مسئله فقط مشاركت يا تحريم نيست
صفر - انتشار اين نوشته، صرفاً تلاشي است براي فايق آمدن به اضطراب و اضطرار اين روزها كه با موجي سينوسي بالا و پايين ميرود. پس اگر شما خوبيد، نخوانيد. اگر هم مثل اين ساعتهاي من خوب نيستيد، باز هم نخوانيد...
يك - ماهيت تودهوار و فارغ از طبقه حاميان موسوي، و نوع شعارهاشان كه اغلب نسبتي معنادار با گفتار خود او (دقيقاً آنجايي كه محتواي مشخص دارد) پيدا نميكند، دلالت غير قابل چشمپوشياي در خود دارد؛ اين كه بار ديگر ائتلافي بر سر شعار نفي، اينبار نفي آقاي احمدينژاد شكل گرفته است. احمدينژاد كوشيد در مناظره با موسوي اين ائتلاف بر سر نفي خود را با زنده كردن شعار نفي هاشمي رفسنجاني و نفي فساد كه چهار سال پيش داده بود، بشكند.
اين كه چرا اين ائتلاف براي نفي بر سر موسوي شكل گرفت، از قضا چيزي بود كه احمدينژاد به آن توجه كرد و به آن توجه نكرد. در اين انتخابات موسوي، به نوعي همان طبقاتي را هدف گرفت و برايشان حرف زد كه احمدينژاد بار پيش به اتكايشان برآمده بود. طبقاتي كه قرار بود زندگيشان بهتر شود، اما نشده بود. حال، اين افشاگري قرار بود، نقش ايدئولوژي براي شكمهاي خالي را بازي ميكرد و ميگفت كه حريف هم بيهوده شعار ميدهد.
احمدينژاد به مردم خسته از فقر و فساد پيغام ميداد كه يا من يا هيچ كس ديگر.
دو - پيامد اين اقدام افشاگرانه، كه هيچ محتوايي جز چند اسم آشنا در افشايش نبود، ميليونها بيننده ايراني تلويزيون شاهد اين بودند كه در كمتر از يك هفته چند نفر از مسئولان سابق و لاحق جمهوري اسلامي يكديگر را و ديگر اركان نظام را متهم به دزدي و سوء استفاده مالي، متهم به دروغگويي و بياخلاقي و بيكفايتي و ناكارآمدي كردند.
اين اتفاق شوك بزرگي بود. و به گمان من سواي آن كه چه فكري پشت آن بوده، تاثيري غير قابل برگشت در آينده جمهوري اسلامي ميگذارد. اين را وقتي عميقاً فهميدم كه يك راننده تاكسي ميانسال طرفدار آقاي احمدينژاد، فرداي مناظره كروبي و احمدينژاد، به كروبي فحش ميداد كه چرا از زير پرسشهاي مربوط به اموالش فرار كرده؛ طرفداران موسوي را به خاطر اين كه با بستن يك مچ بند سبز خودشان را "خر" كردهاند، "احمق" ميخواند؛ اما آخر سر شكايتش اين بود كه: "آقا يعني بين همه اون آدمهاي عادي كه رد صلاحيت شدند، دو تا آدم تحصيلكرده لايق نبود؟ من خودم روزنامه خوندم، ديدم كه كلي آدم معمولي مثل من و شما رفتند براي انتخابات اسم نوشتند كه تحصيلات خوبي هم داشتند. خب چهار تا تو اونا نبود كه بذارن نامزد بشن؟ آخرش دوباره بايد همين دزدها رو بايد تاييد ميكردند؟ آخه چرا؟!"
اين طرفدار آقاي احمدينژاد كه از جو انتخابات و نه لزوماً از خود احمدينژادسرخورده شده بود، نقدش به غير دموكراتيك بودن انتخابات برگشته بود. در حالي كه بسياري از دوستان سياسي و روزنامهنگار و روشنفكر ما، در اين هنگامه كاري مهمتر از بزك كردن نامزدهاي موجود براي توجيه شركت در انتخابات نيافتند و نكردند. نقد دموكراتيك انتخابات "فعلاً" به فراموشي سپرده شده؛ عجالتاً تا دوباره از حاصل اين مشاركت سرخورده شويم و بعد دوباره...
او البته جز اين حرفهاي اميدوار كننده، حرفهاي تندي هم ميزد درباره اين كه بايد با افشا شدگان چه كنند و چه نكنند؛ وضعيت بحراني، ميتواند به هر دو سو بغلطد.
