اولين شب انفرادي
به بهانه بازَداشت فعالان دانشجویی
نادرفتوره چی
اولین مواجهه هر زندانی با سلول انفرادی پرسش از زمان باز شدن مجدد آن درب آهنینی است که منفذی متحرک در وسط یا منتهیالیه پایین دارد.اینکه آیا درب بار دیگر گشوده خواهد شد؟
تا چشمها به تاریکی یا پر نوری عادت کند ماخولیا کار خود را میکند. هر صدایی از بیرون که قاعدتاً چیزی جز برخورد سرد و سنگین دو جسم فولادی (دربها و چهار چوبها) نخواهد بود، احساس مرگبار «در مغاک افتادگی» را در وجود زندانی بر میانگیزد
خصلت و «کارایی» انفرادی همین است. ایجاد فضایی نامتناهی برای مواجهه بیواسطه و دیوانهوار فرد با سرمای مادیای که برای تشدید احساس درماندگی تمهید شده است. پرسشهای درونی مدام هولناکتر میشوند: آیا درب هرگز باز خواهد شد؟
رانه امر منفی در ذهن و روان زندانی، بدترین احتمالات ممکن را در نظر میآورد: درب هرگز باز نخواهد شد
ترشح مضاعف آدرنالین، مردمک چشم ها را در تاریکی گشادتر میکند. زندانی تا زمان بازجویی احتمالی، کاری جز پرسش از باز شدن درب فولادی و تجسم آن لحظه ندارد. ماخولیا اما به سرعت و بسیار تروماتیکتر از لحظه قبل گسترش مییابد. وحشتی که خود وحشت میدمد
چند دقیقه کافیست تا زندانی پریشانوار از خود سوال کند که اگر زلزله حادث شود چگونه میتوان از این درب فولادی عبور کرد؟ او تجسم میکند که احتمالاً بر اثر تخریب دیوارهای بیچارچوب محوطه درون «بند انفرادیها» تلی از آوار پشت درب را خواهد پوشاند و چیزی تا پایان یافتن اکسیژن اتاق باقی نیست. معمولاً پس از این توهم، زندانی به درب فولادی نزدیک میشود و با تمام توان آن را در جهت مخالف هل میدهد
ناامیدانه به عقب بر میگردد، چشمها به تاریکی و در مواردی معدود به نور شدید عادت کرده است. شخصیت بیمار/زندانی فرومیپاشد. هیچ مکان «امن»ی در تجسم او وجود ندارد
تشریفات اولیه به درستی و آنگونه که طراحی شده اجرا میشود. ملغمهای از توهمات ذهنی و جسمی که از ترشح بیش از حد آدرنالین و احساس خستگی کاذب زندانی را در مغاکی بیمارگونه فرو میبرد
اکنون فوبیای «درب فولادی» زندانی را با احساسی درونماندگار از اضطراب ناشی از واماندن در «مطلق تنهایی» به کنج سلول میکشد
آغاز دردهای عضلانی و نوعی احساس هوشیاری کاذب ، افکار و توهمات ماخولیایی را دوچندان می کند. احساس در دم جان دادن، انعکاس صداهای موهومی که در خلع سلول میپیچد، «هستن» در بیزمانی، تجسم «خود» در آنسوی درب فولادی و احتمالاً تجسم زندانبانانی که «بند انفرادی» را ترک کردهاند، حملههای اضطرابی را شدیدتر میکند. بیمار/زندانی احساس دیوانهای دارد که هر دم در پی «انکار» است. ساعات اولیه «حضور» در انفرادی چیزی جز این تجربه «جهنمی» نخواهد بود
فوبیای «درب فولادی» زندانی را مغلوب میکند. نوبت تجسم زمان محاکمه فرا میرسد. مروری سریع بر تمام اتهامات محتمل و بار دیگرسیطره همان حس «در مغاک افتادگی». سلول انفرادی مملو از «زمان» و «توهم» است. زندانی هر دم خود را بازجوی و محکوم میکند. هر بار سنگینتر از قبل
پس از تجربه مازاد وحشت و خستگیای در جان بیمار/زندانی میخلد، او مشتاقانه در انتظار بازجویی است
در ذهن زندانی، بازجویی راهی به رهایی از مغاک است. به هر حال نوعی گفتار و کنش زبانی در آن جریان دارد. نوعی «بازگشت» به دایره قانون و این حس نامحسوس «درپناه قانون بودگی» و«دیده شدن» حتی به قیمت گزاف
آتشی بی منشاء در او گام بر میدارد. او در انتظار «کلمه» میماند. درب فولادی اما همچنان سرد و بیکلام است
۱ نظر:
خیلی قوی بود. دم جفت تون گرم
ارسال یک نظر