۳ اردیبهشت ۱۳۸۸

برشت، برشتِ شاعر

كسي نخواهد گفت: آن زمان‌ها كه درخت فندق در باد تكان مي‌خورد.
بلكه: آن زمان كه ياوه‌گو كارگران را سركوب مي‌كرد.
كسي نخواهد گفت: آن زمان‌ها كه كودك سنگ‌ريزه را در نهر تند آب قل داد.
بلكه: آن زمان‌ها كه جنگ‌هاي بزرگ را تدارك مي‌ديدند.
كسي نخواهد گفت آن زمان كه زن به اتاق مي‌رفت.
بلكه: آن زمان كه قدرت‌هاي بزرگ عليه زحمت‌كشان متحد شدند.

و نيز كسي نخواهد گفت: روزگاران ظلماني و تار بود.

بلكه خواهند گفت: چرا شاعران سكوت كردند؟


يك‌بار در روزهايي تلخ، رفيقي به مايه تسكيني حواله ام داد: "برشت بخوان؛ فقط برشت...".

برشت در موقع درد واقعاً كار مي‌كند. كار كردي كه ارسطوبراي تراژدي مي‌شناسد، پالايش (كاتارسيس)، درش به حد نهايت است. سواي اين كه برشت به عنوان يك ماركسيست تو را از محسوسات جدا نمي‌كند تا بالا ببرد؛ همين را كه پيش رويت هست، همين واقعيت اجتماعي انسانيِ محسوسِ تراژيك را، از بالاتر نشانت مي‌دهد.

شعر اول اين نوشته، با عنوان "در دوران ظلماني" در كتاب برشت، برشتِ شاعر، به ترجمه علي عبداللهي (موسسه انشاراتي آهنگ ديگر، تهران، 1382)، آمده است.

من چند بار تا به حال از سر تا ته و به طور پراكنده شعرهاي اين مجموعه را خوانده‌ام. ترجمه‌ روان و ظاهراً خوب است، و محتوا هم كه حرف ندارد. البته نه به اين معنا كه خود برشت مي‌گويد:

ضرورت تبليغات
احتمال دارد در سرزمين‌مان
خيلي چيزها آن طور كه بايد پيش نرود.
اما احدي نمي‌تواند در اين ترديد كند كه تبليغات عالي است.
حتا گرسنگان هم اعتراف مي‌كنند

كه سخن‌راني‌هاي وزير بهداشت و تغذيه حرف ندارد.

شعرهاي سياسي، اغلب حال و هواي رايش سوم را بازمي‌تابانند؛ تصويرهايي كه از دريافت‌هاي برشت در زمان حضورش در آن‌جا، در زمان تبعيد، و نيز از زبان ديگران برمي‌آيد؛

ترس
از مسافري غريبه
كه از رايش سوم برگشته بود
پرسيدند

واقعاً چه كسي در آن‌جا فرمان مي‌راند؟
پاسخ داد: ترس!

البته همه تصويرهاي برشت دردناك و سياه نيستند؛

رويداد خوش‌حال كننده
كودك دوان دوان مي‌آيد:
مادر، پيش بندم را ببند!

و پيش بند بسته مي‌شود

تصاوي كه برشت از رايش سوم به دست مي‌دهد، سواي اين‌كه قابل همدلي و داراي عناصر اجتماعي قوي هستند، بعضاً حكايت از حسي بسيار شخصي و عميق دارند. مثل اين شعر كه تاريخ سال آخر جنگ را بر عنوان خود دارد؛

آلمان 1945
در خانه، طاعون كشنده
در بيرون سرماي زمهرير.

پس به كجا برويم؟
ماده خوك روي خوراكش مي‌ريند.
ماده خوك مادر من است.
آه مادر من، آه مادر من،
چه مي‌كني با من؟


با اين همه غلبه با شعرهاي انتقادي است كه تصويرهايي غير شخصي‌تر دارند. انتقاد اما فقط متوجه رژيم رايش، يا سرمايه‌داري نيست. برشت مستقيم و خيلي تند مردم را هم به نقد مي‌كشد. گاه به صيغه دوم شخص؛

اميدواران
چشم انتظار چيستيد؟

كه كران بگذارند با آن‌ها سخن بگوييد؟
كه شكم پرستان
چيزي به شما ارزاني كنند؟
كه گرگ‌ها به جاي پاره كردن‌تان به شما نان خورشي بدهند؟
كه ببرها از سر مهرباني دعوت‌تان كنند كه دندان‌هاشان را بكشيد؟
چشم انتظار اين هستيد
؟

و گاهي هم به صيغه سوم شخص؛

بسياري نمي‌دانند
بسياري نمي‌دانند

- وقتي رژه مي‌روند -

دشمن پيش‌قراول‌شان است.
صدايي كه به آن‌ها فرمان مي‌دهد
صداي دشمنان‌شان است.
آن كه از دشمن سخن مي‌گويد
خود دشمن است.


اما ايدئولوژي برشت شايد، به او اجازه نمي‌دهد كه يك‌سره منتقد مردم باشد. در آخر او فكر مي‌كند كه چيزي از اين انسان‌ها درمي‌آيد. اگر نه از سر فضيلتي، دست‌كم به خاطر شرايط مادي زندگي‌شان؛

وقتي سوپ ته مي‌كشد
اميدتان نيز بر باد مي‌رود،
ترديد آغاز مي‌شود.
خيلي زود مي‌فهميد كه
جنگ، جنگ شما نيست.
پشت سرتان دشمن واقعي را مي‌بينيد.
تفنگ‌ها برمي‌گردند.

شروع مي‌شود:
جدال بر سر سوپ!


اين كه او نمي‌توانست مردم را - خلق را؛ پرولتاريا را - يك‌سره محكوم كند و مقصر بداند در سال‌هاي پاياني زندگي‌اش كه در آلمان كمونيست مي‌گذشت نقش مهمي داشت. برشت، در همان حال هواي گرايش به شوروي از اين كه حكومت آلمان شرقي براي حفظ خودش به انواع وسايل متوسل شود حمايت مي‌كرد؛ چنان كه ابتدا از سركوب قيام 1953 به دست سربازان شوروي حمايت كرد.

او حتي در اثناي قيام نامه‌اي به مقامات وقت نوشت و وفاداري و حمايت خود را نسبت به حزب اعلام كرد.
با اين همه برشت پس از قيام شعري گفت با عنوان "راه حل" - كه شايد ناخواسته يادآور "راه حل نهايي" نازي است - و اين شعر يكي از مشهورترين قطعاتي است كه درباره اين واقعه گفته شده؛

راه حل
پس از قيام هفده ژوئن
سخن‌گوي كانون نويسندگان دستور داد
در خيابان استالين اعلاميه‌هايي پخش كنند
كه روي آن‌ها نوشته شده بود:
ملت اعتماد دولت را از دست داده است
و آن را تنها با كارِ مضاعف
دوباره به دست خواهد آورد.
آيا ساده‌تر نبود كه دولت
ملت را منحل مي‌كرد
و ملت ديگري براي خود برمي‌گزيد؟

من تقريباً همه شعرهاي اين مجموعه را دوست دارم؛ بنابراين بايد تا برنداشته‌ام همه‌اش را اين‌جا بنويسم، جلوي خودم را بگيرم.
ولي هر از گاهي رجوع به برشت اجتناب ناپذير خواهد بود.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ترجمه‌های من بهترند! ولی شما به آقای عبداللهی چیزی نگویید!
ممنون.