سه - مسئله انتخابات، به مشاركت يا تحريم خلاصه نميشود. به نظر من عمده خطاي روشنفكري ما در همين است. بسياري روشنفكران ما، نميخواهم اسم ببرم وگرنه نمونههاي چشمگير وجود دارند، ظاهراً دچار اين خوددرگيري هستند كه بايد "رهنمود"ي براي مخاطبي كه فكر ميكنند دارند بدهند. در شرايط انتخابات، خصوصاً شرايط اضطراري چون انتخابات حاضر، اين رهنمود بامآل به توصيه به مشاركت يا تحريم ميانجامد.
من منكر نقش هنجارين روشنفكران نيستم؛ اين نقش مهم و ضرورياي است. اما به نظر من چيزي كه اينجا از ياد رفته، شرط مقدم اين نقش است. اين كه روشنفكر قرار است اول از همه خود فكر كند، بشناسد و بعد با ديگران، ميگويم ديگران و نه "مخاطبان"، در ميان بگذارد. روشنفكر اگر قرار است در پروسه "انتخاب"هاي مردم نقشي داشته باشد، انتظار ميرود كه نقشش اين باشد كه دريچههايي براي فكر كردن به انتخابهاي پيش رو بگشايد.
در اين اضطرار كه همه چيز را وارونه ميكند، روشنفكر و هنرمند ما هم به نوعي ميگويد "اين كه ديگه فكر كردن نداره، معلومه بايد بگي نه!" حالا اين "نه" يا از جنس نه به انتخابات است، يا از جنس "نه" به اين يا آن نامزد انتخاباتي. و اين مقدمه كه ميگويد "اين كه ديگه فكر كردن نداره" هم معمولاً پيچيدهتر از همين جمله صورتبندي ميشود. وقتي ميفهميم مقصود نهايتاً همين است، كه ميبينيم تا چه حد استدلالهاي ظاهراً موجه از هر دو سو "تكراري" از آب درميآيند.
تكراري بودن استدلالها در مورد موقعيتهاي به سرعت تغيير يابنده، و در حالي كه تا به حال پيامدهاي پيروي از هر دو نوع استدلال به نحوي با پرسشهاي جدي مواجه بوده، بايد اين را به ما بگويد كه ظاهراً يك جاي كار، در هر دو رويكرد موجود اشكال دارد.
چهار - وقتي موقعيت، موقعيت اضطرار است. وقتي واقعاً ترس، ترسي عيني است، حضور روشنفكر در مقام توصيه كننده، صرفاً چيزي از نوع "مايه دلگرمي" است؛ از جنس اين كه: اين آدم كه "اينقدر سرش ميشود" هم ميگويد "اين كار را بكنيم"، يا "اين كار را نكنيم". الان كاركرد تحريمي، يا مشاركتي روشنفكران عزيز ما متاسفانه در همين حد است. يعني حتي اگر حرفي جديتر هم ميزنند، به دليل نوع ورودشان به فضاي انتخابات، و به دليل زمينه از پيش موجود، به همين خلاصه ميشود.
گوييا هر يك آيتي ميشوند در تاييد يا انكار. در حالي كه حتي خودشان هم شايد چنين نقشي را از خودشان انتظار ندارند.
اگر قرار است روشنفكر كاركردي اجتماعي متناسب با روشن"فكري"اش داشته باشد، آن كار كرد قاعدتاً بايد به همين فكر كردن برگردد. "فكر" اما در فضاي اضطرار و ترس محل عرض اندام ندارد. حرف زدن از سر فكر با جامعه درباره انتخابات يا هر چيز ديگري، مستلزم نوعي استمرار است كه دامنهاي بيرون از فضاي اضطرار داشته باشد و پايش را جاي ديگر سفت كرده باشد.
استمرار يعني اين كه ما بتوانيم به طور پيوسته به وضعيت خود فكر كنيم، آن قدر كه به دست ميآيد، مردم را بشناسيم تا بتوانيم حتي در چنين موقعيتي هم گفتار توليد كنيم و انديشيده با با موقعيت مواجه شويم. مثال استمرار، مثال چامسكي است كه در روزهاي پس از يازده سپتامبر مورد هجوم قرار گرفت، اما در نهايت حرفش از موقعيت اضطراري برگذشت و بخشي از گفتاري شد كه بر اين موقعيت فائق آمد.
