۴ شهریور ۱۳۸۶

بحث درباره چاوز

فكر مي‌كنم اين بحث مربوط به چاوز را بايد ادامه داد؛ هر چند احتمالاً تنها فايده اش براي من است. انگيزه اصلي‌ام البته باز هم دو كامنت پست قبل است؛ اما مي‌خواهم قدري بيش‌تر و ديرتر درباره‌شان بنويسم. به‌ويژه درباره كامنت دوستي كه خودش را ضيغم معرفي كرده و مسئله حركت ايران به سوي بازار و خصوصي‌سازي؛ اگرچه سر حرف‌هاي اولش حرف دارم

عجالتاً تا بتوانم چيزي مي‌خواستم به مقاله سردبير لوموند ديپلماتيك درباره هوگو چاوس لينك بدهم
کارنامه آقاي چاوس چشمگيراست. و بنابراين قابل درک است که درده ها کشورفقير، وي به مرجعي گريزناپذير تبديل شده باشد. آيا او، درعين احترام وسواس گونه به دموکراسي و آزادي‌ها، ملت ونزوئلا را برشالوده اي نوين – که توسط قانون اساسي جديدي که مداخله مردمي را در تغييرات اجتماعي تضمين مي کند مشروعيت يافته – دوباره بنياد ننهاده است ؟ آيا به قريب پنج ميليون حاشيه نشين شهري بدون مدارک شناسائي (ازجمله بوميان سرخ پوست)، حيثيت وشرف شهروند بودنشان را بازنگردانده است ؟ آيا کمپاني نفت پترولئوس را که يک شرکت سهامي بود دوباره در دست نگرفته است ؟ آيا مهم ترين شرکت مخابرات کشور را از چنگ بخش خصوصي رها نکرده و در خدمت عموم قرار نداده است ؟ و به همان صورت کمپاني برق کاراکاس را ؟ آيا ميادين نفت خيز اورنوکوئه را ملي نکرده است ؟ وسرانجام آيا بخشي ازدرآمد نفت را براي به دست آوردن خودمختاري عملي دربرابرنهادهاي مالي بين المللي وبخش ديگر آن را براي سرمايه گذاري دربرنامه هاي اجتماعي صرف نکرده است ؟
چون لوموند ديپلماتيك فيلتر است در اين آبادي، كل مطلب را كه كوتاه هم هست گذاشته‌ام اين‌جا تا اگر كسي خواست بخواند

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام بازهم مهربانانه...به توی عزيز....گاهی وقت ها که فکرمی کنم...البته گاهی وقت ها...می بینم آدم های بزرگ وکوچک زیادی درون کله ام، آمد ورفت داشتن...آدم های کوچک زود رفته اند تا شاید روزی برگردند وبرگرده من به تماشای ستاره ها بنشینند یا شاید بزرگ شوند ...بزرگترازبزرگ....اما آدم های بزرگ هم، زود رفته اند ...کله من یعنی ناما جعفری این قدرکوچک بود که آدم بزرگ ها درونش جا نمی گرفتن...به ديداری باز.تازه اميدوار

ناشناس گفت...

سلام. فكر مي كنم نقد شما به سياستهاي چاوز از موضع تعهد به يك سياست رهايي بخش ريشه اي تر است. واينكه به هر نوع نمايندگي يا بازنمايي "عدالت" توسط دم و دستگاه دولت از اساس مشكوك هستيد. (اگر در اشتباهم حتما تصحيح مي كنيد) مشكل يا مسئله ي اصلي هم شايد همينجا باشد. اين كه چطور مي شود بين تعهد به سياستي انقلابي و فعاليت درعرصه ي سياست موجود (رئال پولتيك) جمع كرد به نحوي كه دومي اولي را مسخ و منحرف نكند. چون به هرحال هر راديكاليسمي اگر خودش را جدي بگيرد ناچار از ورود به اين عرصه است. البته اگر بخواهيم مصداقي از اين سياست انقلابي و رهايي بخش در همان آمريكاي لاتين ارائه كنيم جنبش زاپاتيستا به مراتب نمونه ي بهتري خواهد بود تا چاوز و همتايانش. اما به هرحال همان جنبش هم اكنون و به ويژه پس از پيروزي با چنين معضلي رودررو خواهد بود.