سياست در خيابان
يك - چهارشنبه 20 خرداد در خيابان آزادي تهران تظاهراتي"ميليوني" بر پا شد. اين يعني كه دو روز در يك هفته در تهران، تظاهرات ميليوني برگزار شد. آن هم نه تظاهراتي رسمي، بلكه تظاهراتي در اعلام مخالفت با دولت مستقر. اين اتفاق غريب و كاملاً دور از انتظار چيزي نيست كه به راحتي يا به زودي اثرش محو شود يا از خاطر برود.
جريان جمعيت براي چند ساعت به طور پيوسته از انقلاب به سوي آزادي ادامه داشت. آن هم در وضعيتي كه صبح همان روز طرفداران رييس جمهور تنها بخشي از همان خيابان را براي دو ساعت در دست داشتند و خود آقاي رييس جمهور هم كه براي سخنراني به دانشگاه شريف رفته بود با شعار ضد ديكتاتوري بدرقه شد (هنوز فيلمش تكذيب نشده؟).
اتفاقي كه در اين چند روز افتاد اين بود كه از همان تنها روزن باز مانده، از فرصت بسته و محدود انتخاب ميان نامزدان مورد تاييد نظام كه بعد از رد صلاحيت گسترده پيش روي مردم گذاشته شدند، و با وجود تبعيض همه جانبه به نفع يكي از همين آدمهاي مورد تاييد، سياستِ مردم خود را باز به خيابان كشاند. تظاهرات ميليوني بعد از سي سال را نبايد شوخي گرفت.
همه جور آدمي در اين تظاهرات ميتوانستي ببيني. از آخوند و خانم محجبه گرفته تا آدمهايي كه سكولاريسم از سر و رويشان ميباريد. دوستانم افرادي را ديده بودند كه عكس شهداي خانواده را در دست داشتند و كنارش نوشته بودند "برادر شهيدم، پرچمو پس ميگيرم" (اشاره به استفاده آقاي احمدينژاد از پرچم ايران به عنوان نماد تبليغاتياش).
جوانان "پايين شهري" كه ديگر غوغا ميكردند. آنها كه معمولاً در گردشهاي تفريحي شهريشان از دست پليس خلاصي ندارند، ديروز، بالاي تيرهاي راهنمايي و سكوهاي خيابان آزادي ساعتها عليه رييس جمهور شعار ميدادند و ساعتها دروغگويي را به سخره گرفتند.
ديروز در تظاهرات ميليوني خيابان آزادي همه چور شعاري را از همه كس ميشنيدي از اقليتهاي مذهبي كه پلاكاردهاي شعار آزادي وجدان و عقيده در دست داشتند، تا شعار برابري زن و مرد، تا شعار ضد ديكتاتوري تا شعار... همه را ميديدي و ميشنيدي و ميخواندي. سر همه شعارها اما شعار عليه دروغ بود. (كيست كه نداند شعار عليه دروغ و تزوير تا كجا ميتواند بسط يابد؟) شعار منتخب من البته همان شعار مربوط به تورم بود كه به گزارش جواد مردم در اصفهان هم مردم ميگفتهاند.
دو - امروز كه اين را مينويسم هنوز راي گيري برگزار نشده. دوستان و آشنايان بسياري هنوز نگران دست برد در نتايج انتخابات هستند، و نگرانيها هم به جاست. البته ديگر كمتر كسي را ميبينم كه نگران اين باشد كه آقاي احمدينژاد راي بياورد.
من ديگر زياد نگران تقلب در انتخابات نيستم؛ چون ديگر چندان نگران انتخابات نيستم. اهميت اتفاقي كه در اين روزها افتاد به نظرم فراتر از نتيجه انتخابات است و به نظر من امتداد اتفاقات هفتهاي كه گذشت، بر سرنوشت انتخابات اثر خواهد گذاشت و اين شايد كمترين تاثيرش باشد.