نميدانم ميتوانم حرفم را درست بگويم يا نه. شايد اين سوال بتواند مسئله مورد نظر من را را روشنتر كند؛ انتخابات ميگذرد. به زودي هم ميگذرد. روشنفكري ما سواي پيوستن به سويه تحريمي، يا مشاركتي، چه حرفي براي فرداي انتخابات دارد؟ به هر يك از احتمالات پيش رو، خصوصاً احتمالاتي كه نحوه برگزاري انتخابات تشديدشان ميكند، چگونه بايد فكر كنيم؟ منظورم اين نيست كه "چه بايد بكنيم" و چه كسي چه توصيهاي ميكند؛ منظورم دقيقاً اين است كه "چه فكري كردهايم؟ و چه فكري ميكنيم؟"
يك - ماهيت تودهوار و فارغ از طبقه حاميان موسوي، و نوع شعارهاشان كه اغلب نسبتي معنادار با گفتار خود او (دقيقاً آنجايي كه محتواي مشخص دارد) پيدا نميكند، دلالت غير قابل چشمپوشياي در خود دارد؛ اين كه بار ديگر ائتلافي بر سر شعار نفي، اينبار نفي آقاي احمدينژاد شكل گرفته است. احمدينژاد كوشيد در مناظره با موسوي اين ائتلاف بر سر نفي خود را با زنده كردن شعار نفي هاشمي رفسنجاني و نفي فساد كه چهار سال پيش داده بود، بشكند.
اين كه چرا اين ائتلاف براي نفي بر سر موسوي شكل گرفت، از قضا چيزي بود كه احمدينژاد به آن توجه كرد و به آن توجه نكرد. در اين انتخابات موسوي، به نوعي همان طبقاتي را هدف گرفت و برايشان حرف زد كه احمدينژاد بار پيش به اتكايشان برآمده بود. طبقاتي كه قرار بود زندگيشان بهتر شود، اما نشده بود. حال، اين افشاگري قرار بود، نقش ايدئولوژي براي شكمهاي خالي را بازي ميكرد و ميگفت كه حريف هم بيهوده شعار ميدهد.
احمدينژاد به مردم خسته از فقر و فساد پيغام ميداد كه يا من يا هيچ كس ديگر.
دو - پيامد اين اقدام افشاگرانه، كه هيچ محتوايي جز چند اسم آشنا در افشايش نبود، ميليونها بيننده ايراني تلويزيون شاهد اين بودند كه در كمتر از يك هفته چند نفر از مسئولان سابق و لاحق جمهوري اسلامي يكديگر را و ديگر اركان نظام را متهم به دزدي و سوء استفاده مالي، متهم به دروغگويي و بياخلاقي و بيكفايتي و ناكارآمدي كردند.
اين اتفاق شوك بزرگي بود. و به گمان من سواي آن كه چه فكري پشت آن بوده، تاثيري غير قابل برگشت در آينده جمهوري اسلامي ميگذارد. اين را وقتي عميقاً فهميدم كه يك راننده تاكسي ميانسال طرفدار آقاي احمدينژاد، فرداي مناظره كروبي و احمدينژاد، به كروبي فحش ميداد كه چرا از زير پرسشهاي مربوط به اموالش فرار كرده؛ طرفداران موسوي را به خاطر اين كه با بستن يك مچ بند سبز خودشان را "خر" كردهاند، "احمق" ميخواند؛ اما آخر سر شكايتش اين بود كه: "آقا يعني بين همه اون آدمهاي عادي كه رد صلاحيت شدند، دو تا آدم تحصيلكرده لايق نبود؟ من خودم روزنامه خوندم، ديدم كه كلي آدم معمولي مثل من و شما رفتند براي انتخابات اسم نوشتند كه تحصيلات خوبي هم داشتند. خب چهار تا تو اونا نبود كه بذارن نامزد بشن؟ آخرش دوباره بايد همين دزدها رو بايد تاييد ميكردند؟ آخه چرا؟!"
اين طرفدار آقاي احمدينژاد كه از جو انتخابات و نه لزوماً از خود احمدينژادسرخورده شده بود، نقدش به غير دموكراتيك بودن انتخابات برگشته بود. در حالي كه بسياري از دوستان سياسي و روزنامهنگار و روشنفكر ما، در اين هنگامه كاري مهمتر از بزك كردن نامزدهاي موجود براي توجيه شركت در انتخابات نيافتند و نكردند. نقد دموكراتيك انتخابات "فعلاً" به فراموشي سپرده شده؛ عجالتاً تا دوباره از حاصل اين مشاركت سرخورده شويم و بعد دوباره...
او البته جز اين حرفهاي اميدوار كننده، حرفهاي تندي هم ميزد درباره اين كه بايد با افشا شدگان چه كنند و چه نكنند؛ وضعيت بحراني، ميتواند به هر دو سو بغلطد.
سه - مسئله انتخابات، به مشاركت يا تحريم خلاصه نميشود. به نظر من عمده خطاي روشنفكري ما در همين است. بسياري روشنفكران ما، نميخواهم اسم ببرم وگرنه نمونههاي چشمگير وجود دارند، ظاهراً دچار اين خوددرگيري هستند كه بايد "رهنمود"ي براي مخاطبي كه فكر ميكنند دارند بدهند. در شرايط انتخابات، خصوصاً شرايط اضطراري چون انتخابات حاضر، اين رهنمود بامآل به توصيه به مشاركت يا تحريم ميانجامد.
