۲۸ مهر ۱۳۸۸

نيروي كار در صحنه؟ (2)

ادامه اين مكالمه را از كامنت‌ها به اين‌جا منتقل مي‌كنم.
شيخ شنگر:
متشکرم از توضیحات¬تون. اما فکر می¬کنم هنوز خطاهای مهمی در نوشته¬ی شما وجود داره که باز هم ممکنه باعث اشتباه در نتیجه گیری بشه. الف. این فرمایش شما که «در موقعيت استضعاف عقلانيت معمول آدمي، به ترس و احتياط بيش‌تري تن مي‌دهد» به دیده¬ی منت؛ اما آنچه من از حرف شما می¬فهمم اینه که «کم بودن پدیدارهای سیاسی در مناطق فقیرتر» شرط کافی برای این¬که ادعا کنیم «طبقه¬ی فرودست نقش فعالی در جنبش ندارند» نیست. بسیار خب، اما لزومن هم به این معنا نیست که این طبقات نقش فعالی در جنبش دارند. در واقع سکوت این طبقه می¬تونه به یکی از دو «علت ترس و احتیاط بیشتر» یا «کمرنگ بودن نقش¬شون در جنبش» باشه. البته قبول دارم تفکیک این شکلی درست نیست و علت واقعی ترکیبی از این دوست؛ اما احتمالن وزن یک علت سنگین¬تر و قابل ملاحظه¬تره و اشکال من مبنی بر این¬که «سکوت این طبقه بیشتر ناشی از کمرنگ بودن نقش¬شونه تا علت دیگه» با توضیحات شما برطرف نشده. متاسفانه در نبود نظر سنجی¬ها و آمارهای دقیق و معتبر، ما ناچاریم از روی مشاهدات اتفاقی میدانی – که ممکنه کاملن بی¬ربط به واقعیت موجود بوده و بر حسب اتفاق به تور ما خورده باشند- قضاوت کنیم. یکی از بستگان نزدیک من، خانواده¬ای چهار نفره هستند و در شهرک ولی¬عصر زندگی می¬کنن. پدر خانواده راننده تاکسی و مادر آرایشگره. دختر دیپلمه و عقد کرده و پسر دانشجوی دانشگاه آزاد شهرستان. این¬ها تو انتخابات دوره¬ی قبل به احمدی نژاد و این دوره به میر حسین رای دادن. اما نسبت به حوادث بعد از انتخابات یک¬جور بی¬تفاوتی دل¬سرد کننده داشتند، از این جنس که «ای بابا! اینا همه¬شون سر و ته یه کرباسن. کسی ازشون به فکر ملت نیست. طفلی جوونای مردم که خون¬شون به خاطر بازی¬های اینا پامال شد. فکر نون کن که خربزه آبه.» من به استناد چنین مشاهداتی و علی¬رغم توضیحات شما، هنوز نمی¬تونم حضور این طبقه رو پر رنگ و فعال در جنبش بدونم. ب. با این فرمایش شما موافقم که «افراد نيروي كار بايد چه به لحاظ اين كه افرادي مستقل هستند، و چه به لحاظ اين كه صاحبان منافع مشتركي هستند بتوانند در سياست و تصميم سهم داشته باشند.» اما سوال اینه که آیا کارگران ما به چنین بینش (یا به قول آقا، بصیرتی) رسیدند؟ به نظرم این ادعا بیش از این¬که حقیقت باشه، یک آرزوئه. در واقع امیدوارید با گسترده¬تر شدن این خود آگاهی و روی آوری کارگرها به نهادهای دموکراتیک، نقش¬شون در ساختن جامعه هم بیشتر بشه. متاسفانه باز هم باید بگم مشاهدات من چیز دیگه¬ای رو نشون می¬ده. به تبع کارم، هر ماه یکی دو بار با کارگران صنعتی سایتی در محیط کارشون برخورد دارم، و نشانی از رشد جوانه¬ی