۱۵ تیر ۱۳۸۶

خريدار و اعتماد به نفس

ديروز فاطمه داشت كتاب خاطرات "افضل وزيري" را مي‌خواند. افضل وزيري دختر بي‌بي خانم استرآبادي موسس "دبستان دوشيزگان" بوده است و در همان نوجواني خودش هم در مدرسه درس مي‌داده؛ تا اين كه مادر روشنفكرش او را به برادرزاده‌اش كه خان استرآباد بوده و دو زن ديگر هم داشته شوهر مي‌دهد و ... خلاصه يكي قصه است عبرت آموز اين كتاب. خاطرات افضل وزيري را دخترش، مهرانگيز ملاح، نقل كرده و ويرايش كتاب و افزودن اسناد هم كار افسانه نجم‌آبادي است. كتاب هم در خارج از ايران چاپ شده و هم در ايران نشر شيرازه آن را به چاپ رسانده.

يكي از قسمت‌هاي جالب كتاب خاطره‌اي است ظاهراً مربوط به بعد از به توپ بستن مجلس و دوره استبداد صغير كه مرتجعان اقدام به دست‌اندازي به باقي دست‌آوردهاي مشروطه هم كرده‌اند و از جمله بي‌بي‌ خانم استرآبادي را هم تكفير كرده اند كه چرا "دبستان دوشيزگان" درست كرده است. افضل وزيري مي‌گويد
هنگامي كه مجلس را به توپ بسته بودند يكي از روحانيون در شاهزاده عبدالعظيم به منبر رفت و فرياد زد: واشريعتا كه مملكت مشروطه شد. روزي هم هم فرياد زد : بر آن مملكت بايد گريست كه در آن دبستان دوشيزگان باز شده است . و مردم هم زار گريستند و در محله خود ما آقاي سيد علي شوشتري ورقه‌اي چاپ كرد كه عنوانش از اين قرار بود كه اين دبستان دوشيزگان كه بي‌بي خانم افتتاح كرده است، اين زن مفاسد دينيه دارد، در منزلش تار مي‌زنند و اجتماع هنرمندان است. اين تكفير نامه مادرم را دم در واگن هاي اسبي ورقه‌اي يك شاهي مي‌فروختند

در همان اوقات اوباش محل را هم تحريك مي‌كردند تا بريزند و مدرسه را غارت كنند و به هم بزنند. اين صحبت‌ها به گوش مادر رسيد. بلند شد و رفت به وزارت معارف؛ وزير معارف وقت مخبرالسلطنه هدايت بود

بي بي عرض حال خود را داد و روبه‌روي وزير نشست و گفت: آمده‌ام دادخواهي، مگر كاري خلاف شرع كرده‌ام؟ مدرسه باز كرده‌ام تا دخترها باشواد شوند. چرا بايد آقاي سيد علي شوشتري بخواهد مدرسه را به هم بريزد؟

وزير معارف گفت: خانم از من كاري ساخته نيست. مادر گفت: زني لچك به سرم و از مدرسه‌ام دفاع مي‌كنم، چگونه است كه وزير اين مملكت هستيد و نمي‌توانيد آن را اداره كنيد. وزير گفت: نه با روحاني نمي‌توانم دربيفتم ولي شما يك كار مي‌توانيد بكنيد. مادر پرسيد چه كار؟

او گفت: شما روي تابلوي مدرسه بنويسيد در اين دبستان دختر از چها تا شش سال پذيرفته مي‌شود و بزرگترها را هم مدرسه اخراج كنيد زيرا آقاي سيد علي شوشتري گفته‌اند دوشيزه به معني باكره است و باكره شهوت‌انگيز است
راستش در همه اين حكايت جالب‌ترين قسمتش براي من آن‌جا بود كه تكفيرنامه را مي‌فروختند؛ تصورش را بكنيد كساني آن‌قدر اعتماد به‌نفس دارند كه چيزي مانند تكفيرنامه را كه در حكم اعلاميه‌اي سياسي است به دست مردم نمي‌دهند تا بخوانند و از مواضع‌شان "آگاه" شوند؛ هم‌چون چيزي كه نيازي از ايشان را بر مي‌آوردبه آن‌ها مي‌فروشندش. فكرش را كه مي‌كنم مي‌بينم اعتماد به‌نفس‌شان چندان هم بي‌جا نبوده و نيست؛ خريدار داشته‌اند كه مي‌فروخته‌اند

