۷ مرداد ۱۳۸۶

تجارت امپرياليستي

كيهان، شنبه 23 تير 1386

بيش از صدها خبر و گزارش و تحليل در مطبوعات و رسانه هاي كشورهاي عربي و رسانه هاي غربي درباره يادداشت كيهان منتشر شد كه هر كدام با گرايش هاي خاص خود به موضوع پرداخته بودند. در اين ميان برخي از مطبوعات در رسانه هاي عربي به جاي استدلال در مقابل يادداشت مستند كيهان به فحاشي عليه شريعتمداري روي آورده و با تعابير بي ادبانه‌اي كه خالي بودن چنته آنان از استدلال را نشان مي‌داد به وي ناسزا گفته بودند.
درهمين حال بسياري از مردم كشورمان و بحرين به شيوه‌هاي گوناگون ازجمله ارسال پيام‌هاي كوتاه و ايميل از سرمقاله روز دوشنبه كيهان تقدير كرده و تصريح نموده‌اند كه جمهوري اسلامي ايران بايد درقبال ادعاهاي واهي برخي كشورهاي حاشيه خليج فارس سياست تهاجمي داشته و از حق مسلم خود دفاع كند

بي بي سي فارسي،شنبه 6 مرداد 1386

یکی از مقامات وزارت دفاع آمریکا گزارشهایی را تأیید کرده که بر اساس آنها، ایالات متحده قرار است برای مقابله با آنچه خطر ایران در خاورمیانه می داند، معامله تسلیحاتی گسترده ای با عربستان سعودی انجام دهد و سلاحهای تازه ای به امارات متحده عربی بفروشد. گزارشهای مربوط به این معامله تسلیحاتی چند ماه پیش در روزنامه های آمریکایی نیویورک تایمز و بستون گلوب چاپ شده بود اما دیشب یکی از مقامات وزارت دفاع آمریکا در این مورد با شماری از خبرنگاران گفتگو کرده و اعلام کرده که موضوع این معامله تسلیحاتی از جمله محورهای سفر وزیران دفاع و خارجه آمریکا به عربستان سعودی است که قرار است در چند روز آینده انجام گیرد. به گفته این مقام وزارت دفاع ایالات متحده که خواسته است نامش فاش نشود، آمریکا قصد دارد ظرف ده سال آینده به میزان بیست میلیارد دلار تسلیحات و تجهیزات نظامی به عربستان سعودی بفروشد
خيلي از ما همان روزها پيش‌بيني مي‌كرديم كه "سياست تهاجمي" سرمقاله‌ها، اثرش پررنگ شدن بيش از پيش تصويِر "ايران به‌مثابه يك تهديد منطقه‌اي" است و پر رنگ‌تر شدن اين تصوير، "سود" بي‌واسطه‌اش براي كساني است كه تشنج در منطقه پيش از هر چيز به تامين منافع آن‌ها و تثبيت حضورشان در اين منطقه نفت‌خيز ترجمه مي‌شود.

حالا اين پيش‌بيني ظرف چند هفته با اعلام تصميم آمريكا براي فروش 20 ميليارد دلار سلاح به حكام مزدور سعودي و رقم نامعلوم ديگري به حكام امارات تاييد شده است. ميلياردها دلاري كه در شرايطي جز اين مي‌توانست خرج رفاه و آموزش و بهداشت مردم منطقه شود؛ مي‌توانست خرج ساختن ويرانه‌هاي عراق و افغانستان شود. اما چنين نخواهد شد چرا كه همه عوامل جمع هستند تا بدترين شكل سرمايه‌داري و امپرياليسم هر چه بيش‌تر در شريان‌هاي منطقه نفوذ كند و هر چه بيش‌تر از تجارت كثيف و مرگ‌بار اسلحه سود ببرد

غير مرتبط: بعد از آن نامه و آن خبرهاي بد بعدي، تصوير بچه‌هاي پلي‌تكنيك و دستگير شدگان هجده تير از جلو چشمم دور نمي‌شود

۵ مرداد ۱۳۸۶

بلال شير دانه

اين‌جا قلب سالم را زالو تجويز مي‌كنند
تا سرخوش و شاد
هم‌چون قناري مستي
به شيرين‌ترين نغمه جانت
نغمه سردهي تا آستان مرگ
كه مي‌داني
امنيت
بلال شيردانه‌اي است
كه در قفس به نصيب مي‌رسد
تا استوار پاسدارخانه برگ امان در كفت نهد
و قوطي مسكن‌ها را؛
يكي صبح، يكي شب

احمد شاملو

چند روزي از سال‌مرگش گذشته، و هفت سالي از مرگش... تصاويرش اما زنده‌اند

۴ مرداد ۱۳۸۶

از نوعي ديگر

براي گريختن از خبرهاي بد له‌له ميزنم. براي ديدن و خواندن چيزي كه بوي مرگ ندهد اين‌قدر، بوي خون و خباثت نداشته باشد چشم مي‌دوانم و اغلب ناكام برمي‌گردم. بعضي وقت‌ها اما چيزهايي پيدا مي‌شود كه يك‌ دفعه خرق عادت مي‌كنند و بوي زنده بودن مي‌دهند. اين وبلاگ مادر سپيد را كه از طريق راديو زمانه پيدا كردم از همان دست است. نويسنده‌اش درباره نوشته‌هايش در اين وبلاگ مي‌گويد
موضوع نوشته‌های من مشكلات آموزشی و اجتماعی خردسالان نابيناست. من از 27 آبان سال 80 شروع یه نوشتن كردم. انگيزه‌ام از نوشتن شناساندن خردسالان نابينا به جامعه است. بزرگترين معضل زندگی اين كودكان عدم آموزش صحيح و مناسب از طرف مراكز مسئول است كه شايسته است بيشتر به اين مشكل پرداخته شود
براي نمونه پست آخرش را ببينيد

اين وبلاگ اما بخشي است از سايت ديگري كه آقايي به نام نويد مجاهد راه انداخته. نويد مجاهد درباره سايتش نوشته

هدف من از راه‌اندازي اين وب‌سايت ايجاد امكان مطرح شدن بيشتر كساني است به نوعي داراي مشكلات جسمي هستند. من خود به علت اين‌كه داري معلوليت هستم و روي صندلي‌چرخدار مي‌نشينم، تصميم گرفتم با راه‌اندازي اين سايت به همه آنهايي كه به نوعي مشكل من را دارند كمكي كرده باشم
اگر به سايت او سر بزنيد مي‌توانيد وبلاگ‌هاي ديگري از گونه وبلاگ مادر سپيد را هم پيدا كنيد

International Action Day in solidarity with Osanloo & Salehi

The ITUC and ITF jointly announce forthcoming Thursday 9 August as the International Action Day in solidarity with Mansour Osanloo and Mahmoud Salehi.
Download Joint (PDF) Appeal letter

طومار فارسي براي آزادي اسانلو را هم مي‌توانيد در اين‌جا ببينيد و امضا كنيد؛ در صفحه‌اي كه لينكش در بالا آمده هم اين طومار آمده است


