از جنبش سبز چه انتظاري ميتوان داشت؟
اين نوشته به دعوت هزار دستان نوشته شده است [... و ويرايش خواهد شد].
وقتي نوشته خود هزاردستان را ميخوانم، ميبينم كه گويي اميدي بزرگ به اين جنبش بسته؛ گويي چشم دارد كه بسياري از خواستهاي سياسي و اجتماعياش با اين جنبش برآورده شود. واقعيت اين است كه وقتي به آدمهاي ديگر هم نگاه ميكنم كه فكر و عملشان درگير جنبش است، ميبينم در چنين اميدي مشترك هستند؛ اميد به نوعي رهايي.
من هم چنين اميدي دارم. اميدي كه فراتر از آرزوي صرف است. گمان ميكنم اگر وضع به همين منوال پيش برود، با اين جنبش به فضاي سياسي آزادتر و انسانيتري خواهيم رفت. فكر ميكنم امروز اگر هشيار باشيم و فعال، ميتوانيم اميد داشته باشيم كه از مخاطراتي كه پيش چشم است بگذريم. در واقع چيزي كه اين اميد را تشديد ميكند، مشاهده همين دلزندگيها پس از مدتها فرومردگي آدمها است. آدمهايي كه الان فكر ميكنند بايد كاري كرد و كاري ميكنند. آدمهايي كه تا ديروز هيچ چيز درخوري در اينجا و اينجايي بودن نميديدند تا برايش تلاش كنند، و حالا جانشان را كف دست ميگيرند و همقدم با هزاران ناشناس پا به خيابان ميگذارند تا خواستي را فرياد بزنند.
اميدي كه من دارم، ناشي از مشاهده همين مردم است. انتظاري كه دارم هم مبتني بر تشخيصي است كه از جهت حركتشان ميدهم. جهتي كه البته نه كاملاً متعين است و نه قرار است يكسان بماند. بسياري از آنهايي كه خودشان را در اين حركت ميبينند يا با آن نسبت برقرار ميكنند سعي دارند سهمي در جهت دهي به آن داشته باشند. همين خاصيت، همين كه صرف نسبت برقرار كردن با اين حركت باعث ميشود كه فرد سعي كند حرف و سهم خودش را هم به آن اضافه كند، باعث ميشود فكر كنيم كه با حركتي دموكراتيك مواجهيم.
حركتي كه نه فقط خواستهاي دموكراتيك دارد، كه خصلت خودش هم دموكراتيك است. چون ممكن بود با جنبشي سر و كار داشته باشيم كه شعار دموكراتيك بدهد، اما عملش دموكراتيك نباشد. اما جنبش اخير در عمل هم تا حد قابل توجهي خصلت دموكراتيك دارد. و اين با وجود اين واقعيت است كه جنبش رهبران شناخته شدهاي دارد كه كاريزماي قابل توجهي هم پيدا كردهاند. اما خود اين رهبران هم با وجود كاريزما و احترامي كه پيدا كردهاند با زبان دموكراتيك با مردم حرف ميزنند و اين خيلي تعيين كننده است.
از طرف ديگر- اگر بتوانم به مشاهدات قبل و بعد انتخاباتم تكيه كنم - شايد بتوان ادعا كرد كه جنبش خصلتي فرا طبقاتي دارد. يعني اگر طبقات را در معناي كلاسيكشان بفهميم، جنبش به نظر من صرفاً وابسته به هيچ كدام از طبقات متوسط يا فرودست نيست. شكاف، يا طبقهبندي كه متعلقان اين جنبش را تعيين ميكند جاي ديگري شكل گرفته. خيليها بر حضور طبقه متوسط در جنبش تاكيد كردهاند، اما براي اين كه دچار توهم انحصار اين جنبش در اين طبقه نشويم، خوب است خاطراتمان را از مردمي كه در تجمعات ديدهايم مرور كنيم، نشاني خانه شهدا را به يادآوريم، و از كساني كه از اوين و كهريزك آمدهاند بپرسيم كه آنجا چه كساني بودهاند.
جنبش سبز از ابتدا جنبشي تودهوار بود؛ خالي از سازماندهيهاي حزبي، گروهي و طبقاتي. با اين همه، نميتوان انعكاس دستاوردها و شعارهاي مدني و صنفي كوشندگان سالهاي اخير را در آن ناديده گرفت. وقتي همان روزهاي اول اين شعار را بر پلاكاردي ميديدي كه "برادر شهيدم، رايت را پس ميگيرم"، طولي نميكشيد كه پلاكارد ديگري بالا ميرفت كه نوشته بود "خواهر شهيدم، رايت را پس ميگيرم". به شخصه انعكاس طرح شعارهاي حقوق بشري، برابريخواهانه و دموكراتيك در مقاطع مختلف را رصد كردم و فكر ميكنم همه اينها حاصل تعامل اذهان مردم با فعاليتهايي بود كه در همه اين سالها زير شديدترين فشارها انجام ميگرفت.