به نظرم چيزي كه مهم بود، همين بازگشت سياست به خيابان بود. از تهران تا سنندج و از ديواندره تا اصفهان و يزد، وضع همين بوده؛ همين تجربه تظاهرات "مردمي" مسالمت آميز؛ تجربه مغتنم آزادي. سرخوشي عجيبي كه اين مردم دارند، به همين تجربه آزادي برميگردد. نوعي حس مبهم برابري اين مردم را كنار هم قرار داده؛ حسي كه تعريف نشده و غير قابل هضم است. ديروز در لحظهاي از تظاهرات كه از كنارش ميگذشتم، دختراني جوان و "شل حجاب" براي آخوندي كه شال سبز انداخته بود و با جمعيت ميرفت هورا كشيدند، و حاج آقا نميدانست چه واكنشي نشان دهد...
سه - جنون و توحشي كه واقعه شيراز را رقم زد قاعدتاً نبايد تكرار شود يا گسترش يابد. همان طور كه حتي 10 روز پيش هيچ كس نميتوانست اين جمعيت و رفتارشان را پيش بيني كند، پيش بيني واكنش آنها به خشونت گسترده هم كاملاً غير ممكن است. البته دست كم رفتار نيروي انتظامي و رسمي تاكنون، نشان از نوعي عقلانيت در برخورد با اين وضع داشته است.
حرفهاي مفتي هم كه اين روزها با مقايسه اين وضعيت با انقلابهاي مخملي زده ميشود و وعده سركوبي كه ميدهند، يا از سر ناداني است، و يا رجز خواندن مفت است. در اين حرفها نكته اساسي كه ناديده گرفته ميشود اين است: در اوكراين مثلاً، شما با جمعيتي روبهرو بوديد كه نزديك به دو دهه بود كه ميتوانستند به نوعي براي مطالبه حقوقشان تظاهرات سياسي كنند. انرژي خفتهاي كه آزاد ميشد نوعي انرژي معطوف به خواست آزاديهاي سياسي بود؛ نه انرژي سالها فروخوردگي و سرخوردگي در "همه" چيز... سر به زير بودن و مهربان بودن اين مردم، نبايد كسي را بفريبد.
چهار - هيچ چيز هنوز معلوم نيست، جز اينكه مردم بعد از اين 4 سال كاري كاملاً خارج از انتظار كردند. با اين همه يك نكته را هم نبايد فراموش كنيم و آن نقش عامل تاريخي است. فكر كنم نظرم درباره ميرحسين موسوي از چيزهايي كه قبلاً نوشتهام به اندازه كافي روشن باشد. آن چه الان ميخواهم بگويم كه با هر قضاوتي كه درباره ايشان داشته باشيم، نقش او در تحول سياسي اخير انكار ناپذير است.
شايد هر كس ديگري خيلي زود دچار ترس از عوارض افزايش روز افزون جمعيت خياباني ميشد. موسوي اما حضور اين جمعيت را نه تنها در سخنرانيهايش ستود و در فيلمهاي تبيلغاتياش و گفت و گوهاي زندهاش از مردم خواست تا به اين موج دامن بزنند، بلكه در آخرين حضور زنده در تلويزيون - در گفت و گوي خبري ويژه شبكه دو در 19 خرداد - گفت كه زنجير 18 كيلومتري انساني در خيابان وليعصر ، او را به ياد "روزهاي انقلاب" انداخته است (بالاخره اين پاره خط با طول ثابت چند كيلومتر است؟). موسوي با اين تعبير، بيشترين اهميتي را كه ميتوانست به اين حضور مردمي بخشيد، و در كل تا جايي كه ميتوانست به آن دامن زد.
اين درست است كه او اين كار را "به نفع" خود كرد؛ اما بعيد ميدانم همين آدم نداند كه دقيقاً چه كاري كرده است و از چه پديدهاي استقبال كرده و به آن دامن زده . همانطور كه بعيد ميدانم احمدينژاد در مورد عواقب "افشاگري"هايش براي ساختار خالي الذهن بوده باشد.
پنج - تا فردا منتظر ميمانم، و شايد اميدوارتر...
جريان جمعيت براي چند ساعت به طور پيوسته از انقلاب به سوي آزادي ادامه داشت. آن هم در وضعيتي كه صبح همان روز طرفداران رييس جمهور تنها بخشي از همان خيابان را براي دو ساعت در دست داشتند و خود آقاي رييس جمهور هم كه براي سخنراني به دانشگاه شريف رفته بود با شعار ضد ديكتاتوري بدرقه شد (هنوز فيلمش تكذيب نشده؟).