۲ مرداد ۱۳۸۶

انتظار!؟

ديگر مخالف نيستم

ديگر خبرها را نمي‌خوانم

كفش‌هايم را كنده‌ام تا كف پاها لرزه‌هاي زمين را بهتر احساس كند

سرم به آسمان بلند است

منتظرم

... و به شاعري در هشت قرن پيش فكر مي‌كنم

۲۸ تیر ۱۳۸۶

The Complete Idiot's Guide to Revolution

قست اول نمايش تلويزيوني‌شان را هم ديديم. سه پژوهشگر ايراني را كه با فاصله يك سال دستگير شده‌ بودند پس از روزهاي متمادي انفرادي كشيدن، كه خود به تنهايي شكنجه به‌شمار مي‌آيد، نشانده‌اند تا عليه خود و آشنايان‌شان حرف بزنند و تازه شنيدم كه نقل مي‌كردند آقاي قوه قضاييه گفته كه اسفندياري و تاجبخش به عنوان كارشناس حرف زده‌اند نه متهم؛ لابد تا شبهه پخش اعترافات پيش از اقامه حكم قضايي از دستگاه عدل‌پرور مرتفع باشد. و نگفته كه اين همه انفرادي را با چه عنواني گذرانده‌اند؟ كارشناس، يا متهم؟

اما پس از اين همه تبليغ و سر و صدا چه نشان دادند؟ پاره‌هايي از فيلمي كه گويا روس‌ها پس از شكست سياست‌هاي نفوذ متقابل‌شان درمناطق نفوذ سابق، در مقابل آمريكا، ساخته‌اند و همه جا با ضمير اول شخص جمع درباره خودشان به عنوان سازنده فيلم سخن مي‌گويند؛ و بيننده كه هيچ نشاني ديگري در اختيار ندارد انگار مي‌كند كه سازندگان اين فيلم همان برادراني هستند كه از اسفندياري و سايرين اعتراف گرفته‌اند. اين پاره‌ها را با قطعه‌هايي ميانبر شده از مصاحبه‌هاي آن سه تن مونتاژ كرده‌اند با كادر بندي‌هايي گاه خنده‌آور و گاه تاسف‌بار از چهره و دست‌هاي اين زندانيان.

بيننده بايد تصور كند كه بين آن‌چه اين‌ها مي‌گويند با آن‌چه در آن‌ فيلم ديگر مي‌گذرد ربطي معنايي وجود دارد؛ مثلاً اين كه خانم اسفندياري دست در كار برگزاري كنفرانس است و در اين كنفرانس‌ها آدم‌ها هم‌ديگر را مي‌شناسند (عجب!) و چند نفري هم هستند كه همواره از اسرائيل مي‌آيند و همه هم مي‌دانند كه اين‌ها مامور موساد هستند (چه سازمان بدبختي است اين موساد كه روشنفكر غير سياسي‌اي مثل رامين جهانبگلو هم مامورانش را تشخيص مي‌دهد)، اين‌ها حتماً ربطي پيدا مي‌كنند با اين كه اين‌جا هم دارند تدارك انقلاب رنگي و پارچه‌اي مي‌بينند.

بييننده دانشجوي خوش‌حال قرقيزي را مي بيند كه براي "انقلاب" كت شلوار پوشيده بود و كراوات زده بود و وسط ميدان بيشكك گرفتندش و "جشن" انقلاب را به قول سازندگان فيلم از دست داد و فردايش با همان فكل و كراوات آمد تا سازندگان فيلم محل وقوع انقلاب را به او نشان دهند! بعد مي‌بيند كه خانم اسفندياري مي گويد كه علي افشاري از فلان جا بورس گرفته كه اسمش شبيه اسم هماني بود كه آن پسرك بورس گرفته بود (در آكرونيم‌ها هم كه شباهت كم نيست). و لابد بايد علي افشاري را كه پس از نزديك 200 روز انفرادي و زجر با حواسي كه هنوز به جا نبود و چشماني كه تار مي‌نمود و دستان لرزان نشاندند پاي دوربيني مشابه كه عليه خودش اعتراف كند مشابه همان بچه بگيرد؟ يا بيننده بايد دانشجويان در بند امير كبير و تحكيم و ادوار را همچون دانشجويان صرب و اوكراييني ببيند كه "فيلم" انقلاب كردن مي‌ديدند و با هيجان در مورد انقلاب خودشان حرف مي‌زدند؟

و از همه مهم‌تر، چگونه است كه برادران به اين خواري تن داده‌اند كه راه به راه در فيلم امكان مقايسه‌شان با اقمار مسكو فراهم شود؟ چرا دست كم بخش‌هاي مربوط به صربستان را حذف نكرديد؟ دل‌تان نيامد؟ تداعي شدن با امثال ميلوشويچ زشت نيست؟

و تازه يك جا سازنده فيلم خارجي از دهانش در مي‌رود كه همه اين "انقلاب"ها در واقع درعكس‌العمل به نتيجه يك انتخابات رخ داده‌اند كه البته طرف روس (سازنده فيلم) معتقد است متقلبان در انتخابات همان انقلاب كنندگان هستند و خب آن‌ها هم مي‌گويند كه در اعتراض به تقلب طرف مقابل كه اتفاقاً دولت بوده و برگزاري انتخابات را در دست داشته به خيابان آمده‌اند.

به‌واقع چهره‌اي كه شما از خودتان داريد همين است و تصوري كه از "انقلاب" داريد اين؟ واقعاً تصويرتان از "براندازي" اين است؟ راستي يك‌بار هم به ذهن‌تان نرسيد كه اين تركيب‌هاي رنگي و مخملي با لفظ انقلاب، حاوي نوعي بار هجو آميز هستند؟ جداً تا امروز اين را نفهميده‌ايد؟؟ موقعي كه همين فيلم را تقطيع مي‌كرديد و آن تكه خنده‌دارش را برمي‌گزيديد كه روي كيسه توي دست طرف زوم مي كند و مي‌گويد "در اين كيسه دستورالعمل نهايي انقلاب قرار دارد" هم اين را نفهميديد؟ جداً نفهميديد؟

حالا همه اين‌ها به كنار، آن درصد بالاي بينندگاني كه به رسانه رسمي اعتماد دارند، از اين فيلم بايد چه مي‌فهميدند؟ با آن قطع‌هاي پست مدرن و تدوين عجيب؟ مردم بايد فكر كنند با چند كنفرانس خارج از كشور و حضور همكار بنياد سوروس در ايران كه تا ده سال پيش نمي‌توانسته فارسي حرف بزند، انقلاب مي‌شود و حالا شما جلوي اين توطئه را گرفته‌ايد و خود آن‌ها را آورده‌ايد تا به عنوان "كارشناس" به نحوي نامفهوم اعتراف كنند كه چه مي‌خواستند بكنند؟ اين را مردم بايد بفهمند؟ يا اين را بايد بفهمند كه شما به صراحتي كه در همه بخش‌هاي خود ساخته و ديگر ساز فيلم نشان مي‌دهيد، بزرگ‌ترين تهديد را دانشجويان و زنان و روزنامه‌ها مي‌بينيد؟

