۱۵ مهر ۱۳۸۸

بچه‌هاي انقلاب/ اميد مهرگان

[...] همه می‌دانیم که بار کل انقلاب، آرمان‌ها، ارزش‌ها، و ماتم‌ها و رشادت‌های جنگ تحمیلی را از همان روزهای اول مدرسه در هیأت نوعی وجدان بر دوش بچه‌های انقلاب می‌گذاشتند. هنوز قلک‌های نارنجک‌شکلی را به یاد داریم که قرار بود با پول خُردهای ته جیب‌مان پرشان کنیم و برای جبهه‌ها بفرستیم. این بارِ سنگین بعدها بسیاری را از پا درآورد، بسیاری را به طغیان‌های انتزاعی و تام‌وتمام کشاند، و بسیاری را یکسر در خود ذوب کرد. اما عده‌ای هم بودند که مقدر بود مدت‌ها بعد دریابند که به‌رغم همه‌چیز، به‌رغم همه سوءاستفاده‌ها، به‌رغم همه فریب‌کاری‌ها، سرانجام عنصری از حقیقت در این بار هست. پس باید آن را به سرانجامی رساند و سپس با احتیاط و احترام بر زمین‌اش گذاشت. این بار را سرانجام باید از شانه تکاند. اکنون زمان آن فرارسیده است که همه این نسل، و نه فقط «خودی‌ها»، با انقلاب، با جنگ هشت‌ساله، با شهدای جنگ، و با همه دستاوردها و شکست‌های تاریخ متأخر روبه‌رو شوند. این سیاست است که قادر است این گذشته متأخر را از بدل‌شدن به میراثی دولتی، از بدل‌شدن به باری سنگین و عبث برای فرسودن وجدان و به‌گروگان‌گرفتن آن، نجات دهد و محتوای حقیقت آن را بیرون کشد. مسأله بر سر به‌درآوردنِ این به‌اصطلاح «آرمان‌ها» از چنگ دارودسته‌ای خاص، از چنگ سازوکاری دولتی، است.

[...] تاآن‌جاکه به بچه‌های انقلاب مربوط می‌شود، پیداست که این نسلْ اکنون دیگر با جوانی در مفهوم کلاسیک آن روبه‌رو نیست، او دیگر در «عنفوان جوانی» قرار ندارد. مسیر آینده بسیاری از اعضای آن تعیین شده است، و به‌اصطلاح «شخصیت»‌شان شکل گرفته است. این نسل رفته‌رفته قدم به میان‌سالی می‌گذارد، و «بحران میان‌سالي» او با بحرانی جمعی مصادف شده است، همان‌طور که روزگاری شور بهارِ جوانی‌اش با شوری جمعی هم‌زمان شده بود. این هم‌زمان‌شدن‌ها لحظه‌هایی تعیین‌کننده و فرصت‌خیزاند. افراد یک نسل در این لحظه‌ها ممکن است یا برای همیشه از دست بروند و یا همه‌باهم کامیاب شوند. اگر فرصت از کف برود، بچه‌های انقلاب گرفتار انفجاری مهیب خواهند شد، هریک به گوشه‌ای پرت می‌شوند، پیوندها می‌گسلند، مهاجرت‌ها آغاز می‌شود و وقت تمام می‌شود، بی‌آن‌که تحقق یافته باشد. جمع‌ها وامی‌روند، نیروها تحلیل می‌روند، زندگی‌های شخصی و خصوصی رو می‌آیند، افراد به فکر آینده‌های «خودشان» می‌افتند. ولی فقط اگر فرصت از کف برود.

[...] با این همه، حقیقتی بدیهی و پیش‌پاافتاده وجود دارد که در لحظه‌های خطر/فرصت، در حد فاصل میان حفره و رخداد ناب، همچون خاطره‌ای از آینده، بر ذهن سوژه‌های هر نسل زنده‌ای، درخشان می‌گردد و حقیقتاً امیدی را زنده می‌کند: این‌که نسل‌های دیگری در راه‌اند. نوجوانان و جوانان کم‌سن‌وسالی که در خط مقدم خیابان‌ها ایستاده‌اند به‌وضوح معرف شکل‌گیریِ تدریجیِ نسلی‌اند که بار دیگر نمونه‌ای درخشان از پیوندخوردن سیاست و جوانی را به نمایش می‌گذارد. این نسل چهارم، که حول و حوش اواسط دهه هشتاد به دانشگاه رفته است، بی‌شک حساسیت‌هایی دارد که در یک فضای فرهنگی/نیمه‌فرهنگیِ صِرف به‌هیچ‌رو برای نسل‌های پیشین قابل‌درک نیست. حتی از منظر بچه‌های انقلاب نیز آنها به طبقه خطرناکِ تین‌ایجر‌ها تعلق دارند. اما این طبقه در بهار کوتاه و تابستان طولانیِ تهران از خود اعاده حیثیت کرد. به این طبقه می‌توان امید بست. به همه ما می‌توان امید بست.
پيشنهاد مي‌كنم متن كامل مقاله اميد "بچه‌های انقلاب: گزارشی از چند نسل" را بخوانيد.

هیچ نظری موجود نیست: