۹ مرداد ۱۳۸۵

اكبر محمدي در زندان بر اثر اعتصاب غذا درگذشت

در مرخصي بوده كه دوباره مي‌گيرندش؛ به‌اعتراض اعتصاب غذا مي‌كند. از شش روز پيش ممنوع‌الملاقاتش مي‌كنند. روز نهم اعتصاب به‌گفنه زندان‌بانان افت فشار مي‌كند و درمي‌گذرد: اين[...] گفته كه: «با اين كه وضعيت او در حال طبيعي بود و تحت نظر پزشك قرار داشت و پزشك براي وي سرم هم وصل كرده بود،اما ايشان به توصيه هاي مسئولان زندان و قاضي ناظر در پايان دادن به اعتصاب غذا توجهي نكرده و يك مرتبه با افت فشار مواجه شده و فوت كرده‌ است.»
خوب لابد بايد توجه مي‌كرد؛ لابد بايد وقتي مي‌مرد كه با برنامه اين‌ها جور بود. فقط مي‌توانم بگويم كه از زنده بودنم در اين كثافت‌خانه شرمنده‌ام. و سرشارم از خشم؛ سرشارم از غضب؛ از نفرت سرشارم. و آدم‌هاي بسياري را مي‌شناسم كه چون من هستند. ما اما اين نفرت را به گور نخواهيم برد؛ مطمئن باشيد.

***

از علي معظمي سپاسگزارم كه اجازه داد در وبلاگش يكي دو جمله زاري كنم
از زماني كه خبر درگذشت اكبر محمدي را شنيدم تا اكنون كه ساعاتي از آن مي گذرد بارها دچار حسي دوگانه در باره "زيستن"شده‌ام
تجربه مرگ محمدي براي او بي شك با دوگانه اي از رهايي/دشواري همراه بوده است اما براي ما كه زنده ايم اين دوگانه به عطفي در شرمساري ختم مي شود
صداي خنده‌ها در تحريريه،نور نئوني كه ياد آور "آرامش در پناه لذت"است و هر كس كه در پيرامونم نسبت به اين "خبر"بي‌تفاوت است يا خود را به بي تفاوتي مي زند همان نيمه پنهان جنايتكاري است كه نيمه عريان اش را همه مي شناسيم
مرگ اكبر محمدي را به خودم و شما تسليت"بي تبريك"مي‌گويم
امروز بيشتر از روزهاي ديگر چندش آور است و احياناً تا مدت‌ها همين طور خواهد بود
نادر فتوره چي

۳۱ تیر ۱۳۸۵

Letting Lebanon Burn

From the Editors of Middle East Report Online

July 21, 2006

موضع‌گيري سردبيري نشريه "ميدل ايست ريپورت آن‌لاين" درباره جنگ جاري در منطقه را بخوانيد.

۳۰ تیر ۱۳۸۵

لبنان / اسرائيل
لينك‌ها:
- چه كسي ربوده شده است؟!، يادداشتي از يك سرباز اسرائيلي درباره ربودن فلسطيني‌ها به‌دست اسرائيل (مطلب چنان‌كه مي‌بينيد در يك روزنامه اسرائيلي چاپ شده؛ كدام كشور ... در زمان جنگ مي‌گذارد... بگذريم) ترجمه مطلب را گويا نيوز گذاشته و من هم لينكش را از همان‌جا پيدا كردم.
- اخلاق نبرد، ميكل والزر (رجيستر بايد كرد ولي مجاني است)

۲۶ تیر ۱۳۸۵

تا اطلاع ثانوي دنيا در دست ديوانگان است

لينك‌ها:
- هفت كانادايي هم در حمله اسرائيل به لبنان كشته شده‌اند. در اين ديوانگي من با هر دو طرفي كه جنگ را به‌پا كرده‌اند مخالفم اما تصور كنيد آن‌ها در حمله لبناني‌ها به اسرائيل كشته مي‌شدند؛ دست‌كم خيلي بيشتر تحويل‌شان مي‌گرفتند!
***
خبرهاي بدي هم از رامين جهانبگلو مي‌رسد؛ اين كه فيلمي از"اعترافات" او را در شوراي عالي انقلاب فرهنگي نشان داده‌اند؛ همان سناريوي كثيف و مهوع اعتراف‌گيري كه ديگر همه چيزش را مي‌دانيم. براي كساني كه هنوز توهمي دارند بايد بگويم كه در هيچ نظام حقوقي معتبري كسي را به صرف اين‌كه در هر شرايطي عليه خودش اعتراف كند نمي‌توان مجرم دانست؛ و ديگر اين‌كه شكنجه مصداق جنايت عليه بشريت است.
در اين مورد باز هم مي‌نويسم.

9 كشته در آخرين حمله اسرائيل به بيروت


8 كشته در آخرين حمله حزب‌الله به حيفا

كاش مي‌شد عكس همه طرف‌هايي كه با جنازه‌ كشته‌گان و اشك داغ‌ديدگان معامله و قمار قدرت مي‌كنند را هم گذاشت.


۲۵ تیر ۱۳۸۵

بازداشت 9 نفر از فعالان كارگري درتهران


به نقل از روزآن‌لاين:


به گزارش سايت "ادوارنيوز" تعداد ۶۰ نفر ازکارگران از کار معلق شده شرکت واحد اتوبوسراني پس از عدم رسيدگي به درخواست هاي خود مبني بر بازگشت به کار از سوي اداره کار شرق تهران و اداره کار استان تهران، صبح ديروز با مراجعه به وزارت کار خواهان رسيدگي به وضعيت خود و ملاقات نمايندگانشان با وزير کار شده اند.

ادوار نيوز گزارش داده که در ادامه اين حرکت، زماني که ابراهيم مددي، يعقوب سليمي و سيد داوود رضوي به عنوان نمايندگان کارگران جهت مذاکره به داخل ساختمان رفته و ساير کارگران در برابر ساختمان وزارت کار به انتظار نتيجه مذاکران آنان نشسته بوده اند، نيروهاي امنيتي و انتظامي حاضر به کارگران اعلام کرده اند که بايد محل را ترک کنند و در غير اين صورت با ايشان برخورد خواهد شد. در پي اين هشدار، نيروهاي حاضر در محل اقدام به پراکنده ساختن کارگران کرده و عطا باباخاني، منوچهر مهدوي، سيد رضا نعمتي پور و ناصر غلامي [به روايت ايلنا: غلامين] را بازداشت کرده اند. نيروهاي امنيتي همچنين ابراهيم مددي نايب رييس سنديکا ، يعقوب سليمي و گوهري را که براي مذاکره به داخل ساختمان وزارت کار رفته بودند ، پس از خروج دستگير نموده اند.

خبرگزاري ايلنا در همين ارتباط اسامي 2 نفر ديگر را نيز به عنوان بازداشت شدگان ديروز ذکر کرده است که عبارتند از: داوود نوروزي و داوود رضوي. اين خبرگزاري، از قول يکي از کارگران حاضر در محل آورده که بازداشت ‌‏شدگان، ابتدا به پايگاه هشتم اداره آگاهی واقع در ميدان حر و سپس به پليس امنيت عمومی تهران بزرگ، واقع در منطقه عشرت‌‏آباد تحويل داده شده‌‏اند. وی با تاکيد بر اينکه معلوم نيست در داخل وزارت کار چه گفت‌‏وگوهايی با نمايندگان کارگران اخراجی صورت گرفته است، افزوده: در حال حاضر به همراه خانواده‌‏های بازداشت‌‏شدگان به دنبال کسب خبر از آخرين وضعيت کارگران بازداشت‌‏شده هستيم.


مادر

پسری دارد هم‌سنِ من. اما 25 سال است نديده‌اش. از سياسی‌های قديم
است. بعد از اعدامِ همسرش، در زندان زايمان کرده و بعد از يک سال بچه‌اش را
گرفته‌اند و... هر سال، روز مادر که می‌شود، يا در آغوشم اشک می‌ريزد (می‌ريزيم) يا
پای تلفن. و اين زنِ تنها، سرشار از محبت است و کينه و در عين حال منفعل.

۲۱ تیر ۱۳۸۵

عابد توانچه آزاد شد
خبر خوبي‌ست؛ به اميد خبرهاي بهتر. يادمان هست كه هنوز منصور اسانلو در زندان است، رامين جهانبگلو در زندان است، ياشار قاجار در زندان است، علي‌اكبر موسوي خوئيني در زندان است...
در مورد آزادي توانچه اين‌ها را مي‌توانيد ببينيد:

۱۷ تیر ۱۳۸۵

دوباره 18 تير مي‌آيد. تيره و خسته‌ام. از ياد اما چاره‌اي نيست؛ ياد آخرين گواه انسان بودن است، آخرين گواه انسان ماندن. مي‌گشتم، اين وبلاگ را ديدم كه به نام «عزت ابراهيم نژاد» است. دو تا از شعرهايش را كه در آن وبلاگ گذاشته بودند، اين‌جا مي‌آورم:

روز

قطارِ خاليِ روز ـ

كاهلانه از كنارِ تو مي گذرد

و تو

مثلِ هر روز، خالي تر از ديروز

خسته از سفري نرفته و راهي نپيموده

زانو سُست مي‌كني،

كوله بار مي‌گشايي،

تا شب بيايد

تا بيايد شب وُ

قرصِ تنهايي‌ات كامل شود.

تا كامل شود اين بغضِ هنوز مانده تا گريه.

تا زانو در بغل بگيري،

بباري در خود.

تا دوباره روز

قطارِ خالي روز

كاهلانه از كنار تو بگذرد .

***

باد مرثيه سراي كيست؟

و اين نيلوفران

كه به حيرت دست گشاده‌اند

به جانبِ آسمان

و آن پروانه ها كه بر گِردِ گور مي گردند

از فراق كدام كس پَرپَر مي‌زنند؟

در خاك و خاكستر

اي باد مويه‌گر

بيد براي كه موي پريشان … مي‌كند

لاله از ماتم كه داغ بر دل است

و آن كوكبه‌هاي خاكستري‌پوش

كه اشك در آتش اجاق مي‌بارند

تابه ماه را براي چه واژگون مي‌كنند

در پس هزار تويِ ابرها

تابه‌اي كه نامش گرمي بخش خانه بود

آخر هر وقت نان گرمِ گندم بود

به ياد مي‌آوردم كه جهانِ ما

در همين مطبخ تاريك

در دست‌هاي مادرم مي‌گردد

دريغا از گيسوانِ سوگوارش كه در غبار …

و سايه‌اي كه تقسيم مي‌شود

ميان دو سرنوشت

و علف كه پايان فاصله‌هاست.

۱۲ تیر ۱۳۸۵

داستانِ مينيمالِ مصور

روزگاري در شهر قصه ما قبيله‌اي آدم‌خوار زندگي مي‌كردند...
...هنوز هم مي‌كنند


("نقاشي"، اثر فرانسيس بيكن)