به قول دوستي كه به‌طور غير مستقيم در اين برنامه مورد اشاره بود و امروز با او صحبت مي‌كردم اين فيلم، گذشته از همه وجوه انساني‌اش، بيش از هر چيز توهين به مفهوم انقلاب بود كه براي بسياري از ما هنوز مفهومي مقدس است. اين همان چيزي بود كه من هم به آن فكر مي‌كردم. واقعاً غريب و موهن بود اين كه نشان مي‌دادند "انقلاب" كار مشتي بچه سرخوش آوازخوان است كه فيلم مي‌بينند و در كيسه سي‌دي و كتاب "راهنماي انقلاب" مي‌گيرند و انقلاب مي‌كنند! اين بچه‌بازي نشان‌دادن انقلاب از يك طرف واقعاً توهين آميز، و از طرف ديگر بسيار تكان‌دهنده بود؛ تكان دهنده از آن رو كه تلويزيوني چنين تصويري ارائه مي‌داد كه خود را سيماي يك حكومت برآمده از "انقلاب" مي‌داند. اين واقعاً حيرت‌آور است.

۲۷ تیر ۱۳۸۶

اولين شب انفرادي

به بهانه بازَداشت فعالان دانشجویی

نادرفتوره چی

اولین مواجهه هر زندانی با سلول انفرادی پرسش از زمان باز شدن مجدد آن درب آهنینی است که منفذی متحرک در وسط یا منتهی‌الیه پایین دارد.اینکه آیا درب بار دیگر گشوده خواهد شد؟

تا چشم‌ها به تاریکی یا پر نوری عادت کند ماخولیا کار خود را می‌کند. هر صدایی از بیرون که قاعدتاً چیزی جز برخورد سرد و سنگین دو جسم فولادی (درب‌ها و چهار چوب‌ها) نخواهد بود، احساس مرگ‌بار «در مغاک افتادگی» را در وجود زندانی بر می‌انگیزد

خصلت و «کارایی» انفرادی همین است. ایجاد فضایی نامتناهی برای مواجهه بی‌واسطه و دیوانه‌وار فرد با سرمای مادی‌ای که برای تشدید احساس درماندگی تمهید شده است. پرسش‌های درونی مدام هولناک‌تر می‌شوند: آیا درب هرگز باز خواهد شد؟

رانه امر منفی در ذهن و روان زندانی، بدترین احتمالات ممکن را در نظر می‌آورد: درب هرگز باز نخواهد شد

ترشح مضاعف آدرنالین، مردمک چشم ها را در تاریکی گشادتر می‌کند. زندانی تا زمان بازجویی احتمالی، کاری جز پرسش از باز شدن درب فولادی و تجسم آن لحظه ندارد. ماخولیا اما به سرعت و بسیار تروماتیک‌تر از لحظه قبل گسترش می‌یابد. وحشتی که خود وحشت می‌دمد

چند دقیقه کافیست تا زندانی پریشان‌وار از خود سوال کند که اگر زلزله حادث شود چگونه می‌توان از این درب فولادی عبور کرد؟ او تجسم می‌کند که احتمالاً بر اثر تخریب دیوار‌های بی‌چارچوب محوطه درون «بند انفرادی‌ها» تلی از آوار پشت درب را خواهد پوشاند و چیزی تا پایان یافتن اکسیژن اتاق باقی نیست. معمولاً پس از این توهم، زندانی به درب فولادی نزدیک می‌شود و با تمام توان آن را در جهت مخالف هل می‌دهد

ناامیدانه به عقب بر می‌گردد، چشم‌ها به تاریکی و در مواردی معدود به نور شدید عادت کرده است. شخصیت بیمار/زندانی فرومی‌پاشد. هیچ مکان «امن»ی در تجسم او وجود ندارد

تشریفات اولیه به درستی و آنگونه که طراحی شده اجرا می‌شود. ملغمه‌ای از توهمات ذهنی و جسمی که از ترشح بیش از حد آدرنالین و احساس خستگی کاذب زندانی را در مغاکی بیمار‌گونه فرو می‌برد

اکنون فوبیای «درب فولادی» زندانی را با احساسی درونماندگار از اضطراب ناشی از واماندن در «مطلق تنهایی» به کنج سلول می‌کشد

آغاز دردهای عضلانی و نوعی احساس هوشیاری کاذب ، افکار و توهمات ماخولیایی را دوچندان می کند. احساس در دم جان دادن، انعکاس صداهای موهومی که در خلع سلول می‌پیچد، «هستن» در بی‌زمانی، تجسم «خود» در آن‌سوی درب فولادی و احتمالاً تجسم زندان‌بانانی که «بند انفرادی» را ترک کرده‌اند، حمله‌های اضطرابی را شدیدتر می‌کند. بیمار/زندانی احساس دیوانه‌ای دارد که هر دم در پی «انکار» است. ساعات اولیه «حضور» در انفرادی چیزی جز این تجربه «جهنمی» نخواهد بود

فوبیای «درب فولادی» زندانی را مغلوب می‌کند. نوبت تجسم زمان محاکمه فرا می‌رسد. مروری سریع بر تمام اتهامات محتمل و بار دیگرسیطره همان حس «در مغاک افتادگی». سلول انفرادی مملو از «زمان» و «توهم» است. زندانی هر دم خود را بازجوی و محکوم می‌کند. هر بار سنگین‌تر از قبل

پس از تجربه مازاد وحشت و خستگی‌ای در جان بیمار/زندانی می‌خلد، او مشتاقانه در انتظار بازجویی است

در ذهن زندانی، بازجویی راهی به رهایی از مغاک است. به هر حال نوعی گفتار و کنش زبانی در آن جریان دارد. نوعی «بازگشت» به دایره قانون و این حس نامحسوس «درپناه قانون بودگی» و«دیده شدن» حتی به قیمت گزاف

آتشی بی منشاء در او گام بر می‌دارد. او در انتظار «کلمه» می‌ماند. درب فولادی اما همچنان سرد و بی‌کلام است

[علي معظمي: اين يادداشت را نادر ابتدا براي جاي ديگري نوشته بود، اما چون آن‌جا منتشر نشد، دعوتش كردم كه از اين فضا استفاده كند، كه دعوتم را رد نكرد. چنان كه برمي‌آيد، اين نوشته مسبوق به تجربه است...]

