"عبدالله مومنی قدرت تکلم و حرکت را از دست داده"
فرشته قاضي در روزآن لاين مصاحبهاي با همسر عبدالله مومني كه الان حدود پنجاه روز است در زندان به سر ميبرد منتشر كرده است:
روزي ميرسد كه تاريخ چند دهه شكنجه را در كتابهاي درسي ميآورند. دانش آموز بايد پيش از ترك دبيرستان، پيش از اتمام تحصيلات اجباري، بداند كه شكنجه "چه بوده است". بايد بداند، آدميزاده چه كارها كه نميتواند بكند. بايد تاريخ سياسياش را بشناسد. بايد بهاي آزادي را، همين آزادي ساده را كه ميتواند بخشي از تاريخش را در كتاب درسياش بخواند، بداند.
عبدالله هم روزي اين كتابها را ورق خواهد زد، كنار فرزندانش كه بزرگتر شدهاند. شايد با هم پاراگرافهاي نقل قول او را هم دوباره بخوانند...
نگران احمد زيدآبادي هستم. نگران عبدالله مومني، نگران همه ديگراني كه پشت آن ديوارها هستند.
عبدالله مومنی، سخنگوی سازمان دانش آموختگان (ادوار تحکیم وحدت)، 45 روز پیش در حالی در دفتر ستاد شهروند مهدی کروبی بازداشت شد که به گفته شاهدان عینی، ماموران امنیتی او رابا خشونت هر چه تمام تر و ضرب و شتم شدید و بدون ارائه هیچ حکمی با خود بردند، اکنون اما با گذشت 45 روز زندان، وی نزدیک به 20 کیلو وزن کم کرده و تعادل روحی و جسمی اش را از دست داده است....
همسر وی که دیروز با وی ملاقات داشته از این وضعیت نگران کننده با روز سخن گفته است.
همسر، برادر و فرزندان عبدالله مومنی روز گذشته در زندان اوین با او در حالی دیدار کردند که این فعال دانشجویی نه قدرت تکلم داشت و نه قدرت راه رفتن.
فاطمه آدینه وند، همسر مومنی که به شدت نگران و ملتهب بود به روز گفت: بچه های من اصلا آقای مومنی را نشناختند و به شدت از دیدن او شوکه شدیم.
وی می افزاید: از زندان اوین او را با ماشین سبز رنگی آوردند؛ از ماشین که پیاده شد اگر من و برادرش او را نمی گرفتیم می افتاد. حتی نمی توانست یک قدم راه برود. کمک کردیم و وارد اتاق ملاقات شدیم.
همسر مومنی با بیان اینکه "آنچه که می دیدیم را باور نمی کردیم" توضیح میدهد: ریش و موهای عبدالله بلند شده و کاملا به هم ریخته و صورتش از فرط لاغری به شدت سیاه شده، زیر چشم ها گود رفته و کبود بود.
خانم ادینه وند می افزاید: صدای عبدالله به شدت لرزان بود و اصلا قدرت حرف زدن نداشت و بچه ها از دیدن وضعیت او به شدت ترسیده و فقط گریه می کردند و مدام می پرسیدند چه بلایی سر بابا اومده؟
به گفته او عبدالله مومنی تعادل روحی و روانی نداشت و فقط احوالپرسی می کرد و مدام می گفت "جای من خوب است".
خانم آدینه وند با بیان اینکه "اگر جای او خوب است پس چرا به این شکل درآمده" می افزاید: تنها چیزی که عبدالله گفت این بود که دو روزست روزه ام. ما دیگر هیچ چیزی از او نشنیدیم.
وی با بیان اینکه همسرش همچنان در انفرادی است و بازجویی او تمام نشده می گوید: همسرم شدیدا تحت فشار روحی و جسمی و شکنجه است و نزدیک 20 کیلو وزن کم کرده است.
خانم آدینه وند تاکید می کند: آن کسی که امروز دیدیم اصلا عبدالله مومنی نبود؛ فقط یک پوست و استخوانی بود که تعادل روحی و روانی و قدرت حرف زدن وایستادن و راه رفتن نداشت.هیچ چیزی از عبدالله نمانده است.