وضعيت جنبش حاضر به نوعي نيست كه گروههاي فعال مدني يا حتي سياسي بخواهد در آن نقش "ممتاز" بگيرند. آنها سهم خود را از پيش به جنبش دادهاند و اكنون هم ميتوانند در كنار بقيه باشند. براي يك فعال مدني چه چيزي بهتر از اين كه ايدههايش را با چنين جمعيتي تقسيم كند؟ گيرم كه در تداوم "موج"، خودش به چشم نيايد.
مقصودم اين است كه اين جنبش ظرفيت حمل، و احياناً تحقق بسياري از شعارهاي سياسي و مدني مورد توجه در سالها اخير را دارد و تا حد زيادي حامل آنها هم هست، اما اين كه چه خواهد شد، باز به تلاش تك تك آدمها بسته است؛ و البته "منطق" تاريخ را هم بايد به ديده گرفت. منطق تاريخ يعني محدوديتها و ظرفيتهاي نيروهاي موجود در مسير اينده تعيين كننده خواهد بود. يعني ما تا محدوديتي را برطرف نكنيم نميتوانيم توقع رسيدن به چيزي را داشته باشيم كه فراي آن محدوديت است.
با اين حال يك نكته ديگر هم در مورد منطق تاريخ به اين برميگردد كه در شرايط جنبش، برخي از مخاطرات پيشين تبديل به فرصت شدهاند. توضيح ميدهم: من در ابتدا تنها وجهي كه در راي دادن به موسوي ميديدم اين بود كه او مشخصاً نسبت به طرح تحول اقتصادي و خصوصيسازي موضعگيري ميكرد. با توجه به خطري كه من در هر دو اينها ميديدم، مهمترين چيزي كه ميتوانست راضيام كند به نخست وزير دهه 60 راي دهم همين بود. الان وضعيت اجتماعي چنان تغيير كرده، كه حتي ادامه خصوصيسازي و اجراي طرح تحول هم ممكن است به گسترش ابعاد جنبش بينجامد.
پررنگ شدن حضور نيروي كار بهعنوان نيرويي سياسي در جنبشي از اين دست ، و نه صرفاً نيرويي در پي آب و نان، ميتواند ضامن و تشديد كننده وجه دموكراتيك حنبش باشد، و از آن مهمتر ميتواند به خواستهاي خود نيروي كار سامان دهد. در عرصه سياسي بدون حضور فعال كنشگران هر طبقه نميتوان به توسعه دموكراتيك در جهت تحقق خواستهاي آن طبقه و گروه اميد داشت. من فكر ميكنم خيلي از خواستهايي كه هزاردستان به تحققشان چشم دارد وقتي به ثمر ميرسند كه خواهندگان اصلي آنها فعال باشند.
خواستهاي كنوني جنبش خصلت سياسي بسيار پررنگي دارند: رهايي سياسي و آزادي سياسي. خواستِ رهايي مشترك است، اما خواست آزادي، به اين معني كه هر كنشگري حيطه عمل خودش را بيابد خواستي است كه بروزش متاخر از رهايي است، اما تكوينش همزمان با آن صورت ميگيرد. تكوين فضاي آزادي براي هر كنشگر، در گرو تعامل و حضور خود اوست، به اين ترتيب، دموكراتيكتر شدن جنبش در گرو حضور فراگيرتر در آن است.
به همين خاطر است كه حضور فعال همه رنگ آدمي در بطن جنبش دموكراتيك اهميت پيدا ميكند. همانطور كه حضور مذهبي و غير مذهبي در كنار هم مهم است، همان طور كه حضور زن و مرد مهم است، حضور طبقات مختلف هم مهم است.
اميد من به اين است كه شوري كه در ما مردم هست به خيلي ديگر هم سرايت كند. اميد من اين است كه ميلي كه به بهتر زندگي كردن پيدا كردهايم، و اين كه مدام دلمشغول انساني بودن و چاره كردن خشونت هستيم كمك كند كه نهايتاً جاي بهتري فرود بياييم. اگر بتوانيم در يك جنبش بزرگ مردمي، حامل همه خواستهاي بهحق سياسي و مدني اين سالها براي زندگي بيتبعيض و آزاد و برابر باشيم، آن وقت شايد بتوانيم بگوييم كه ارابه تاريخمان را روي مسير "پيشرفت" انداختهايم. من كه اميدوارم.