اتفاقي كه در اين چند روز افتاد اين بود كه از همان تنها روزن باز مانده، از فرصت بسته و محدود انتخاب ميان نامزدان مورد تاييد نظام كه بعد از رد صلاحيت گسترده پيش روي مردم گذاشته شدند، و با وجود تبعيض همه جانبه به نفع يكي از همين آدمهاي مورد تاييد، سياستِ مردم خود را باز به خيابان كشاند. تظاهرات ميليوني بعد از سي سال را نبايد شوخي گرفت.
همه جور آدمي در اين تظاهرات ميتوانستي ببيني. از آخوند و خانم محجبه گرفته تا آدمهايي كه سكولاريسم از سر و رويشان ميباريد. دوستانم افرادي را ديده بودند كه عكس شهداي خانواده را در دست داشتند و كنارش نوشته بودند "برادر شهيدم، پرچمو پس ميگيرم" (اشاره به استفاده آقاي احمدينژاد از پرچم ايران به عنوان نماد تبليغاتياش).
جوانان "پايين شهري" كه ديگر غوغا ميكردند. آنها كه معمولاً در گردشهاي تفريحي شهريشان از دست پليس خلاصي ندارند، ديروز، بالاي تيرهاي راهنمايي و سكوهاي خيابان آزادي ساعتها عليه رييس جمهور شعار ميدادند و ساعتها دروغگويي را به سخره گرفتند.
ديروز در تظاهرات ميليوني خيابان آزادي همه چور شعاري را از همه كس ميشنيدي از اقليتهاي مذهبي كه پلاكاردهاي شعار آزادي وجدان و عقيده در دست داشتند، تا شعار برابري زن و مرد، تا شعار ضد ديكتاتوري تا شعار... همه را ميديدي و ميشنيدي و ميخواندي. سر همه شعارها اما شعار عليه دروغ بود. (كيست كه نداند شعار عليه دروغ و تزوير تا كجا ميتواند بسط يابد؟) شعار منتخب من البته همان شعار مربوط به تورم بود كه به گزارش جواد مردم در اصفهان هم مردم ميگفتهاند.
دو - امروز كه اين را مينويسم هنوز راي گيري برگزار نشده. دوستان و آشنايان بسياري هنوز نگران دست برد در نتايج انتخابات هستند، و نگرانيها هم به جاست. البته ديگر كمتر كسي را ميبينم كه نگران اين باشد كه آقاي احمدينژاد راي بياورد.
من ديگر زياد نگران تقلب در انتخابات نيستم؛ چون ديگر چندان نگران انتخابات نيستم. اهميت اتفاقي كه در اين روزها افتاد به نظرم فراتر از نتيجه انتخابات است و به نظر من امتداد اتفاقات هفتهاي كه گذشت، بر سرنوشت انتخابات اثر خواهد گذاشت و اين شايد كمترين تاثيرش باشد.
به نظرم چيزي كه مهم بود، همين بازگشت سياست به خيابان بود. از تهران تا سنندج و از ديواندره تا اصفهان و يزد، وضع همين بوده؛ همين تجربه تظاهرات "مردمي" مسالمت آميز؛ تجربه مغتنم آزادي. سرخوشي عجيبي كه اين مردم دارند، به همين تجربه آزادي برميگردد. نوعي حس مبهم برابري اين مردم را كنار هم قرار داده؛ حسي كه تعريف نشده و غير قابل هضم است. ديروز در لحظهاي از تظاهرات كه از كنارش ميگذشتم، دختراني جوان و "شل حجاب" براي آخوندي كه شال سبز انداخته بود و با جمعيت ميرفت هورا كشيدند، و حاج آقا نميدانست چه واكنشي نشان دهد...
سه - جنون و توحشي كه واقعه شيراز را رقم زد قاعدتاً نبايد تكرار شود يا گسترش يابد. همان طور كه حتي 10 روز پيش هيچ كس نميتوانست اين جمعيت و رفتارشان را پيش بيني كند، پيش بيني واكنش آنها به خشونت گسترده هم كاملاً غير ممكن است. البته دست كم رفتار نيروي انتظامي و رسمي تاكنون، نشان از نوعي عقلانيت در برخورد با اين وضع داشته است.