به گفته همسر مومنی این ملاقات فقط ده دقیقه و در حضور بازجوی این فعال دانشجویی صورت گرفته و بازجو با قرار دادن ضبط صوتی روی میز تمام مکالمات را ضبط کرده است.
همسر مومنی با بیان اینکه "بچه ها شوکه شده و ترسیده اند" می گوید: از وقتی برگشته ایم بچه ها فقط در حال گریه کردن هستند و نگران پدرشان که چه اتفاقی افتاده و نمی توانیم آنها را آرام کنیم.
وی با انتقاد شدید از وضعیت همسرش میافزاید: امروز که گریه بچهها و وضعیت عبدالله را دیدم به بازجو گفتم آیا این حق ماست در زندگی که 5 شهید دادهایم و عزیزانمان رفتهاند تا ما در آرامش زندگی کنیم؟ اکنون با این آدم چه کرده اید؟ چه بلایی سر او آورده اید؟
بازجوی مومنی هیچ پاسخی نداده و زود ملاقات را به پایان رسانده و مجددا مومنی را با ماشین سبز برده اند.
خانم آدینهوند میگوید: یکبار صدام زندگی مرا نابود کرد و شوهرم رفت و شهید شد که بچه های این مملکت و ما در آرامش زندگی کنیم. امروز با دیدن عبدالله در آن وضعیت، باز صدام جلوی چشمان من زنده شد. چیزی از عبدالله من نمانده و من متاسفم که اینها مدام دم از عدالت میزنند و اینگونه رفتار میکنند.
روزي ميرسد كه تاريخ چند دهه شكنجه را در كتابهاي درسي ميآورند. دانش آموز بايد پيش از ترك دبيرستان، پيش از اتمام تحصيلات اجباري، بداند كه شكنجه "چه بوده است". بايد بداند، آدميزاده چه كارها كه نميتواند بكند. بايد تاريخ سياسياش را بشناسد. بايد بهاي آزادي را، همين آزادي ساده را كه ميتواند بخشي از تاريخش را در كتاب درسياش بخواند، بداند.
عبدالله هم روزي اين كتابها را ورق خواهد زد، كنار فرزندانش كه بزرگتر شدهاند. شايد با هم پاراگرافهاي نقل قول او را هم دوباره بخوانند...
نگران احمد زيدآبادي هستم. نگران عبدالله مومني، نگران همه ديگراني كه پشت آن ديوارها هستند.
اين صفحه كليد از اشك خيس شده است و با صفحه كليد اشك آلود نميشود بيشتر نوشت، فرقي هم نميكند كه چه خشمي پشت اشك نشسته است...
طاقت بيار عبدالله... بيرون بيا عبدالله...
۳ نظر:
شکنجه ادامه نمی یابد... شکنجه نیاز به انسان دارد، آن انسان روزی به کرده خود خواهد اندیشید و همو دچار شک خواهد شد و بر همان نظام جور می آشوبد. به همین دلیل ساده است که نظام ظالم مجبور است روز به روز شکنجه گران بیشتری تربیت کند ولی غافل از آن است که جامعه رشد فرهنگی افزون تری دارد و هر چه میگذرد تعداد انسان هایی که قابل تربیت برای شکنجه باشند اندک و اندکتر خواهند شد.
به امید روزی که شاگردان عبدالله از آن دسته باشند که کتاب تاریخ شکنجه را با نفرت ورق بزنند.
علی جان ممنون از یادآوریت. عبدالله و زید به دلایل گوناگونی به نظر من در رنج مضاعفند. من هم دیگر اشک یاری نوشتن را اکنون ازم گرفته است.
نگاه کن!
که بغض تندر ترکید,
و تر شد مژه خوشه های گندم
از شوق,
و ارغوان ها آنجا نماز می خوانند.
و تازیانه فرود آمد,
و باز شکوه نکرد.
خیلی دردناکه! امیدوارم اون روز فرا برسه. ولی همین امروز هم تلاش های این عزیزان به بار نشسته و به خاطر آنهاست که همه جا هستند کسانی که نمی تونند آرام بنشینند و نظاره کنند حتی اگه این به بهای جونشون باشه.
ارسال یک نظر