در آستانه

از وبلاگ آسيه اميني

سينا پايمرد- كه در 16 سالگي مرتكب قتل شد- در آستانه اعدام است
سينا پايمرد پسر 19 ساله اي است كه دو سال و نيم پيش در نزاعي خياباني مردي 38 ساله را به قتل رساند. او محكوم به اعدام شد.
چندي بعد از 18 سالگي و برخلاف ماده 37 كنوانسيون حقوق كودك كه تصريح مي كند افراد زير 18 سالي كه مرتكب قتل مي شوند نبايد به مجازات اعدام محكوم شوند، دستور اجراي حكم دريافت كرد.
در پاي چوبه دار، قاضي از سينا درباره آخرين خواسته اش پرسيد. سينا كه از كودكي فلوت مي زد درخواست كرد كه فلوتش را بياورند. زمان لازم بود و 6 اعدامي منتظر برآورده شدن آخرين تقاضاهايشان ، تا احكام اجرا شود.
ولي قاضي با درخواست سينا موافقت كرد. فلوتش را آوردند و صدايي كه از ناي جان پسر بلند شد، حاضران را دگرگون كرد. او بداهه نوازي مي كرد و بعدها حتا به ياد نمي آرود كه چه نواخته است.
شور نواي ساز سينا به حدي بود كه يكي از خانواده هاي اولياء دم كه براي اجراي حكم حاضر شده بودند، خون فرزندشان را به مقتولي كه طناب برگردن داشت بخشيدند و او آزاد شد.
آنها از خانواده مردي كه به دست سينا به قتل رسيده بود نيز خواستند كه او را ببخشايد. و آنها پذيرفتند به شرطي كه خانواده سينا پايمرد بتواند 150 ميليون تومان را براي آنها در مهلت مقرر آماده كند.
پدر سينا خانه اش را فروخت. اما همه دارايي كه توانست جمع كند 70 ميليون تومان شد. او كه درگير ماجراي پسرش بود كارش را هم از دست داد. مادر سينا هم پرستاري بيكار است.
امروز مهلت آماده كردن پول تمام شد . و صبح امروز به پدر ،‌خبر دادند كه آماده اجراي حكم پسرش در امشب باشد.
پيش از آن ظاهرا گفته شده بود كه اگر بتواند مقدار ديه را به 100 ميليون برساند، باقي ديه را مي شود كاري كرد. اما امشب پسري، نه به خاطر قتل، كه به خاطر 30 ميليون تومان پول درآستانه اعدام قرار مي گيرد.
نسرين ستوده و پدر سينا از صبح زود درگير اينند كه بتوانند مهلتي ديگر بگيرند. اگر اينگونه شد و فرصتي ديگر به سينا دادند به نظرم همه بايد كمك كنيم كه اين پسر 19 ساله كه دقيقا سه سال از عمر خود را در زندان و زير سايه سنگسن مرگ گذرانده رهايي يابد

۲۲ تیر ۱۳۸۶

پروین اردلان: مقاومت مداوم ، سرکوب مداوم را به چالش می کشد

نوشته اخير پروين اردلان در سايت زنستان نمونه‌اي است از نوشته‌هاي درخشان و حسرت برانگيز؛ درخشان چون بي‌توهم و شجاعانه وضع موجود را چنان كه هست بازمي‌نمايد و در عين حال در آن‌چه پس از تحليل وضع موجود پيش‌مي‌نهد واقع بين است و نگاهي اميدوار و رو به جلو دارد؛ نگاهي به معني دقيق كلمه "مترقي" و پيش‌رو كه در اين روزها به امثال آن بسيار محتاجيم.

اين نوشته هم‌چنان حسرت برانگيز است چرا كه خواننده‌اي چون من را كه به موضوعات مطرح شده در آن نوشته مي‌انديشم، به اين حسرت دچار مي‌كند كه چرا از نوشتن در اين حد ناتوان است. پاسخ البته مشخص است ؛ فضل جاي ديگري نشسته است

نيمه نخستين مقاله را اين‌جا مي‌آورم باقي را همان‌جا بخوانيد
مقاومت مداوم ، سرکوب مداوم را به چالش می کشد

advar.jpg

سحرگاه 18 تیر ماه 1386، بار دیگر خلاقیت شورشی، تکانه ای ذهنی بر کالبدهای جامعه منفعلمان می دمد. خبر بازداشت اعضای مرکزی دفتر تحکیم وحدت، بهاره هدایت، محمد هاشمی، علی نیکو نسبتی، مهدی عربشاهی، حنیف یزدانی و علی وفقی به سرعت پخش می شود. آنها پلاکارد به دست نشسته اند روی زمین و درقاب تصویر با ما حرف می زنند. تحصن و تصویر تحصن آن 6 تن در ساعت 6 صبح دربرابر دانشگاه امیر کبیر بازآفرینی خلاقانه واقعیت کوی دانشگاه 1378 در برابر دیدگان فراموشکار است. این بار آنان هستند که به عکس نیروهای فشار بر ذهن ما یورش می برند و از ما می خواهند در برابر انفعال مسری دوران، خلاقانه مقاومت کنیم. ما را وامی دارند که 18 تیر کوی دانشگاه را فراموش نکنیم، ما را وا می دارند تلاش برای آزادی 8 دانشجوی دربند امیرکبیر را از یاد نبریم. آنها بی آنکه تحصن شان را اعلام عمومی کنند، حضور خود را عمومی می کنند تا ترس ها و مصلحت اندیشی ها را به مقابله بخوانند و بیهوده نیست که هزینه این حضور، نه تنها به بازداشت خودشان که به بازداشت 10 عضو دیگر و پلمب دفترادوار تحکیم منجر می شود

در فضایی که اقتصاد دلالی و زیستن بر مبنای هزینه و فایده، در همه جوانب زندگی ریشه می دواند و در ژستی روشنفکرانه، منش سیاسی دوران می شود و هرگونه هزینه پردازی را - نه به دلیل فشار و سرکوب که به دلیل حفظ منافع اقتصادی، سیاسی و موقعیتی - غیرعقلانی توصیف می کند، و راه بر هر گونه تغییر را به تعویق می اندازد، حرکت آگاهانه آنان نشانه انتخاب آگاهانه شان علیه تقدیرگرایی ساری و جاری است. آنان نه به خاطر قهرمان سازی از خود و نه به خاطر افراطی گری که به خاطر شورش بر انفعال و منفعت طلبی دوران، ذهن ما را می آشوبند

عمومی کردن حضور آنان در قاب تصویر، حتی بیش از شنیدن خبر تحصن آنان قدرت تاثیر گذاری دارد، شاید به این خاطر که آنان در این تصویر بر تصاویر متعارف دوران خود یورش می برند و ذهن ها را به حرکت وا می دارند. هیچ کس نمی تواند 18 تیر 78 را بدون تصویری از پیراهن خونین در دست احمد باطبی به خاطر بیاورد

330batebi.jpg

چه کسی می تواند تصویر کشیده شدن دلارام علی را روی زمین، ژیلا بی یعقوب دست بند به دست و ضرب و شتم مظلومانه زنان در 22 خرداد را از یاد ببرد؟
e.jpg