حرفهاي مفتي هم كه اين روزها با مقايسه اين وضعيت با انقلابهاي مخملي زده ميشود و وعده سركوبي كه ميدهند، يا از سر ناداني است، و يا رجز خواندن مفت است. در اين حرفها نكته اساسي كه ناديده گرفته ميشود اين است: در اوكراين مثلاً، شما با جمعيتي روبهرو بوديد كه نزديك به دو دهه بود كه ميتوانستند به نوعي براي مطالبه حقوقشان تظاهرات سياسي كنند. انرژي خفتهاي كه آزاد ميشد نوعي انرژي معطوف به خواست آزاديهاي سياسي بود؛ نه انرژي سالها فروخوردگي و سرخوردگي در "همه" چيز... سر به زير بودن و مهربان بودن اين مردم، نبايد كسي را بفريبد.
چهار - هيچ چيز هنوز معلوم نيست، جز اينكه مردم بعد از اين 4 سال كاري كاملاً خارج از انتظار كردند. با اين همه يك نكته را هم نبايد فراموش كنيم و آن نقش عامل تاريخي است. فكر كنم نظرم درباره ميرحسين موسوي از چيزهايي كه قبلاً نوشتهام به اندازه كافي روشن باشد. آن چه الان ميخواهم بگويم كه با هر قضاوتي كه درباره ايشان داشته باشيم، نقش او در تحول سياسي اخير انكار ناپذير است.
شايد هر كس ديگري خيلي زود دچار ترس از عوارض افزايش روز افزون جمعيت خياباني ميشد. موسوي اما حضور اين جمعيت را نه تنها در سخنرانيهايش ستود و در فيلمهاي تبيلغاتياش و گفت و گوهاي زندهاش از مردم خواست تا به اين موج دامن بزنند، بلكه در آخرين حضور زنده در تلويزيون - در گفت و گوي خبري ويژه شبكه دو در 19 خرداد - گفت كه زنجير 18 كيلومتري انساني در خيابان وليعصر ، او را به ياد "روزهاي انقلاب" انداخته است (بالاخره اين پاره خط با طول ثابت چند كيلومتر است؟). موسوي با اين تعبير، بيشترين اهميتي را كه ميتوانست به اين حضور مردمي بخشيد، و در كل تا جايي كه ميتوانست به آن دامن زد.
اين درست است كه او اين كار را "به نفع" خود كرد؛ اما بعيد ميدانم همين آدم نداند كه دقيقاً چه كاري كرده است و از چه پديدهاي استقبال كرده و به آن دامن زده . همانطور كه بعيد ميدانم احمدينژاد در مورد عواقب "افشاگري"هايش براي ساختار خالي الذهن بوده باشد.
پنج - تا فردا منتظر ميمانم، و شايد اميدوارتر...
۵ نظر:
"من ديگر زياد نگران تقلب در انتخابات نيستم؛ چون ديگر چندان نگران انتخابات نيستم"
علی آقا، حالا چرا شما اصرار داری حرفهای شعاری هم بزنی؟ دیگه نگران نتیجه نیستی شما؟ واقعا اینطوره؟
به محمد:
من از شما معذرت ميخواهم كه اصرار دارم حرفهاي شعاري بزنم؛ شما به حساب جوزدگي بعد از تظاهرات بگذاريد.
Ali jan, harfat baram kheili jalebe. Man 2 saat pish dashtam ba babam harf mizadam va oonam migoft faregh az inke natijeye entekhabat chi beshe ye chizi be dast oomade ke be in rahati nemitoonan nadide begiranesh. khoshhal bood :) Garche man be har hal ham omidvaram bish az inha ham be dast biyarim. az estefadye abzari ozr mikham amma mishe lotfan kheiliiiiii salme mano be Fatemeh beresooni ?
طول این پاره خط را روی نقشه مقیاس دار اندازه گرفتم به هژده کیلومتر و پنجاه و پنج متر رسیدم. بنابراین موسوی رقم درستی گفته.
به گلناز:
مايه دلگرميست كه پدر شما هم همينطور فكر ميكنند، و شايد نشانهاي باشد كه فكر شايعي باشد. و فاطمه هم سلام ميرساند :-)
به مهبد:
ممنون، فكر ميكردم همينطور باشد. لطف كردي كه اندازه را گفتي. و به اميد ديدار
ارسال یک نظر