آدم ياد پاراگراف دوم كاپيتال مي‌افتد

The commodity is, first of all, an external object, a thing which through its qualities satisfies human needs of whatever kind. The nature of these needs, whether they arise, for example from the stomach, or imagination, makes no difference

۶ نظر:

ناشناس گفت...

جمله ای که از کاپیتال نقل کرده اید در باره آثار هنری و فکری نیز مصداق دارد. از همین روست که امروز تولیدات فرهنگی را هم کالا می نامند. پس نتیجه بگیرم که روشنگری و یا مارکسیسم هم وقتی در جامعه رواج می یابد که به صورت کالایی مورد نیاز در آید. این است بت شکنی مارکس

ناشناس گفت...

سلام. يك مدتی بود می خواستم اين نكته را در مورد وبلاگت بگم حالا اين پست فرصت خوبی شد. اگر بخواهم اسمی روی اكثر مطالب اخير صفحه تو بگذارم آن را وبلاگنويسی منفعل می نامم. نگاه كنی می بينی كه اكثر حرف هايت واكنش و انفعالی بوده به حادثه ای كه جايی اتفاق افتاده. مثلا افغان ها اخراج شده اند، كسی زندانی شده، كسی جايی كامنت گذاشته و ... و تو لازم ديده ای واكنش نشان دهي. اين كار بد نيست ولی اگر يك وبلاگ فقط واكنش باشد هم خواننده خسته می شود و هم انگار كه اگر چيزی نباشد كه تو را به خشم بياورد حرفی برای گفتن نيست. چرا سقف پرواز و حرف های ما را كارهای ديگران بايد معين كند؟ اين پستت از اين نظر حداقل خوب بود كه واكنشی نبود (گرچه اين هم واكنشی بود به كتاب خواندن خانمت!). كنش ها را بيشتر دوست دارم تا واكنش های عموما احساسی و موضعی و مقطعی را

يك دوست

علي معظمي گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
علي معظمي گفت...

دوست ناخشناخته‌ام، ممنون از اين كه به فكر من هستي. الان هم ميخواهم اگر بدت نيايد به كامنتت واكنش نشان دهم .من خودم هم به اين كه مي‌گويي فكر كرده‌ام؛ ولي خب با خودم به سازش رسيده‌ام. براي من كم و بيش وبلاگ همين شده است؛ جايي براي واكنش يا آن‌طور كه تو دوست داري بگويي انفعال. در وبلاگ پرواز نميكنم، يعني اصولاً هيچ جا اين كار نميكنم؛ پري نيست و هوايي حالا هر طور كه دوست داري. ديگر اين كه از قضا آمدنم به فضاي وبلاگشتان هم همينطور شده؛ مي‌آيم ببينم مردم در مورد اين اتفاق و آن يكي چه ميگويند. ميدانم شايد طور بهتري وبلاگ خواندن يا نوشتن هم قابل تصور باشد اما الان من همان ملال انگيزي هستم كه ميگوي

ناشناس گفت...

علی سلام
خوبه لااقل برای انفعال هم که شده سر می زنی به اینترنت. کمی سرحال تر باش.

Unknown گفت...

سلام علی جان
ببین به نظرم ممکن است آن یک شاهی خرج چاپ یا پول ورقه بوده باشد یا اصلا یکی که دیده مردم کنجکاوند ببیند طرف چی گفته رندی کرده باشه و چاپ کرده باشه تا پولی گیرش بیاد. نه؟