زندگي در توقيف، زندگي در تعليق
شرق توقيف شد. نامه لغو امتياز شد. حافظ توقيف شد. خاطره توقيف شد... فكرم مشوش است... يكي در زندان مرد. يكي ديگر هم... رامين جهانبگلو گفت زندان جاي خوبي نيست... امروز چند ده نفر در دانشگاه تهران حكم تعليق گرفتند. براي بسياري از دانشجويان دو ترم تعليق دادهاند. تعليقها با احتساب سنوات هستند. براي برخي اين به منزله اخراج است.
امروز به شرق رفتم؛ سه هفته بعد از استعفايي كه هرگز پذيرفته نشد. روزنامه توقيف شده جاي خوبي نيست. روزنامه توقيف شده جاي افسردهاي است. بچههاي تحريريه غمزدهاند. همه غم زدهاند. با اين همه نويسندههاي روزنامه هر روز كه قلم روي كاغذ گذاشتهاند از بس كه در جاي خوبي زندگي ميكنند به بيكار شدن فردا فكر كردهاند... نويسنده روزنامه بايد هر روز همانقدر كه به كار فكر ميكند به بيكار شدن هم فكر كند. با اين همه فكر، بيكار شدن باز هم سخت است؛ كسي نميخواهد بيكار شود. اما خوب نويسندهها همه انتظار چنين روزي را داشتند. خوددارتر بودند. ياس و ترسشان پوشيدهتر بود. ياس عريانتر را ميشد در چهره همكاران خدمات ديد؛ گويي برايشان غيرمنتظرهتر بود... با همه اينها همه ميخنديدند... اما خندههاشان تلخ بود. همه به فردايي كه نميدانستند چه در انتظارشان است فكر ميكردند...
همه اينها براي آن كسي كه بيكار ميكند چه فرقي ميكند؟ براي او اصلاً چه چيزي فرق ميكند؟ ميتواند فكر كند كه يك هواپيماي ديگر هم افتاده... و تازه نمردهاند! بروند متشكر باشند...
به همكارانم فكر ميكنم. به بچههايشان. به اميدهاي زندگيشان. به نااميديهايشان... اما ميخواهم به هيچ كدام از اينها فكر نكنم. ميخواهم همه اينها را كنار بگذارم و لحظهاي به چيز ديگري فكر كنم... ميداني فكرم از اينجا به كجا ميرود؟ به نزديكترين فكري كه پيش از آن ميكردهام. راستش مدتي است پرسشي ذهنم را به خود مشغول كرده است: «ماهيت دوزخ چيست؟»... خودم را از زندگي در توقيف و تعليق ميكنم و دوباره به دوزخ فكر ميكنم.
فكر كردن به دوزخ دشوار است. فكر كردن به دوزخ سوزان است و اغلب بيثمر. ميدانيد، راه به جايي نميبرد؛ داناياني كه به آنها خو گرفتهاي چيزي نميگويند؛ اگر هم ميدانند نميگويند. ديگران هم ساكتند. به عهدهاي عتيق برميگردم و باز هم چيزي دستم را نميگيرد. تنها چيزي كه ميتوانم بفهمم اين است كه دوزخ چيزي است شبيه يك معده بزرگ؛ يك معده سوزان كه سيري ندارد؛ مدام «هل من مزيد » ميزند.
... و حالا فكر ميكنيد وقتي دوزخ سيري نداشته باشد، وقتي سوزان باشد و مدام لهيب بكشد، چه ميشود؟ ميدانيد چه ميشود، ميدانيم چه ميشود... هواي دوزخ طوفاني است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر