درباره خشونت و بيتفاوتي
دسكتاپِ يوزر شخصي هر كدام از بچهها سر كار ما اغلب به كاري كه در آن روزها ميكنند و مطالعهاي كه دارند مربوط است. مدتي است كه تصوير دسكتاپ من هانا آرنت است. پيش از آن هم عكس رزا لوكزامبورگ بود. اين روزها در كنار هزار كار ديگر مشغول خواندن ترجمه فارسي رساله آرنت «درباره خشونت» هستم؛ بينظير است. كلاً آرنت بينظير است.
كتاب «درباره خشونت» را آرنت پس از كتاب «درباره انقلاب» نوشته و هر دو هم به فارسي ترجمه شدهاند. اولي را (مثل دومي!) عزتالله فولادوند ترجمه كرده و در موقعيتي بحراني يعني سال 1359 به چاپ سپرده است (خوارزمي). عنوان فارسي كتاب هم «خشونت» است. ديدگاه ارنت از آن رو مهم است كه بخش مهمي از تاريخ اروپا و آمريكا را خود شاهد بوده و كاويده و خشونت را در آنها ديده است؛ از خشونت نازيها و نسلكشي همنژادان يهودياش در آلمان نيمه اول قرن، تا خشونتهاي سياهپوستان و پليس در امريكاي نيمه دوم قرن.
از ديشب كه روايتهاي وبلاگي خشونت پليس و لباس شخصيها با تجمع آرام هشت مارس را ميخوانم دارم سعي ميكنم همه دانستهها و خواندهها و ديده و شنيدههاي اين چند مدت را كنار هم بگذارم ببينم چه ميشود ازشان درآورد؛ كشوري كه براي غني كردن سوخت سهسال نيروگاه بوشهر كه از سد كرج هم كمتر برق ميدهد دارد به جنگ ميرود و آن وقت در آن نه تنها اعتصابهاي كارگري را سركوب ميكنند، بلكه به تجمع درويشان شيعه و زنان و مردان برابريخواه هم رحم نميكنند. الگو دادن براي چنين اتفاقهايي دشواتر نيست. از ماهها پيش، پيشبيني خيلي از اين چيزها را ميشد كرد. اما همين آسان نمودن ميتواند آدم را آسان هم به خطا بيندازد. به هر حال سركوب كساني كه شعار صلح و برابري ميدهند خواهي نخواهي معاني بسيار دارد.
اين كه چنين پليس و نيروي امنيتياي (امنيت!!) با مردم چنين كند برايم دور از انتظار نبود، اما وقتي روايت در روايت كساني كه كتك خورده بودند ميخوانم كه «... سیمین [بهبهاني] دارد می لرزد...ما زار می زنیم که جلو چشممان او را کتک زده اند و هیچ نتوانستهایم بکنیم...منصوره هوار میزند تا ماشینی سیمین را سوار کند...اتوبوسی آن روبرو پشت چراغ است، مسافران اتوبوس انگار که دارند فیلم اکشن نگاه میکنند با هیجان و خنده کتک خوردن سیمین را تماشا میکنند و به اشکهای ما میخندند...» بيش از هر چيز ديگر ميترسم و تاسف ميخورم: «... مسافران اتوبوس انگار که دارند فیلم اکشن نگاه میکنند با هیجان و خنده کتک خوردن سیمین را تماشا میکنند و به اشکهای ما میخندند...»
چه چيزي بايد حس همبستگي انساني را بيش از ديدن چنين صحنههايي بجنباند؟ البته اگر چنين حسي در كار باشد. اگر آن مردم فقط بهت زده نگاه ميكردند؛ اگر از ترس رو برميگرداندند؛ يا از خجالت اينكه نميخواهند يا فكر ميكنند نميتوانند كاري كنند رو برميگردانند، آن وقت اين همه تاسفبار نبود. اينها تاسفبار است و ترسناك: آن هم در كشوري كه حضرات از راه نرسيده انكار هالوكاست ميكنند؛ منكر جنايت تاريخي بزرگي ميشوند كه هنوز شاهدان زنده دارد، و معلوم نيست از نفي اين جنايت چه ميجويند.
