۵ خرداد ۱۳۸۸

در ادامه ماجراي ايسنا

در ادامه ماجرا، من دارم به دو نامه فكر مي‌كنم. يكي به ايسنا، يكي به انجمن صنفي.
لطف مي‌كنيد نظرتان را بگوييد. طبيعتاً به جايي برسم به دوستان مي‌گويم.

۴ نظر:

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
SAIWAN گفت...

تلاش انسان دوستانه شما ستودنی و مایه دلگرمی است.

عاصف حسيني گفت...

دوست عزيز من افغاني ام... نمي دانم شايد هم نباشم... يعني از شش ماهگي تا 23 سالگي ايراني بودم بعد افغاني شدم... در ايران بودم افغاني بودم، در افغانستان ايراني!
عاصف هستم، بي وطن
بگذريم!
قصه‌ ي ما مهاجرين (كه نه) آوارگان بسيار شنيدني است. نسل اول كساني بودند كه از كمونيسم گريختند و به جمهوري اسلامي پناه آوردند كه آن روزها طبل حق طلبي و امت اسلامي را بسيار محكم مي كوفت... بعد روزهايي كه جوانان ايران به جنگ مي رفتند... مثلا پدرم معلم بود براي منطقه هاي فقير شهر... با پولي كه هرگز شكم هيچ كسي را سير نكرد... بعد حتا همان روزها بنا به همان باور امت جهاني اسلام هزاران نفر افغاني رفتند به جنگ و كشته شدند (اين را مي توانيد تحقيق كنيد)...
بعدها همين كه دولت كمونيستي شكست خورد همه رفتند و فقط دو سه سال بعد طالبان كرام كه وهابي هاي سعودي و پاكستاني ها و البته پشتون ها(اوغان)هاي جنوب بودند با قرآن و شمشير مردم را سلاخي كردند... همان روزها همه ي افغاني هاي آواره فقير و ترسو بودند مبادا كه نيروي انتظامي آن ها را دستگير كند، سه ماه در اردوگاه كار بمانند و بعد به دست طالبان بسپارند در آن سوي مرز... كدام طالبان؟ همان هايي كه مي دانستند آواره ها شيعه هستند و خونشان مباح!
اين قصه همچنان ادامه دارد... اما من، خواهرانم و برادرم در ايران درس خوانديم و سپاسگذارتان هستيم... اما اين بيچاره ها كه در ايران به دنيا آمدند، فرهنگ ايران و به قولي (آدامس جويدن) ياد گرفتند چه بايد بكنند؟؟؟
همين هفته ي پيش يك محموله كتاب را در رودخانه هلمند انداختند چون از ايران وارد شده بود. نهج البلاغه بود و به فارسي نوشته شده بود... حالا بيا گمان كن به سر آدم هاي از ايران برگشته چه خواهند آورد؟؟ هرچند براي شما افغاني افغاني است، اما عزيزان ما شرمنده از شماييم و دلخورده از خودي هايمان... اما چه كنيم آيا چاره يي هست؟

علي معظمي گفت...

عاصف عزيز
جز اين كه بگويم شرمسارم، حرفي ندارم. شرمسارم.