۳ مرداد ۱۳۸۸

اين جوي خون كه روان است...

امروز، يكشنبه، به مجلس ختم محسن روح الاميني مي‌رويم. محسن روح الاميني اولين شهيد وقايع اخير است كه خانواده‌اش احتمالاً اجازه برگزاري مراسم ختمي در يك مسجد را خواهند داشت. [لغو شد ظاهراً]

يكي از دوستان پدر محسن، "سردار سابق سپاه حسين علايي" در نوشته‌اي كه روزنامه‌هاي داخلي از انتشارش سر باز زده‌اند - فاعتبروا يا اولي الالباب - به نقل از پدر او درباره نحوه قتلش نوشته:
... به پزشکی قانونی رفتم. مشخص شد که فرزندم را وقتی‌که گرفته اند مورد ضرب و شتم شدید قرار داده و او را مجروح کرده‌اند. جنازه‌اش را که دیدم متوجه شدم که دهانش را خرد کرده‌اند. فرزندم انسان صادقی بود. دروغ نمی‌گفت. مطمئنم هرچه از او سؤال کرده‌اند، درست پاسخ داده است. آنها احتمالاً نتوانسته‌اند، صداقت او را تحمل کنند و وی را به شدت، کتک زده و زیر شکنجه کشته‌اند[...] پرونده پزشکی او را مطالعه کردم، محل فوت او را لاک گرفته بودند. مشخص شد که بعد از مجروح شدن، به او نرسیده‌اند تا خون او عفونی شده و دچار تب شدید بالای 40 درجه گردیده و از شدت تب، دچار بیماری مننژیت شده است. او را ساعت سه و نیم بعد از ظهر چهارشنبه به عنوان فرد مجهول الهویه به بیمارستان شهدای تجریش منتقل و صبح روز پنج شنبه جسد او را به سردخانه تحویل می‌دهند.
اين ددمنشي وحشتناك و اين برخورد با خانواده‌ها قابل فهم و وصف نيست؛ اما قابل "ريشه‌يابي" هست؛ تاريخ دارد. به همين واقعه شهادت روح الاميني اگر نگاه كنيم مي‌بينيم كه محسن را در سالگرد 18 تير گرفته‌اند. يعني در همان روزي كه استاندار متمدن تهران وعده داده بود تظاهر كنندگان زير گام‌هاي مردم هوشيار له خواهند شد. اين وعده در مورد محسن متحقق شد و سرش را خرد كرده‌اند.

پدر محسن روح الاميني، ناباورانه مرگ فرزند را مي‌بيند و نمي‌داند اين گونه برخورد از كجا آغاز شده. او مي‌گويد:
من رفیق شهید دقایقی هستم، هیچگاه لبخند او را از یاد نمی برم. او با لبخند خود، از اسرای بعثی عراقی و از فرماندهان جنایتکار آنها و نیز از فراریان از رژیم بعثی، مجاهدانی را ساخت که لشکر بدر را بوجود آوردند و باعث آزادی عراق از دست صدام حسین شدند. به یاد دارم که در سالهای اولیه پیروزی انقلاب وقتیکه احسان طبری تئوریسین حزب توده به زندان افتاد، پس از مدتی او اندیشه مارکسیسم را نقد کرد، زیرا با محبت با او رفتار شد. ولی اکنون بسیج را به جایی رسانده اند که جوان سالم حزب اللهی را دستگیر می کنند و جنازه او را تحویل خانواده اش می دهند. آنهم تعهد می گیرند که کفن و دفن به گونه ای باشد که اتفاقی نیفتد.
به نظرم پدر داغدار محسن دست‌كم درمورد سوابق آن‌چه در زندان‌ها گذشته است اشتباه مي‌كند. شايد او فراموش كرده آخرين كسي كه مدعي شد با احسان طبري رفتار "محبت آميز" داشته چه كسي بوده:
... پرسیده اید که آیا بنده تاکنون ملاقاتی با حضرت امام(ره) داشته ام؟ برای مزید اطلاع جنابعالی باید بگویم؛ آری، بارها توفیق زیارت آن بزرگوار را داشته ام و از جمله، بعد از دستگیری اعضای حزب توده با واسطه شهید محلاتی که در آن زمان نماینده حضرت امام(ره) در سپاه بودند برای مباحثه با احسان طبری درباره مارکسیسم و نقد آن مأموریت یافتم و بعد از بازگشت مرحوم احسان طبری به اسلام- که نتیجه مستقیم مراجعه وی به شخصیت عظیم حضرت امام(ره) و آثار استاد شهید مطهری بود- مورد لطف حضرت امام(ره) نیز قرار گرفتم. شهید محلاتی به ظاهر در میان ما نیست ولی اسناد آن که موجود است.
اين بند 11 پاسخ حسين شريعتمداري به كروبي بود. فكر نمي‌كنم درباره عملكرد بعدي آقاي شريعتمداري و آن‌چه امروز از دست و قلم او بيرون مي‌آيد نياز به توضيح باشد.

امروز اما چيزي كه بيش از همه مهم است همان است كه مادر محسن مهم ديده است:
مادرش از لحظه اول اطلاع از مرگ فرزند، فقط می گفت: محسن من که رفت، به فکر محسن های مردم باشید.
امروز چيزي كه براي همه ما مهم است چيزي است كه بر بقيه زندانيان مي‌گذرد. در همين يادداشت سردار حسين علايي آمده كه وزير بهداشت همين دولت زماني كه به تسليت گويي پدر محسن روح‌الاميني آمده بوده (واقعاً با چه رويي؟) گفته:
به خاطر مبارزه با بیماری های عفونی و مننژیت در زندانها، ظرف این چند روز، بیش از دو هزار آمپول پنی سیلین بسیار قوی و آمپولهای ضد مننژیت به زندان های تهران فرستاده ایم. با گفتن این جمله، نگران وضعیت سلامت سایر زندانیان سیاسی شدم.
معلوم نيست كار به كجا كشيده كه براي اين خس و خاشاك دارو فرستاده‌اند... دوستي كه از زندان آزاد شده بود، مي‌گفت كه مشكل دارو خصوصاً براي بيماران عصبي (مثل مصروعان) جدي‌ترين مشكل زندان بوده است.

***

اسم‌ها را مرور مي‌كنم: ندا سلطان، كيانوش آسا، اشكان سهرابي، مسعود هاشم‌زاده، سهراب اعرابي، محسن روح الاميني و... اين اسم‌ها مي‌گويند كه ما مسئوليم. مسئوليم براي اين كه فردايي درست كنيم كه درش كسي اين‌گونه خون نريزد و از له كردن مردم نگويد. فردايي كه راي و جان يكي مثل سهراب و يكي مثل محسن و يكي مثل ندا، به يك اندازه قدر داشته باشد؛ امروز همه آن‌ها در يك سوي خيابان كشته شده‌اند. فردايي بايد بسازيم كه همه چون آن‌ها بتوانند برابر باشند. اين وظيفه‌اي است كه همين خون‌ها به دوش ما گذاشته‌اند.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

http://alef.ir/1388/content/view/50066/