گفتم هالوكاست: انگار كه اين روزها همه چيز دست به دست هم داده كه همه خواندهها و شنيدههايم به هم بيايند و همه مبشر فاجعه باشند. كتاب ديگري دستم است با نام «قرارداد بياعتنايي متقابل، فلسفه سياسي پس از هالوكاست». در فصلهاي آغازين كتاب نويسنده چند رمان از بازماندگان هالوكاست را بررسي ميكند از جمله رمان «شهري آنسوي ديوار» اثر اليه ويزل. در اين رمان شخصيت اصلي كه خود بازماندهاي است از هالوكاست خاطراتش را به ياد ميآورد؛ خاطره محوري مربوط به روزي است كه او و ديگر يهوديان شهر را به اردوگاه ميبردهاند؛ چهرهها به يادش مانده است، كساني كه ايستادند و نگاهشان كردند و آنها كه تاب نياوردند و در و پنجرهها را بستند...
بگذريم. من به هيچوجه قصد مقايسه اين دو واقعه را ندارم و مقايسهپذير هم نيستند. تنها ميخواهم به ياد آورم كه اين بيتفاوتيها نه تنها آزار دهنده هستند بلكه ميتوانند تا چه حد خطرناك باشند. باز هم ميگويم كه قصد مقايسه ندارم؛ من هنوز هم فكر ميكنم كه همه اتفاقهاي اخير را از يك نگاه ديگر ميتوان نشانه مصمم بودن نيروهاي دموكراسيخواه ايران هم گرفت. نيروهايي كه نشان دادهاند تاثيرگذاريشان را نميتوان با شمار اندكشان سنجيد. و در اين تلخروزيها يادمان باشد كه كارگران مصمم شركت واحد از جمله نخستين گروههايي بودند كه به شدت سركوب شدند. و به اين فكر كنيم كه چه كساني به آقاي رئيس جمهور راي دادند و بعد از اين از او چه خواهند خواست؛ آيا كساني كه از پي عدالت آمدند، با وعده برق هستهاي راضي ميشوند؟ منتظر ميمانيم.
كاممان تلخ است اما براي رسيدن به آرمانها و اميدمان از پا نمينشينيم. پس اگر خشونت و بيتفاوتي را ميبينيم، دردمان كه فرونشست، چاره را آغاز ميكنيم. ما به اميد زندهايم؛ ؛ به اميد شكفتن خنده بر صورتهاي كتك خورده. بادا و نزديك بادا.
دور افتادم. ميخواستم نقلي از كتاب «خشونت» آرنت بياورم. اين قطعه به صفحات 83 و 84 ترجمه فارسي مربوط ميشود:
نقض غرض در پيروزي خشونت بر قدرت هيچ جا آشكارتر از موردي نيست كه براي حفظ چيرگي، از ايجاد وحشت استفاده كنند، و اين همان حالتي است كه درباره كاميابيهاي غريب و شكستهاي نهايي آن شايد هيچ نسلي در گذشته بهقدر ما اطلاع نداشته باشد. وحشت با خشونت يكسان نيست. حكومت وحشت هنگامي به وجود ميآيد كه خشونت با اينكه هرگونه اقتدار را نابود كرده است، كنار نميرود و بهعكس مسلط بر امور باقي ميماند. غالباً ديده شده است كه تاثير وحشت با درجه تجزيه ذرهاي در اجتماع (social atomization) وابستگي تام دارد. پيش از آنكه كاملاً عنان نيروي وحشت رها شود، بايد هرگونه مخالفت سازمان يافته از بين برود [...] تفاوت قاطع بين حكومت يكهتاز مبتني بر وحشت و حكومتهاي جبار و ديكتاتوري محصول اعمال خشونت در اين است كه اولي چون از هرگونه قدرتي حتي از قدرت دوستانش هم ميترسد، نه تنها با دشمنان بلكه با ياران و پشتيبانان هم به دشمني برميخيزد [...] خلاصه بحث اينكه از نظر سياسي كافي نيست كه بگوييم قدرت و خشونت يكسان نيستند. قدرت و خشونت ضد يكديگرند و آنجا كه يكي سلطه مطلق پيدا كند، ديگري وجود نخواهد داشت. خشونت جايي پديد ميآيد كه قدرت در مخاطره قرار بگيرد ولي اگر در مسير خود رها شود به نابودي قدرت منتهي ميگردد.
۲ نظر:
are ali arent bi nazire
salam khobin mamnonam az matlabi keh dar mordeh khoshont nevashteh bodin ama shoma zamini mitonid khoshonat dar mordeh zanan ra ba tamam vojodetan dark konid keh be onvaneh yek moshaver harroz payeh dardeh del zanan dardmand in jameh beneshinid onvagt khadid fahmid keh bar zanan in jameh cheh migozard
ارسال یک نظر