وقتي نوشته خود هزاردستان را ميخوانم، ميبينم كه گويي اميدي بزرگ به اين جنبش بسته؛ گويي چشم دارد كه بسياري از خواستهاي سياسي و اجتماعياش با اين جنبش برآورده شود. واقعيت اين است كه وقتي به آدمهاي ديگر هم نگاه ميكنم كه فكر و عملشان درگير جنبش است، ميبينم در چنين اميدي مشترك هستند؛ اميد به نوعي رهايي.
من هم چنين اميدي دارم. اميدي كه فراتر از آرزوي صرف است. گمان ميكنم اگر وضع به همين منوال پيش برود، با اين جنبش به فضاي سياسي آزادتر و انسانيتري خواهيم رفت. فكر ميكنم امروز اگر هشيار باشيم و فعال، ميتوانيم اميد داشته باشيم كه از مخاطراتي كه پيش چشم است بگذريم. در واقع چيزي كه اين اميد را تشديد ميكند، مشاهده همين دلزندگيها پس از مدتها فرومردگي آدمها است. آدمهايي كه الان فكر ميكنند بايد كاري كرد و كاري ميكنند. آدمهايي كه تا ديروز هيچ چيز درخوري در اينجا و اينجايي بودن نميديدند تا برايش تلاش كنند، و حالا جانشان را كف دست ميگيرند و همقدم با هزاران ناشناس پا به خيابان ميگذارند تا خواستي را فرياد بزنند.
اميدي كه من دارم، ناشي از مشاهده همين مردم است. انتظاري كه دارم هم مبتني بر تشخيصي است كه از جهت حركتشان ميدهم. جهتي كه البته نه كاملاً متعين است و نه قرار است يكسان بماند. بسياري از آنهايي كه خودشان را در اين حركت ميبينند يا با آن نسبت برقرار ميكنند سعي دارند سهمي در جهت دهي به آن داشته باشند. همين خاصيت، همين كه صرف نسبت برقرار كردن با اين حركت باعث ميشود كه فرد سعي كند حرف و سهم خودش را هم به آن اضافه كند، باعث ميشود فكر كنيم كه با حركتي دموكراتيك مواجهيم.
حركتي كه نه فقط خواستهاي دموكراتيك دارد، كه خصلت خودش هم دموكراتيك است. چون ممكن بود با جنبشي سر و كار داشته باشيم كه شعار دموكراتيك بدهد، اما عملش دموكراتيك نباشد. اما جنبش اخير در عمل هم تا حد قابل توجهي خصلت دموكراتيك دارد. و اين با وجود اين واقعيت است كه جنبش رهبران شناخته شدهاي دارد كه كاريزماي قابل توجهي هم پيدا كردهاند. اما خود اين رهبران هم با وجود كاريزما و احترامي كه پيدا كردهاند با زبان دموكراتيك با مردم حرف ميزنند و اين خيلي تعيين كننده است.
از طرف ديگر- اگر بتوانم به مشاهدات قبل و بعد انتخاباتم تكيه كنم - شايد بتوان ادعا كرد كه جنبش خصلتي فرا طبقاتي دارد. يعني اگر طبقات را در معناي كلاسيكشان بفهميم، جنبش به نظر من صرفاً وابسته به هيچ كدام از طبقات متوسط يا فرودست نيست. شكاف، يا طبقهبندي كه متعلقان اين جنبش را تعيين ميكند جاي ديگري شكل گرفته. خيليها بر حضور طبقه متوسط در جنبش تاكيد كردهاند، اما براي اين كه دچار توهم انحصار اين جنبش در اين طبقه نشويم، خوب است خاطراتمان را از مردمي كه در تجمعات ديدهايم مرور كنيم، نشاني خانه شهدا را به يادآوريم، و از كساني كه از اوين و كهريزك آمدهاند بپرسيم كه آنجا چه كساني بودهاند.
جنبش سبز از ابتدا جنبشي تودهوار بود؛ خالي از سازماندهيهاي حزبي، گروهي و طبقاتي. با اين همه، نميتوان انعكاس دستاوردها و شعارهاي مدني و صنفي كوشندگان سالهاي اخير را در آن ناديده گرفت. وقتي همان روزهاي اول اين شعار را بر پلاكاردي ميديدي كه "برادر شهيدم، رايت را پس ميگيرم"، طولي نميكشيد كه پلاكارد ديگري بالا ميرفت كه نوشته بود "خواهر شهيدم، رايت را پس ميگيرم". به شخصه انعكاس طرح شعارهاي حقوق بشري، برابريخواهانه و دموكراتيك در مقاطع مختلف را رصد كردم و فكر ميكنم همه اينها حاصل تعامل اذهان مردم با فعاليتهايي بود كه در همه اين سالها زير شديدترين فشارها انجام ميگرفت.
وضعيت جنبش حاضر به نوعي نيست كه گروههاي فعال مدني يا حتي سياسي بخواهد در آن نقش "ممتاز" بگيرند. آنها سهم خود را از پيش به جنبش دادهاند و اكنون هم ميتوانند در كنار بقيه باشند. براي يك فعال مدني چه چيزي بهتر از اين كه ايدههايش را با چنين جمعيتي تقسيم كند؟ گيرم كه در تداوم "موج"، خودش به چشم نيايد.
مقصودم اين است كه اين جنبش ظرفيت حمل، و احياناً تحقق بسياري از شعارهاي سياسي و مدني مورد توجه در سالها اخير را دارد و تا حد زيادي حامل آنها هم هست، اما اين كه چه خواهد شد، باز به تلاش تك تك آدمها بسته است؛ و البته "منطق" تاريخ را هم بايد به ديده گرفت. منطق تاريخ يعني محدوديتها و ظرفيتهاي نيروهاي موجود در مسير اينده تعيين كننده خواهد بود. يعني ما تا محدوديتي را برطرف نكنيم نميتوانيم توقع رسيدن به چيزي را داشته باشيم كه فراي آن محدوديت است.
با اين حال يك نكته ديگر هم در مورد منطق تاريخ به اين برميگردد كه در شرايط جنبش، برخي از مخاطرات پيشين تبديل به فرصت شدهاند. توضيح ميدهم: من در ابتدا تنها وجهي كه در راي دادن به موسوي ميديدم اين بود كه او مشخصاً نسبت به طرح تحول اقتصادي و خصوصيسازي موضعگيري ميكرد. با توجه به خطري كه من در هر دو اينها ميديدم، مهمترين چيزي كه ميتوانست راضيام كند به نخست وزير دهه 60 راي دهم همين بود. الان وضعيت اجتماعي چنان تغيير كرده، كه حتي ادامه خصوصيسازي و اجراي طرح تحول هم ممكن است به گسترش ابعاد جنبش بينجامد.
پررنگ شدن حضور نيروي كار بهعنوان نيرويي سياسي در جنبشي از اين دست ، و نه صرفاً نيرويي در پي آب و نان، ميتواند ضامن و تشديد كننده وجه دموكراتيك حنبش باشد، و از آن مهمتر ميتواند به خواستهاي خود نيروي كار سامان دهد. در عرصه سياسي بدون حضور فعال كنشگران هر طبقه نميتوان به توسعه دموكراتيك در جهت تحقق خواستهاي آن طبقه و گروه اميد داشت. من فكر ميكنم خيلي از خواستهايي كه هزاردستان به تحققشان چشم دارد وقتي به ثمر ميرسند كه خواهندگان اصلي آنها فعال باشند.
خواستهاي كنوني جنبش خصلت سياسي بسيار پررنگي دارند: رهايي سياسي و آزادي سياسي. خواستِ رهايي مشترك است، اما خواست آزادي، به اين معني كه هر كنشگري حيطه عمل خودش را بيابد خواستي است كه بروزش متاخر از رهايي است، اما تكوينش همزمان با آن صورت ميگيرد. تكوين فضاي آزادي براي هر كنشگر، در گرو تعامل و حضور خود اوست، به اين ترتيب، دموكراتيكتر شدن جنبش در گرو حضور فراگيرتر در آن است.
به همين خاطر است كه حضور فعال همه رنگ آدمي در بطن جنبش دموكراتيك اهميت پيدا ميكند. همانطور كه حضور مذهبي و غير مذهبي در كنار هم مهم است، همان طور كه حضور زن و مرد مهم است، حضور طبقات مختلف هم مهم است.
اميد من به اين است كه شوري كه در ما مردم هست به خيلي ديگر هم سرايت كند. اميد من اين است كه ميلي كه به بهتر زندگي كردن پيدا كردهايم، و اين كه مدام دلمشغول انساني بودن و چاره كردن خشونت هستيم كمك كند كه نهايتاً جاي بهتري فرود بياييم. اگر بتوانيم در يك جنبش بزرگ مردمي، حامل همه خواستهاي بهحق سياسي و مدني اين سالها براي زندگي بيتبعيض و آزاد و برابر باشيم، آن وقت شايد بتوانيم بگوييم كه ارابه تاريخمان را روي مسير "پيشرفت" انداختهايم. من كه اميدوارم.