کدام روایت می تواند جایگزین تصویر چهره خونین دختری شود که به خاطر نوع پوشش اش مورد تهاجم پلیس قرار گرفته است؟

girl-attacking-thumb.jpg

کدام روایت می تواند فراتر از تصویر خود به دار آویخته کارگری که اعتراض صنفی اش پاسخ نگرفته روایت گر درد و رنج و و استیصال و اعتراض باشد؟ کدام روایت می تواند خشونت خونین دولتی را فراتر از تصویر مردان آفتابه به گردن تصویر کند؟

g.jpg

کدام روایت می تواند جز تصویر نیمه ی بدن زنی یا مردی در خاک ذهن را از خشونت سنگسار مشمئز کند؟

/ جایی که رسانه های رسمی از افتتاح و استقبال می گویند و اعتراض ها را پنهان می دارند، و یا در شکل عوام فریبانه ، اخبار مخملین! «هشت و سی» 8.30 تولید می کنند تا تحریف و واژگون نمایی را خبرسازی جلوه دهند، این تصاویر سمج و ماندگار که روز به روز بر تعدادشان افزوده می شود چون «کلاه کلمنتیس» چشم ها را می آزارد و لابد خواب ها را هم پریشان می کند. تصاویر دلارام ها و احمد باطبی ها ایجاد ترس می کنند، زیرا هرگز درپس پاسخ های زیرکانه سیاستمداران پنهان و تلطیف نمی شوند، این تصاویر برش هایی از حقیقتی هستند که همواره سعی در مخفی کردن آن می شود، تصاویری که هیچ لبخند توجیه گر رسانه ای و جملات طلایی ورویایی نمی تواند خشونت آشکار موجود در آن ها را پنهان بدارد، تصاویری از واقعیت که ذهن ها را هوشیار می طلبد

باقي مقاله را اين‌جا بخوانيد


۲۰ تیر ۱۳۸۶

منصور اسانلو بازداشت شد

شب گذشته منصور اسانلو در حالي كه به خانه بازمي‌گشت بازداشت شد. بنا به گفته ابراهيم مددي، عضو ديگر سنديكاي كارگران شركت واحد اتوبوسراني تهران، ساعت 7 بعد از ظهر سه‌شنبه، يك خودرو با سر نشينان لباس شخصي اتوبوسي كه اسانلو هم سوار آن بوده را متوقف كرده‌اند و او را با خود برده‌اند. ظاهراً دستگيري او با ضرب و شتم همراه بوده است
(عكس مربوط است به سخن‌راني اسانلو در كنفرانس اخير اتحاديه بين‌المللي كارگران حمل و نقل)

خبر در روز‌آنلاين

خبر راديو فردا

خبر (انگليسي) سايت ائتلاف بين‌المللي در دفاع از كارگران ايران

۱۹ تیر ۱۳۸۶

بيش از اعدام 20 نفر

بايد بگويم كه من در حق سخنگوي قوه قضاييه كم گذاشته‌ام؛ يك لينك پايين يك پست غير مرتبط واقعاً‌در حكم كم توجهي به حرف‌هاي او است

جمشيدي خبر داده كه بعد از اين همه روز بازداشت بدون امكان دسترسي به وكيل تازه "تحقيقات جديد درباره هاله اسفندياري و تاجبخش شروع شده است" از شاكري هم كه اصلاً خبري نيست

درباره اجراي سنگسار جعفر كياني گفته است "...با توجه به قطعيت راي، حكم مزبور براي مرد اجرا شد اما براي زن حكم متوقف شده است. " و البته لازم ديده كه در آخر بگويد كه "دستگاه قضائيه در صدور و حكم احكام الهي تابع فشارهاي حقوق بشري نيست و تابع شرع و قوانين كشور است" و من از حرف‌هاي او واقعاً نفهميدم كه بالاخره تكليف قوه قضاييه با حكم سنگسار چيست؟
وي با تاكيد بر اين‌كه سياست قوه قضائيه درباره حكم سنگسار نسبت به گذشته هيچ تغييري نكرده است بار ديگر متذكر شد: از آنجا كه رئيس قوه قضائيه با استفاده از اختيارات خاص خود مي‌تواند دستور توقف اجراي چنين احكامي را صادر كند اما گاهي نيز به اعتبار استقلال قضات در صدور حكم، حكم سنگسار قابل اجراست
و در اين "گاهي"، گاهي كساني زير باران سنگ جان مي‌بازند

در مورد بازداشت اعضاي متحصن شوراي مركزي تحكيم و دستگيري اعضاي ادوار تحكيم در دفتر اين سازمان، متن خبر فارس در نقل قول از او جالب توجه است است
سخنگوي قوه قضائيه در ادامه و در پاسخ به سؤالي درباره بازداشت روز گذشته تعدادي از دانشجويان مقابل دانشگاه امير كبير ضمن تائيد اينكه روز گذشته در دو مرحله 16 نفر دستگير شدند، هويت اين تعداد از بازداشت شدگان را غير دانشجو اعلام كرد. جمشيدي به استناد مواد 610 و 500 قانون مجازات اسلامي عنوان اتهامي اين 16 تن را شركت در تجمعات غير قانوني و بر هم زدن امنيت كشور اعلام كرد. وي در عين حال پلمب ساختمان دفتر تحكيم وحدت را تائيد كرد
جايي كه خبرنگار فارس هم (تا اين لحظه البته!) از "بازداشت روز گذشته تعدادي از دانشجويان" صحبت مي‌كند، آقاي سخنگو "هويت" بازداشت شدگان را "غير دانشجو" دانسته است. "غير دانشجو" هويت است؟ و لابد كساني هم كه در دفتر ادوار بوده‌اند"تجمع غير قانوني" كرده بودند؟ در ساختمان "تجمع غير قانوني" كرده بودند؟ همه اين‌ها به كنار، دفتر تحكيم به استناد كدام قانون پلمب ‌شد؟ چون اعضاي شوراي مركزي را گرفتيد، پلمب دفتر هم ماده قانوني مي‌يابد؟

ايشان براي روزنامه‌نگاران هم‌ميهن نيز حرفي دارند: بستن مطبوعات براي دستگاه قضائي امري ناخوشايند است. راستي چرا ناخوشايند؟ اجراي "قانون" چه جاي ناخوشايندي دارد؟ ايلنا هم كه اصلاً به حساب نيامده و وضعش فرق مي‌كند

اعلام اعدام قريب الوقوع بيست نفر، و همه خبرهاي بالا بايد واقعاً شغل دشواري باشد؛ شنيدنش كه طاقت فرساست، گفتنش را نمي‌دانم

مسئله کوی، و مسئله اصلاحات

پيش‌نهاد مي‌كنم يادداشت نادر را بخوانيد
...
به عقب تر که بنگریم ریشه های مشترک این "ابتذال" را خواهیم یافت. کوی از زمانی به "انحراف" یا "مسئله" تغییر شکل داد که "سیاست" از "خیابان" دریغ شد. همانجایی که خط فرضی شکافنده بین اعتدال و افراط، بار دیگر سیطره یافت. آنکه مداخله کرد افراطی شد و آنکه کناره گیری، معتدل، از عقلا، سیاست ورز و... .سیاست ابتذال در عرصه نمادین متجلی است تا دیگر جایی برای خاطره نمادین "حادثه" کوی دانشگاه باقی نماند.