نوپای خودآگاهی درشون نمی¬بینم. احساسم اینه که این نیرو هم¬چنان «صرفن» دنبال آب و نونه که نتیجه¬ش چیزی جز باقی موندن در موقعیت استضعاف نیست. در برابر ظلم¬ها و تحقیرهای کارفرما خودش رو تنها و بی¬پناه می¬بینه و پشتیبانی ِ حتی نیم¬بند و ناقص یک «نهاد کارگری» ضعیف رو از خودش احساس نمی¬کنه. تمام نگرانیم اینه که با گذشت زمان و اثر گذاری بیشتر سیاست¬های فشل اقتصادی – صنعتی دولت روز به روز عده¬ی کارگرهایی که چند ماه چند ماه حقوق نمی¬گیرن یا از کار اخراج می¬شن بیشتر بشه و کارد به استخون¬شون برسه؛ ترسم از اینه که اون موقع این طبقه نه فقط سرنوشت خودشون، که سرنوشت دیگران رو هم بخوان به دست بگیرن. ج. مطرح کردن «وضعیت پیش رو به مثابه یک آزمون» به نظرم کمی شیطنت آمیزه :دی وگرنه خب واضحه که جنس مطالبات کسی که از اول (یعنی از وقتی یادش می¬آد) زیر خط فقر بوده با کسی از طبقه¬ی متوسط که به خاطر شرایط ناگوار شغلی - اقتصادی زیر خط فقر اومده فرق می¬کنه. اما از این قیاس چه نتیجه¬ای می¬شه گرفت؟ تمام حرف¬های من در مورد طبقه¬ی فرو دست ناظر به گروه اول بوده. وگرنه خودم و عیال هم تا همین پارسال اگه جفتی از کله سحر تا بوق سگ واسه یه لقمه نون سگ¬دو (به مفهوم واقعی کلمه) نمی¬زدیم زیر خط فقر بودیم!
من:
ممنون از توجهت.
به نظرم ضعف اصلي همان نبود ملاك يا نظرسنجي قابل اعتماد براي برآورد است و اين كه ما هر كدام احتمالاً با گرايش‌ها، ترس‌ها و آرزوهامان، مشاهدات‌مان را تعميم مي‌دهيم. از جنس اين قضاوت كه شما از آشناي شهرك ولي‌عصري‌ات نقل مي‌كني، من در آشناهاي بسيار ثروتمند و نيز متوسط هم ديده‌ام؛ حتي تندتر و تلخ‌تر.
در مورد اين كه چقدر آرزوپروري مي‌كنم و چقدر واقعا در بين كارگران اين خودآگاهي دارد شكل مي‌گيرد، بايد بگويم كه احتمال آروز پروري من اصلا منتفي نيست! به علاوه من هم اصلاً مدعي گسترده بودن رشد اين خودآگاهي نشده‌ام. چيزي كه مي‌گويم اين است كه ما با پديده‌اي مواجهيم، در هفت تپه، تهران، سنندج و... كه اگرچه مخدود و در قياس با كليت نيروي كار نادر است، اما همين هم به اين شكل نبوده و بود شده. منظورم اين است كه يك اتفاقي افتاده. حالا ممكن است واقعا اين اتفاق محدود بماند و ميان‌بر شود، يا گسترش پيدا كند؛ سرنوشت جنبش‌هاي بزرگ‌تر هم با همين الگو قابل توصيف است...
درباره اين كه نگاه به وضعيت پيش رو ناشي از نوعي بدجنسي است: نه به خدا! من واقعا اين پرسش برايم مطرح است و جواب مطمئني هم ندارم.
اما يك نكته ديگر هم اين كه فرض كه فشار آب و نان نيروي كار را به صحنه بياورد و فقط و فقط براي آب و نان؛ در اين صورت، دست كم تجربه تاريخي ترس شما را تاييد نمي‌كند.
در آخر هم اين كه اميدوارم دعاي شما كه بالاخره رسيديد بالاي خط، شامل حال ما هم بشود :-)

۳ نظر:

شیخ شنگر گفت...

ممنون. فقط کاش در مورد «فرض كه فشار آب و نان نيروي كار را به صحنه بياورد و فقط و فقط براي آب و نان؛ در اين صورت، دست كم تجربه تاريخي ترس شما را تاييد نمي‌كند» کمی توضیح می دادید. منظورتون چه تجربه ایه؟

علي معظمي گفت...

چيزي كه من در ذهن دارم، تجربه چند انقلاب است و اين نكته مهم كه اصولاً عمل تاسيس نظم جديد سياسي، و حتي بر هم زدن نظرم موجود،بدون نوعي شكل‌گيري، تشكل و قوام يافتگي عمل جمعي ممكن نيست. چنين قوام يافتگي‌اي در واقع، حتي اگر صرفاً معطوف به خواست اقتصادي هم باشد، و نه خواست سياسي مشخص، باز منوط به نوعي سازمان‌يافتگي سياسي است. تجربه انقلاب‌هاي فرانسه و روسيه و بعضب انقلاب‌هاي مشابه نشان مي‌دهد كه هميشه يا اين خواست‌ها در خواست سياسي‌تري ادغام شده‌اند، يا نيرويي كه مطالبات سياسي‌تري داشته، توانسته نمايندگي آن‌ها را به عهده بگيرد؛ يا حاملان خواست اقتصادي، به صرف اين مطالبات اكتفا نكرده‌اند و چنين خواستي را در قابل يك پلاتفرم بزرگ‌تر با عناصر سياسي مشخص سارمان داده‌اند - دموكراتيك يا غير دموكراتيك.
بنابراين، تصوير مردم جان به لب رسيده‌اي كه براي آب و نان مي‌شورند، اگرچه تصويري بسيار واقعي به نظر مي‌آيد، اما تصور اين كه چنين مردمي نظم مستقري را به نفع نظم ديگري تغيير دهند فاقد عناصر لازم است. هميشه يا يكي از خالت‌هاي بالا پيش آمده. مگر فكر كنيم اين چنين شوريدني، منجر به يك بي نظمي اساسي مي‌شود؛ اين يعني ضعف مطلق همه نيروهاي سياسي موجود اعم از پوزيسيون و اپوزيسيون در جلوگيري از فروپاشي. من فكر ميكنم اگر نظم مستقري چنان عرصه را تنگ كند كه خيلي از گرسنگان چنان بشورند كه نه خودش بتواند جلودارشان شود و نه نيروي معارضي بتواند شورندگان را به خود جذب كند - چيزي كه معمولاً اتفاق مي‌افتد - آن وقت بايد جايزه اول را به آن نظم مستقر داد، و گرسنگان متاسفانه فقط موفق به كسب مدال نقره، بلكه برنز، مي‌شوند.

علي معظمي گفت...

گفتم انقلاب روسيه؛ در 1917، در واقع احزاب مختلف از جمله جناح‌هاي مختلف سوسيال دموكراسي روسيه، پاره‌هاي مختلف نيروي كار را نمايندگي كردند. اعلام "همه قدرت به شوراها" شايد يك گام براي جذب همه اين نمايندگي توسط بلشويك‌ها بود. در نهايت در روند استقرار ديگر حزب كمونيست كارگران را نه نمايندگي، بلكه بر آن‌ها حكومت كرد. با در نظر گرفتن دهقانان، سياست‌هاي دوره‌هاي مختلف شوروي در دهه‌هاي اول تاسيسي در واقع نوعي بازي سياسي - به معناي اعم كلمه - با دو طبقه مجزا از فرودستان بود.
اما نكته مهم در انقلاب قبلي روسيه بود يعني 1905 كه تجربه منحصر به فردي از قدرت دموكراتيك در دست شوراهاي كارگري را برجا گذاشت. تجربه‌اي كه بعدها به نحو ديگري ازش استفاده كردند. مي‌خواهم بگويم كه اين‌ كه فرودستان، طبقه كارگر، روستاييان، و... چه شكل‌بندي سياسي بگيرند و چه راهي براي گرفتن خواست‌شان بروند، چيزي از پيش تعيين شده نيست كه حتي بتوان با نوعي "جامعه‌شناسي" اين يا آن كشور از پيش حدسش زد؛ مگر كنش طبقات ديگر را توانستيم حدس بزنيم؟