۸ نظر:
در کنار این امید که مایۀ دوام حرکت است باید نگاهی واقع بینانه به موانع و آفات داشت. بدون شناسایی و چاره اندیشی برای آن موانع احتمالی و پنهان و آشکار بهای سرخوردگی و ناامیدی بسیار سنگین است.
هزاردستان به درستی، به گمان من، به یکی از آن آفات که محورشدنِ رییس جمهور است، اشاره می کند.
تحلیلی منطقی و درست.لینک دادم.
من هم مثل شما بسیار امیدوارم، و امیدم وقتی مضاعف می¬شه که می¬دونم کلن چقدر آدم بدبین و منفی بافی هستم. اما با نهایت احترام، به نظرم این ادعا كه «جنبش خصلتي فرا طبقاتي دارد و صرفاً وابسته به هيچ كدام از طبقات متوسط يا فرودست نيست» خوش بینانه است. به عنوان یک شاهد عینی، دائم و پی گیر اتفاقات قبل و بعد انتخابات، معتقدم بین دو گزاره¬ی «در میان افراد فعال و درگیر جنبش، افرادی از طبقه¬های فرو دست جامعه نیز به چشم می¬خورند» و گزاره¬ی «خصلت جنبش فرا طبقاتی است» فرق بسیار مهمی وجود داره که ندیدن یا انکار کردنش موجب خطاهای فاحشی در تحلیل و نتیجه گیری می¬شه. شخصن تصور می¬کنم اکثریت «چشم¬گیر» افراد فعال جنبش متعلق به طبقه¬ی متوسط هستند و البته در بین¬شون افرادی از طبقات فرو دست هم دیده می¬شن. (این ادعا مستند است به مشاهدات خودم یا شنیده¬هام از شاهدان عینی¬، مثل این¬که تکبیر گفتن شبانه در منیریه یا شهرک ولی¬عصر هیچ وقت جدی نشد، یا شعار نویسی دیواری در مناطقی از این دست تقریبن دیده نمی¬شه.) به همین خاطر هم به طور جدی نگران «پر رنگ شدن نقش و حضور نیروی کار» در این جنبش هستم. می¬ترسم این طبقه صرفن به عنوان «نیرویی در پی آب و نان و نه به عنوان نیروی سیاسی» در جنبش حاضر بشه و به همین دلیل «مانع و تضعیف کننده¬ی وجه دموکراتیک جنبش» باشه. نگرانی مفرطم از اینه که نکنه شکم گرسنه، دموکراسی تو کتش نره و تا قبل رسیدن به نون و آبی که به خاطرش ریخته تو خیابون حاضر نشه به حرف هیشکی گوش بده. خوشحال می¬شم درمورد این ادعاهاتون بیشتر توضیح بدید تا شاید کمکی بشه به رفع این نگرانی در من و البته خیلی از همفکران من.
سلام من به عنوان يک جوان ايراني هيچ انتظاري از اين احمقهاندارم و بدانند که هيچ مکري نمي توانند بکنند خداوند مکر آنها را به خوداشان بازمي گرداند
با آنچه نوشتید همه چیز را دوباره مرورکردم. خیلی کامل و عالی بود حرف هایی که زدید خصوصا قسمت هایی که در باب فعالیت آدمهای درون جنبش تاکید کردیدبسیارعالی بود . چیزی که گاهی فراموش می کنیم.. انگار که نظاره گر اتفاقیم نه سازنده آن.. اما این بار تک تک ما سهمی..وظیفه ای و حقی داریم که باید در قبالشان حرکت کنیم
من هم امید دارم..امیدی فعال
به شيخ شنگر:
ممنون از نظرت، چشم سعي ميكنم در موردش توضيح بدهم. به زودي شايد :-)
نوشتهٔ شما رو تا حدود زیادی به حق و زیبا یافتم
و یک نکتهٔ خیلی زیبا در این نوشته هست که گفته این `جنبش سبز` خاصیت فرا طبقاتی دارد
و من هم شخصاً این فرا طبقاتی و باز بودن `جنبش سبز` رو شدیدا دوست میدارم و عزیز.
:)
azadeh
به ناشناس از قم كه كامنتش را منتشر نميكنم:
فكر نميكنم انتشار كامنت شما آن هم به صورت ناشناس كمكي به توجه به مطالبات بكند.
يك كار بهتر شايد اين باشد كه خودتان وبلاگي درست كنيد، با اسم يا بي اسم، و حرفهاتان را همانجا بزنيد. ديگران هم به شما لينك خواهند داد.
موفق باشيد
ارسال یک نظر