شاید به همین دلیل است که در هشتمین سالگرد کوی مردی در خفا سنگسار می شود و دانشجویان را با بهانه "جمع آوری معتادان" از طبقه دوم "ساختمان" –و نه خیابان- بازداشت می کنند

مرز مداخله یا کناره گیری چنان باریک است که در غبار موجود، اینکه در کدام سو ایستاده ایم، جز با نوعی نگاه اخلاقی "خود آیین" قابل تشخیص نیست. نوعی تقابل "فرد" ها با "پدیده"ها ست. شاید از همین روست که "مسئله کوی" را انکار می کنیم تا مجبور به انتخاب بین مداخله یا کناره گیری نباشیم

و پيش‌نهاد مي‌كنم براي حفظ اعصاب گزارش سخنراني خاتمي را، من تازه ديده‌ام، نخوانيد؛
در اصلاحات تاكيد بر آزادي هاي اساسي در جامعه و حمايت از آن، دفاع از حق حاكميت مردم بر سرنوشت خود يك اصل اساسي است و متهم كردن كساني كه دم از آزادي و دفاع از حقوق مردم مي زنند به ليبرال و ليبراليسم يك انحراف بزرگ است و اين در حاليست كه بيشترين و علمي‌ترين نقدها پيرامون مباني فلسفي ليبراليسم از طرف بسياري از اصلاح طلبان از جمله خود من صورت گرفته است؛ همانگونه كه مدرنيته نقد شده است
تا به حال نمي‌دانستم كه اين "اصلاحات" خودش براي خودش مكتبي است كه در مقابل ليبراليسم هم مي‌ايستد و متفكراني دارد، از جمله خود ايشان، كه "علمي‌ترين نقدها پيرامون مباني فلسفي ليبراليسم" را منتشر كرده‌اند؛ تازه مدرنيته را هم نقد كرده‌اند. بندگان خدا مهجور مانده‌اند در دنياي تبادل افكار فلسفي؛ شايد هم ما غافليم كه سهم ايشان را در ادبيات فلسفي معاصر نمي‌بينيم. احتمالا با نتيجه‌گيري‌هاي عملي خيلي فوري‌اي كه از صرف وجود اين نقدها مي‌شود، نشرياتي مثل فيلاسوفي اند پابليك افيرز بايد خيلي مغبون باشند كه اين نقدهاي علمي را از دست داده‌اند، خودتان پايان‌بندي سخن‌راني را به نقل اين گزارش بخوانيد
وي با اشاره به بد اخلاقي هاي رايج در جامعه گفت: عده‌اي به صراحت اعلام مي‌كنند كه نبايد بگذاريم بعضي افراد و گروهها در عرصه انتخابات شركت كنند و براي تخريب به هر نوع دروغ و تهمت و شانتاژي نيز متوسل مي‌شوند در حاليكه آزموده‌اند اين روشها در جامعه اثر عكس دارد، خيلي ها از اينكه جامعه به يك اصلاح‌طلبي معتدل جلب شده و شود نگرانند و از همين حالا درصدد بدنام كردن و زمينه سازي براي رد صلاحيت ها هستند، ولي به ياري خداوند همه آنان كه دلسوز انقلاب، كشور و مردم اند، بايد با نشاط فراوان در صحنه هاي سرنوشت بخصوص انتخابات حضور داشته باشند
من كه ليبرال نيستم اما مي‌توانم به ليبرال‌هايي كه احياناً از وجود چنين نقدهايي نگران شده‌اند اين تسلي را بدهم كه زياد هم نگران نقدهاي جديد نباشند چون متفكران اصلاح‌طلب الان خيلي مشغول اجازه گرفتن براي شركت در انتخابات هستند و عجالتاً به يادآوري همان نقدهاي پيشن اكتفا مي‌كنند شايد فرج تاييد صلاحيتي حاصل شود و بعد به كار نقادي‌شان باز مي‌گردند. ليبرال‌هاي محترم در اين فاصله اگر نقدهاي علمي اصلاح‌طلبان را پيدا كردند، خوب است ببينند كه مثلاً از كانت به بعد چيزي در سنت‌شان هست كه بتوانند با آن در مقابل نقدهاي "اصلاحات" مقاومت كنند، يا اين كه بايد فكر تازه‌اي بكنند

غير مرتبط: گفته كه بيست تن از اشرار به زودي اعدام مي‌شوند. كدام دادگاه محاكمه كرد؟ چه زماني؟ وكيل كه بود؟

۱۸ تیر ۱۳۸۶

هجده تير است


امروز هجده تير و اين‌جا ايران است؛ جايي كه مي‌گويند يكي را سنگسار كرده‌اند و مردم با موبايل عكس و فيلم گرفته‌اند

پي‌نوشت: خب مثل اين كه هنوز هم هجده تير است و آقاياني كه مي‌خواستند همه چيز را به يك ريش‌تراش تقليل دهند و امروز هم مي‌خواهند بگويند كشته شدن عزت ابراهيم‌نژاد كار ستاد تبليغات روزنامه‌هاي آن‌روز بوده، امروز اعضاي شوراي مركزي دفتر تحكيم را دستگير كرده‌اند. همه خبر را از وبلاگ نسرين افضلي مي‌آورم كه خودش از ادوار نيوز نقل كرده و ادوار فيلتر است

پي‌نوشت 2: مريم شباني مي‌گويد كه به ادوار تحكيم هم حمله كرده‌اند و عبدالله مومنی، بهرام فیاضی، مرتضی اصلاحچی، حبیب حاج حیدری، عزت الله قلندری و مجتبی بیات، را دستگير كرده‌اند
همسایه های هراسان را با گفتن این جمله متفرق کرده اند: عملیات بازداشت معتادان موادمخدر است، متفرق شوید

ادوارنیوز: نیروهای انتظامی و لباس شخصی صبح امروز (18تیرماه) با حمله به تحصن اعضای شورای دفتر تحکیم وحدت در برابر درب ولی عصر دانشگاه پلی تکنیک این دانشجویان را بازداشت کردند.