من منكر نقش هنجارين روشنفكران نيستم؛ اين نقش مهم و ضرورياي است. اما به نظر من چيزي كه اينجا از ياد رفته، شرط مقدم اين نقش است. اين كه روشنفكر قرار است اول از همه خود فكر كند، بشناسد و بعد با ديگران، ميگويم ديگران و نه "مخاطبان"، در ميان بگذارد. روشنفكر اگر قرار است در پروسه "انتخاب"هاي مردم نقشي داشته باشد، انتظار ميرود كه نقشش اين باشد كه دريچههايي براي فكر كردن به انتخابهاي پيش رو بگشايد.
در اين اضطرار كه همه چيز را وارونه ميكند، روشنفكر و هنرمند ما هم به نوعي ميگويد "اين كه ديگه فكر كردن نداره، معلومه بايد بگي نه!" حالا اين "نه" يا از جنس نه به انتخابات است، يا از جنس "نه" به اين يا آن نامزد انتخاباتي. و اين مقدمه كه ميگويد "اين كه ديگه فكر كردن نداره" هم معمولاً پيچيدهتر از همين جمله صورتبندي ميشود. وقتي ميفهميم مقصود نهايتاً همين است، كه ميبينيم تا چه حد استدلالهاي ظاهراً موجه از هر دو سو "تكراري" از آب درميآيند.
تكراري بودن استدلالها در مورد موقعيتهاي به سرعت تغيير يابنده، و در حالي كه تا به حال پيامدهاي پيروي از هر دو نوع استدلال به نحوي با پرسشهاي جدي مواجه بوده، بايد اين را به ما بگويد كه ظاهراً يك جاي كار، در هر دو رويكرد موجود اشكال دارد.
چهار - وقتي موقعيت، موقعيت اضطرار است. وقتي واقعاً ترس، ترسي عيني است، حضور روشنفكر در مقام توصيه كننده، صرفاً چيزي از نوع "مايه دلگرمي" است؛ از جنس اين كه: اين آدم كه "اينقدر سرش ميشود" هم ميگويد "اين كار را بكنيم"، يا "اين كار را نكنيم". الان كاركرد تحريمي، يا مشاركتي روشنفكران عزيز ما متاسفانه در همين حد است. يعني حتي اگر حرفي جديتر هم ميزنند، به دليل نوع ورودشان به فضاي انتخابات، و به دليل زمينه از پيش موجود، به همين خلاصه ميشود.
گوييا هر يك آيتي ميشوند در تاييد يا انكار. در حالي كه حتي خودشان هم شايد چنين نقشي را از خودشان انتظار ندارند.
اگر قرار است روشنفكر كاركردي اجتماعي متناسب با روشن"فكري"اش داشته باشد، آن كار كرد قاعدتاً بايد به همين فكر كردن برگردد. "فكر" اما در فضاي اضطرار و ترس محل عرض اندام ندارد. حرف زدن از سر فكر با جامعه درباره انتخابات يا هر چيز ديگري، مستلزم نوعي استمرار است كه دامنهاي بيرون از فضاي اضطرار داشته باشد و پايش را جاي ديگر سفت كرده باشد.
استمرار يعني اين كه ما بتوانيم به طور پيوسته به وضعيت خود فكر كنيم، آن قدر كه به دست ميآيد، مردم را بشناسيم تا بتوانيم حتي در چنين موقعيتي هم گفتار توليد كنيم و انديشيده با با موقعيت مواجه شويم. مثال استمرار، مثال چامسكي است كه در روزهاي پس از يازده سپتامبر مورد هجوم قرار گرفت، اما در نهايت حرفش از موقعيت اضطراري برگذشت و بخشي از گفتاري شد كه بر اين موقعيت فائق آمد.
نميدانم ميتوانم حرفم را درست بگويم يا نه. شايد اين سوال بتواند مسئله مورد نظر من را را روشنتر كند؛ انتخابات ميگذرد. به زودي هم ميگذرد. روشنفكري ما سواي پيوستن به سويه تحريمي، يا مشاركتي، چه حرفي براي فرداي انتخابات دارد؟ به هر يك از احتمالات پيش رو، خصوصاً احتمالاتي كه نحوه برگزاري انتخابات تشديدشان ميكند، چگونه بايد فكر كنيم؟ منظورم اين نيست كه "چه بايد بكنيم" و چه كسي چه توصيهاي ميكند؛ منظورم دقيقاً اين است كه "چه فكري كردهايم؟ و چه فكري ميكنيم؟"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر