئوسهای کوچک» ، همانا معطوف به سلسله مراتب معیوب و شارلاتانی و دیکتاتور مآبانهای بود که در روزنامههای طیف اصلاحطلب به مثابه آخرین پناهگاه «ما»ی سرگردان شده ، «ما»ی منتظر رجعت مسایای دوران اصلاحات جریان داشت.
به تجربه شخصی این موقعیت را در روزنامه «سرمایه» تجربه کردم. شارلاتانیزم تنیده در ساختار معیوب بوروکراسی مبتذل، همان پسزمینهای بود که وادارت میکرد برای بقا تا رسیدن به ساحل نجات (یعنی موقعیتی که بتوان در آن، بار دیگر نقش یک قهرمان دموکراسیخواه مدافع حقوق فرودستان را با زیور آلات روشنفکرانه بازنمایی کرد) چهره بینقاب «دوریان گری»ات را از پستو خارج کنی. تقسیمبندی نیروها به «درجه یک» و «درجه دو» توسط بیصلاحیتترین اشخاص، بروز شکلکهای دیکتاتور مآبانه فیلم فارسیای (مثل همین ور رفتن با لیست کارت زنی و کم کردن حقوق) و میدان دادن به فانتزیهای بیمارگونه (قرار دادن خود در جایگاه پدر/ رئیس و مادر/ ملکه که نگبان جبروت و برج و باروی نظم نمادین- همان سلسله مراتب احمقانه بوروکراتیک روزنامه- است) واستفاده افراطی از موقعیت هایی که در درزها و شکافهای این چرخه معیوب برای ول دادن فانتزیهای بیمار فراهم میشود ( نزدیک به ۵۰ روزنامهنگار به دلیل همین لجام گسیختگی میلهای بیمارگونه ۴ نفر از کار بیکار شدند. ۴ نفری که به شکل کاملا تصادفی در موقعیت فرادست قرار گرفته بودند. و جالب آنکه سیمای نمادین شان را با دموکراسیخواهی، طرفداری از حقوق زنان و کارگران و دانشجویان، مبارزه با انحصار طلبی ، عدالت طلبی، دفاع از نیروی کار و ... بزک کرده بودند) و ... بخشی از واقعیتی بود که در ماجرای اخیر روزنامه اعتماد ملی نیز میتوان خطوط اصلیاش را تشخیص داد.
بر اساس تعبیر همین تئوریپردازان کم سواد دوران اصلاحات، «روزنامه» یکی از زیربناییترین نهادهای «جامعه مدنی» بود، جایی که باید رانه معطوف به قدرت حکومت را از طریق نمایندگی طبقات اجتماعی محدود کند. اما این نهاد پس از دوران مجازی اصلاحات در ذهن «ما» کارکرد نوینی پیدا کرد و تبدیل به نوعی پناهگاه شد. چیزی شبیه کشتی نوح که باید وفاداران را از طوفان سوم تیر برهاند. چیزی شبیه نقش کلیسا در قرون اول و دوم پس از میلاد. زهدان تجسد یافته مادر مقدس که مسایا بار دیگر از بطن اش زاده خواهد شد. و ما لشگر بیهویت شده و بیکار شده را در دوران سیطره شر مطلق در امان خواهد گرفت.
اکنون اخراج آرش حسننیا و مهمتر از آن سکوت نکردن او، بهترین فرصت برای توهمزدایی از تصویر مضحک از جامعه مدنی و دموکراسی با قرائت دوم خردادی و ...است. این تصویر اگر چه ناامید کننده و سیاه مینماید اما به هر حال نزدیکترین تاویل از واقعیت موجود است. میدان دادن به پدر کیف کثیف افراطی (تعبیر لاکان از ناخود آگاه دیکتاتور «ما») الزاما در جناح سیاسی مقابل و در عرصه تلاش برای کسب قدرت و مدیریت کلان رخ نمیدهد، هر کدام از ما ممکن است بلغزیم که لغزیدهایم. و اخراج آرش به مثابه نماد «نلغزیدن» واقعیت را بیهیچ توهمی بیان میکند. بیآنکه نیاز به تفسیر داشته باشد. حتی بیآنکه نیاز باشد بپرسیم چرا بعد از خاتمی، احمدینژاد آمد.