به گزارش خبرنگار ادوارنیوز اعضای شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت که از ساعت 6 صبح امروز در پاسداشت 18 تیرماه و در اعتراض به ادامه بازداشت 8 دانشجوی دانشگاه پلی تکنیک در برابر دانشگاه پلی تکنیک متحصن بودند مقارن ساعت 7:30 دقیقه با حمله نیروهای انتظامی و لباس شخصی بازداشت و به نقطه نامعلومی منتقل شده اند. گزارش شاهدان عینی از درگیری دانشجویان پیش از بازداشت با پلیس حکایت دارد

محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، مهدی عربشاهی، بهاره هدایت، حنیف یزدانی و علی وفقی اعضای بازداشت شده شورای مرکزی تحکیم هستند

شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت با انتشار بیانیه زیر از صبح امروز در برابر دانشگاه پلی تکنیک متحصن شده بودند. در بیانیه این اتحادیه دانشجویی آمده است

به نام خدا
برخاسته ایم تا بانگ بیدارباش سردهیم
بیانیه اعلام تحصن شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در پاسداشت 18 تیر

در دوران نشست و سکوتِ جامعه ایرانی، و در زمانِ انفعال و سردرگمی روشنفکر و سیاستمدار مدعی، و آن هنگام که صدای کوسِ استبداد بر آستانِ بلندِ میهنمان سرآساییده و چتر حیاتش بر اول و آخر ایرانمان گسترده است، و در کویی که نجوای شهادتِ شاهدِ شریفِ شرفِ نسلمان شهید عزت ابراهیم نژاد به گوش می رسد، و در روزگاری که عزت و اقتدار میهنمان برپای ذلت و ناتوانی حاکمانمان بر آب رفته است؛ برخاسته ایم تا بانگ بیدارباش سردهیم و جامعه ی ایرانی و روشنفکران و سیاستمداران و شاهدان شریفِ شرفِ نسلمان و آستانِ بلندِ تاریخِ میهنمان و عزت و اقتدارمان را بازخوانیم.

هرچند دنیای دانشگاه و حدیث رفته بر آن در چند صباح گذشته از این، و در این کنونِ پر سئوالِ بی جواب، به رنگِ سیاه ظلم و ستم آغشته است. ما که خاطر از دشنه ی سبزوار داریم و یادمان با زندان و تعلیق و تعطیل و ستاره رنگین است؛ در انتظار آزادی دوستان دربندمان ننشسته ایم؛ که ایستاده و استوار چون آنان برای رهایی شان رها از خویش گشته ایم.

شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در شرایطی اقدام به تحصن در راستای استیفای حقوقی از دست رفته می کند که انفعال و مصلحت سنجی پاره ای از روشنفکران و سیاستمداران بر جای حقیقت گرائی و حق محوری نشسته است. در نتیجه غبار یأس و ناامیدی دامن جامعه را آلوده است. ما فریاد نسلی هستیم تاوان پرداز نخواسته ها و نکرده ها. مگرنه اینکه نسل ما نسل بی انتخاب است؟ نسلی که پرسشهایش بی پاسخ و کنشش واکنش تعبیر می شود. رسالت روشنفکر دمیدن در شیپور آگاهی است. آگاهی از رهگذر شنیدنِ پاسخِ پرسش حاصل می شود حال آنکه روشنفکران زمانه ی ما را یارای برآمدن از پس پرسشهای ما نیست.

نگاه به قدرت به مثابه ابزار سلطه بر مردمانی که در شناسائی و خواست حقوق شهروندی خویش درمانده اند مشخصه ی کنش سیاستمداران و حاکمانی است که در پس نقاب عدالت و آزادی و دینداری دروغینشان پنهان شده اند، و در این میان نسل ماست که مسرور از نقاب برافکندن از چهره ی دروغین مدعیان، منادی عدالت و آزادی است. دانشگاه زنده است پس نسل ما زنده است، و فریاد آزادی و عدالت و دموکراسی و حقوق بشر از کنه وجود آن سربرمی آورد.

امروز هیجدهم تیرماه ، هشت سال پس از تیرماه جاودان یکهزار و سیصد و هفتاد و هشت ـ روز تبلور روح اعتراض دانشگاه بر استبدادزائی و استبدادخوئی ـ بود. پس امروز که کوله بار پرسشمان از علل استبداد رفته بر وجودمان، پاسخی از صدائی نمی شنود به بست سرور حیات منحصر به فرد خویش نشسته ایم تا به مردمان و نسلمان و روشنفکران و اساتیدمان و سیاستمداران و حاکمانمان، بود وجود پرسشهایمان را در این زمانه ی سراسر نیاز که کویر تشنه ی عطشناک جستجوگر ذهنمان لطافت بارش بارانی را احساس نمی کند، یادآور شویم. از این رو بدانید که هم اینک به بست غم ننشسته ایم. که آرمانهایمان بساط بستمان است.

شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت
18 تیرماه 1386




۱۵ تیر ۱۳۸۶

خريدار و اعتماد به نفس

ديروز فاطمه داشت كتاب خاطرات "افضل وزيري" را مي‌خواند. افضل وزيري دختر بي‌بي خانم استرآبادي موسس "دبستان دوشيزگان" بوده است و در همان نوجواني خودش هم در مدرسه درس مي‌داده؛ تا اين كه مادر روشنفكرش او را به برادرزاده‌اش كه خان استرآباد بوده و دو زن ديگر هم داشته شوهر مي‌دهد و ... خلاصه يكي قصه است عبرت آموز اين كتاب. خاطرات افضل وزيري را دخترش، مهرانگيز ملاح، نقل كرده و ويرايش كتاب و افزودن اسناد هم كار افسانه نجم‌آبادي است. كتاب هم در خارج از ايران چاپ شده و هم در ايران نشر شيرازه آن را به چاپ رسانده.

يكي از قسمت‌هاي جالب كتاب خاطره‌اي است ظاهراً مربوط به بعد از به توپ بستن مجلس و دوره استبداد صغير كه مرتجعان اقدام به دست‌اندازي به باقي دست‌آوردهاي مشروطه هم كرده‌اند و از جمله بي‌بي‌ خانم استرآبادي را هم تكفير كرده اند كه چرا "دبستان دوشيزگان" درست كرده است. افضل وزيري مي‌گويد
هنگامي كه مجلس را به توپ بسته بودند يكي از روحانيون در شاهزاده عبدالعظيم به منبر رفت و فرياد زد: واشريعتا كه مملكت مشروطه شد. روزي هم هم فرياد زد : بر آن مملكت بايد گريست كه در آن دبستان دوشيزگان باز شده است . و مردم هم زار گريستند و در محله خود ما آقاي سيد علي شوشتري ورقه‌اي چاپ كرد كه عنوانش از اين قرار بود كه اين دبستان دوشيزگان كه بي‌بي خانم افتتاح كرده است، اين زن مفاسد دينيه دارد، در منزلش تار مي‌زنند و اجتماع هنرمندان است. اين تكفير نامه مادرم را دم در واگن هاي اسبي ورقه‌اي يك شاهي مي‌فروختند

در همان اوقات اوباش محل را هم تحريك مي‌كردند تا بريزند و مدرسه را غارت كنند و به هم بزنند. اين صحبت‌ها به گوش مادر رسيد. بلند شد و رفت به وزارت معارف؛ وزير معارف وقت مخبرالسلطنه هدايت بود

بي بي عرض حال خود را داد و روبه‌روي وزير نشست و گفت: آمده‌ام دادخواهي، مگر كاري خلاف شرع كرده‌ام؟ مدرسه باز كرده‌ام تا دخترها باشواد شوند. چرا بايد آقاي سيد علي شوشتري بخواهد مدرسه را به هم بريزد؟

وزير معارف گفت: خانم از من كاري ساخته نيست. مادر گفت: زني لچك به سرم و از مدرسه‌ام دفاع مي‌كنم، چگونه است كه وزير اين مملكت هستيد و نمي‌توانيد آن را اداره كنيد. وزير گفت: نه با روحاني نمي‌توانم دربيفتم ولي شما يك كار مي‌توانيد بكنيد. مادر پرسيد چه كار؟

او گفت: شما روي تابلوي مدرسه بنويسيد در اين دبستان دختر از چها تا شش سال پذيرفته مي‌شود و بزرگترها را هم مدرسه اخراج كنيد زيرا آقاي سيد علي شوشتري گفته‌اند دوشيزه به معني باكره است و باكره شهوت‌انگيز است
راستش در همه اين حكايت جالب‌ترين قسمتش براي من آن‌جا بود كه تكفيرنامه را مي‌فروختند؛ تصورش را بكنيد كساني آن‌قدر اعتماد به‌نفس دارند كه چيزي مانند تكفيرنامه را كه در حكم اعلاميه‌اي سياسي است به دست مردم نمي‌دهند تا بخوانند و از مواضع‌شان "آگاه" شوند؛ هم‌چون چيزي كه نيازي از ايشان را بر مي‌آوردبه آن‌ها مي‌فروشندش. فكرش را كه مي‌كنم مي‌بينم اعتماد به‌نفس‌شان چندان هم بي‌جا نبوده و نيست؛ خريدار داشته‌اند كه مي‌فروخته‌اند

آدم ياد پاراگراف دوم كاپيتال مي‌افتد

The commodity is, first of all, an external object, a thing which through its qualities satisfies human needs of whatever kind. The nature of these needs, whether they arise, for example from the stomach, or imagination, makes no difference

اعتماد به نفس

ديروز فاطمه داشت كتاب خاطرات "افضل وزيري" را مي‌خواند. افضل وزيري دختر بي‌بي خانم استرآبادي موسس "دبستان دوشيزگان" بوده است و در همان نوجواني خودش هم در مدرسه درس مي‌داده؛ تا اين كه مادر روشنفكرش او را به برادرزاده‌اش كه خان استرآباد بوده و دو زن ديگر هم داشته شوهر مي‌دهد و ... خلاصه يكي قصه است عبرت آموز اين كتاب. خاطرات افضل وزيري را دخترش، مهرانگيز ملاح، نقل كرده و ويرايش كتاب و افزودن اسناد هم كار افسانه نجم‌آبادي است. كتاب هم در خارج از ايران چاپ شده و هم در ايران نشر شيرازه آن را به چاپ رسانده.

يكي از قسمت‌هاي جالب كتاب خاطره‌اي است ظاهراً مربوط به بعد از به توپ بستن مجلس و دوره استبداد صغير كه مرتجعان اقدام به دست‌اندازي به باقي دست‌آوردهاي مشروطه هم كرده‌اند و از جمله بي‌بي‌ خانم استرآبادي را هم تكفير كرده اند كه چرا "دبستان دوشيزگان" درست كرده است. افضل وزيري مي‌گويد

هنگامي كه مجلس را به توپ بسته بودند يكي از روحانيون در شاهزاده عبدالعظيم به منبر رفت و فرياد زد: واشريعتا كه مملكت مشروطه شد. روزي هم هم فرياد زد : بر آن مملكت بايد گريست كه در آن دبستان دوشيزگان باز شده است . و مردم هم زار گريستند و در محله خود ما آقاي سيد علي شوشتري ورقه‌اي چاپ كرد كه عنوانش از اين قرار بود كه اين دبستان دوشيزگان كه بي‌بي خانم افتتاح كرده است، اين زن مفاسد دينيه دارد، در منزلش تار مي‌زنند و اجتماع هنرمندان است. اين تكفير نامه مادرم را دم در واگن هاي اسبي ورقه‌اي يك شاهي مي‌فروختند

در همان اوقات اوباش محل را هم تحريك مي‌كردند تا بريزند و مدرسه را غارت كنند و به هم بزنند. اين صحبت‌ها به گوش مادر رسيد. بلند شد و رفت به وزارت معارف؛ وزير معارف وقت مخبرالسلطنه هدايت بود

بي بي عرض حال خود را داد و روبه‌روي وزير نشست و گفت: آمده‌ام دادخواهي، مگر كاري خلاف شرع كرده‌ام؟ مدرسه باز كرده‌ام تا دخترها باشواد شوند. چرا بايد آقاي سيد علي شوشتري بخواهد مدرسه را به هم بريزد؟

وزير معارف گفت: خانم از من كاري ساخته نيست. مادر گفت: زني لچك به سرم و از مدرسه‌ام دفاع مي‌كنم، چگونه است كه وزير اين مملكت هستيد و نمي‌توانيد آن را اداره كنيد. وزير گفت: نه با روحاني نمي‌توانم دربيفتم ولي شما يك كار مي‌توانيد بكنيد. مادر پرسيد چه كار؟

او گفت: شما روي تابلوي مدرسه بنويسيد در اين دبستان دختر از چها تا شش سال پذيرفته مي‌شود و بزرگترها را هم مدرسه اخراج كنيد زيرا آقاي سيد علي شوشتري گفته‌اند دوشيزه به معني باكره است و باكره شهوت‌انگيز است


راستش در همه اين حكايت جالب‌ترين قسمتش براي من آن‌جا بود كه تكفيرنامه را مي‌فروختند؛ تصورش را بكنيد كساني آن‌قدر اعتماد به‌نفس دارند كه چيزي مانند تكفيرنامه را كه در حكم اعلاميه‌اي سياسي است به دست مردم نمي‌دهند تا بخوانند و آگاه شوند؛ به آن‌ها مي‌فروشند. فكرش را كه مي‌كنم مي‌بينم اعتماد به‌نفس‌شان چندان هم بي‌جا نبوده و نيست؛ خريدار داشته‌اند كه مي‌فروخته‌اند


۱۲ تیر ۱۳۸۶

دو سال و 10 ماه حبس و 10 ضربه شلاق براي شركت در تجمع 22 خرداد

تغییر برای برابری : در پی احضار دلارام علی به دادگاه، او روز دوشنبه 11 تیرماه 1386در شعبه 15 دادگاه حاضر و دلیل احضارش را جویا شد اما در آنجا حکم اش به او ابلاغ و تنها به او اجازه داده شد که از روی حکم رونوشت بردارد . دلارام علي، فعال اجتماعی، امور زنان و دانشجویی و از اعضای کمپین یک میلیون امضا، به دليل شرکت در تجمع مسالمت آميز 22 خرداد سال 85 در ميدان هفت تير تهران که در اعتراض به نقض حقوق زنان در قوانین برگزار شده بود به دو سال و ده ماه حبس، و ده ضربه شلاق، بدون هيچگونه تعليق، محکوم شد

در همين ارتباط؛
 شيرين عبادي: صدور حکم سنگین برای دختری که می خواهد مانند یک انسان کامل در اجتماع و در قانون به حساب بیاید باعث تاسف و تعجب است